منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

تعمقی در سوره فجر بخش چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

کَلا إِذَا دُکَّتِ الأرْضُ دَکًّا دَکًّا(21) وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا(22) وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الإنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى(23) یَقُولُ یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی(24) فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ(25) وَلا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ(26)
چه خیال می کنید ! وقتی زمین درهم شکست و به سختی متلاشی گردید و پروردگارت فرا رسید . پروردگار از جایی نمی آید ، آنچه که آن موقع می رسد امر اوست . و پرودگارت فرا رسید و فرشتگان صف در صف حاضر شدند . در آن روز جهنم را حاضر کنند . آن زمان است که انسان بیدار شود . اما از این بیداری او را چه سود .
دنیایی که امروز در آن زندگی می کنیم و از جهاتی بسیار زیبا است ، بسیار قشنگ است و ما لذّت بسیار از آن می بریم . خیلی جاها به ما خوش می گذرد و خیلی جاها به ما سخت می گذرد ، امروزش بهترین روزش است . وقتی خواهد رسید که زمین درهم بشکند . در هم شکستن زمین چیز کوچکی نیست . مقصود آمدن زلزله است ؟ نمی دانم . آمدن سیل است ؟ نمی دانم . اما یک چیزی مهم است ، امروز که ما روی این کره خاکی می توانیم به راحتی راه برویم ، زندگی کنیم و اصلاً نیافتیم . شما می دانید که کره زمین توپی است که قدری هم محور درونی آن کج است ، یعنی کاملاً توپ گرد نیست . یک مقدار در بالا و در پائین برآمدگی دارد . اما فی الواقع یک توپی است که روی این توپ در تکه تکه جاهایش زندگی می کنیم . شما روی گرده کوه می روید مواظب هستید که از آن بالاها پائین نیفتید . و این توپ را ما که سهل است ، این همه انسان داریم روی آن زندگی می کنیم و هیچ کسی هم نمی افتد . همه در امنیت زندگی می کنند ، اگر مرض نداشته باشند که به مال هم تصرفی داشته باشند . اما فیزیک زمین ، بحث جغرافیایی زمین به همه ما این امکان را می دهد که ایستاده روی زمین راه برویم . شما تصّور می کنید من در جایی که نشستم و شما در جایی که نشسته اید دو نقطه روی خط صاف نیست ؟ تصور کنید روی توپی من اینجا نشسته ام و شما آنجا. یعنی هر کدام ما روی یک انحنائی قرار داریم اما موقعیت زمین به گونه ای است که ما را از داخل با کششی هر کدام ما را سر جایمان عمودی نگه می دارد و هیچ کسی ولو نمی شود . حالا تصور کنید یک روزی برسد که این زمین درهم شکسته شود . برای این که این محیط کروی در هم شکسته شود فکر کنید باید چطور بشکند ؟ من به این آیه خیلی فکر کردم ،. قبلاً هر وقت می خواندم با خودم می گفتم چطور ممکن است زمین بشکند ؟ یعنی از پهلو کنده شود ؟ خب داخلش که هست . از قسمت بالا کنده شود ، خب باز داخلش که هست . مگر نمی بینید که ما زمین را بهره برداری می کنیم ، می کَنیم تا عمق فلان پائین می رویم . پس نمی تواند این طور باشد . اگر کره ای را یا اگر یک چیز حجم داری را بخواهیم در هم بشکنند باید از آن وسطش سوراخ کنند . آن محور که داخلش است و آن عملاً حول آن محور می گردد ، آن باید در هم بپیچد . حالا فکر کنید یک چیزی به این شکل که دورش هم ثابت است و برای خودش چرخ هم می زند . اگر یک دفعه بتابد ، چه اتفاقی می افتد ؟ تمام سطوح رویی تا عمق آن محور تاب می خورد . خیلی وحشتناک است ، به آن فکر کنید ، پشتتان می لرزد . ولی خدا وعده داده و می گوید چه خیال کرده اید . وقتی که زمین درهم شکست . یعنی تاب را خورد و له شد و همه چیز متلاشی شد . دیگر نه من می توانم سر جایم صاف بایستم و نه شما . در چنین زمانی فرمان پروردگار می رسد . همان پروردگاری که الان من و شما در بغلش هستیم و اصلاً هم او را نمی فهمیم . دستورش را صادر می کند ، چطوری ؟ آن موقع ، فرشته هایی که در عوالم دیگر زندگی می کردند همه صف به صف حاضر می شوند ، کجا ، روی زمین ؟ نمی دانم . روی هوا ؟ باز هم نمی دانم . حتماً یک فضایی هست که فرشته ها صف به صف آماده می شوند که چه اتفاقی بیافتد ؟ خدا وعده داده در سوره مریم که همه انسان ها ابتدا از جهّنم عبور می کنند . یعنی همه آدم ها جهنم را می بینند بعد آن کسی که قرار باشد به بهشت برود وارد بهشت می شود . اینجا خداوند می گوید که درآن روز جهنم را حاضر کنند . جهنم را که انسان به چشم می بیند تازه بیدار می شود ، ای دل غافل ، چی شد ؟ خدا وعده اش را از قبل داده بود . گفته بود که به طور حتم همه شما باید از آن جهنم رد شوید . جهنم را حاضر کنند ، آن زمان است که انسان بیدار شود ، می بینی . خداوند نمی گوید بهشت را حاضر کنند . چون آدم ها با خوشی ها و خوشبختی ها بیدار نمی شوند . خدا این کار را نمی کند ، جهنم را حاضر می کند تا آدم ها بیدار شوند . می گوید نکند که می خواهد من را این تو بفرستد ؟ ولی این بیداری آن موقع او را چه سود . چه چیز به او می دهند ؟ اگر پشیمان شود ، پشیمانی به دردش نمی خورد . عجز و لابه کند باز هم به دردش نمی خورد . هرکاری آن موقع بخواهد بکند دیگر به دردش نمی خورد . امروز می شود یک کاری کرد ، بسم الله ، بجنبید ، تا می شود یک کاری کرد ، یک کاری کنید . چون خیلی زود دیر می شود و دیگر نمی شود کاری کرد .
صحبت از جمع : یاد آن سفرنامه کربلای شما افتادم که نوشته بودید من وقتی که می خواستم از فرودگاه بغداد به سمت نجف بروم از این راه پرسنگلاخ گذشتم . حتی وقتی می خواستم وارد حرم شوم انگار که همه در یک صف ایستاده بودند و از یک جهنمی می بایست عبور می کردم تا وارد آن حرم که تفسیر کرده بودید مثل بهشت است بشوم ، ناخودآگاه من را به آنجا بردید . می خواستم بگویم که آیا من این مطلب را درست درک کردم .
استاد : همین طور است ، حالا من در چندسال اخیر کربلا نرفته ام . ولی آن موقع که رفتم ما بیرون سیطره هتل داشتیم . به سیطره که می رسیدیم از ماشین پیاده مان می کردند و همه پیاده می رفتند . حالا بماند که بنده را سوار چهارچرخه های آهنی می کردند با آن پتوهای بوگندشان که روی آن بود . بعد طرف من را می برد و من روی آن می نشستم که کمرم آسیب نبیند ، من را که جلو می برد هر دست اندازی راه رضای خدا دو برابر من را تکان می داد . بعد که به ورودی می رسیدیم آنجا تازه اول کار بود . یعنی تا رسیدن به آنجا یک جهنمی برای خودش بود . چون من نگاه می کردم ، بقیه راه می رفتند . من چون نشسته بودم و انرژی در پاهایم را استفاده نمی کردم ، همه را در چشم هایم گذاشته بودم ، نگاه می کردم . خودش واقعاً جهنمی بود . تازه آنجا به ورودی که می رسیدی می ایستادی در صف تا اینکه شمارا بگردند . خب امنیت خودمان بود و چاره نداشتند . ولی واقعاً آن کسانی که آنجا ما را می گشتند ، علیرغم این که درک می کردم این ها برای امینیت وجودی ما اینجا هستند و بخاطر ما دارند زحمت می کشند ولی وقتی نگاهشان می کردم برای من دژخیم جهنم بودند ، یعنی آن قدر عذاب آور بود . با وجودی که باور داشتم و مرتب هم برایشان صلوات می فرستادم که به آنها برسد یک وقت از از درون من چیزی به سمت آنها سرازیر نشود و هم خودم بخشیده شوم . اما وقتی وارد حرم می شوید دیگر همه چیز تمام شد . جداً همان جهنمی است که خدا وعده اش را داده است . که شما از جهنم عبور می کنید . همه عبور می کنند و آنهایی که بهشتی هستند به بهشت می روند و آن اماکن مقدس و متبرک بهشت خدا است ، هر کدام در جایگاه خودشان .
یَقُولُ یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی(24) فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ(25) وَلا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ(26)
گوید ای کاش برای این زندگی ام چیزی فرستاده بودم . این آیه را که من چند سال پیش می خواندم با خودم فکر می کردم وقتی زمین به هم پیچیده شد ، آخر هر چه سن کمتر است نگاهش روی مال است . می گفتم وقتی که این طور زمین زیر و رو می شود ، حالا گیریم که یک کیلو هم طلا داشته باشد ، به چه دردش می خورد ؟ کجا می خواهد ببرد و کجا می خواهد این طلا را خرج کند ، از آن بهره ببرد . چرا می گوید ای کاش از قبل چیزی برای این زندگی ام فرستاده بودم ؟ در حالی که او در این حالت هنوز به آن جهان آخرت وارد نشده است . امروز می فهمم بالاترین چیزی که انسان می تواند برای آن روز ذخیره کند و از قبل بفرستد قلب مطمئن است ، باور قوی است ، یقینی که در آن روز او تنها نیست ؛ نه تنهایی که در این دنیا تجربه می کنیم ؟ بچه هایمان امروز هستند ، تنها نیستیم ، چهار شب نیامدند ، ما همه ی آن را در تنهایی هستیم . نه آنجا هیچ کس دیگر نیست اما تنها نیست . آن چیزی که برای آن روز ذخیره باید فرستاده شود از امروز باید تدارک آن دیده شود . چطور تدارک آن روز را امروز می بینی ؟ تدارک آن روز را به امروز دیدن شامل باورهای قوی است . باور کنید ، بپذیرید ، نترسید . ما از خیلی چیزها می ترسیم یک روزی بود من یک آدم 48 کیلویی بودم ، یعنی در قد وقواره خودم ، به روز ، در سایز کامل بسیار عالی . خب این خیلی سرمستی می آورد ، نمی آورد ؟ هر کسی به من می رسید این را به من می گفت ، من هم کیف می کردم . هیچ وقت باور نمی کردم یک روزی بیاید در یک وزنی نزدیک به دو برابر قرار بگیرم . اما آن روزی که 48 کیلو بودم این را قبول داشتم که اگر من امروز روی سایز ایده آل هستم و بهترین حالت موجود را دارم هرگز حق ندارم به یک آدم چاق بخندم . یک آدم چاق را به خاطر چاق بودنش تمسخر کنم . و روزی که نزدیک به دو برابر آن را پیدا کردم با همین قد . از کسی خندیدن ندیدم ، شاید هم خندیدند ولی خدای من چنان پرده حجابی بین من وآدم ها قرار داد که من نفهمیدم ، پس آزار هم ندیدم . تدارک امروز را آن روز دیدم چه موقع ؟ وقتی که 20 سالم بود ، سرمستِ سرمست ، 20 ساله متوجه نیست ، جفتک می زند ، هرچه دارد عیان می کند ، به رخ همه می کشد می خواهد عالم و آدم بدانند این چه چیزهایی را دارد که بقیه ندارند مگر نه ؟ اما آن روز نمی دانم چطور شد که خدا به من آموخت که هوای فردایی که خواهد آمد داشته باش . و این فردایی که امروز است هوای آن را آن روز داشتم . بسیار قشنگ سخن می گفتم ؛ اما هیچ وقت از این زبان بُرّا ، از این زبان گویا که با شیرین ترین حالت می توانستم بالاترین آزارها را برسانم و افرادی که بی دلیل من را اذیت کرده بودند ، مغز استخوان آنها را بسوزانم ،ولی نسوزاندم . از آن موقع به این موقع فکر کردم خیلی رویدادها را دیدم و هیچ کسی نتوانست مغز استخوان من را بسوزاند . از حالا دارم فکر می کنم به آن روزی که زمین در هم پیچیده خواهد شد ، متلاشی خواهد شد ، همه چیز روی هوا معلق و نمی دانند چه چیزی در انتظار آنهاست ، از حالا به آن روز فکر می کنم . می توانم آبرو ببرم ، نمی برم . می توانم غیبت ها را با غیبت پاسخ دهم نمی دهم . تهمت ها را در انظار عمومی بیان کنم ، آبروی آنها را بریزم ، نمی ریزم . می توانم بقیه را با دو جمله ناقابل آزار دهم ، شما نمی دانید این جمله های ناقابل شیک اتو کشیده پاشنه بلند ، وقتی روبروی آدمها قرار می گیرم چطوری نوک زبانم قل قل می خورد ، خدا می داند به این کلام خدا که اگر بگویم جمعی روده بر می شود و یک نفر آن وسط ضایع می شود ، ببین چه کیفی دارد ؟ می آید تا نوک زبانم ، فکر نکنی که شیطان رها می کند ، من را هم رها نمی کند . می آید تا نوک زبانم ، گازش می زنم . امروز زبانم باز و گویا ، می گویم ، فردا اگر زبانم اَلکَن بود و به من گفتند و نتوانستم پاسخ بدهم چه ؟پس نمی گویم . امروزم به فردایم فکر می کنم . گوید ای کاش برای این زندگانیم چیزی فرستاده بودم و چه چیزی بهتر از یقین ، چه چیزی بالاتر از باور قوی ، چه چیزی بالاتر از داشتن خدا . می گوید همه خدا را دارند ، من می گویم دروغ می گویی ، ندارند . آن کسانی که می ترسند ، آن کسانی که عیبی از آن ها هست ، دیگری راجع به آن حرف می زند فوری به هم می ریزند ، اینها همه شان دروغ می گویند ، خدا ندارند . اگر خدا می داشتند باور می کردند . یک پسری از اقوام ما خدا حفظش کند الان خارج از کشور است تقریباً هم سن من بود یک یا دوسال از من بزرگتر بود ، بعد خیلی ریز جثه بود خب آن موقع من یک دختر 12 یا 13 ساله بودم کفش های پاشنه بلند هم که بود ، می پوشیدم ، بلندتر می شدم ، طبیعتاً قدم کشیده تر . بعد که خانه ما می آمد ، هم قد بودیم ، یعنی بلند تر از من نبود ؛ می گفت : مرده شور تو را ببرد ، می گفتم چرا ؟می گفت کفش های خود را در بیاور ، چرا من کفش های خود را در بیاورم ؟ می گفت تو اینها را می پوشی از من بلند تر می شوی می گفتم خوب بشود ؟ می گفت من که نمی توانم مثل تو کفش پاشنه بلند بپوشم ، دقت کردید . ای کاش برای امروز چیزی فرستاده بودم یک روزی از کوه مثل بز بالا می رفتم ، امروز زمین صاف ، از لاک پشت کندتر راه می روم ولی همه به من احترام می گذارند ، همه مراعات من را می کنند ، نه شما ، داخل خیابان ، چرا ؟ چون یک روزی بود به همه آنهایی که می دیدم ناتوانی هایی دارند ، رسیدگی کردم . هیچ کاری هم نکردم ، صبر کردم ، در سکوت تا با آرامش عبور کنند . فکر کنید دارید چکار می کنید ؟ فردا در انتظار شما است و این فردا خیلی زود می رسد ، زودتر از آن چیزی که فکر آن را بکنید .
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ(25)
پس در آن روز هیچکس مانند عذاب کردن او عذاب نمی کند . امروز ، من از عذاب کردن مردم که می توانم چشم می پوشم ، برای این که آن روز او که بدترین عذاب ها را می تواند انجام دهد از من چشم بپوشد ، معامله خوبی نیست ؟ امروز از خواسته های خود پایین می آیم . من همه این چیزهایی که به شما می گویم دانه دانه تجربه کردم ، فرق من با شما این است ، شما خیلی ها را تجربه نکردید ، من کردم ؛ من همه آن چیزهایی که به شما می گویم همه چیز را خودم تجربه کردم . گُرگُر کردم ، ولی با گرگر خود کسی را نسوزاندم ، حتی آنهایی که کبریت آن را کشیده بودند که من گرگر کنم ؛ ولی من با آن گرگر خود می توانستم یک فوت کنم یک پره آتیش به آنها بگیرد این کار را نکردم حتماً آن روزی که همه آتش می گیرند ، خدا آتش من را خاموش می کند . شما فکر خودتان را بکنید نه فکر این که او مستحق آن است که چنین و چنانش کنم . اگر او مستحق آن است که چنین و چنانش کنی ، تو مستحق این نیستی که از عذاب آن چنان آن روز ، خودت را رهایی دهی ، خودت را نجات دهی ؟
وَلا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ(26)
هیچ کس مانند بند کشیدن او به بند نمی کشد . می دانید این بند چی هست ؟ خیلی جالب است قصه این بند . ما فکر می کنیم بند کشیدن یعنی طناب بستن ، یعنی زندان انداختن ، حرف خوبی هم هست . ما امروز خیلی ها را به واسطه ی قدرتی که داریم در تله می اندازیم ، دور آنها را سفت می کنیم با قوانینی که بلد هستیم و با آدابی که می شناسیم به جهت هوش سرشارمان . بالاترین بندها ظریف ترین و نامرئی ترین بندها را به آنها می زنیم ، اما فردا چه خبر خواهد شد ؟روزی خواهد رسید که هیچ کسی ، مانند بند کشیدن او به بند نمی کشد . اگر بند کشیدن امروز من ، شما ، او ، به انداره ده درصد بند باشد ، کشیدی ، کِیف هم کردی ، مانور هم دادی . اما روز موعود که رسید تو را به بند می کشد با صد درصد . چون تو امروز عرضه صد درصد نداری ، بنده هستی و نمی توانی . اما او روز موعود عُرضه صد درصد را دارد ، توان صد درصد را دارد . نوع سرمایه گذاری دنیایی خود را عوض کنید . سرمایه گذاری های دنیایی شما خیلی بد است ، تغییرش دهید تا دیر نشده است .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید