منو

سه شنبه, 28 فروردين 1403 - Tue 04 16 2024

A+ A A-

تعمقی در سوره کهف بخش هفدهم

بسم الله الرحمن الرحیم

دنبال می کنیم قصّه موسی و بنده خاص خدا خضر نبی ؛ رسیدیم به آن جایی که موسی از خضر درخواست کرد که همسفریش را قبول کند تا از حکمتی که خداوند به او تعلیم داده است ، او هم بهره ببرد . خضر به او گفت : در این امر تو را من شکیبا نمی بینیم ، گفت مرا به خواست خدا شکیبا خواهی یافت ، اگر این طور است و از از پی من آمدی از هیچ چیز سؤال نکن تا زمانی که خود برایت شرح دهم .
خیلی مطلب مهمی است ، ما اصلاً در مسیر طریقت ، در مسیر معنویت به این دو تا نکته توجه نداریم ، اولاً : انتخاب راهنما ، راهنمایی که خداوند تعیین کرده باشد و قابل اعتماد . دوم : پس از آن روی سخنش سخن نگویی ؛ تا او سخن نگفته ، ما سخن نگوییم ، هیچ کدام رعایت نمی کنیم .
فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا ﴿٧١﴾
پس به راه افتادند تا وقتی که سوار کشتی شدند ، خضر کشتی را سوراخ کرد ، موسی گفت آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی ؟ واقعاً به کار ناروایی مبادرت کردی .
فراموش کردکه این بنده بنده خاص و تعلیم یافته حضرت حق است ، بی جهت کاری را انجام نمی دهد . تا او توضیحی نداده شما توضیحی نباید بخواهی تا چه رسد به اعتراض .
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿٧٢﴾
خضر گفت : آیا نگفتم که تو هرگز نمی توانی همراه من شکیبایی کنی . موسی به خاطر آورد چه کار کرده ، موسی گفت :
قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَ لَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا ﴿٧٣﴾
مرا به خاطر آنچه فراموش کردم مؤاخذه نکن و در کارم بر من سخت مگیر .
فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا ﴿٧٤﴾
پس برفتند ادامه مسیر دادند تا به نوجوانی برخوردند پس خضر او را کشت موسی گفت آیا بی گناهی را بی آن که کسی را کشته باشد کشتی ؟ واقعاً کار منکری مرتکب شدی ، بار دوم . خیلی از مواقع دانسته های ما ، شریعت ما ، علم ما به مسائل مختلف حجاب چشمانمان می شود . حجاب تا آن حد که بنده خاصی که خداوند برای تعلیمش قرار داده بود فراموش می کند .
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿٧٥﴾
گفت آیا به تو نگفتم که هرگز نمی توانی همراه من شکیبایی کنی ؟
قَالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْرًا ﴿٧٦﴾
موسی گفت اگر از این پس چیزی از تو پرسیدم دیگر با من همراهی نکن و از جانب من البته معذور خواهی بود .
فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا ﴿٧٧﴾
پس به راه افتادند تا وقتی به مردم قریه ای رسیدند و از اهل آن قریه غذا خواستند ولی آن ها از مهمان کردنشان ابا کردند . پس در آنجا دیواری یافتند که می خواست فرو ریزد خضر آن را بر پا داشت ، موسی گفت اگر می خواستی برای این کار مزدی می گرفتی که بتوانیم غذایی بخوریم . سومین بار تخطی کرد و سومین بار اعتراض کرد و نسبت به خضر پرسشی کرد که نباید می کرد . ادامه گفتار موسی و خضر را در شب های بعد خواهیم داشت ، اما آنچه که مهم است این است ، ما یعنی انسان ها چیزی که ندارند صبر است ، حتی در مقام عدالت خواهی بخواهید برخیزید ، حتی در مقام دفاع و حمایت بخواهید برخیزید ، ابتدای راه صبر است . اگر صبر نباشد از کم و کِیف ماجرا مطلع نخواهید شد . من خودم یک تجربه نامناسب داشتم خیلی هم دور نیست زنی که از دست همسرش بدون خبر رها کرد زندگی را و رفت شهر دیگری نزد مادرش ؛ معترض شدم ، به او ایراد گرفتم ، خرده گرفتم که تو به هیچ عنوان حق این کار را نداشتی ، اگر در فشار بودی باید می آمدی خانه من تو که من را می شناختی وقتی برگشت و با او گفتگو کردم بارها و بارها از او عذر خواهی کردم و از خداوند معذرت خواستم و استغفارکردم . که یک غیرت بی جا و بی خود جوشید و کلامی را داد که نباید می داد . بسیاری از قضاوت های ما ، بسیاری از گفتگوهای ما فقط ناشی از نداشتن صبر است اگر می توانستیم لختی کوتاه بیاییم و از آن چه می دانیم بلافاصله بهره برداری نکنیم آن وقت هم دنیا را داشتیم و هم آخرت را در حالی که الان خسرالدّنیا و الآخره هستیم .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید