منو

جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri 03 29 2024

A+ A A-

جلسه دوم پروازي عاشقانه به سوي دوست(سفر نامه حج عمره)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

روز دوم سفر) بعد از خواب خیلی دلپذیری ( خوابهایش خیلی چسبید. ماهها بود که من اینطوری به این آرامی نخوابیده بودم .) بعد از یک خواب خوب و دلپذیر همه با هم عازم حرم شدیم . نماز ظهر را در حرم آقا رسول ا.. (ص) خواندیم . خیلی دلچسب بود . اونجا سوره انعام را تلاوت کردم ، نمازهای مستحبیم را خواندم و به هتل بازگشتیم .رفت و آمد خیلی برایم سخت بود . هر بیست قدم ، بیست و پنج قدمی که می رفتم یک چهارپایه می گذاشتم و کمی روش می نشستم اما بلاخره می رفتم و می آمدم . شب شد . بعد از شام مجددا عازم حرم شدیم . اینبار رفتیم نزدیکی باب جبرئیل . کسانیکه مشرف شدند می دانند ، اینطرف دیواره قبرستان بقیع است ، یک طرف حرم پیغمبر است ، بعدش باب جبرئیل است و بین این در و قبرستان بقیع کوچه های بنی هاشم است . اونجا رفتیم بین قبر پیغمبر (ص) و حضرت زهرا (س) و ائمه بقیع (ع) نشستیم . آقایان می توانستند بروند داخل حرم ، خانوم ها مثل همیشه محروم بودند از اینکه از هیچکدام از درها بروند داخل ( شب که می شد دیگه از هیچکدام از درها ) . خیلی فضای خوبی بود . آنچه را که می خواستم در اطرافم بود. به راحتی اتصال روحی با بزرگانی که در اطرافم بودند برقرار می شد. شاید به همین دلیل است که ما را دعوت می کنند و می گویند حتما به زیارت قبر پیغمبر (ص) بروید چون اونجا فضا صاف تر است ، نویز ندارد، خش ندارد.سیم را که می اندازی اگر عرضه داشته باشی سر جایش می افتد . پارازیت ندارد . چرا ؟ چون اونها کوچک نوازی می کنند . ما اونجا بزرگ نیستیم .  اونها کوچک نوازی می کنند . خاصیتشان است . کوچک تر ها را  نوازش می کنند ، بهشان هدیه می دهند . دیدید بچه کوچک ها می آیند اینجا می گویم اگر نماز بخوانید بهتان هدید می دهم ؟ چرا ؟ نماز خواندن که وظیفه آدمهاست !؟ می دهیم برای اینکه تشویق شوند . ما ها هم که می رویم اونجا کوچک نوازی می کنند . سیم هایمان را خوب می گیرند .می اندازند سر جای خودش ، زود اتصالمان برقرار می شود و مشتاق می شویم . بر یکایک ائمه بقیع ؛ پدر آقا رسول ا.. (ص) ، عموی ایشان ،مادر آقا امیرالمؤمنین (ع) ، خانم حضرت زهرا (س) نماز خواندم و هدیه کردم . از جانب شماُ هم هدیه کردم . از بنده کوچکی مثل من فقط یک هدیه بزرگ می تواند صادر شود چون چیز بزرگی نداشتم که تقدیم کنم . هدیه بزرگ من نماز و ذکر و قرآن بود که اونجا بسیار خواندم و بسیار تقدیم کردم . اگر یادتان باشد در روز اول ، در اتوبوس که خوابم برده بود بین خواب و بیداری دو کلمه سندس و استبرق را بسیار تلاوت کردم و شنیدم و در قرآن دیدم که خداوند فرموده است صف در صف مقابل هم در جامه های حریر نازک و دیبای سبز نشسته اند و گفتگو می کنند . منتظر شدم که این چی بود که من دیده ام ؟ بی جهت نمی بینم! اون شب بطور عینی با این صحنه روبرو شدم . بزرگان بسیاری در هیبتی که خداوند فرموده بود در اون لباسهای زیبا صف در صف مقابل هم نشسته بودند، اون هم کجا؟ همان قسمت که بهش می گویند کوچه های بنی هاشم یا کوچه بنی هاشم . با هم حرف می زدند . من به آنها نگاه می کردم . از آنچه که در این کوچه گذشته سخن می گفتند. از همه چیز درس می گفتند . درس می دادند . مخصوص من است؟نه به خدا ! همه شما هم بروید برای شما هم می گویند ، در آیید از حول و هراس ، در بیاید از این همه تشویش، در بیایید از این همه فکرهای متفرقه و بیخود ، بریزید دور شما هم می بینید . اونها از همه چیز درس می گفتند و منتظر مستمع هم نبودند . گرچه که من احساس می کردم که اونها برای هم تعریف می کنند تا گوشهایی مثل گوشهای من که حالا آماده شده است این حرفها را بشنود و بفهمد . بخاطر دارم قشنگ اون شب را در همان لحظاتی که من این گفتگو را می شنیدم و به چشم می دیدم ، دخترم در اون لحظات به شدت بهم خورد ( و تا الان هم بهش نگفته بودم ، ) بدون اینکه فهمیده باشد ، چیزی را شنیده که کمتر گوشی شنیده است ولی آشفته شد و ریخت بهم . گریه می کرد و نمی توانست به هیچ عنوان خودش را جمع کند. مصیبتی که به حضرت زهرا (س) وارد شده بود بارها و بارها لااقل از برادرش شنیده است . از اون موقع که اندازه علیرضا بوده است در این محافل شرکت کرده و همیشه در هر سنی فراخور فهمش و سنش گوش داده است . هیچ کجا هم نرفته باشد در مجالس خودمان از برادرش شنیده است امااون شنیدن تا این شنیدن که برای فهمیدن و در جان جای گرفتن قرار داده شده است خیلی فاصله دارد. برای همین می گویند برو قبر پیغمبر (ص)؛ در خانه ات بخوانی زیارت نامه را و امکان نداشته باشی بروی خوب هست ولی برای همین می گویند برو اونجا و سختی راه را تحمل کن . من اون شب هیچ چیز بهش نگفتم . خدا می داند هیچی بهش نگفتم . تا امروز هیچی به هیچ کس نگفتم و الان این اولین بار هست که این از دهنم خارج می شود و خودش هم دارد می شنود . چرا ؟ نمی خواستم برایش تلقین باشد . نمی خواستم بخاطر حرف من با پیغمبرش اخت بشود ، با حضرت زهرا (س) یکی شود . باید جونش یکی شود . چقدر من بگویم و یکی کنم ؟ یک ساعت بعد چسبش پاره می شود.  هیچ چیز نگفتم اما امیدوارم که بعد از این گوشهایش را همچین نگه دارد که برای همیشه اون گفتگو ها را در خودش حفظ کند اما اون شب هیچکس در من هیچ واکنشی را مشاهده نکرد . هیچ واکنش را در من احساس نکرد . این هم از الطاف الهی است که به من عطا شده است صبرم خیلی زیاد شده است . خانواده ام اونجا بودند ، خواهرم اونجا بودند ، بچه هام اونجا بودند هیچکس هیچ عکس العملی را در من ندید . ظرفیتم را بالا بردند . اون شب تا نزدیکی اذان صبح همان جا نشستیم . نزدیک اذان صبح دیگر نه چیزی شنیدم نه دیگرچیزی دیدم . دیدم وقت رفتن است . اونها هم اومدند ما را بلند کردند : " صلاه ! صلاه " ما برگشتیم به سمت مصلای زنانه باب نساء تا نماز بخوانیم . گرچه که نحوه نماز خواندن اونها فضای دلپذیر نماز را به ما حرام می کند و بهم می زند . امسال بدتر از هشت سال پیش بود . بیشتر ناچسب بود ولی به هر حال اجتماع صفوف مسلمانان را باید حفظ کرد . ما هم شرکت کردیم در نمازهای واجب . بعد از نماز به هتل اومدیم و خوابیدم و خوابش خیلی آرامش بخش بود .

 

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید