Logo

تعمقی در سوره یوسف بخش پانزدهم

 بسم الله الرحمن الرحیم  

قول است چه بین خودشما و چه بین شما و یک کسی دیگر .قول قول است نویسنده یا یادداشت کننده ی آن قول و مهرکننده آن فقط خدا است. مواظب باشید. خدا بر آنچه می گوییم وکیل است شاهد است دقیقاً آیه این طوری است قال الله علی ما نقول وکیل هر چه که ما می گوییم خدا بر آن شاهد است.وکیل است حالا از این به بعد یا اصلاً حرف نزنید من می گویم ترجیحاً حرف نزنیم چون آدمی انقدر ناتوان است خودم را عرض می کنم به شما جسارت نمی کنم می گویم آنقدر من بی عرضه هستم که نمی توانم پای آن بایستم پس حالا که بی عرضه هستید ببند و هیچی نگو. به کسی قول نده.و البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان آوردند و پرهیزگاری کردند بهتر است . عده ای هم هستند که اجرشان را در دنیا طلب نمی کنند بلکه طلبشان را در آخرت می خواهند . طبیعتا آنهایی که اجرشان را در آخرت می خواهند حتما بهتر و کامل تر است . و ارزشمندتر پاداششان را می گیرند چون زمان قحطی رسید گفتند که هر کسی برود و به عزیز مصر رجوع کند و برای هر شخصی یک پیمانه مخصوصی به آنها قوت می دهند تا از گرسنگی نمیرند . پسران یعقوب هم اجازه گرفتند تا به مصر آیند و آن قوت را تحویل گیرند و مثل همیشه بنیامین برادر یوسف را نگه داشت و یعقوب اجازه نمی داد تا بنیامین از او جدا شود . زیرا یوسف را از دست داده بود . برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند . یوسف آنها را شناخت ولی آنها یوسف را نشناختند . یوسف برادرانی که او را به چاه انداخته بودند را شناخت اما این برادران نتوانستند یوسف را بشناسند . چون توشه را آماده کرد گفت آن برادرانی که از پدر دارید نزد من آورید . زیرا شرح حال گرفته بود و به یوسف گفته بودند که ما یک برادر دیگر هم داریم ولی پدرمان اجازه نمی دهد تا او را با خود آوریم . گفت این دفعه بروید و آن برادری که از پدر دارید را با خود آورید . زیرا بنیامین مادری از این ها جدا داشت و از پدر یکی بودند . مگر نمیبینید من پیمانه راتمام می دهم و من بهترین میزبان هستم . گفت می بینید من همه چیز را تمام و کمال به شما می دهم و از شما هم به نحو احسنت پذبرایی می کنم . این بار با برادرتان آیید . پس اگر او را نزد من نیاورید پیش من پیمانه ای نخواهید داشت و به من نزدیک نشوید . این قدر اینجا نکته ریز و جالب است و آن اینکه این برادران آن قدر فکرگرفتن پیمانه های گندم و جو بودند که اصلا فکرنکردند که عزیز مصر با این همه تعریف و بزرگی و این همه رسیدگی اگر یک برادر کمتر باشد یک پیمانه کمتر می دهد پس چه دلیلی دارد که اینها را تهدید کند و آنها را مجبور کند تا بروند و برادر دیگر را بیاورند و اگر نیاورند دیگر پیش او نیایند ؟ و گفت من به شما هیچ پیمانه ای نمی دهم و اصلا به نزدیک نشوید . آدمی که یک بار خطاکرد ببینید شیطان چگونه چشمهایش را می بندد ؟ اگر شیطان چشمهای اینها را نبسته بود همان موقع باید می فهمیدند چه اتفاقی افتاده . چیزی ورای این صحبت ها در این میان وجود دارد . اما اصلا به آن فکر نکردند و این مجازات گناه و خطا است . خانم ازدواج می کند و آقا شرطهایی را برایش می گذارد و این خانم همه را قبول می کند یا برعکس آقا در حال کله گرمی هر چه خانم می گوید قبول می کند و همه را امضا می کند زیرا تنها چیزی که مد نظرش است این است که همه را تصاحب کند و هیچ اندیشه ای دیگر ندارد حالا به خاطر پول پدرش است یا به خاطر موقعیت مالی آقا است یا به هزار و یک دلیل چشمهایش را روی واقعیت بست . حتی به آن فکر نکرد چرا این طور است .
قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِن المُحسِنین(78)
گفتند : ای عزیز او پدری سالخورده دارد پس یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران می بینیم .
زمانی که یوسف بچه بود و می خواستند او را از پدر دور کنند همین برادر گفت نکشید او را در چاه بیندازید که کاروانیان به هوای آب او را بالا می آورند و با خود می برند از ما هم دور می شود . همان برادر که به پدر قول داده بود بنیامین را بر می گرداند بعد از قصّه جام و این که حالا می خواهند بنیامین را نگه دارند و جواب پدر را چه خواهند داد ؟ همین برادر آمد و به یوسف عزیز مصر گفت : ای عزیز ! او پدری سالخورده دارد . یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران می بینیم ، یعنی می دانیم که تو قبول می کنی . این نحوه گفتگوها بسیار زیباست ، این نوع گفتگوها را یاد بگیریم . ما همیشه می گوییم این کار را بکن اما اینها می گویند تو این کار را بکن زیرا ما می دانیم تو نیکوکار و درستکاری و فکر می کنیم حتماً دنبال کار خوب می گردی . این نحوه های گفتگو از میان مردم افتاده است و بدبختی ما امروز از همین جاها آغاز شده است . گفت خود من می مانم ولی اجازه بده تا بنیامین برود زیرا پدری سالخورده دارد ، ما تو را از نیکوکاران می دانیم و از آدمهایی می دانیم که دلت رئوف است .
قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ (۷۹)
گفت : پناه بر خدا که جز آن کس که کالای خود ره با نزد وی یافته ایم بازداشت کنیم زیرا در غیر این صورت حتماً ستمکار خواهیم بود .
یعنی ما تنها برای آن که کسی را بازداشت کنیم این کار را نکرده ایم بلکه رسم بر این است که اگر کسی خطایی کرده باشد خطا کار باید پاسخ دهد هر که خطا می کند باید یقه اش را بگیرید و بخواهید که خودش معذرت بخواهد و خودش درست کند . من تا به این سن برای خطا و گناه چند آدم چند بار خودم را وسط گرو گذاشتم و سیاهی و نکبت فی ما بین را به جان خریدم و امروز می بینم که کار عبثی بود ، نباید این کار را می کردم . هر که خطا کرد خودش باید جواب خطایش را بدهد . یوسف گفت پناه بر خدا که جز آن کسی که کالا را نزد او یافتیم بازداشت کنیم . اگر این کار را بکنیم و کسی دیگر را عوض بگیریم حتما جزء ستمکاران خواهیم بود در معاشرت ها و معاملاتتان با مردم به این نکته های قرآنی خوب توجه کنید . قرآن خواندن تنها برای ثواب که نیست . زیرا ثواب وقتی به کار آید که پند و نصیحت خداوند در زندگی ما جاری شود . حالا من پنجاه بار دیگر این آیه را بخوانم و نفهمم و استفاده نبرم چه ثوابی ؟ به چه دردی خورد ؟. یک قرآن را یکساله تمام کنید اما با حساسّیت کامل بخوانید بسیار مهم است .
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ(80)
پس چون از او نا امید شدند نجوا کنان کنار کشیدند .
برادران هر چه کردند تا یوسف را راضی کنند تا یکی از آنها را جای بنیامین بگیرد و یا از بنیامین بگذرد وقتی دیدند فایده ندارد و یوسف روی مطلب قانونی ایستادگی می کند از او نا امید شدند و به کناری آمدند و با هم نجوا کردند .
" بزرگشان گفت مگر نمی دانید پدرتان ازشما به نام خدا پیمان اکید گرفته . قبلاً هم در حق یوسف چه تقصیری کرده اید ؟ " همان برادر این جملات را به برادرانش گفت که پدرمان از ما به نام خدا پیمان اکید گرفته . یعنی خدا را شاهد بر این پیمان گرفته که ما بنیامین را صحیح و سالم به او بر می گردانیم . ما قول دادیم ، همان طور که در مورد یوسف قبلاً قول دادیم و یوسف را به او بر نگرداندیم .
همان برادر گفت : " من هرگز از اینجا قدم برنمی دارم تا پدرم به من اجازه دهد . گفت من همین جا در مصر می مانم تا پدر به من اجازه دهد یا این که خداوند در حق من حُکم کند ، او بهترین داوران است . "
دو راه بیشتر نمانده است یا پدر اجازه دهد و یا خدا در مورد من حُکم کند یعنی من تقصیرم را پذیرفته ام . خدا در مورد من داوری کند و حکمی صادر کند تا براساس آن عمل کنم . و او بهترین داوران است . روز محشر حق و حقوق ها معلوم می شود ، برای آن روز آماده باشید . دنیا با هزار سفسطه و رنگ و توجیه و فتنه گری همه چیز پشت و رو می شود و شکل دیگری پیدا می کند . اما روز داوری همه چیز رنگ خودش را دارد از آن روز باید ترسید . یوسف به برادرانش گفت :
ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ مَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَ مَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ (۸۱)
پیش پدرتان بروید و بگویید ای پدر ! پسرت دزدی کرده است ما جز به آنچه می دانستم گواهی ندادیم ، نگهبان غیب هم نبودیم .
به آنها نگفت پیش پدر برگردید و قصّه اینجا را بگویید ؛ گفت : به او بگویید که ما همانی را که می دانستیم گواهی دادیم . نگویید که به عزیز مصر گفتیم که قبلاً برادرش هم دزدی کرده بود ،جمله خیلی سنگین است ، برادری که عمری با او بزرگ شده بودند ، درستیش را نمی دانستند ؟ درستی برادر را نمی شناختند ؟ افسوس ! گفتند : ما جز به آنچه می دانستیم گواهی ندادیم . یعنی وقتی گفتیم : پیش از این برادرش هم دزدی کرده بود . ما می دانستیم که این دو تا برادر اهل دزدی هستند . ما فقط به این گواهی دادیم ، نگهبان غیب هم نبودیم . از غیب هم خبر نداشتیم . تک تک جمله های این سوره جای تعمّق و تفکّر دارد،. جای نگاه جدید دارد . قصّه یوسف در زندگی ما هر روز و هر لحظه در جریان است .
وَ اسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ (۸۲)
و از مردم شهری که در آن بودیم و کاروانی که همراهش آمدیم جویا شو . ما قطعاً راستگو هستیم حالا جالب است یوسف به برادرانش که حرفی چنان زشت زدند یاد می دهد ، می گوید : برای این که خودتان را تبرئه کنید ، شما از مردم شهر که با شما می آیند یا کاروانی که از کنعان آمده بوده با شما برمی گردند به پدرتان بگویید : از این کاروانیان بپرس . این دوتا حُسن دارد ، اولاً پدر متوجه می شود که پسرانش تا چه حد راست کردارند . ثانیاً پسرها نخواهند گفت : ما گفتیم که برادر بنیامین هم قبلاً دزدی کرده است . اما کاروانیان این را به گوش پدر می رسانند . عین واقع را خواهند گفت . گفت : چنین نیست،. چه موقع ؟ وقتی که اینها برگشتند و به یعقوب نبی خبر را رساندند .
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (۸۳)
گفت : ( اینطور نیست ) بلکه نفس شما کاری را برای شما آراسته است .
نفسشان گفت : بد هم نشد . بنیامین را هم از سر راه برداشتیم ، در مصر ماند . از پدر هر چه بماند فقط مال ماست . نفس را اگر نشناسی و مهارش نکنی بسیار ملعون است . نفسشان دائم آمد گفت ، گفت . بد هم نشد . اولاً نشان داده شد این تیره که از مادری است که به رحمت خدارفته تیره خیلی خوبی نیست ، حالا مردم باور کردند هر دویشان بد هستند . بعد ، هر چه از پدر بماند همه ما میرسد . دیگر به همه نمی رسد و الی آخر . و پدر که کاملا آگاه است گفت : نه ، نفستان کاری را برای شما آراسته کرده ، حاضر کرده که شما کِیفش را ببرید . شما نگاه کنید در قضاوتتان روی مردم چقدر درست کردارید . از میزانش می توانید بفهمید که نفس برای شما قاضی است یا قلب ؟
" صبری جمیل ( لازم است ) "
می گوید : صبری بزرگ و زیبا لازم است . از جنس کدام صبر ؟ صبری که حضرت زینب(س) در کربلا ، کوفه و در شام کرد . به جای هر گونه عجز و لابه ، ناله و نفرین به سرکردگان ظلم در نهایت رسایی و زیبایی شرح ما وقع کرد ، چرا ؟ چون از خدا صبر جمیل خواسته بود . در وقایع این چنینی که شما زیر بار تهمت ، غیبت و آزار دیگران می روید از خدا صبر جمیل بخواهید تا صبر جمیلی که به شما عطا می کند شما را محکم و استوار و حقیقت بین نشان بدهد .
" . امید که خداوند همه آنها را سوی من باز آورد که او دانای حکیم است "
صبر جمیل با صبر معمولی فرق دارد . صبر معمولی امروز شما را صبور می کند . صبر جمیل ، هم امروز شما را صبور می کند ، هم در آینده شما را صبور نگه می دارد ، هم برای شما ارمغانی نیکو از جانب خداوند می آورد . چطور که یعقوب گفت : امید است خداوند همه آنها را سوی من باز آورد ، که همین اتفاق هم افتاد . که او دانای حکیم است . فقط خداست که داناییست که همه چیز می داند و از سَر حکمت می داند .
وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (۸۴)
و از آنها روی گرداند و گفت: ای افسوس بر یوسف و همچنان که اندوه خود را فرو می خورد چشمانش از غصّه سپید شد .
این آیه را که می خواندم یاد یک چیزی افتادم . یک جمله جالبی را می گفت : اینجا برای گریه کردن هوا کم است . دیدم راست می گوید چون گریه وقتی سرازیر می شود که هوای اطرافت تمیز و پاک است . آن وقت آرام آرام بغضهای فروخورده بصورت اشک از چشمهایت سرازیر می شود . اما وقتی در جایی قرار داری که همه چیز تلخ و فتنه و آفت است و بد آفتی است . آفتی از پوست کرگدن که به سادگی نمی شود آن را شکافت . آن وقت است که دیگر هوایی برای گریه کردن هم نیست ، حتی نمی شود گریه کرد . در همان احوالات به خودم گفتم : چرا این طوری شده ؟ چرا دنیا این ریختی شده است ؟ دیدم خیلی جالب است دنیا را این آدمها ساخته اند . دنیا را چشمها و نگاهها و خواسته های این آدمها ساخته اند . خواستند که چنین باشد و امروز در آن دست و پا می زنند . " یعقوب گفت ای افسوس بر یوسف و همان طور که اندوهش را فرو می داد چشمانش از غصّه سفید شد . " هیچ وقت اندوهتان را فرو ندهید . آنهایی که اندوه و غصّه شان خود را فرو می دهند از جایی از بدنشان بیرون می زند و چشمها از بین می رود و غدّه کارساز در بدنشان از بین می رود و خیلی چیزهای دیگر .
قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ (۸۵) قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
گفتند به خدا سوگند تو پیوسته یوسف را یاد می کنی تا سرانجام یا بیمار شوی و یا خود را هلاک کنی .
مگر شما نمی دانید با یوسف چه کردید ؟ اگر پدر را دوست می دارید چرا حقیقت را به او نمی گویید ؟ چرا آنچه که واقع شده بر پدر بازگو نمی کنید ؟ پدر را دوست می دارید باز هم دروغ می گویید . به محض آن که حادثه ای اتفاق می افتد و عرصه بر آن تنگ می شود اولین کاری که می کند می گوید با تو قهرم و دیگر نماز نمی خوانم ، چرا با خدا قهری ؟ چرا نمی گردی ببینی که تو چه کردی ؟ در قصّه اتفاق افتاده در کجا ایستادی و کجا حقّی را زیر پا گذاشتی که امروز حق تو را زیر پا کردند . بعضی از دختران در سنین نوجوانی مادری باتقوا و مؤمن دارند و بر خلاف پدر و مادر مؤمن راه به کج می برند و ضجّه های پدر و مادر تأثیری بر حال آنها نمی کند ، برای پسران هم همین طور فرقی ندارد . بزرگ می شوند و زندگی تشکیل می دهند ، یکی شوهر بد دارد و یکی اولاد بد و نامناسب دارد و یکی گرفتار سختی دنیا است و مرتب می گوید چرا من ؟ مگر من چه کردم ؟ پی بجوی و ببین چه کردی ." گفتند به خدا سوگند تو پیوسته یوسف را یاد می کنی . " یعنی شما این را می دانستید که پدر این همه سال گذشته است و هنوز یوسف را یاد می کند . حتی الان که بنیامین را از دست داده است و نیست باز هم به یوسف فکر می کند و شما درد پدر را درمان نکردید . چه طور می خواهید در زندگی آسایش پیدا کنید ؟
قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ(86)
یعقوب گفت من شرح درد و اندوه خویش را تنها با خدا می گویم . یاد می دهد که حرف دلت را برای کسی نزن . خدایی که با توست هر دًم شنونده گفتگوی تو و درد دل تو است . اصلاً ضرورت ندارد حرفت را به دیگران بزنی . تنها خداست که می فهمد شما چه می گویید . " و از خداوند چیزی می دانم که شما نمی دانید . " این چیزی که یعقوب از خدا می دانست چه بود که پسرانش نمی دانستند ؟ آیا ما می توانیم به چیزی که یعقوب از خدایش می دانست دست پیدا کنیم که پسرانش نمی دانستند ؟ یعقوب می دانست که هیچ ماهی در پس ابرها همیشه باقی نمی ماند . به امر الهی بالاخره ابر به کنار می رود و ماه بیرون خواهد آمد ، حقیقت آشکار خواهد شد . من می گویم آنچه که پسرانش نمی دانستند و یعقوب گفت چیزی که من می دانم شما نمی دانید یکی از آنها را من این می دانم . هزاران چیزدیگر هم می تواند باشد .

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.