منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

تعمقی در سوره مومنون بخش پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿٢٨﴾ وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلا مُبَارَکًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ ﴿٢٩﴾ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ وَإِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ ﴿٣٠﴾
در آیات قبل بحث روی قوم نوح بود و دستور ساخت کشتی و کشتی که آماده شد و به وقت ، وعده عذاب که رسید از تنور آب فوران گرفت و دستور سوار شدن بر کشتی انجام شد . آیه 28 – و چون تو با همراهانت بر کشتی نشستی بگو ......
ببینید چند مرحله است : از سالها قبل خداوند به پیامبرش دستور داد که مردم را به سوی من هدایت کن . نوح نبی سالیان دراز این کار را انجام داد و فقط مورد تکذیب و آزار قرار گرفت . شکایت پیش خداوند بُرد که این ها گوش نمی دهند و هدایت پذیر نیستند . وقتی شکایت کردند پروردگار امر فرمود کشتی بساز . حالا این کشتی چه قصه عجیبی دارد ، جایی که هرگز کشتی دیده نمی شود ، آبی وجود ندارد و..... یعنی وقتی شکایت کرد که مرا از دست این قوم نجات بده ، خداوند یک سختی بزرگتر و عیان تر سر راه او گذاشت ؛ اما دستور است و نمی تواند نه بگوید . شروع به ساختن کردند و وقتی ساخته شد خداوند نشانه داد که اگر آب از تنور فوران زد که باز قصه تنور و آب از درون تنور برای ما خیلی مسئله نیست . ممکن است شما خیلی جاها چیزی را ساخته باشید و مشکلی پیش بیاید که خیلی عجیب نیست ولی این که کجا ، در چه منطقه ای و چه امکاناتی این مهم است . وقتی که آب از تنور فوران کرد بلافاصله خاندانت به غیر از آن کسی که از رحمت ما به دور است سوار بر کشتی کن و از هر حیوانی یک جفت بر کشتی سوار کن . نوح(ع) دستور را اطاعت کرد ، تازه بعد از این که سوار بر کشتی شدند فرمود : چون تو با همراهانت بر کشتی نشستی بگو : ستایش خدایی را که ما را از چنگ گروه ستمگران رهانید . تازه بر کشتی سوار شدند ، آب بیداد می کند ، چه از زمین بیرون می آید ، چه از آسمان بر اینها می بارد یعنی به آن ایمنی که خاص هست و باید به آدم وارد شود این ها هنوز نرسیدند ؛ اما خداوند می فرمایند حالا که در کشتی نشستی بگو : سپاس آن خدایی که ما را از چنگ سمتگران رهانید . بحث این نیست که شما را از این آب هم نجات می دهم ، هنوز این اطمینان را نداده است . می فرماید : شما فقط برای این که از چنگ ستمگران خلاص شدید و سوار بر این کشتی هستید خدا را شکر کنید . ما بسیاری از اتفاقات در زندگی مان می افتد اگر یاد بگیریم تکه تکه سپاس خدا را به جا بیاوریم ، تکه بعدی را می دهد . اما آن قدر ناسپاس هستیم هنوز نشستیم و آه و ناله می کنیم . خداوند دارد طریقه بهره بردن از نعماتش را و نحوه سپاسگزاری اش را یاد می دهد . آیا شما واقعاً به این نکات توجه کرده اید ؟
بگو ستایش خدایی که ما را از چنگ گروه ستمگران رهانید ، پس این اولین نعمت خدا برای ایشان بود .
بگو پروردگارا ! مرا در جایی پُر برکت فرود آور که تو بهترین فرود آورندگانی .
این جا از برکت هیچ تعریفی نمی کند می گوید جای پر برکت . جای پر برکت ویژگی های خاص دارد ، از لحاظ منطقه و رویش گیاهان و داشتن امکانات برای حیوانات . پر برکت جایی است که معتدل است نه آن قدر سرد است و نه آن قدر گرم ؛ این از لحاظ منطقه اما گاهی پر برکت فقط به این ها گفته نمی شود . جایی که در آنجا قبلاً فعل حرام اتفاق نیفتاده باشد ؛ مردمان ناسپاس و بد زندگی نکرده باشند آنجا می شود جای پر برکت و این به مراتب مهم تر از داشتن مراتع سرسبز است ، بهتر از داشتن محصولات خیلی خیلی مفید است . ولی ما اصولاً درکی از این مسئله نداریم . بنده همیشه می گویم وقتی می روید خانه بخرید قبل از این که ببینید چقدر می ارزد ، یکی می گوید وقتی یک خانه ای را 100 تومان می خرم همان موقع 120 تومان بیارزد . یکی می گوید خانه ای می خواهم بخرم آن قدر بزرگ باشد ، هواخور و نورش خوب باشد و..... اما اگر از بنده بپرسند چه خانه ای می خواهی ؟ بنده می گویم یک جایی را به من نشان بدهید که قبلاً کسی در آن زندگی نکرده باشد . خب شهر است ، آن هم شهر صنعتی ، هم چنین چیزی امکان ندارد ، پس کجا را بگیریم ؟ یک مکانی را بگیریم که دور یک قرنش را طی کرده باشد . یک قرن از ساختش ، از سکنای آخرین نفراتی که آنجا بودند یا مشکلاتی را که طی کرده گذشته باشد ، این برای من مهم است ، چرا ؟ چون می خواهم یک جای امن زندگی کنم .
بگو پروردگارا ! مرا در جای پر برکت فرود آور . جوان ها یاد بگیرند مگر نمی خواهید زندگی تان را شروع کنید ؟ مگر نمی خواهید امن و امان باشید ؟ مگر نمی خواهید سالم زندگی کنید . که تو بهترین فرود آورندگانی . یعنی بهترین جاها را می شناسی ، بهترین مکان را تشخیص می دهی و آن طور جاها را برای من رزق و روزی قرار بده .
بی گمان در این ماجرا عبرت هایی است .
در کدام ماجرا ؟ ماجرای حضرت نوح(ع) و قصه ای که با قومش خانواده اش طی می کند .
ما همواره آزمایش کننده بوده ایم .
حضرت نوح(ع) به فرزندش گفت : پسر جان سوار بر کشتی شو عنقریب آب تو را خواهد گرفت . گفت من بر بالای بلندترین کوه می روم و استدلال درستی بود . گفت آب می تواند کشتی را پشت و رو کند اما آب به بالای بلندترین کوه نمی رسد . استدلال زمینی ، استدلال درستی است چون ارتفاع کوهها و قله کوهها از سطح دریا بسیار زیاد است و اختلافشان بسیار بالاست ، آب به آنجا نمی رسد اما با همه این حرف ها خداوند وسایل را برای آزمایش قرار می دهد . ما همیشه بر استدلال های فیزیکی و دانشی روی زمین تکیه می کنیم و بر همان اساس هم حرکت می کنیم . بنده تا به این سن سه مرتبه شنیدم که یک روز می گفتند آسپیرین عالی است ، یک روز می گفتند آسپیرین مضّر است ، استفاده نکنید دوباره آسپیرین عالی است ؛ بالاخره چکار کنیم ؟ آسپیرین برای یک عده ای خوب است و برای یک عده ای بد است . دانش یعنی این ، دائم در حال آزمایش و خطا، بعد تو پایه عمرت را می گذاری بر این دانش ؟ خداوند همه ما را هدایت کند تا از کلامش بهره ببریم ، حیف است ، عمر خیلی زود می گذرد .
ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ ﴿٣١﴾
سپس بعد از آنان نسل هایی دیگر پدید آوردیم .
فقط در مورد قوم نوح(ع) است که خداوند دستور دادند قومت و همراهانت را به اضافه جفت های حیوانی سوار کشتی کن . شما در مورد پیامبر دیگری که عذاب به قومش نازل شده ، آیا تا به حال شنیدید یا در قرآن خواندید که جایی باشد خداوند دستور بدهد که از شهر برو بیرون و یک جفت حیوان هم با خودت ببر ؟ به طور مثال در مورد قوم لوط ، فرشتگان آمدند و به لوط و خاندانش گفتنتد که برو ، فقط همسرت باقی بماند بروید و پشت سرتان را هم نگاه نکنید آیا در آن قصه به لوط گفته شد که از حیوانات هم دو تا دو تا ببرید . اما در مورد قوم نوح(ع) یک انقلاب خیلی بزرگ است ، همه چیز را نابود کرده است حتی حیوانات ، حالا چرا ؟ قوم نوح چکار کرده بودند ؟
سپس بعد از آنان نسلهایی دیگر پدید آوردیم .
یعنی تا زمان حضرت نوح از نسل آدمی یک تجمع بود ، بعد از حضرت نوح نسلهای متفاوت .
فَأَرْسَلْنَا فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ ﴿٣٢﴾
و در میان آنها پیامبری از خودشان روانه کردیم که خدا را بپرستید ، جز او برای شما معبودی نیست آیا پروا نمی کنید ؟
اولین کلام ، خدا را بپرستید ، جز خداوند معبود دیگری وجود ندارد آیا پروا نمی کنید ؟ امروزه هم ما ظاهراً خدا را می پرستیم ، آنهایی هم که به دین اعتقاد ندارند باز هم ادعا می کنند خدا را می پرستند ، اما فی الواقع خدا را می پرستیم ؟ اصلاً خدا پرستی مانند یک آبشار است که از یک مجرا پایین می آید ، این طرف و آن طرف آن خبری نیست . اگر کسی فکر می کند که جز آن مجرا می تواند خبری هم از خدا پرستی باشد ، نیست و بعد وقتی در آن مجرا می افتید و به طرف پایین می آیید آن چیزهایی که وابسته به خدا پرستی است یا نتیجه خدا پرستی است همه در این مجرا هست . از خداپرستی اطراف آن مجرا خبری نیست، خداپرست پذیرش پیغمبر و ولی را خواهد داشت و بعد از آن پذیرش دستوراتی که به او داده شده است . حالا اگر یکی از این دستورات را نقض کردید بیرون از این قائله هستید در این مجرا نیستید ، شوخی هم نداریم ، یکی از آنها که نقض شود شما بیرون هستید . آنها که بیرون هستند بعضی هایشان به دیواره مجرا چسبیده اند ، بعضی ها کمی آنطرف تر ، بعضی ها کیلومترها دورند ، ما نمی دانیم ، اما فی الواقع کسی که یکی از دستورات را نقض کند درون مجرا نیست . ببینید نقض کننده هستید یا خیر ؟ نگو 50 تا را اجرا می کنم و همین یکی هست ، همان یکی تو را به آن طرف دیوار می برد . اصلاً دیگر زمانه ای نیست که فرصت بدهند تا پیدا کنی و در آن یکی به آگاهی برسی ، چون وسیله آگاهی بسیار فراوان است کسی بگوید ندارم دروغ می گوید.
آیا پروا نمی کنید ، آیا تقوی نمی کنید ؟
سوال: در مورد سگ اصحاب کهف که انتخاب کرد با آن ها برود . فهمید که آنها کجا می روند ؟ برای چه می روند ؟ از چه فرار می کنند ؟ پس حتماً حیواناتی هم که در کشتی سوار شدند به یک فهمی رسیده بودند که انتخاب شدند .
استاد : من نگاه از یک بُعد دیگر می کنم ؛ سگ اصحاب کهف یک چیز زیبا را به من بنده نشان می دهد . آن سگ در حد شعور حیوانی خودش تشخیص داد که صاحبانش خوب هستند و پیرو صاحبانش هست در نتیجه وقتی آنها راه افتادند به دنبالشان رفت . وقتی آنها آنجا دراز کشیدند آن هم آنجا دراز کشید . حتی اگر آن شعور انسانی را نداشت ولی شعور تبعیت از بزرگش و کسی که او را پرورانده را داشت . آیا من هم به اندازه سگ اصحاب کهف این شعور را دارم که خدایی که مرا در نهایت دقت ، زیبایی و کمال خلق کرده و برای من راهنما فرستاده ، پیغمبر و ولی فرستاده ، آیا من به اندازه سگ اصحاب کهف شعور دارم که حتی جایی که تشخیص نمی دهم چرا ولی؟ چون آنها بزرگ من هستند ایشان را تبعیت کنم ؟ این نگاه را هم داشته باشیم . همین طور در مورد جانوران و حیواناتی که به دنبال نوح سوار کشتی شدند ، شاید آن ها هم آن طوری نگاه می کردند ، نمی توانم ادعا کنم که شعور انسانی داشتند ؛ چرا که چقدر انسان در زمان نوح پیرو نوح نشد تا همه زیر آب مُردند . در شعور حیوانی هم چون هیچ وقت در آن حیطه قدم نگذاشتم نمی دانم این شعور چقدر است ؟ اما این را درک می کنم که حیوان از مولایش ، از سرپرستش حتی اگر در آتش برود اطاعت می کند و همراهش می رود . آیا من که خدایم را می شناسم ، پیامبرم را می شناسم ، امامم را می شناسم به اندازه سگ اصحاب کهف اطاعت دارم . خودمان را نگاه کنیم تا لااقل جایمان را پیدا کنیم .
صحبت از جمع : یک داستانی هست که یک روز عده ای از اصحاب همراه امیرالمؤمنین به مسجد می رفتند که یک عده جوان به امیرالمؤمنین توهین می کنند . و وقتی اصحاب می خواهند که به آنها جواب بدهند امیرالمؤمنین اجازه نمی دهند و می فرمایند آرام باشید که پاسخ این ها به شمشیر نیست ، با ملایمت پاسخ دهید ، آگاهشان کنید . یک چند قدمی که دور می شوند می بینند که یکی از اصحاب همراهشان نیامد و می پرسند که چرا با ما نمی آیی ؟ می گوید که پسران من هم جزو جوانانی بودند که توهین می کردند . امیرالمؤمنین می پرسند که آیا دلت می خواهد که آنها از شیعیان ما باشند ؟ صحابی می فرمایند که بله . امیرالمؤمنین می فرمایند که صدایشان کن تا بیایند . آنها را صدا می کند و یکی از آنها می آید و امیرالمؤمنین او را بغل می کند که بعدها این فرزند از 72 تن شهدای کربلا بود در حالی که برادرش از اصحاب عمرسعد بود که در مقابل امام حسین(ع) به جنگ پرداخت . نکته ای که دارد این است که تبعیت کردن در یک نقطه هایی رستگاری به همراه دارد و یک نه می گوید و جزو اشقیاء می شود . آدم اگر بداند که پایش را جای پای چه کسی بگذارد و کجا برود نهایتش می شود صحابه امام حسین(ع) و آن نه گفتن نهایتش می شود سپاه عمرسعد و چقدر خطرناک است .
استاد : من نمی گویم ناآگاهی ، چون در هر دو آگاهی است ؛ چون خداوند هیچ کسی را به خاطر عدم آگاهی مجازات نمی کند . هر دو برادر در نهایت آگاهی انتخاب کردند این برمی گردد به آن بخش نفس درونی شان که از کودکی قرار بود پرورش بیابد . پرورش بخش نیک او قوی تر بود او را به سمت امیرالمؤمنین برد و بخش غیر نیک در آن یکی قوی تر بود او را به سمت عمرسعد برد ولی اسم آن را عدم آگاهی نمی گذارم ، نمی تواند عدم آگاهی باشد و بعد در پیشگاه خداوند مجازات بشود.
همان کسانی که در جنگ مقابل امام حسین شرکت کردند در جایی که ایستاده بودند به همان اندازه ی جا آگاهی داشتند که بر اساس یک سطح آگاهی تصمیم گرفته است و در خط اول ایستاده است . صف دوم یکی و صف سوم یکی و صف صدم هم باز آگاهی دارد و به اندازه همان آگاهی در صف صدم ایستاده است و در صف سوم نایستاده است و در نتیجه مجازاتش بر اساس همان میزان آگاهی است که در هر صفی می ایستد . مواظب باشید این کار بسیار سختی است .
صحبت از جمع :در این روزها کسی نیست که بگوید من نسبت به موردی آگاهی نداشتم . زیرا که منابع اطلاعاتی بسیار وسیع و کامل است .
استاد : امروزه دسترسی به منابع اطلاعاتی نسبت به دوران کودکی و نوجوانی و حتی جوانی من بسیار زیاد است . من آدم کتاب خوانی بودم و اکثر کتابهای نویسندگان بزرگ را خوانده ام . ولی با تمام این ها دسترسی به اطلاعات بسیار مشکل و گران بود و حتی تهیه کتاب هم در مقابل درآمدهای آن زمان وجه قابل توجهی بود . در هر خانه فقط یک قرآن کاملاً قدیمی بود . اما امروزه دسترسی به اطلاعات بسیار راحت و ارزان است .
صحبت از جمع : در یک جنگی فرمانده سپاهی بر اثر زمین خوردن اسب به زمین می افتد بر اثر پایین آمدن آن پرچم ، سپاه ، جنگ را می بازد و کشورش را از دست می دهد . وقتی در مورد آن تحقیق می کنند در می یابند که نعل بند اسب، کارش را درست انجام نداده است . این تنها یک مثال و داستان است ولی بُرد عمل هر شخصی را می خواهد نشان دهد . که یک عمل بسیار به ظاهر ساده می تواند چه نتیجه بزرگی را به همراه داشته باشد . به نظر من جزئیات اصلاً قابل چشم پوشی نیست . و رد کردن مسائل جزئی بی حوصلگی ماست نه مهم نبودن آن مسئله . هر بنای بزرگی مجموعه آجرهاست . زندگی هم از پیوستن روزهاست که یک عمر را تشکیل می دهد . و اما به دنبال صحبت جمع در مورد دسترسی به اطلاعات باید بگویم که اطلاعات بسیار زیاد است ولی همه این اطلاعات در آخر منتهی به آگاهی نمی شود . و یک زمانی کثرت اطلاعات گم گشتگی می آورد تا آگاهی و گاهی باعث از دست رفتن زمان می شود. مانند کسی که به مرکز خرید می رود و با دیدن کثرت مغازه ها از اصل آن چیزی که می خواسته غافل می شود .
استاد : مثال پاساژ رفتن مثال جالبی است . آدم ها دوست دارند که همه مغازه ها را بگردند و بعد خرید کنند . در یک خرید رفتن انسان آن چنان محو تماشا می شود که از هدف و خریدی که قصد آن را داشته دور می شود و وقتی از او سؤال می کنند که چرا وقتت را بیهوده هدر می دهی می گوید که می خواهم پول بدهم پس باید خوب بگردم و همه چیز را وارسی کنم ولی نمی داند که چه کلاه بزرگی سرش رفته است . من وقتی به خرید می روم از قبل به خودم تعیین می کنم که مثلاً پارچه می خواهم اولاً جایی را می روم که بدانم آنجا چه می فروشند زیرا که عمر من و زمان من ارزش دارد و لباسی که من می خرم شش ماه بعد بلا استفاده است . بعد از تعیین محل یک راست سر وقت آن چه که نیاز دارم می روم . این شما هستید که برای عمرتان برنامه ریزی می کنید و تعیین می کنید که وقتتان و ساعتهای عمرتان چقدر ارزش دارد . چقدر از وقتتان را در صفحات مجازی می گذرانید ؟ به بهانه آگاهی دنیا ، و آخرت شما را می سوزاند .

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید