منو

پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu 03 28 2024

A+ A A-

جلسه سیزدهم قدم به قدم با اصحاب کربلا

 بسم الله الرحمن الرحیم


بگذارید این دو بیتی را اول بخوانم بعد برویم دنبال صحبت‌هایمان.یادتان هست اون جلسه خواندم؟
گفت با درویش روزی یک خسی              که ترا اینجا نمی‌داند کسی
یک روز یک آدم نادان و ناآگاه (خس یعنی پست) به یک درویش گفت که کسی تو را اینجا نمی‌شناسد و به اصطلاح اعتباری نداری.
گفت او گر می نداند عامیم                 خویش را من نیک می‌دانم کیم
می‌گوید شاید مردم نداند که حالا من چه کسی هستم مثلاًدرویش هستم، زاهد یا عابد یا خداشناس یا هر چه هستم اگر بقیه این را نمی‌دانند ولی من خودم این را خوب می‌دانم که من چه کسی هستم. منتهی این را کی می‌تواند بگوید؟آن کس که خودشناسی‌اش را کامل کرده است نه هر کسی.
وای اگر برعکس بودی درد و ریش
درد و ریش یعنی این معامله شناختی را می‌گوید،می‌گوید حالا اگر این برعکس می‌شد، یعنی آن می‌دانست من چه کسی هستم و من نمی‌دانستم که من چه کسی هستم که این قصه امروز خیلی فراوان است
او بدی بینای من، من کور خویش
او مرامی‌شناخت،می‌دانست، به عیوبم واقف بود، آگاه بود و من نسبت به خودم کور بودم.
بیاییم دیگر کور نباشیم. دیر می‌شود. خیلی دیر می‌شود. حالا می‌گویم چرا خیلی دیر می‌شود.
روزهای پر از فیض و برکتی را پشت سرمان گذاشتیم. خیلی روزهای بزرگ و خاصی بود.چقدر درکش کردید نمی‌دانم.قطعاً خوب درک کردید که الآن اینجائید وگرنه بعد از دهه ماه محرم همه یک جورهایی از زیر کار در می‌روند و یکجایی راهی می‌شوند که خستگی‌هایشان را در کنند اما هنوز اگر اینجائید چون درک کردیدکه در این ایام یک خبرهایی بود. یک اتفاقاتی افتاد حتی اگر شما نتوانستید ببینید. هر کدام از ما در هر سن و سالی که هستیم در تمام سال‌هایی که پشت سر گذاشتیم و در این ایام محرم همه توجه مان را به این دهه اگر دادیم حتماً فیض بردیم. چون نمی‌شود در محضر بزرگی نشست، او را صدا کرد، به خاطر او بر سینه زد، اشکی ریخت و او بهش نگاه نکند.پس قطعاًسال‌های قبل هم ما از این روزهای بزرگ، بدون فیض بیرون نرفتیم اما قرار بر این است که کسانی که امسال آمدند ان‌شاءالله اسبابی فراهم شود که این رحمت و فیض در وجودشان نهادینه شود چون ما هر چه می‌کشیم این هست که هر سال دهه را که تمام می‌کنیم معمولاً دهه را که رد می‌کنیم به ندرت کسی تا آخر صفر می‌کشد که آخر صفر هر چه گرفته پس دهد.خیلی‌ها از همان مکانی که برای عزاداری رفتند از درش که بیرون می‌روند هر چی تعارفشان کردند گوشه در می‌گذارند و می‌روند. حالا می‌خواهد این حسینیه باشد در حیاط ما می‌گذارند پشت در و می‌روندبعضی‌ها نه تا خانه‌شان می‌برند.بعضی‌ها این دهه نگه می‌دارند بعد از دهه پس می‌دهند. به ندرت افرادی هم هستند که به آخر صفر می‌کشانند..قرار بر این شده است که امسال این اتفاق نیفتد. این رحمت در وجود کسانی که مصرانه آمدند نهادینه شود و از خودشان جدا نکنند، تا سال بعد چشم‌انتظار باقی بمانند که دوباره ایام محرم برسد و احوالات این‌ها خوش شود یا احوالات این‌ها تغییر کند. خیلی جالب است من به هر حال تا این سنی که رسیدم چون فقط عادت نکردم بخورم و بگردم،بعضی‌ها در هر سنی که باشند صد سالشان هم که شود چون فقط خوردند و گشتند و خوابیدند بی‌خیال هستند. اما خدا وکیلی من عادت این کار را نداشتم که فقط بخورم و بگردم و بخوابم. هر وقت هر اتفاقی افتاده مدت‌ها در آن درگیر بودم؛ خودم با خودم.باکسی هم کار نداشتم و بهش فکر می‌کردم.اکثراً قبل از ماه محرم ازبچگی به خاطر دارم که می‌شنیدم می‌گفتند تا محرم نرسیده است یک صفایی به خودمان بدهیم.حالا این صفا به خودمان بدهیم تشکیل می‌شد از اینکه سلمانی بروند،رفت‌وروب چهره کنند، لباس نو بخرند،مهمانی‌های آن چنانی‌شان را بدهند،تخمه‌شان را بشکنند که مبادا این تخمه‌هاتاآخر صفر بگندد 0 چون جدی جدی نمی‌خوردند. قشر معتقد تخمه دیگر در خانه جمع می‌شد. به قول مادربزرگ‌ها در گنجه و در آن هم قفل.نمی‌خوردند. آدامس نمی‌جویدند، شیرینی نمی‌خریدند. حالا این‌ها دیگر رنگی ندارد. چه بهتر که رنگی ندارد چون وقتی عمل آدم‌ها رنگی ندارد این‌ها که خیلی خنده‌دار است. آدم به هر عملی دست بزند بعد بگوید تخمه نمی‌خورم چون ماه محرم است؟به ریش ما مسلمانان می‌خندند زشت است اما قبل محرم همیشه این کارها را می‌کردند بعد می‌گفتند محرم نزدیک است. دو ماه تمام می‌شویم مرتاض ،و می‌خواهیم ریاضت بکشیم. یعنی چشم‌انتظارمحرم بودند برای اینکه صاف و مرتب شوند اما دیگر وقت برای افرادی که در این حسینیه می‌آیند و در این چند سال با همدیگر سفر کردیم به پایان رسیده است. یا این طرف خط یا اونطرف خط، حالا ببینید چرا.می‌گویم چرا. به من هم ربطی ندارد چون من هنوز هم که اینجا نشستم پشتم درد می‌کند، ستون فقراتم، دنده هایم و استخوان‌هایم درد می‌کندبه خاطر لرزهایی که دیشب کردم. حالا ببینید چرا.
امسال آمدیم به یک نکاتی توجه کردیم که علیرغم اینکه از قبل وجود داشت و الآن هم وجود دارد ولی تا به امروز به آن‌هااین‌طوری نگاه نکرده بودیم. صحرای کربلا، قیام عاشورا کلاً از بدو حرکت امام حسین (ع) از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه که در کربلا متوقف شد ، همگی حامل بسیاری از حوادث و روابط فی مابین انسان‌های بسیار بزرگ، با معصوم درگاه حق، امام حسین (ع) بود. اگر عمیقاً به این روابط نگاه کنیم و بیاموزیم کلاس درس خیلی از گروه‌های اخلاقی و مذهبی و اجتماعی و سیاسی که پول می‌گیرند و درس می‌دهند تخته می‌شود. مفت و مجانی. دیدید این جوان‌هاهر برنامه‌ای که می خواهند می‌گویند صبر کن صبر کن یه وقت پول ندهی. میروم در اینترنت برایت دانلود می‌کنم. مفت و مجانی آن چیزی را که باید از بیرون بخرد دانلود می‌کند و به بهای علمی که نسبت به کامپیوتر و کار دارد برای خودش کسب می‌کند. شما هم اگر که به این روابط عمیقاً نگاه کنید نیازتان از همه کلاس‌های اخلاقی،تحلیل‌های سیاسی، مذهبی، اجتماعی بریده می‌شود، چون کلاس درس مجانی و دائمی روی اینترنت مغزتان هست. اینترنت اعتقادهایتان هست  بروید دائم بهش نگاه کنید و از آن استفاده کنید. خیلی ساده! مضاف بر اینکه جاهای دیگر معلمی که درس می‌دهد فقط به همان درسی که می‌دهد واقف است گاهاً هم به درس همان روزش واقف است. اگر چیزی اضافه‌تر بخواهی چیزی ندارد به شما دهد. بعد اگر در زندگی شخصی‌اش بروی یک عالم اشتباه و مسئله وجود دارد که اگر شما واقف شوی پا به فرار می‌گذاری، " این درس اخلاق می‌دهد.نگاه کن این با زنش چطوری رفتار می‌کند، با بچه‌هایش چطور رفتار می‌کند، با پدر و مادرش چطور رفتار می‌کند و الی آخر. "، اما این کلاس درس دائمی بدون خط، معلمش امام معصوم است. امام معصوم خدشه‌ای در تعالیمش هرگز نبوده، نیست و نخواهد بود. تمام قرون و اعصار هم این دروس قابل استفاده است. قابل برداشت است و یکی از امتیازات خاص و راه شناختش هم همین است چون بسیاری از اصول، با طی زمان شکل عوض کرده است. ما در دوره مدارس مان هر ساله کتاب‌ها را تغییر دادند. گاه چند سال یک‌بار تغییر دادند چون با پیشرفت زمان باید تغییر کند. اما این کلاس از آن کلاس‌هایی است که هرگز تغییر نمی‌کند. اصولش آن قدر بنیادی و ریشه‌دار است و آن قدر در تمام ابعاد بشر شاخه دارد که به هر قسمت نگاه کنید قابل برداشت است. در جمع کاروان کربلا امام معصوم، امام حسین (ع) محوریت آن را به عهده دارد.آدم‌های روبرو با نسبتهای مختلف با ایشان همه‌شان نمایشگر یک سری رابطه‌اند. از بحث جنایاتی که در کربلا شده است بیاییم بیرون. ما وقتی بحث عاشورا و محرم می‌شودلباس‌ها را کندیم وسط میدان هستیم. بیاییم بیرون میدان بایستیم و تماشا کنیم. اگر بیرون میدان بایستیم تماشا کنیم به حقیقت یک فیلمی در منظر چشم ما تهیه می‌شود بسیار پر عظمت که هیچی جایش را نمی‌گیرد و از هر زاویه‌ای که بهش نگاه کنیم یک چیزی را دارد ارائه می‌کند که باید تو آن را بفهمی. انگارکه دارد می‌گوید بفهم. بفهم اینجا باید چنین باشد و هر جایی که مشابه این هست باید این ریختی باشد. وقتی امام معصوم فرزند شش ماهه‌اش را بر دست می‌گیرد و به گلوی بچه تیر می‌اندازند یک لحظه چشم‌هایت را هم بگذار. من مادر. مادر چه عرض کنم؟ دخترم در مترو یک بچه کوچولویی زیاد گریه کند قرارش می‌برد، هر جوری هست بچه را از کت و کول مادر می‌گیرد پیش پیش پیش می‌کند بلکه صدای گریه‌اش قطع شود چون تحمل صدای گریه را ندارد. نه بچه دارد، نه مادر است که بگوییم احساس مادرانه‌اش است، بنده ناراحت شوم احساس مادرانه‌ام هست ولی اون هنوز ندارد. حالا تصور کنید بچه‌ای شش ماهه روی دست چنین اتفاقی می‌افتد و پدر از بغل مادر بچه را گرفته برده است مادری که بچه‌اش را به اون حال می‌بیند شوکه نمی‌شود؟قطعاًمی‌شود. و وقتی آدم شوکه می‌شودواکنش‌هایشان از لحاظ روانشناسی،روان‌شناختی قابل پیش‌بینی است؟ نه؛ هر آدم یک جور بازتاب عمل دارد اما کسی که با امام زندگی می‌کندهیچ‌کدام از این کتاب‌هاننوشته است که همسرش از چادر زد بیرون و جیغ بزند، چادرش را بکند، موهایش را پریشان کند. کسی شنیده است؟این همه حدیث، این همه روایت، این همه صحنه کربلا ولی یک نفر یک همچنین چیزی تا به حال گزارش نکرده است چراکه وجود ندارد. خوب دقت می‌کنید به حرفم؟ باید کربلا و آدم‌ها و وقایعش بیاید در زندگی ما اگر نیاید، سینه کوبیدن هیچ ارزشی ندارد. حالا مادری که بچه‌اش دست شوهرش بوده است رفته خیابان بچه زمین خورده ، بیایید مادر را تماشا کنید. یکی باید این را جمعش کند. جیغ می‌زند، پرده دری می‌کند، من از اولش می‌دانستم تو عرضه نداری. بهت گفتم این بچه را بیرون نبر می‌کشی‌اش امااین مادر اگر که عاشورا در زندگی‌اش جاری شده باشد بلافاصله به خاطرمی‌آورد که این از آن بدتر است؟ نیست که! پس صحنه کربلا نمایشگر یکسری روابط فی مابین با محوریت وسط یعنی امام معصوم است. امام نقش برادر بزرگ‌تر دارد برای برادر کوچک‌تر، برای خواهرش. نقش عمو دارد برای برادرزاده‌هایش. نقش پدر دارد برای پسرها و دخترهایش. سرپرستی فرزندان مسلم ابن عقیل را هم دارد که حالا شهید هم شده است.قبل از شهادت مسلم هم آنها را سرپرستی کرده وبا خودشان در طول سفرآورده بودند،
نقش رئیس قافله ورئیس کاروان را داردبرای پیرهایی که هم سفر او هستند. گفتیم صحابه‌ای که آمدند حساب کردیم همه بالای 80 سال سن داشتند و اختلاف سنی زیادی هم با امام داشتند در نهایت احترام، راهبر و اداره کننده خوبی بودند. خلاصه یک سال آموزش در انتظار تون است. دانه‌دانه این رابطه‌ها را بروید و ببینید چرا من باید برای شما بیان کنم؟ آیا نباید برای چیزهایی که به‌دست می‌آورید قدری زحمت بکشید؟ باهم قرار بگذارید و تحقیق کنید ساعت‌ها viber های شما روشن است باهم حرف های مزخرف می‌زنید و می‌خندید.اشکال ندارد خوش تون باشد ولی جا ندارد از این ساعت‌ها زمان اندکی را اختصاص بدهیم به این تحقیقات و بعد به هم منتقل کنیم.قدری از پول‌هایتان را هزینه کنید برای نتیجه این تحقیقات زیبا مفید و مختصر که sms کنید برای مردم و اطرافیان ،پس چه جور شیعه‌ای هستید؟ شما به چه درد می‌خورید اگر نخواهید این کارها را بکنید؟ من گاهی اوقات 10 یا 12 عدد کتاب بغل دستم است.بیایید ببینید بچه‌های من می‌بینند. برای اینکه دنبال آدرس می‌گردم.این کتابی را که می‌خوانم می‌گوید فلان جا،آن یکی کتاب می‌گوید فلان جا.دانه‌دانه این آدرس‌ها را پیدا می‌کنم.کار می‌خواهد باید زحمت کشید. در دنیا نهضت‌های آزادی بخش خیلی بوده‌اند و در زمان‌های مختلف اتفاق افتاده‌اند و خیلی از این نهضت های آزادی بخش را هم که اگر سرگذشتشان را مطالعه کنید با فجایع دل خراش همراه بودند و در روند کار،خیلی از اینها هم در اثر استقامت و معتقد بودن به راهشان، به ثمر هم رسیده‌اند. اما ملاحظه می‌فرمایید از هیچ یک از آنها یک اثر ماندگار، که در طی زمان مستدام باشد باقی نمانده است. امروز این را که می‌نوشتم یاد آوردم شهید فهمیده را که نوجوان کم سن و سالی بود.این نوجوان کولاکی بود از عشق و ایثار و بزرگی و معرفت. اما امروز بچه‌های ما اگر مدارس وجود نداشته باشند و سالی یک بار که به شهادت شهید فهمیده که می‌رسند تبلیغات تلویزیون نباشد. آرام‌آرام بچه‌های ما دیگر نمی‌دانند شهید فهمیده کیست؟ نتیجه همین می‌شود که در جامعه می‌بینید. چون دیگر فهمیده‌ها وجود خارجی ندارند در جوان های ما. جاری نیستند در جوان های ما و چون جاری نیستند جوان ما کجا می‌رود به ابتذال و پوچی.یک فیلمی را دیشب تلویزیون نشان می‌داد نگاه می‌کردم یک پسر با موهای سبز و دختری با موهای ارغوانی و بنفش تند دختر و پسری که این‌ها را می‌بینند فردا موهایشان این رنگی است.چرا؟ چون چیزی ندارند که در آنها جاری و روان باشد. چه کسی این را به وجود آورده؟من و شما. با گذر زمان ماجرای کربلا نه تنها کم رنگ نشده بلکه هر ساله به نوعی جدید ، به جاه و جلال این ماجرا افزایش هم داده می‌شود. در سته گاهی اوقات ضربه‌های کوچکی هم به پیکره این ماجرا وارد می‌شود اما انقدر عمیق نیست که بتواند یک اثر سنگین به وجود بیاورد. اگر بزرگ می‌شوند برای این است که ما بزرگشان می‌کنیم. اگر وجود دارند و شما نگاه کردید و رد شدید و گفتند: بگویید ای بابا سخت نگیرید بچه‌اند نمی‌فهمند باید به این‌ها فرصت داد بیایند در این ماجرا حل شوند. بگذارید من و شما خوب باشیم و خوبی ما بستری را فراهم کند و بیایند در این بستر غلت بزنند و آلودگی‌ها را از دست بدهند. چرا؟ چون نادان‌اند. بعضی از عاشقان نادان‌اند و بعضی از معاندین هوشیار سوءاستفاده گر، از اینها استفاده می‌کنند.
هر ساله آمارعاشقان و مخلصان بالا تر می‌رود و در جاهای بکر دنیا که تصورش نمی‌رود صدای عزاداران حسینی بلند و بلند تر می‌شود که حتماً علتی دارد که این طور است. باید به آن پرداخت. انقلاب عاشورا در طی سال های گذشته این بنده خدا تلاش کرده به بضاعتش از وجوه مختلف به آن نگاه کند و به شما ارائه کند چقدر از آن را یادتان است ؟نمی‌دانم؟آیا جزوهش را گرفتید و در یک جای مناسب باارزش نگه داری کردید و گاهی بازنگری کردید؟ نمی‌دانم؟ شما باورتان می‌شود من سفر نامه حج و کربلایم را هر چند وقت یکبار ،مرور می‌کنم.مگرمال من نبود،مگر من خدمت شما عرض نکردم؟خودم می‌روم و دوباره آن را مرور می‌کنم.این لباس نباید از تن ما در بیاید. اگر در آمد لباسی ناهمگون به تن ما می‌کنند و هیچ کس مقصر نیست جز خودمان.امسال آمدیم با نگاه به صحابه امام و عملکردشان از سویی و از سوی دیگر توجه به دشمن غدّار  مکاری چون معاویه، شروع کردیم. شناخت معاویه و نیرنگ‌های آگاهانه‌اش کمک بزرگی می‌کند به شناخت امام و عملکردش در این انقلاب. هر چه بیشتر معاویه مکار را می‌شناسی و می‌فهمی که عجب قدرت ویژه‌ای در زشتی‌ها و پلیدی‌ها و ارائه آن دارد، بیشتر عظمت امام در چشمت جلوه گر می‌شود. که چطور با عصای موسی و ید بیضاء و دم  مسیحای عیسی،همه این‌ها را شکسته وجلو آمده. امروز آخرین روز از این گرد همایی از این مجالس است تا اربعین ، بعد تمام تا سال بعد. اما به همه دوستان اخطار می‌کنم امسال چنین نیست و نمی‌تواند باشد. هر کس به روابط خود و اطرافیانش یک نگاهی بیندازد. اگر آقایی برادر ندارد پس بچه‌های برادر هم ندارد پس این رابطه را از روابطش حذف کند. اما خواهر که دارد،بچه‌های خواهر که دارد برود و بر روی این رابطه تمرکزکند و نگاه کند. من خیلی تلاش کردم که در سال های گذشته دوستانمان را وادار کنم که در کلاس های سه شنبه به تشکیل یک چهار چوب روابطی محکم ،که الهی شکر در بعضی‌ها موثر افتاد و در بعضی هم خوب و خیر بود ولی صد در صد نبود. اما در یک عده‌ای اصلاً اثر نکرد.حالا سرگردان و پریشان‌اند و دور خودشان دائم می چرخند و هر دفعه هم که به من می‌رسند آویزان من می‌شوند که بگو چی شد؟ من هم می‌خندم می‌گویم که خیر است انشاء...چون دیگر فایده‌ای ندارد اینها همه چیز را حَب می‌خواهند به قول پیر مرد پیر زن‌های قدیم حب می‌خواهند قرص را می‌گفتند حب. یک دانه حب طبیب می‌خواهند بیندازند بالا که هم معده شان خوب کار کند هم تبشان ببرد هم گلو دردشان خوب شود.نداریم.از حالا به بعد حب نداریم. گونی گونی علف داریم حالش را داری بجوشان بخور.مگر نه این که مشکل داری بجوشان بخور.ولی نمی‌شود اینها اهلش نیستند. امسال توفیقی شد که به این رابطه‌ها در صحرای کربلا نگاه کنیم و در سایه عرباً عربا کردن بدن علی اکبر حسین (ع) ،به رابطه پدر و پسر،و در جایی که پسر بایستی رشد کند و تکاملش را پیدا کند،حرکت پدر و نگاه پدر ،و در جایی که فرزند باید اطاعت پدر و مادر کند،اطاعت پسر.نگاه کردیم.برادر کوچک‌تر نسبت به برادر بزرگ‌تر را نگاه کردیم.امام فرمودند، برو، حضرت ابوالفضل بلند شد از چادر خارج شد و اشک از چشمان مبارکش سرازیر بود،خانم حضرت زینب رسیدند و گفتند کجا داری می‌روی؟ گفتند مولا فرمودند برو.خانم گفتند:" برگرد. گفتند برو شما هم راه افتادی؟" در خیلی از خانه‌ها خواهرها و برادر های بزرگ‌تر از دست خواهرها و برادرهای کوچک‌تر یک کنجی را پیدا می‌کنند و قایم می‌شوند. چرا؟ چون هیچ کس روابط صحیح را از مرکز صحیح و از آدم معصوم ارائه نکرده است.بسیاری از روان پزشکان و مشاورین درمانی، اصولشان را از کتاب‌ها گرفته‌اند.می‌گوید خوب کتاب‌ها را چه کسانی نوشته‌اند. آنها هم از کتاب‌های دیگر گرفته‌اند و از دکتر های دیگر. خیلی از نسخه‌هایشان به درد جوان ما نمی خورد ،هر نسخه‌ای این جا جوابگو نیست. اما نسخه کلی بشر که در کتاب قران و زندگی اهل بیت و در نگاه و عملکرد اهل بیت درج شده، برای کل کره زمین است. همه جا جواب می‌دهد. درشهرهای پیش رفته و عقب مانده، در کوره دهات های دور از تمدن و الی آخر. امسال دیگر عاشورا نمی‌تواند از زندگی شما بیرون رود. عاشورا یک شِمای زیبا و پر عظمت روی زندگی‌تان باید باشد. و دانه‌دانه هر چه که دارید ببرید زیر نور آن قسمت، ببینید می‌خواند؟اگر نمی‌خواند اصلاحش کن. آن که غلط نیست.چی غلط است؟ تو. اگر غلط است اصلاحش کن. نمی‌توانی؟ به‌سلامت. خوش آمدی. من نمی‌گویم. حالا گوش کن.این است که کمرم را شکست امروز، و از درد استخوان‌های پشتم هنوز هم قرار ندارم برای هیچ کس هم تا به حال نگفته‌ام.الآن شما دارید می‌شنوید.
شب گذشته در رویای صادقه ای در زمان بسیار کوتاهی دیدم. دادگاه عدل الهی تشکیل شده است و آدم‌ها را برای حساب رسی می‌آورند. او لا: فضا گرد بود (من نمی‌دانم چرا گرد؟ این برای من مسئله است که هر وقت به عالمی بالا تر از عوالم زمین یا محیط بر محیط زمین قرار می‌گیرم آن جا گرد است. چرا؟ هنوز این را نفهمیدم. شما فهمیدید به من بگویید.) ولی مقامی که فقط تجلی نور بود و صدا . این مقام گفتگو می‌کرد. جمعیت انسان‌ها تا جایی که می‌توانستم ببینم وجود داشت یعنی نمی‌توانستم به دور دستی برسم و نقطه را بیابم که آن جا خالی باشد. تا هر جا که این چشم قادر به دیدن بود موجودات انسانی بودند.سکوتی مرگبار حکم فرما بود و هیچ کس جز آن نور سخن نمی‌گفت. آن نور اعمال افراد را تک به تک بیان می‌کرد و بعد از این که اجازه می‌داد فرد از خودش دفاع کند.شخص با التماس می‌گفت من نبودم،من نکردم. 
ایشان در فضا روی هوا حرکتی انجام می داد (یعنی آن نور) یک چیزی مثل صفحه تلویزیون باز می شد ولی کاملاً سه بُعدی نه مثل تصویر ، کاملاً عمل که در حال انجام بود . همه اعمال فرد را نمایش می داد ، همه هم آن اعمال را می دیدند . یک ذره فکر کنید ! یک عملتان را یادتان بیاورید که خودتان انجام می دهید فردی ، هیچ کسی نمی بیند اگر آنجا ، آن طوری نمایش بدهند همه ببینند چه می شود ؟ وای ، هیچ کاری به ما نداشته باشند همین یک دانه کافی است ، برای مُردن همین یکی بس است . کاش بمیریم ، نمی میریم که آن موقع ؛ در انتهای نمایش اعمال، موجوداتی که آنها هم از جنس نور بودند می آمدند به فرد نزدیک می شدند . آن کسی که خطاکار بود جلوی دیگران او را با ضرب و شتم می بردند ، او را می زدند ، تحقیرش می کردند و بعد با خودشان می بُردند تا برود به سرانجامش ملحق بشود . خیلی آنجا شکوهمند بود و خیلی رعب آور ؛ من را غرق در حیرت و شگفتی کرده بود . بیدار شدم ، لحظه ای بیدار بودم قدری ذکر کردم و با همان ذکر خوابم بُرد ، مجدد خوابم برد . دوباره همان فضا بود ، همان فضا ، همان شرایط ولی این دفعه من بودم و نور ؛ لرزیدم که واویلا نوبت من هم رسیده است . حرف نمی زدم فقط فکر می کردم . آن نور فرمود : شما که از زندگی دنیاییت نمردی ، چرا می لرزی ؟ گفتم : خب اگر نمردم پس چرا من اینجا هستم ؟ فرمود : شما را آوردیم تا ببینید به شما بگوییم که بر دوستانتان از جانب ما امر کنید: "دیگر وقت جدایی رسیده "؛ آگاهی نسبی لازم، به آنها واصل گشته است ، پس زمان انتخاب هم رسیده است . (خدا مگر در قرآن نمی گوید ؟ می گوید : به هر قومی تا پیامبر و آگاهی لازم را نرساندیم ، عِقاب نکردیم .) فرمودند : به اینها آگاهی لازم رسیده ، پس وقت انتخاب است . پس زمان انتخاب هم رسیده تا تابع حق باشند یا بیرون از حق قرار گیرند . اگر تابعیت حق را انتخاب می کنند ،( به قدری از دیشب تا حالا من را ناراحت می کند این ، هر دفعه که فکر کردم این چشم گاهاً دیگر قابل نگاه کردن نیست از شدت پرش . )اگر تابعیت حق را انتخاب می نمایند شابلون های انتخاب شده که الگویی جهت زندگی آنهاست در اختیارشان به اراده ماو توسط شما قرار گرفته است ، روی خود بگذارند و همچون الگوها شوند . خارج از شابلون ها اضافات را دور نموده ، کمبودها را جبران نمایند ؛( این شابلونی که می گذارد روی خودش ، می بیند ای وای یک اضافاتی از این می زند بیرون ، خرابی های خود این است آن ها باید حذف شود . بعضی جاها کم دارد از چی ؟ از عمل . از چی؟ از اعتقاد ، از بینش، آنها را باید پُر کند . )که دیگر جز این راهی نیست ؛ از این به بعد دنیا به دو بخش می شود : بخشی تابعیت محض حق و انسانهای برگزیده الرحمن ؛ بخش دیگر تبدیل به شاخه های خشکیده درختانی می شوند که بی ریشه اند و با حرکت بادها به هر سویی بی اختیار روان می شوند و دیگر ثباتی نخواهند داشت تا از لباس تن جدا گردند . این در مسئولیت شماست که شرح دهید ؛ پرسیدم چطور ؟ چه طوری شرح بدهم ؟ فرمودند : کربلا ، کربلا شد و عاشورا ، عاشورا. تا جمعی را برای جهان بشریت به عنوان چهارچوب دین ، اعتقاد ، اخلاق ، عرفان ، خانواده و ..... معرفی نماید . جمع شما در روزهای گذشته خواسته شان نهادینه شدن این روزها در وجودشان بود .( نخواستید ؟ آن موقع که پسرم دعا می کرد چرا آمین گفتید اگر نمی خواستید ؟  پس می خواستید دیگر ، او دعا می کرد که الهی این روزها را در وجود ما بنشان ، شما هم آمین می گفتید ، خودتان خواستید . )جمع شما در روزهای گذشته خواسته شان نهادینه شدن این روزها در وجودشان بود ، اجازه آن داده شد . اما از سوی آنها می بایستی تحولی به وجود آید ؛ دیگر حسین(ع) امام عاشقان و عارفان عالم ، اسوه شهادت و جسارت و عشق و بزرگی ، ایمان و آگاهی و تعهّد، نبایستی از زندگی روزمره شان خارج شود .  همه رفتارهایشان را با همه اقشار مردم، در تمام لحظات، ابتدا می بایستی نگاه به ایشان بنمایند که چه کردند ؟ سپس با تطبیق بر نوع رابطه امروز، عمل نمایند . (بنده مثالش را زدم . پدر ، بچه را برده ، آورده تصادفی شده ، چیزی شده است. مادر باید فکر بکند ،مادر علی اصغر حسین(ع) چه کرد آن روز ؟ آن هم باید همان کار را انجام دهد .) بر این جمع دیگر الگویی جز پنج تن و بقیه معصومین پذیرفته نیست .( الگوی خارجی می خواهید ، اورجینال می خواهید بروید .به شما غیر از این نمی پذیرند ؛) اجباری نیست ولی اگر انتخابی جز این دارند خودشان به جایی دیگر و جمعی دیگر بروند .( به کسی که زور نمی کنند ، می گوید من دوست ندارم ، به سلامت ، خوش آمدی . یادتان است امام حسین(ع) چکار کرد شب عاشورا ؟ یادتان است که پشتش را کرد گفت : هر کسی می خواهد برود ؛ پشتشان رافرمودند، می گویند : هر کسی می خواهد برود بسم الله ، برو ؛ اما اگر ماندی باید مثل آنها بمانی می توانی ؟ بمان .) بر این جمع جز طهارت و اخلاق اسلامی دیگر پسندیده نیست . (حقی غیر از این ندارید دیگر ؛) من می لرزیدم نمی دانستم که چه باید انجام بدهم که یکباره چندتا نور آمدند من را با خودشان از آن فضا خارج کردند به محض خروج بیدار شدم . قدری نشستم ، قدری لرزیدم ، ذکر کردم ، قرار نمی گرفتم ، قلبم از قفسه سینه ام می خواست بیاید بیرون ، من نترسیدم . آن قدر عظمت بود که در این همه عظمت نمی گنجیدم ؛ دوباره خوابیدم؛ تمام این صحنه ها تکرار شد و دوباره با لرزیدن فراوان بیدار شدم . حالا خدمت شما عرض می کنم : کلام بر شما تمام است ، هر کسی می خواهد بماند ، هر کسی نمی تواند برود ، ما دوست هستیم همدیگر را دوست داریم ، بیایید سر بزنید همدیگر را ببینیم ،به صورت پیک نیکی و مهمانی ؛ نه حسینیه ای وکلاسی ؛رفته ها خودشان می دانند به من هیچ ارتباطی ندارند ؛ اما آنهایی که می مانند آگاه باشند ، روی سخنم با آنهایی است که انتخابشان ماندن است . اعمالشان می بایستی تماماً منطبق بر قرآن و سیره اهل بیت(ع) باشد ، دیگر هیچ حاشیه ای مقبول نخواهد بود . افرادی که نمی توانند بدون ایجاد حاشیه در اطراف خودشان و ایجاد جَوهای ناسالم ادامه بدهند راهشان را عوض کنند بروند جایی که حاشیه ها ر ا خریدارند.دائم پچ پچ کردن و غیبت کردن و حرف زدن و این چرا کج است و آن چرا راست است و این چرا چشمش این طوری است و آن چرا من را آن مدلی نگاه می کند و .... اگر دنبال این ها هستند بروند . محض رضای خدا ، بنده هم دیگر کشش ندارم ، دیگر نمی توانم به حل و فصل این طور چیزها بپردازم ؛ خیلی رُک به اینها که نگاه می کنم برای من تهوع می آورد . من تا این سن رسیدم در زندگی زناشویی ام ، زندگی خانوادگی ام، هرگز برای این که، چیزی را تهیه کنم که نیازم است چانه نزدم ، بود گرفتم ، نبود نگرفتم . چون اصلاً از سر به سر گذاشتن خوشم نمی آید ، من این کارها را دوست ندارم ، من را وادار نکنید ، خسته ام . یادتان باشد در اینجا ما از کسی پیغمبر درست نمی کنیم ، از کسی رسول خدا درست نمی کنیم ، امام هم اینجا درست نمی شود ، استاد هم تحویل جامعه نمی شود . هر کسی دنبال پست و مقام است کلاس های دیگر هست . ما اینجا قرار است مثل حبیب ابن مظاهرها ، ابوثمامه صائدی ها و امثال آنها که بی سروصدا ، بی حاشیه به امامشان پیوستند و همراه امامشان عروج کردند تربیت کنیم ، والسلام . تا بروند در جامعه موثر واقع بشوند ؛ با خودتان حساب ، کتاب کنید دریابید که مرد کدام میدان هستید ؟ خداوکیلی مرد کدام میدان هستید ؟ چکاره اید و می خواهید واقعاً چکار کنید ؟ به آن فکر بکنید . اگر به هوس این که ذکری بگیرید ، فکر کردید بالاخره این بنده خدا یک روز خسته می شود ذکرهایش کم می آید ذکرهای خودش را به ما می دهد ، ما می توانیم ببینیم ؛در میان مردم وجهه کسب کنیم ؛ می توانیم پیشگویی کنیم ، می توانیم شفابخشی کنیم ، می توانیم تصرفاتی داشته باشیم ، جنّی در اختیارمان بگیریم خیال باطل است ، بروید . به خدا بیرون، کلاس فراوان است از اینها خیلی درس می دهند،بروید آنجا . اینجا فقط نماز می خوانم ، فقط قرآن می خوانم ، فقط نگاه می کنم اگر یکی یک چیز این طوری گفت پیغمبر بود چکار می کرد ؟ حضرت زهرا(س) بود چکار می کرد ؟ امام زمان(عج) باشد چه می گویند ؟ سعی می کنم این را بفهمم همان کار را انجام بدهم ، هیچی دیگر نداریم ؛ هیچ کسی را اینجا پرواز نمی دهیم روی هوا راه برود همه تماشایش کنند بگویند : وای در این کلاس چه خبرهاست ؟ معجزه نبی گونه هم نداریم ، اما یک دیگ آش رشته درست می کنیم ، یک دیگ کاچی درست می کنیم یک فوج آدم می آید ، می رود از این فوج پنج تایش شفا می گیرد ، سهمش را برد و رفت ، به ما چه ؟ حتی به بنده هم نمی گوید ، خب نگوید بنده می خواهم چکار ؟ حالا اگر می دانستم به او می گفتم فلان میلیون تومان برای بنده پول بریز به حساب ؟ می خواهم چکار ؟ همین را که دارم برسم بخورم ؟ اینجا از این خبرها نیست . می توانی ساده بیایی ؟ می توانی بی شیله پیله بیایی ؟ می توانی بی تکلّف بیایی ؟ می توانی بی حرف و سخن بیایی ؟ می توانی زبانت را جمع بکنی حرف نزنی ، هیچی نگویی ؟ نمی شود . نمی شود نیا ، خیلی ساده، نمی شود نیا . قربان شکل ماهت بروم دلت برای بنده تنگ می شود ، قدمت روی چشمم بیا منزلمان ، یک ساعت بنشینیم یک سینی چایی ، دو تا گل شیرینی ، دو تا دانه میوه با هم می خوریم ، گپ می زنیم به سلامت ؛ حسینیه دیگر نیا ، باشد
من نگفته ام ، نور می گوید . نور چه کسی است ؟ آن کسی است که جنسش از نور است .آن کسی که نور بود و و از ورای نور، وآتش که نور است با موسی کلیم الله سخن گفت . من موسی کلیم الله هستم ؟ نعوذبالله من خواب دیدم . ولی همین هم از هفتاد پشت من از قبل تا هفتاد پشت بعد از من ، . افتخار است . من را بس . به درد شما می خورد ؟ یا علی مدد ، کنار هم هستیم . با هم برویم ، همسفر هستیم .کار می کنیم ، حرف می زنیم ، درس می خوانیم ، قرآن می خوانیم ، اصلاً میرسیم به یکجایی می نشینیم درکنارهم و سکوت می کنیم ، دیگر حرف هم نمی زنیم . دیگر بی کلام باید سخن گفت . چه اشکال دارد ؟ اما آن کسی که گوشش حاضر نیست بی کلام سخن بشنود ، خب اینجا چه کار می کند ؟ خب نیاید. چون نمی تواند گوشش را حاضر کند تا بی کلمه بشنود .
من آنچه که لازم بود به شما عرض کنم گفتم . همه  شما را هم خیلی دوست دارم . خیلی دوست دارم. تصور اینکه یکی از شما هم نباشید برای من سنگین است . ولی حکم ، حکم خدای من است . مگر         می شود یکی زیر حکم خدا بزند ؟ می شود ؟ واقعاً می شود ؟ مگر می شود خلاف حکم خدا حرکت کرد ؟ به نوح فرمود : برای پسرت شفاعت نکن . او از تو نیست . رها کن تا بمیرد . فکرش را بکن ، برو تا آخر . پس این قصه های قرآنی کجا بدرد می خورد ؟ همین جا . همین جا بدرد می خورد که ما پذیرش کنیم . خب ، امام زمانمان حی است و حاضر . زنده است و ناظر . او ظاهر است و ما غایب . مدتهاست ، دیرزمانی است که می خواهد از پس پرده غیبت برون آید. پرده غیبت جلوی چشمان ما است . تاچشمانمان شستشو نشود فایده ای ندارد . سهراب سپهری می گوید: چشمها را باید شست        تا به گونه ای دیگر بتوان دید
امام حاضر است. بطور دائم . دوستی تماس گرفت که بعد از سر نماز صبح ، اینطور شد و اینطور شد و اینطور شد . وقت نماز مغرب امروز ، آقایی با سرعت آمد بطوریکه اذان می گفتند او اقامه را هم پشتش   می گفت و بلافاصله نماز مغرب را شروع کرد .شکل و شمایلی که ارائه می کند به آنچه که دیگران حضرت را دیدند می خورد . آقای.... امروز نماز مغرب چقدر سنگین بود ؟ خیلی .  چون من می دیدم آقای ....سخت می خوانند . خیلی جایگاه بزرگی است . شوخی نیست .  ما می خواهیم آنطور باشیم که وقت نمازمان حضرت تشریف بیاورند ، امام جماعت بشوند ، بخوانند و سریع می روند . کم چیزی نیست که نماز را پشت سر ایشان خواندن واصل به حق گشتن است . یک نخاله ، یک غیبت کن ، یک تهمت زن ، یک حرف مفت زن ، این صف نماز جماعت را پاره می کند . نمی خواهیم ، ما دیگر اینها را نمی خواهیم . یک روزی اصرار من بر این بود که لنگان لنگان  خرک را به مقصد می رسانیم . امروز می گویم : نه ، دیگر نمی رسد . تمام شد و رفت . لنگان لنگان در کار نیست .هرکسی که پای درست و حسابی دارد ، می تواند  محکم بیاید ، بیاید . نمی تواند برود بایستد نوبت، تا دور بعدی که نوبتش برسد ، حالا کجا نوبتش برسد ؟ من نمی دانم . این دنیا . آن دنیا ، برزخ ، عالم محشر ، نمی دانم بالاخره یک جایی نوبتش می رسد. .اصلاح بفرمائید . بیرون حسینیه ، درون حسینیه ، درون خانه ، درون مهمانی ، درون عروسی ، عزا ، قبرستان ، پارک ، پیک نیک ، سفر ، یک لباس به تن دارید ؟ بسم الله . ببینید منظورم این نیست ها بندگان خدا ، طرف می رود سرکار و روپوش فرمش را می پوشد ، قرار نیست که آن را همینجا بپوشد . منظور من این است که یک وجهه ، یک آبرو ، یک رنگ داری ؟ بسم الله . اگر دارای رنگ های مختلف هستید بروید . حالا بروید آن یکی رنگ های خود را بازی کنید . هروقت که همه رنگ های خود را بازی کردید و تمام شد تشریفتان  را بیاورید ، اگر ما بودیم ، اگر اجازه داشتیم ، در را باز می کنیم و می گوییم : بفرمائید داخل . تازه اصلاً معلوم نیست که من باشم . من هم نباشم که ، درحال حاضر بعید می دانم چراغ اینجا روشن بماند . مگر در آینده ، بیایند کسانی . دقت فرمودید؟ شاید به نظر بیاید که بعد از 12 ، 13 روز عزاداری ، انگار که باری به دوشمان ماند . یعنی باید کسل بشویم . من که نشدم . شما را نمی دانم . چون من تکلیفم را با خودم مدتی است که وابستم . آنهایی که تکلیفشان با خودشان مشخص نیست امشب غم عالم دارند .اما آنهایی که مثل من یکسره شدند دیگر مشکلی ندارند . ( صحبت از جمع : بسم الله الرحمن الرحیم ، در این برو بچه هایی که بقول معروف ، در این راه ها هستند و آدم های معنوی هستند یک مرحله ای است که به آن می گویند مرحله Blissful ignorance یعنی جهالت مسرورانه .حالا یا من در آن جهالت مسرورانه هستم یا اینکه به هر دلیلی که هست همانطور که شما می فرمائید احساس بسیار خوبی دارم و از پیغامی که شنیدم بسیار خوشحالم وخیلی هم سبک تر از آن موقعی هستم که به اینجا آمدم  .)
استاد : آنچه که هست برای شما خوب است شما هم جستجو بفرمائید و ببینید در کجای کار قرار دارید . آیا به نقطه ای رسیدید که خودتان تصمیم گیرنده درست باشید ؟ چیز سختی از ما نخواستند . فقط خواستند که دیگر از این به بعد یک رنگ ، یک رو و یک لباس داشته باشیم . ده رنگ ، ده عملکرد ، ده مدل پوشش ، دیگر پسندیده نیست ، نه دیگر پسندیده نیست . حجاب ، حجاب است . هرکجا که باشد .با مقنعه ، با روسری ، با چادر ، با  شال ، حجاب ، حجاب است . مرد یا زن ؛ حجاب ، حجاب است . مردها باید به گونه ای لباس بپوشندو لباسشان را طوری انتخاب کنند مثل خانم ها ، برجستگی های بدن دیده نشود . اندام ها در فشار لباس تنگ و نامناسب قرار نگیرد .و السلام . لباس بی تکلف . لباس آزادگی . خانم ها ! شما هم همینطور . حسینیه که می آید با کفش کتانی می آید بعد در خیابان که او را می بینی ( من بیرون نمیروم اما بدبختانه دستم می آید ) یه چیزی می پوشد با پاشنه خیلی خیلی بلند ،وقتی راه می رود آدم میترسد ، این ها با هم نمی خواند . می گوید مگر گناه دارد ؟ نه . ولی برای مراحل عالی شعور ، سد می کند و دیگر نمی خواند . دیگر نمی خواند . حالا انتخاب با شما است . می گوید : من مراحل عالی شعور را نمی خواهم .همین که در این دنیا صاف بروم و صاف بیایم ، آرام زندگی کنم ، ای آدم خوبی باشم و دروغ نگویم ، سر مردم کلاه نگذارم ، من را بس .  خب بسم الله شما را بس است . شما الان بیشتر از این دارید . جز یک تعداد محدودی که هنوز متاسفانه دنبال فتنه می گردند ، تقریباً بقیه به همین شکل هستند . خب به سلامت دیگر . دوره شما تمام شد . دکترای شما را هم دادند .مگه مدرک نمی خواهید ؟ دادند . خلاص . اما اگر غیر از این می خواهید باید آن جوری باشید که گفته شد .
از من بگذرید . من را حلال کنید . گاهی اوقات به بدی و سختی تیزترین چاقوهای عالم هستم .خودم می دانم .  ولی به خدا اختیاری نیست . اگر به اختیار خودم باشم من هیچکس را نمی برم . برای چه ببرم ؟ مگر کسی جای من را تنگ کرده که من او را ببرم ؟ چیزی هم از کسی نمی خواهم که به زور از او بگیرم. ولی خب می شود دیگر . تقصیر ما نیست .  من را حلال کنید . اگر بد گفتم ، اگر ناقص گفتم ، اگر خوب نگفتم ، اگر لحن خود را درست انتخاب نکردم ، اگر نگاهم گاهاً به شما خیلی مهربانانه نبوده ، کلامم نسبت به شما خیلی مودب نبوده . خلاصه ، خلاصه ، خلاصه ، همه آنهایی که فهمیدم و گفتم و همه آنهایی که نفهمیدم و گفتم و به هر شکلی شما را ناراحت کرده است ، به من حلال کنید . حلال کنید و بپاس دوستی هایمان من را ببخشید . من نسبت به هیچکس هیچ دینی ندارم ، از کسی چیزی طلب ندارم و از هیچ احدی توقع ندارم . هیچ چیز هم نمی خواهم . به اندازه کافی هم از شما محبت گرفته ام. آزار هم گرفته ام اما خب ، آزارهایش نیز گاهی دلنشین است ، عیب ندارد. ولی من هیچ چیز از کسی نمی خواهم.  پس بنابراین همه شما را به خدای بزرگ می سپارم و می رویم برای تلاوت آیات قرآن در چنین شبی که شب هفتم شهدای کربلا است و در چنین شبی در مورد مرده های عادی ، یعنی مردم عادی روی زمین که از دنیا می روند ، یادتان باشد ارواح مرده ها این شب آزادند ، در هر رتبه و مقامی که باشند و به سر خاکشان می آیند . بعضی ها اجازه دارند به خانه هایشان هم می روند به دوستان و آشناهایشان ، بسته به مقامشان دارد . ولی به طور معمول و همگانی به سر خاکشان سر میزنند،  تا قبل از غروب آفتاب هم منتظر می نشینند تا ببینند کسی به دیدارشان می آید یا نمی آید . این را یادتان باشد .حالا ببینید برای مرده ها چه دینی به گردنتان است ؟ ما در یک چنین شبی هستیم آن هم در بارگاه ملکوتی شهدای کربلا . التماس دعا به تک تک شما .برای شادی شهدای کربلا ، آرامش اسراء کربلا  اجماعاً صلوات .
سوال از جمع و پاسخ از استاد : قبلاً این مسائل را گفته ام . به طور معمول سومین روز ، ششمین روز که شب می شود شب هفت و شب هفت محسوب می شود و چهلمین روز . 
.بخصوص شب هفت و روز چهلم حتماً این ها به سر خاک خود می آیند.بزرگان که خیلی فرق می کنند و خیلی هم متفاوت هستند.من برای مردم عادی خدمت شما عرض کردم.شب سال هم همین طور.
صحبت از جمع : سوالی که برای من پیش آمده است این است که با اینکه ممکن است من همه هفته ها نباشم ولی بعضاً خطاب شما را دریافت کردیم که دیر شده است ،عجله کنید .ممکن است بعضی ها از این مجموعه جدا بشوند، همه همراه نباشند ، به زبان های مختلف این را از شما شنیده ایم. این بار هم بعد از ایامی که همه ما درد و دل ها کردیم حالا یا برای امام حسین (ع ) گریه کردیم ،برای مظلومیت آن بزرگوار و یا برای دردهای خودمان گریه کردیم به هر حال یک کمی سبک شدیم.بازهم داریم این ها را می شنویم .ولی یک سوال برای خود من پیش آمده است. گاهی که این مطالب را شما می فرمائید  همان شروع به خودم برمی گردم و عملکرد خودم و کارهایی را که انجام دادم مسئولیت های فردی و اجتماعی  و در نهایت ممکن است همان موقع به خودم یک نمره قبولی بدهم، بگویم الحمدالله در این زمینه من این کار را انجام نداده ام. الان که یکی از دوستان داشتند  می گفتند آیا این سروری که برای ما ایجاد می شود و آیا این نمره قبولی که به خودمان می دهیم چون شما می فرمائید ، بعضاً ممکن است یک مصداقی هم بیان می کنید. حالا که مصداق حجاب را مثال زدید من نمی خواهم بگویم الزاماً  این نوع ، غیبت را گفتید موارد دیگر ، این نمره ای که ما خودمان به خودمان می دهیم صحيح است؟یا نه زیادی خوش باور شدیم، احساسات ما است که دارد این را می گوید باز هم دشمن، همان شیطانی که دشمن آشکار ما است زیر گوشمان دارد این حرف ها  به ما می زند. کدام است ؟ چون بعضی   موقع ها می گویند عصر عاشورا بسیاری از مردم خوشحال هستند، نه خوشحالی به خاطر کشته شدن آقا امام حسین ( ع) نه ،شاید آن بهجت قلبی به خاطر این که عزاداری کردند و آقا امام حسین ( ع )به اینها پاداش می دهند. حالا که پاک شدند احساس خوشایندی دارند  و این خوشایندی باعث خوشحالی ایشان می شود.حالا این نمره قبولی که ما به خودمان می دهیم یک باور غلط است ؟یا نه ؟
استاد :این مطلبی که شما فرمودید همیشه برای خودم این طوری نگاه کردم ،وقتی آن سرور و خوشی به من وارد می شود برای خودم این چنین استنباط می کنم: یادت باشد این خوشی برای اینکه تو بهترین بودی ، کامل بودی و یا بی عیب بودی نیست.بلکه این خوشی برای این است که بچه های کوچک را نگاه کنیم کار بد که انجام می دهند مادر می زند ، دعوا می کند ، به جای اینکه عقب بشیند که از ضربه مادر دور بماند بیشتر حمله می کند و پاهای مادر را می چسبد و از مادر جدا نمی شود به محض اینکه مادر دستی به سر ش می کشد آن هق هق ها و گریه ها می خوابد ، چشم ها هنوز پر از اشک است اما مادر را نگاه می کند و می خندد.چرا می خندد؟فکر نمی کند کار بد آن پوشیده شده است میخندد برای اینکه با همه کار بدش هنوز مادر خود را دارد.هنوز این پاهای مطمئن و این بغل امن را دارد که می تواند حتی اگر دو تا کتک هم بخورد، ولی در آن خود را جا دهد.من این بهجت و سرور را که شما فرمودید برای خودم همیشه این طوری معنی می کنم که می دانم کامل نیستم ،ولی خوشحال هستم که اینجا بودم و این را شنیدم ، اگر اینجا هستم و توانستم بشنوم یک دلیل بیشتر ندارد من هنوز در آن بغل جا دارم اگر عجله کنم به جای خودم می روم .گرچه ممکن است یک سیلی بخورم و بگویند چرا دیر آمدی ؟چرا خاک و خلی آمدی ؟ولی آنجا یک کنج برای من  پنهان کردند. این سرور و این خوشی مال این احساس است.نه به جهت اینکه ما همه کارهایمان درست است.خوب می گویم ماه محرم بود کلی زحمت کشیدم برای مردم مطلب آوردم ، حرف زدم، هدایت کردم ، در این روزها کار زشت هم نکردم ، جاهای بد هم نرفتم با کسی هم غیبت نکردم و دروغ هم نگفتم پس کار من درست است ، پس کارم درست است که دارم این مطالب را می شنوم.نه من این جوری نگاه نمی کنم . می گویم خدایا شکر که توفیق دادی . اگر تو توفیق نداده بودی من نمی توانستم اینجا بشینم. من قبل از محرم می گفتم امسال حسینیه را می بندم. در حال مردن بودم .گفتم می بندم . خدایا اگر تو نخواسته بودی ، اگر تو توفیق آن را نداده بودی که نمی شد.پس شکر می کنم و خوشحال می شوم که به من اجازه داد . پس اگر به من اجازه داده است یک دلیل دارد یعنی می گوید تورا میخواهم . چه طور در رویای من نور گفت : چرا می لرزی ؟توکه هنوز از دنیا نمرده ای ؟این یک معنی دارد یعنی  تو هم مثل اینها حسابرسی می شوی ، اعمالی داری که حسابرسی شود اما هنوز نمرده ای که تو را این طوری حسابرسی کنیم پس برای چه می لرزی ؟چون هر کلامی در رویا، دقیقاً مثل دنیا ،دوطرف دارد مثل چاقوی دو لبه است. این طرف آن هست ، آن طرف آن هم هست. می گوید چرا می لرزی ؟ پس من را دوست می دارد. به من پیغام میدهد پس من را بزرگ می دارد.اما این طرف هم هست در لفافه به احترام کامل می گوید کجایی تو ؟نمردی تور ا بازخواست نمی کنم عمل تو را جلوی بقیه نمایش نمی دهم، روزی که بمیری برای تو هم هست.پس حواست را جمع کن و مرتبش کن .باز این را که می شنوم از این طرف ناراحت می شوم و از طرف دیگر می گویم خدارا شکر ، الهی شکر آنقدر من را می خواهد . می گوید قبل از اینکه می خواهی بیایی آن خرابی ها را درست کن. راه را دارد نشان می دهد می گوید آنها را هم پاک کن .پس وقتی می آیی بی عیب بیایی. پس من را خیلی می خواهد .باز این خیلی می خواهد را می فهمم باز آن سرور در قلبم بوجودمی آيد.سبک می شوم ، آرام می شوم.از این بابت خوشحال می شوم .و گرنه نه به خاطر اینکه ، اگرکسی فکر کند اعمالش کامل است و خیالش از آن راحت است خیلی باطل است. امام سجاد (ع ) در سجده گریه می کند ، دعا می کندو از مکافات و شب اول قبر  پناه به خدا می برد . چه کسی در این دنیا مثل امام سجاد(ع )کشیده است؟و چه کسی مثال آن پاک و تمیز بوده است؟امام سجاد جز کسانی است که خداوند در قرآن می گوید : ما فعل خیر را به آن وحی کردیم.نمی گوید دستور داده ايم. یعنی فعل خیر را  اگر ما بگوییم یک رنگ است ، وقتی خمیر ايشان را داشتند درست می کردند که شکل آدم درست کنند از آن فعل خیر که یک رنگی بود داخل آن ریختند .اصلاً با آن عجین است.نه مثل من و شما که به ما دستور می دهند که این کار را بکن، این کار را نکن .آنوقت همچین آدمی در سجده اشک می ریزدو ناله می کند و می گوید: به تو پناه می برم و من جز تو کسی را ندارم ، شب اول قبر به چه کسی پناه ببرم ؟از مکافات عمل به جز تو به چه کسی پناه ببرم ؟امام سجاد(ع) وقتی که این را نمی گوید من می توانم بگویم ؟ این است که می گویم سیره اهل بیت و کلام اهل بیت باید در تمام ابعاد وجود ما جاری بشود یعنی شما به این میرسید ، می گویید صبر کن پس امام سجاد (ع) چه می فرمود؟امیرالمؤمنین چه می فرمود؟چرا به اینجا می رسید؟برای اینکه با اینها زندگی می کنید .شما با همسر، پسر و عروس خوددر عرض روز چقدر زندگی می کنید؟ چند ساعت ؟ با خدا چند ساعت زندگی می کنید؟کدامیک جاری تر است؟خدا. منتها چون عادت نکردیم آن را بزرگ کنیم و نمای چشممان قرار دهیم بقیه را بزرگ می بینیم در حالی که هیچ انسانی حتی آن کسی که افعال زشت و شر دارد آنقدر که خدا در آن جاری است ، هیچ چیز دیگری جاری نیست اما نمیفهمد چون عادت نکرده است که به جریان ها نگاه کند. ما همیشه به بن بست ها نگاه کردیم. شما میفهمی که من چی می گویم؟شما رشته روانشناسی خوانده ای می توانی این را در درس خود برای خودت معنی کنی ؟تبیین کنی و بفهمی من چه می گویم؟ما هیچوقت به جریانها نگاه نمی کنیم.همیشه فکر می کنیم اینجا چرا بسته است؟هرگز به جریان قبل از آن که جاری بوده است نگاه نکردیم.اگر نگاه می کردیم نگاه به جریان ، بسته بودن ها را خود به خودباز می کند. من نمی دانم چقدر حرف های من در شما اثر دارد،یا چقدر حرف های من برای شما کاملاً قابل درک است.نمیدانم. فقط از خدا می خواهم همان قدر که خودم میفهمم به بضاعت خودم، همانقدر به شما فهمیده شود.چون من آن چیزی که الان میفهمم به پهنه آسمان ها است.خدا می گوید: افعال خیر انجام بدهید، به پهنای زمین و همه آسمانها بهشتی به شما می دهم ، من نمرده ام و هنوز آن را دارم این همان بهشت است . چه کسی باور می کند؟ امروز یکی از بچه های کوچک جمع، جلوی در خانه ما آمده بود ،همیشه با مادر خود می آید وسایل من را میگیرند و پایین می آورند ،امروز مادرش زودتر آمده بود و اورا نیاورده بود، او خودش بالا آمد گفتم چی شده ؟گفت : یادم رفت که باید چه چیزی می گفتم بروم بپرسم. گفتم حتماً مادرش گفته که من یک چیزی را با خودم به پایین بیاورم، یک مقدار ایستادم تااو برگردد، آن را بردارم و بیاورم.دوباره که برگشت گفتم چی شد گفت : هیچی .حالا وقتی این بچه را نگاه کردم دیدم همه چیزهای گران قیمت دنیا را به من می دادند به اندازه چند دقیقه مهر این بچه که نثار من کرد نمی ارزد.چون آنها میمیرد و من نمی برم اما این را می برم ، هرجا بروم آن را می برم توی هر عالم بروم آن را می برم .خوب این بهشت است .درختانی که میوه های آن همیشه در دسترس شما است.من در خانه ام نشسته ام و او پیش من نباشد.فقط به اوکه فکر کنم آن محبت به من سرازیر می شود. چه بسا در آن لحظه من را یاد می کند خوب این یعنی بهشت.کجا می گردید دنبال بهشت ؟ جدی شما میوه می خواهید.چقدر می خواهی بخوری ؟میوه ای را بخورید که ماندنی است.اینها میوه های ماندنی است.آنها میوه های مردنی است. آن میوه هایی که میخوریم تازه  آمده است وخودشان را به من رسانده اند که در من به کمالش برسد، کمال نباتی .اما این میوه نه ، این میوه خیلی با آن فرق می کند.من تازه باید به  آن میوه ای که خوردم کمال بدهم .اما این می آید که به من کمال بدهد.میاید و به من حسی را عطا کند که در هیچ کجای دیگر نمی توانم پیدا کنم .نمی دانم ، فقط دلم می خواهد همه آن چیزهایی که می دانم بگویم ، شایدم هم هیچ چیزی نمی دانم، تصور می کنم که می دانم.ولی مهم این است که حتی اگر تصور می کنم که می دانم ، تصور آن هم شیرین است.دلم می خواهد این شیرین و حلاوت به جون شما برسد شما هم آن را حس کنید.همین . نه بیشتر از این .


 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید