Logo

تعمقی در سوره مومنون بخش چهاردم

 بسم الله الرحمن الرحیم 

وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا کِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ(62)
آیه 62 در التزام آیه 60 و 61 است . خداوند در طبیعت هر چیزی را با مُصلحش قرار داده است . جهان هستی خیلی زیباست ، شما هر چیزی را که می خواهید از عناصر طبیعی استفاده کنید اگر هر کدام یک ویژگی برای بدن شما داشته باشند که برای شما مضر باشد به طور حتم در همان جایی که آن عنصر پرورش می یابد مصلحش هم وجود دارد ، مثلاً کسانی که می خواهند غذاهایی را که نفاخ است بخورند و یا بپزند کافیست یک تکه زنجبیل تازه در آن بیندازد حتی آن زنجبیل را نخورند ولی در غذا بجوشد و خواصش را پس دهد .
با همدیگر و در کنار هم مسائل را حل و فصل می کنند . در آیه 60 اشاره می کنند به کسانی که آنچه از جان و مال می دهند در حالی هم می دهند و در همان حال از خدا نیز ترسان هستند . به خدا فخر نمی فروشند که دیدی برایت این کار را کردم تو هم حاجت مرا روا کن . گفتی انفاق کن ببین چه طوری انفاق کردم ، خیر این طور نیست . هم می دهد و هم اینکه دلش ترسان است چرا که مطمئن است از این که یک روزی به آنجای اولیه بر می گردد ، برای آن روز دلش ترسان است .
آیه 61 فرمودند آنانند (آنهایی که یک هم چنین حالی دارند) که در کارهای نیک می شتابند و هم آنان در انجام آن پیشتازند . نه تنها برای کاری نیک همیشه داوطلبند بلکه پیشتازند یعنی نفر اولند . فرصت به دومی و سومی و پنجمی نمی دهند . خداوند اینها را تعریف می کند . بنده که این آیات را می خواندم اشک از چشمم سرازیر می شود مثلاً می گویند فرش های حسینیه را می خواهیم دستمال بکشیم ولی خدایا ! من که نمی توانم ، حاضرم کارگر بگیرم ولی خودش شاید یک نوع تفاخر باشد پس من چکار کنم ؟ جزء این افراد محسوب نمی شوم ؟ بلافاصله خداوند آیه 62 را نازل فرمودند . و هیچکس را جز به قدر توانش تکلیف نمی کنیم و نزد ما کتابی است که به حق سخن می گوید و آنان مورد ستم قرار نمی گیرند . سه مطلب مجزا از هم که در عین حال پیوستگی دارد در این آیه آمده است . اول هیچکس را به بیشتر از توانش تکلیف نمی کنند . بنده آقایی را می شناختم که این آقا یک ویژگی های مخصوص به خود داشت . گفتند آب کم شده است و خشکسالی شده است و باران نمی بارد . شب خوابید ، صبح بیدار شد با خدا عهد کرد یک سال روزه می گیرم . دیدید ما بعضی ذکرها را یکسال بر می داریم . می گوییم در این یکسال بالاخره یک شب ، شب قدر است . اگر آن شب که ذکر می کنیم همان ذکر را ، شبی است که حاجات برآورده می شود گفت یک سال روزه می گیرم ، خانمش به من التماس می کرد یک طوری رأی همسرش را بزنم . می خواست راهی نشان دهم که منصرف شود . هر چه کرد گفتم رهایش کن . آخرین حرفش این بود مریض می شود . گفتم او نیتی نکرده که بد باشد خداوند بالای سرمان اگر قرار می شد که مریض شود و برایش مضر بود این اندیشه را از قلبش بر می داشت . می آمد نیت کند یک چیزی می افتد وسط یادش می رفت چون اعتقادش این طوری بود که نیمه هر ماه قمری وقتی ماه کامل بود آن موقع نیت می کرد پس بطور یقین وسعش را دارد . آمده است بار یک عده ای را به دوش بگیرد . یک سال تمام هر روز روزه گرفت و پایان یکسال گفت هرگز به این سلامت در طول عمرم نبودم . خداوند به هیچ کسی بیشتر از وسعش تکلیف نمی کند ، خواهش می کنم یک نقطه تعادلی در وجودتان داشته باشید که با آن سنجش کنید . اما آن قدر صاف شدید که با خودتان رو راست باشید ببینید نقطه توانتان کجاست ؟ هیچ کسی نمی تواند شما را در این زمینه کمک کند ، خدا هیچ کسی را بیشتر از توانش تکلیف نمی کند.
صحبت از جمع : ما شناسایی وُسع نمی کنیم ، در بیشتر مواقع انسان توهم دارد که یک توانایی هایی دارد ، خیلی مواقع قیاس می کند .
استاد : همین را گفتم باید آن نقطه را پیدا کنید و این نقطه فقط در سایه روراستی با خودتان پیدا می شود نه رو راستی با من و دوستتان ، حتی رو راستی با خدا و امام زمان(عج) را هم کاری ندارم ، با خودتان رو راست باشید . وقتی رو راست باشید یک جایی تنبلی می کند و بعد به خودتان می گوئید می دانی تنبلی کردی ؟ پس استغفار یادتان نرود ، یک جایی می بینید بیشتر از توانتان مایه گذاشته اید خب جواب خدا را چه می دهید ؟ خدا به شما گفت که اگر روزه به شما آسیب می رساند نگیرید ، خودم با خودم رو راست نبودم ، حتی این هم استغفار دارد .
صحبت از جمع : آیه 61 هم دو بحث سرعت و سبقت در خیرات را دارد ، این افرادی که اهل سرعت و سبقت در خیرات هستند فقط به واجبات و محرمات اکتفا نمی کنند و جلوتر می روند . زمانهایی قیاس پیش می آید ، زمانی ما زیارت می رویم ، حالمان خوبست در آنجا عهد و پیمانهایی می بندیم ، بعد که برمی گردیم هنوز در آن حال و هوا هستیم و تا مدت کوتاهی آنها را انجام می دهیم ، ولی چون توانمان کم است و خودمان را نشناخته ایم خسته می شویم و آن عهد و پیمان را کنار که می گذاریم هیچ ، از کارهای اصلیمان هم جا می مانیم . این یک آفت است ، یک آفت دیگر هم این است که مثلاً می شنویم زندگینامه فلان عارف را که در سن من بوده و کشف و کراماتی داشته ، من خودم را با او قیاس می کنم ، توان واقعی من در حد او نیست به دلایل مختلف از جمله خانواده ، موقعیت زمانی و مکانی و ... با این قیاس یک تکلیفی را برعهده خودمان می گذاریم ، زیاده روی می کنیم یک جای کار کم می آوریم ، همه اینها را گفتم به دلیل این که بجز مِلاک تنبلی فکر می کنم ملاکهای دیگری هم باشد ، روراستی را که می فرمائید حتماً باید با خودمان داشته باشیم و تنبلی هم نکنیم ولی فکر می کنم باز ظریفتر از اینها باشد . می توانیم این نتیجه را بگیریم که در زندگی هر انسانی هر چیزی که پیش رویش قرار می گیرد از سختیها و امتحانات چون از جانب خداست به اندازه وسعش است ؟
استاد : بله می توانیم .
صحبت از جمع : چرا خیلی از انسانها در خیلی از موارد زندگی در امتحاناتشان خوب پاسخ نمی دهند ؟
استاد : به همان دلیل که خدا در قرآن می گوید انسان بسی در خسران است ، انسان بسی فراموشکار است .
صحبت از جمع : یک پله جلوتر می رویم ، خداوند وقتی که یک امتحان را در مسیر زندگی من قرار داده ، هم وسع مرا شناخته و هم خصوصیات مرا می داند که من نسیان کارم ، دنبال تنبلی هستم ، به منفی تمایل بیشتری دارم ، در نهایت این امتحانی که می کند با توجه به همه شرایط من است ، مثلاً من توانم 10 است امتحانی که خداوند در مسیر زندگیم قرار می دهد 15 است ، این بیشتر از حد توان من است . من درست متوجه شدم یا باید مواردی به آن اضافه شود تا قابل پذیرش باشد ؟
استاد : آدمیزاد مانند کِش است ، هرچقدر بکشی بلندتر می شود ، تا یک نقطه ای هر چه می کشید کش می آید ، خداوند شما را می کشد ، اگر می گویید توانتان 10 است و مصائب زندگیان 15 است علتش این است که : آیا شما می خواهید در همان توان 10 بمانید ؟ نمی خواهید توانتان را افزایش بدهید ؟ توانتان را که با خوشی بالا نمی برند ، باید میزان سختی را کم کم زیاد کنند ، شما را می کشند ، یک جایی می رسد که دیگر واقعاً توان ادامه دادن ندارید و این نقطه همان جایی ست که کمی دیگر بکشند کش در می رود ، آنجاست که خدا بنده ای را که به آن نقطه طلب و نیاز می رسد بلافاصله پاسخش را می دهد .
صحبت از جمع : می توانیم بگوئیم به آن نقطه که می رسد خداوند کشش را عوض می کند به یک مرحله بالاتر و با یک انعطاف بیشتر می برد ؟
استاد : صد در صد ، یک مراحل بالاتر .
صحبت از جمع : یعنی همه این موارد برای این است که توان بالاتر برود یعنی هر چه سختی و مصیبت می آید برای این است که مقاوم تر بشویم ؟
استاد : اما اگر که این مصیبتها را ما نخریم ، بطور مثال کسی در جمعی قرار می گیرد که در آن جمع تفریحی تریاک می کشند و می گوید من اهل این برنامه ها نیستم و کم کم آلوده می شود ، آن شخص در این بحث مورد نظر ما نیست ، اما کسی را می شناسم که بطور مرتب بیمارداری کرده تا آخرین لحظه هم برده ، یک درس تکراری را چند بار به آدم می دهند ؟ یک مشکل را که دورش تمام شد و گرفتند و بردند به آن فکر کردید که من چطور آن را گذراندم ؟ فکر نکردید ، در این دور یکسری اشکالاتی داشتید ، مردود شدید و یک مورد دیگر برایتان آوردند دومی را متوجه نشدید سومی و چهارمی را می دهند ، سختی ها تمام نمی شود فقط نوعش را تغییر می دهند ، آنچه را که خداوند در تقدیرمان نوشته و قرار است ما دائماً با آن مواجه شویم . مثلاً فردی از گربه خوشش نمی آید ، در خواب گربه می بیند ، در خیابان با گربه مواجه می شود ، در رستوران گربه از کنار میزش عبور می کند ، برای این که این اتفاقها نیفتد باید گربه را هم مانند سایر حیوانات ببیند و دوست بدارد ، آدمها باید بفهمند . وقتی می گویم با خودتان روراست باشید بخاطر این است . بطور مثال یک فردی زیارت رفته جوگیر شده و تعهد بزرگی را بر عهده گرفته وقتی به زندگی عادی باز می گردد و حجم بالای مسئولیت را می بیند کم می آورد ، با خودش می گوید انجامش نمی دهم ، این نمی شود این هم راه دارد ، آن فرد خودش اندازه وسعش را نشناخت و عهد بست ، امروز متوجه وسعش شد ، خالص و مخلص با خداوند در میان بگذارد که آن وقت من عهدی بستم و الان می بینم هیچ چیزی سر جای خودش نیست ، از عهده این همه کار بر نمی آیم ، یک فدیه ای کنار می گذارد صدقه ای می دهد ، از امام زمانش اجازه می گیرد تا نصف تعهداتش را انجام دهد ، وقتی انجام شد بقیه را دفعه بعد انجام می دهد ، خدا با ما کنار می آید ما با خدا کنار نمی آییم و مشکلمان این است . در آیه فرموده هیچکس را جز به اندازه توانش تکلیف نمی کنیم ، خداوند منتظر بازگشت بنده اش است اما ما به سوی او بر نمی گردیم به افراد دیگر رجوع می کنیم تا با دستورات آنها تکلیف از ما برداشته شود آنجاست که با قهر خدا مواجه می شویم . اما وقتی به سوی او برویم راه را نشان ما می دهد . سه آیه به هم مربوط است و دقیقاً به یک دسته افراد اشاره می کند ، یکسری از افراد هستند که از مال و جانشان انفاق می کنند برای روزی که قرار است به نزد خدا بازگردند هراسانند و ترسانند ، می خواهند از قبل پیشکش بفرستند بعد همین افراد ویژگی شان این است وقتی کار نیک پیش می آید بلافاصله اعلام آمادگی می کنند ، هم سرعت دارند و هم سبقت می گیرند . در این میان فردی هم هست که یک عهد و پیمان طوماری بسته است چون هم سرعت گرفته و هم سبقت گرفته است ، حالا آمده می گوید خدایا چه کار کنم ؟ خداوند می فرماید : ناراحت نباش من هیچ کسی را بیشتر از وسعش تکلیف نمی کنم . اینهایی که تو برداشتی اگر وسعش را داشتی دیگر تکلیفت بود ، عین نماز واجب . اما من تو را می شناسم بیا پیش خودم بگو خدایا من هم چنین کاری انجام دادم ولی باورم نمی شد که نمی توانم حالا چه کنم ؟ حالا نصف آن را انجام بده ، نصف بعد هم برای دور بعدی . سه آیه به هم وصل است از هم جدا نیست مربوط به آدمهای متفاوت نیست خدا به فکر همه آنهایی که عشق زیادی به سرشان میزند و چیزهای بزرگ برمی دارند هست ، من که گفتم مصلحش را می دهد ، عنصر را می دهد مُصلحش را هم می دهد . چطور که در طبیعت وقتی ما می خواهیم بُنشَن در غذایمان بریزیم ، کمی هم زنجبیل یا 2 عدد چوب دارچین می ریزیم ، مصلحش را می دهد بگذار با غذا بجوشد آخر سر دربیار و دور بینداز . هم غذا خوش عطر است هم کیفیتی که شما را آزار می دهد از شما می گیرد و هم توانستی از مواد استفاده کنی بعد جالب اینکه بار و بنشن در محل زندگی تو می روید ، دارچین هم می روید . اصلاً لازم نیست از مملکتهای خیلی دور دارچین بیاوری همین جا داریم . خداوند در قرآن هم می فرماید من بنده هایی دارم این چنین هستند . زود تصمیم می گیرند و زود هم می دوند اما من می دانم وسع اینها چقدر است . بیایند پیش خودم سهمشان را کم می کنم . مواردی را داریم که فرد خمس برگردنش است ، باید بدهد می گوید : خدایا منم و این پس انداز اندک ، نه سرپرستی دارم ، نه درآمد آن چنانی دارم اگر این پول را هم از توی بانک در بیاورم برای خمس بدهم چطور عایدی زندگیم را تهیه کنم ؟ خداوند جواز داده ، می فرماید تو کارت را انجام بده آن بخشی را که مال تو نیست از مالت خارج کن ، بیا پیش مرجع و کسی که تعیین کردی فعلاً خمسها را می گیرد به او توضیح بده شرایط من این است ، چه کار کنم ؟ آن مرجع بر اساس قوانینی که در فقه با آن آشناست و و و.. دستگردان می کند ، مال را از شما می گیرد در دست خودش و می گوید : این دیگر مال تو نیست ، قطع امید کردی ؟ تمام شد چون خداوند این قطع امید کردن شما را می خواهد ، بعد چون این مال خمس به یک افرادی تعلق می گیرد که خود این فرد حالا بر اساس شرایطی که گذرانده خمس برگردن دارد ولی جزو افراد نیازمند است . خمس به او تعلق می گیرد از سهمیه ای که در دست خود اوست به شخص می دهد . مرجع می گوید : حالا این را بردار و برو ، مالت پاک و پاکیزه برو زندگیت را بگردان . خداوند در قرآن برای ما همه چیز را با مصلحش قرار داده است .
سوال از جمع : پس شما می فرمایید کسی که داعیه این سه آیه 60 و 61 و 62 را دارد باید به خودش سختی بدهد بعد اگر کم آورد خداوند دستش را می گیرد ؟
استاد : نه خداوند این را نمی فرماید ، می فرماید من بنده هایی دارم که این چنین روحیه ای دارند از مادری بپرسم فرزندانت را تعریف کن برای هر کدام یک ,یژگیهایی را می گوید چون می شناسد ، بعد یک رفتاری را یکی انجام بدهد با لبخند از آن عبور می کند چون توان و روحیه او را می شناسد اما همان رفتار را فرزند دیگرش انجام بدهد 2 ماهی با او قهر می کند تا روی دست و پایش نیفتد از او نمی گذرد چون وسع او را هم می شناسد . خداوند می فرماید من هم چنین بنده هایی را دارم می دانید ؟ که من و شما بشنویم خودمان را اندازه کنیم ببینیم در اینها می گُنجیم ؟ اگر می گنجیم بعد چه می شود ؟ می فرماید اینها این طور هستند ، عیبی هم ندارد مانعشان نشوید . دین ما دین تعادل است خدا هم بندگانش را می شناسد لازم نیست به خودش سختی بدهد . اولاً یاد می گیرد به تعادل عهد می بندد . ثانیاً اگر جایی اشتباه کرد و نتوانست خود را بشناسد ولی خودش با خودش روراست است ، خودش به خودش دروغ نمی گوید .
صحبت از جمع : آن حد چیست که متوجه بشویم ؟ نه پیمان خیلی بزرگ ببندیم با خودمان نه پیمان خیلی کوچک ببندیم که تنبلی برسد ؟
استاد : لازم نیست به این فکر کنی که پیمان خیلی بزرگ نبندم هر کجا هر چه از دلت گذشت ببند ولی وقتی جلو آمدی و دیدی واقعاً کار تو نیست به دیگری مراجعه نکن به خود خدا که با او عهد بستی مراجعه کن . حرف من این است به او بگو : خدایا من این کار را انجام دادم ولی الان از عهده اش برنمی آیم ولی یادت باشد اگر به کسی بدهی داشتی ، وقتی خواستی از او پول قرض کنی به او گفتی : من این پول را از تو می گیرم 3 ماه بعد برمی گردانم اما سر 3 ماه می رسد پول نداری که به او بدهی ، این را نمی توانی به او بگویی به خدا هم نمی توانی بگویی ، مگر با خدا عهد بسته بودی ؟ با او عهد بسته بودی باید پای عهدت بایستی ، چطور می ایستی ؟ اول می گویی خدایا عهد بستم امروز ندارم کمکم کن، خجل بنده ات نباشم نمی روی به دیگری بگویی می شود تو کمی به من قرض بدهی ؟ من می خواهم خرج عمل دختر دایی یا پسر خاله ام کنم ، چرا دروغ می گویی ؟ لازم هم نیست به او بگویی برو پیش خودش ، بگو من با تو عهد بستم ولی الان واقعاً ندارم ، اگر می توانی به من فرصت بده اگر نمی توانی فرش زیر پایم را می فروشم هیچ اشکالی ندارد . همه اینها حل شدنی است به شرط اینکه ما نخواهیم دروغ بگوییم اول به خودمان بعداً به دیگری . و از همه بدتر و مهم تر به خودمان . امتحان کن خیلی خوب جواب می دهد البته با یک روز و دو روز جواب نمی آید ، اصلاً و ابداً . برای بعضیها سالها و برای بعضیها ماهها طول می کشد تا جواب بیاید ، برای بعضیها هم شبی و سحری .
صحبت از جمع : فرض می کنیم خانم و آقایی با وجود چند فرزند از هم جدا می شوند ، فرزندان بزرگ می شوند ازدواج می کنند باز این داستان جدایی برای آنها هم تکرار می شود و همچنان این داستان برای نسل بعد اتفاق می افتد . پشت سر هم این داستان برای این خانواده یا چیزی شبیه این تکرار می شود می گویند : مادرت این طور بوده تو هم این گونه ای دختر یا پسرت هم از تو یادگرفته این طور شده این داستانی که عرض کردم چطور تفسیر می شود ؟
استاد : صحبتی که ما می کنیم برای فرد به دفعات است نه در نسل به دفعات . در نسل به دفعات از دنیایی قبل از زمین نشأت می گیرد که گاهی افراد بده بستانهایی در جهان قبل از زمین داشتند که اینجا باید خرده حسابهایشان صاف شود در نتیجه در همان خانواده ای قرار می گیرد که فرزند طلاق هستند و باز در آنجا هم فرزند طلاق بوجود می آید . این یک چنین قصه ای دارد اما این طور برای شما بگویم که زن و مردی ازدواج می کنند و حالا چه فرزند داشته باشند یا خیر ، بعد هم از هم جدا می شوند بطور حتم یک دلیلی دارد یا اشکالاتی وجود دارد که از هم جدا می شوند مرد ازدواج می کند ، زن هم ازدواج می کند و باز این اتفاق یا برای هر دو دوباره تکرار می شود یا لااقل برای یکی از آنها دوباره تکرار می شود و دیگری ثابت می ماند و زندگیش ادامه پیدا می کند برای فردی که تکرار می شود اولی را نفهمید و جدا شد بار دوم که به مرحله جدایی رسید یک پتک هم به سرخودش بزند ، که اشکال کار تو کجاست ؟ از تو خواستند چه چیزی را تحمل کنی و تو نمی کنی ؟ خیلی از مواقع سختی هایی که به زنها یا مردها در یک زندگی مشترک می دهند از برای این است که به جفت مقابل دیگر فرجه ندهد که برود یک جفت دیگر انتخاب کند چون این کیفیت اخلاقی می ماند تو قبل از اینکه به دنیا بیایی با خدا عهد بستی ، گفتی عیبی ندارد من او را انتخاب می کنم تحملش می کنم و از او جدا هم نمی شوم و اجازه نمی دهم با دیگری ازدواج کند که اینجا تمام شود . گاهی ما در آن جهان با خودمان می گوییم می ایستم و تمامش می کنم اما اینجا که می آیم عمل نمی کنم به اولین سختی که می رسم می گویم جدا می شوم در زندگی بعدی باز هم سختی مشابه همان را به من می دهند باز جدا می شود در زندگی سوم باز سختی مشابه همان را می دهند ، خب تا چقدر دیگر باید سختی بدهند تا بفهمد ؟ یک جایی باید بایستد و قطع کند اما این برای فرد مکرر می شود نه در نسل ، اگر در نسل مکرر می شود غیر از این پارامتر یک پارامترهای دیگری هم دخالت دارد که مثال زدم ، برمی گردد به جهانهای قبل از زمین . شما در این دوره با خودتان روراست شوید تا گاهی اوقات به شما فرجه بدهند جهانهای قبل را ببینید ، ما بیشتر مایلیم ببینیم بعد از این طرف چه می شود هیچکس مایل نیست ببیند آن طرف چه خبر بود ؟ کجا بود که به اینجا آمده ؟ آنجا چه کاره بوده که به اینجا آمده ؟ ما اگر این را بدانیم جواب بسیاری از چراهای زندگی مان پیدا می شود ، ولی کمتر کسی را می بینم یا شاید اصلاً ندیدم که دنبال این باشد که من قبلاً چه کاره بودم ؟ کجا بودم ؟
ادامه صحبت از جمع : چطور می توانیم آن را پیدا کنیم ؟ مگر چقدر اطلاعات داریم ؟
استاد : با خودت روراست شو ، تو بشو و خدا ، خودش تو را می برد اگر دوست داری اضافه ها را بریز پایین . هر چیزی را که به آن توجه می کنی ولی بدردت نمی خورد بریز دور . این خیلی درس مهمی است . اول از هر چیزی تلاش کنی بنده باشی آن هم یک بنده خوب و مطیع از این سر بندگی به تاج سالاری ، افتخار ، کرامت ، بزرگی خواهی رسید . ولی هیچکس حاضر نیست بنده باشد همه دوست دارند که از اول سالار باشند .
صحبت از جمع : قبلا ً شما فرمودید ما در عالم ذر خودمان انتخاب می کنیم که با چه شرایطی بدنیا بیاییم و چه مراحلی را طی کنیم ؟ خیلی برایم سؤال است دوست دارم بدانم یعنی ما با آگاهی کامل انتخاب کردیم ؟ پس چطور بعضی ها این قدر راحت زندگی می کنند نه به این صورت که همه چیز کاملاً خوب است ولی خوب نسبت به عده ای دیگر بهتر زندگی می کنند . یعنی هر کسی خودش انتخاب کرده که این گونه زندگی کند ؟ آیا مرجعی هست که به آن مراجعه شود ؟
استاد : جز این که خودتان بروید و ببینید هیچ مرجع دیگری نیست . بنده به خاطر روحیه قانع بودنم هست که از همه چیزهای اضافه صرفنظر می کنم . متوجه شدم که آن طرف را ببینم ، این طرف را ببینم فرقی نمی کند هر چه بیشتر بنده می شوم بیشتر تشویق می شوم . هر چه بیشتر به آن طرف و این طرف سرک می کشم و از کارهای واجبم جا می مانم تنبیه می شوم و برای همین هیچ وقت این کار را انجام نمی دهم بنده به شما توصیه می کنم آنچه را که بنده در آن دخالت ندارد به من و شما چرا گفتن نیامده است ، ما فقط وقتی می توانیم بگوییم چرا ، مثلاً فردی در این مکان دارای وظیفه ای است و به موقع انجام نمی دهد و می گویم چرا ، شما کجا بودید ؟ اما یکی می آید که معلولیت دارد و کارش را درست انجام می دهد و ما نمی توانیم به خدا بگوییم چرا ؟
خدا برای بندگانش صلاحی را می خواهد که صد در صد درست است ، ما آگاهانه انتخاب کردیم و آمدیم اما مرجع ندارد . ما کتبی را داریم که مربوط می شود به آکادمی های بزرگ روحی که مدیوم ها با اتصالاتی که با ارواح برقرار می کنند این ها را پاسخ دادند . قبلاً هم به شما توضیح دادم که اگر یک دایره فرض کنیم ما قبل از این که چیزی بشویم بالای دایره بودیم بعد که خدا خواست یک چیزی بشویم در نیم دایره آرام آرام شروع کردیم به تجربه کردن و پایین آمدن . دنیا اسفل السافلین است و آخرین مرحله تجربه کردن . و هر مرحله از این نیم دایره را که عبور کردیم از خاطر برد برای این که در مرحله بعدی خودش را تجربه کنیم ، همان مرحله را . با پیش ذهنی و پیش تجربه هایی که با خودمان آوردیم امنیتمان به خطر نیفتد و شاید در مرحله بعدی درست تر انتخاب کردیم تا دنیا . الان در دنیا هستیم و قبول کن و دیگر به آنها کاری نداشته باش سعی کن همان چیزی که الان اینجا هستی را بهترین کنی و آن کاری بکنی که خداوند از شما می خواهد . چون از اینجا که عبور کنیم و برویم بیرون دقیقاً همان ها را طی می کنیم و می رویم بالا ، با این تفاوت که اینجا در اولین مرحله می دانیم در دنیا چکار کردیم و می گوییم ای وای ای کاش این کار را انجام نداده بودم ، ای کاش مریض اولی را خوب پرستاری می کردم هم حسنه برایم می نوشتند و هم مجبور نبودم آن قدر زجر بکشم و در مرحله بعدی آسایش داشتم . شما در مراحل بعدی آن مسیر دانه دانه آگاهانه بالا می روید و زجرش هم برای همین است چون دیگر همه را می فهمیم و علی رغم فهمیدن برگشت نداریم و نمی توانیم دوباره شروع کنیم و دیگر اجازه نمی دهند . به تقدیرات آدم ها چرا نگویید . شما اگر خودت مشکلی داری سر سجاده از خدا سؤال کن .
خداوند قوانین هستی را خودش وضع کرده است و چقدر قشنگ است علی رغم این که خودش وضع کرده است ، خودش نقض نمی کند . قوانینی را که وضع کرده است وِتو نمی کند عین قانون حرکت می کند . اما بنده بر اساس نوع حرکتش و نوع انتخابش در دنیا که چگونه باشد اگر رشد یابد برای او وسیله می گذارد . مثلاً فردی گرفتار است اما از لحاظ وجودی رشد کرده است و با بنده صحبت می کند و راهکار می خواهد ، بنده می گویم خودم هر وقت گیر می کنم می روم در خانه امام رضا(ع) ، حالا شما هم برو و در بزن ببین چه خبر است ؟ این کلام بنده عین خواسته خداوند است چون قانونی را که برای شما وضع کرده نفی نمی کند اما می خواهد سختی اش را به شما کم کند و دورش را کوتاه کند . شما را می فرستد در خانه امام رضا(ع) و می گویی یا امام رضا(ع) شما آبرودار هستی ، خدا شما را خیلی دوست دارد ، پسر آقا موسی بن جعفر(ع) هستی ، از اهل بیت پیامبر(ص) هستید ...... خدا شما را خیلی دوست دارد اگر شما چیزی بخواهید به شما نه نمی گوید ، شما برای من درخواست کن ، شفاعتم را بکن ، من هم قول می دهم که آبروی شما را نبرم و خوب و درست زندگی کنم . آن وقت خدا به ملائکش می گوید ببینید او باید چند سال دیگر در آن وضع می ماند اما برای آبروداری که پیش ما فرستاده ، به احترام آبرودارمان دوره سختی اش را کمی کم می کنیم .
صحبت از جمع : مدتی است که جمله ای به طور مرتب گفته می شود که هیچ گاه ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خودتان مقایسه نکنید . قدیمی ها هم یک جمله ای را می گفتند که از هر چیزی بدت بیاید یا بترسی سرت می آید . شاید یکی از مشکلات ما این است که مطالبی را که یاد می گیریم فقط به صورت مجرّد به آنها نگاه می کنیم و نمی آییم نتایج آنها را به هم ربط بدهیم و ببینیم کجا می تواند مشکل فکری و کاری ما را حل کند .
استاد : بنده فکر می کنم خوب است که در همه جوامع بچه ها را از کودکی کاملاً با ریاضی بزرگ کنند چون هر چیزی را با چیز دیگری رابطه پیدا می کنند و به هم ربط می دهند و در انتها نتیجه گیری می کنند و از نتیجه استفاده می کنند . خودم آیه قرآن را به آیه قرآن استناد می کنم . با توجه بخوانیم و حرکت کنیم .
ادامه آیه می فرماید نزد ما کتابی است که به حق سخن می گوید . نزد خداوند دو تا کتاب است ، یکی کتابی است که قوانین هستی در آن نوشته شده و تقدیرات آدم ها و به آن لوح محفوظ می گویند . یک کتاب دیگر هم هست که از ما ، آن بالا ملائک بطور مرتب می برند و می نویسند ؛ عین آن چیزی که ما فکر می کنیم ، نیت می کنیم ، عمل می کنیم را بالا می برند و آنجا می نویسند و آن کتابی که نزد پروردگار است به حق سخن می گوید . چون کسانی آنها را نگاشته اند که به حق نگاشته اند و به حق از اعمال ما بالا برده اند ، پس مواظب خودمان باشیم .
و آنان مورد ستم قرار نمی گیرند ؛ چه کسانی ؟ همان هایی که این همه راجع به آنها صحبت کردیم که دویدند ، عهد بستند ، وزنه های سنگین برداشتند و دیدند نمی توانند گذاشتند زمین و دارند زار می زنند و دائم می پرسند چکار کنند .
به این جمله خیلی توجه کنید و به آن نگاه کنید : " با خودتان روراست باشید " اگر یاد بگیرید با خودتان روراست بشوید خیلی از مشکلاتتان حل می شود ؛ به خودتان دروغ نگویید و خودتان را هم گول نزنید ، برای خودتان هم زیادی کادو نخرید . می دانید یعنی چه ؟ زیادی خودمان را تحویل می گیریم ، زیادی خودمان را قبول داریم ، زیادی مبّرا از بدی ها و زشتی ها می دانیم در حالی که اگر بگردیم خیلی جاها بدتر از ما پیدا نمی شود . 

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.