منو

شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat 04 20 2024

A+ A A-

سیری در عالم لا اله الا الله

 بسم الله الرحمن الرحیم

در مطب دکتر نشسته بودم ، قدری به منشی لبخند زدم ، احوالپرسی نمودم . سپس سرم را گرداندم به آدم هایی که آنجا نشسته بودند نگاه کردم ، سپس قدری با چشمانم زمین را کاویدم تا شاید چیز تازه ای کشف کنم ولی نشد . دوباره نگاهی به منشی انداختم بالاخره نتیجه گرفتم که اینها من را اغناء نمی کند پس باید به یک کار دیگری مشغول بشوم . اول فکر کردم اندیشه ام را به پرواز در بیاورم به دور دست ها بفرستم کمی تلاش کردم ولی از این که مثل یک تکه پشم حلاجی شده در هوا بگردم ، خوشم نیامد . آخه می دانید یک تکه پشم حلاجی شده حتی در مقابل وزش باد مقدار معینی بالا می رود دوباره با رقصهای بی معنی حرکات کج و معوج به سمت زمین برمی گردد و خوار می شود . پس از پرواز اندیشه ام هم رضایتی کسب نکردم . دستم را به کیفم بُردم ، دستم به ذکر شمارم خورد ؛ ذکر شمارم را لمس کردم و آن را از کیف خارج کردم . شروع به ذکر کردم خوشایندم بود اما قدری بعد متوجه شدم که ذهنم سرم را کلاه گذاشته ، زبانم را کار گرفته ، فریب داده و هر کجا می خواهد سرکشی می کند ، باز هم خوشایندم نشد . در همین زمان صدای اذان از دستگاه همراهم که در کیفم بود بلند شد ، توجهم را جلب کرد . "اَشهَّدُ اَن لااِلهَ الّا الله" من را به خودش جذب کرد ، با خودش بُرد قدری لااله الاالله گفتم ، کم کم حلاوتش کم شد . ذهن دوباره شیطنتش را شروع کرد اما این دفعه به او مهلت ندادم چشمانم را بستم با خودم گفتم ذکر لااله الاالله یک نفی است وقتی می گوییم "لاإلهَ" یک تأیید بزرگ است وقتی می گوییم "إلا الله" . خودم را رها کردم و سعی کردم در هر قسمتی که می گویم فرو بروم تا نگاه کنم این ذکر چگونه خواهد بود ! این گونه بود که سِیری بزرگ و پُر عظمت آغاز شد ؛ با بیان لااله خیلی آرام با حرکاتی بسیار آرام یعنی بسیار آرام از یک دری عبور کردم ، وارد یک فضایی شدم که اصلاً هیچ چیزی آنجا نبود . ظلمتی بسیار زیاد و سخت بر آن حکفرما بود ، شاید هم اصلاً از جنس ظلمت بود ، رها شدم . خیلی ترسیدم خواستم یک جایی را بگیرم یا به یک چیزی تکیه کنم . حتی به حرکات خودم از سر اختیار شکلی بدهم ، دستی تکان بدهم ، پایی تکان بدهم و به آنها نظمی ببخشم اما نشد . بیشتر تلاش کردم ، کمتر موفق شدم ، نه بهتر است بگویم اصلاً موفق نشدم . ترسیده بودم ، ترسی که شاید تا به حال تجربه نکرده بودم . صدایی در گوشم پیچید الا الله ، توجه کردم صدا ، صدای خودم بود نه هیچ صدای دیگری . به خاطر آوردم که ذکر لااله الاالله بسیار گفته ام و حالا این ذکر مرا یاری داد . گفتم الاالله ، الاالله ، الاالله نفهمیدم چطور اتفاق افتاد ولی یکباره همه چیز مثل یک صبحی روشن و آفتابی با آسمانی صاف و پاک و آبی درخشیدن گرفت . باز هم هیچ حدی نبود ، هیچ چیزی که جسمیتی داشته باشد و بشود بر آن تکیه زد ، نبود . هیچ نرده ای نبود تا به آن دستی بیاویزم و بایستم . اما بدون همه اینها در جایگاهی قابل دیدن و حتی لمس کردن هم نبود آرام گرفته بودم . شادی و سروری همه وجودم را فرا گرفته بود ، نمی دانستم چه باید بکنم ؟ بدَوم ، برقصم ، دست بزنم ، فریاد بزنم ، بخوانم ...... نه هیچ کدام . چون نمی خواستم هیچ چیزی آن حالت مطمئن و امن من را به هم بزند ؛ اما یکباره صدای منشی که مرا می خواند از حالت زیبای لااله الاالله خارج نمود . چه حیف بود تازه فهمیدم که چرا این قدر به لااله الاالله توصیه شدیم تا جایی که علی بن موسی الرضا(ع) در جمع کثیر مردم نیشابور فرمود : خداوند فرموده لااله الاالله دژ من است ، هر کسی وارد آن شود مصون و محفوظ می ماند و این حقیقت بزرگی است . چرا که آدمی اگر فقط یکبار از این در عبور کند و عالم لااله الاالله را تجربه کند دیگر عوالم زمین برایش زیبایی نخواهد داشت . نمی دانم تا به الان چه تعداد ذکر شریف لااله الاالله را تلاوت نمودم ولی آن روز تازه فهمیدم که هیچی ، هیچی . چون همیشه پشت در ایستاده بودم و ذکر می کردم و آن روز تازه در باز شد و عبور نمودم . باشد که خدایم توفیق دهد هر کدام از اذکاری که تا به حال انجام داده ام را در فضای خودشان تجربه نمایم ؛ ان شاءالله

رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته    مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته..

که همه شما ان شاءالله فضاهای اذکاری را که تا به امروز انجام داده اید بتوانید سِیر کنید . سِیر بسیار زیبایی بود ، بسیار آرام بخش و بسیار تجربه قشنگ . الان می فهمم چرا به شما ذکر یک ساله دادیم ، یک سال متوالی به شما برای هر روز یک ذکر به خصوص دادیم ، ماه به ماه اذکارتان را عوض کردیم . این همه ذکر را دانه به دانه گردش کنید ، تفرّج کنید از عوالمش بهره ببرید ، لذتش را ببرید بدون هیچ خرجی ، بدون هیچ زحمتی ، بدون هیچ مزاحمی و بدون این که شما مزاحم کسی بشوید . باور کنید کوه و سبزه زار و علفزار و مزرعه و دشت هم نمی خواهد . گوشه خانه تان ، کنج اتاقتان ، پای سجاده تان هم می توانید سِیر کنید ، من مطب دکتر بودم . ان شاءالله که به شما مبارک باشد .

دیدگاه‌ها   

 
0 #1 فاطمه 1395-06-13 05:22
سلام ممنون از این توصیه تان و سپاسگزار به خاطر بیان تجربیاتتاان
نقل قول کردن
 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید