منو

شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat 04 20 2024

A+ A A-

جلسه اول چرا عاشورا را انقلاب می نامیم

بسم الله الرحمن الرحیم

از عاشوراي سال61 هجري قمري تا امروز بيش از يک هزاره ميگذرد بالاي هزار سال عبور کرده و گذر اين همه سال از تلالو، جلوه و عمق عاشورا نه تنها کم نکرده که بلعکس هر سالي که ميگذرد عاشورا قلمروي گسترده تر و عميقتر پيدا ميکند. بايد جستجو کنيم که در اين زمينه و در اين زمانه درکدام جهت و رو به سوي کدام غايت ايستاده ايم،

ديگر بايد لااقل خودمان تکليف خودمان را بدانيم،در اين زمان در جهت واقعه کربلا ما رو به کدام نهايت داريم؟چه نسبتي با عاشورا داريم؟بيننده ايم؟نظاره کننده هستيم؟سوگواريم؟ بازمانده ايم؟ ما چه کاره ايم؟ کجاي اين ماجرائيم؟ آفتاب عاشورا بر ذهنيت، زندگي، جان و مال ما چطور مي تابد؟کم رنگ؟ اصلا تابشي ندارد؟ خبري نيست صدايي است که از کوچه ميآيد؟ يا نه آفتاب داغش روي

زندگي ماست و هر لحظه ما را ميسوزاند؟ بايد جستجو کنيم بايد بفهميم. ما در سرزمين شيعه نشين زندگي ميکنيم خيلي از سرزمين هاي مسلمان نشين که هويت شيعي دارند در اين ايام سياه پوشند، غم زده ند، اشکبارند،در اين ايام  به خيابانها و ميدانها مي آيند  و با صداي زنجيرها،سنجها، طبلها، شيپورها عاشورا را فرياد ميکنند. مايي که سنج ميزنيم و طبل ميزنيم و شيپور ميزنيم، عاشورا را فرياد ميزنيم نبايد بدانيم چطور شد مردمي که تازه با ديني چون اسلام آشنا شده بودند و در فضايي که پيامبرخدا وخاندانش حضور داشتند طعم شيرين يک ايدئولوژي الهي را چشيده بودند خود سپاه ستم شدند؟ميدانيد که انسان هر چيز نويي را که به دست ميآرود آنرا حفظ ميکند کهنه ها را ول ميکند ولي نوها را سفت ميچسبد، مردمي که تازه با ديني به اسم اسلام آشنا شدند آن هم در حضور پيغمبر، طعم شيرين مسلماني را در کنار خاندان پيغمبر چشيدند چطور شد که خودشان مقابل امام ايستادند؟ ما لعن ميکنيم به مردم کوفه، ما لعن ميکنيم به مردم شام،لعن ميکنيم به همه آنهايي که در ميدان جلوي امام ايستادند، اما نبايد بدانيم چطور شد اينها جلوي امام ايستادند؟ چطور شد اين ها سپاه ستم شدند، روبروي امام ايستادند، تيغ کشيدند، بر پيکر شهيدان اسب تاختند، سرهاي شهيدان را از بدنشان جدا کردند سر نيزه کردند وگرداندند، نه حسرتي خوردند  نه اندوهي پيدا کردند  بلکه شادماني هم کردند، چه شد؟ اگر ما اينها  را پيگيري نکنيم و ندانيم پس ما که هستيم، ما چه هستيم  و به کدام سو هستيم ،کجا داريم ميرويم؟ايدئولوژي ما چيست فقط با معيارهاي جامعه خوب بودن براي ما مناسب است نظريه جديدي که الان در جوامع پيشرفته به شدت جاري است، راستي چرا چرا در اين زمان اين گونه شديم ؟
دعبل بن خزايي عمق اين فاجعه را در ابياتش  چنين تصوير کرده:
" سر پسر پيامبر و جانشين او، اي مردم بر نيزه بلند است، مسلمانان مي بينند و ميشنوند اما کسي ناله اي نميکند افسوس نمي خورد"
واقعاچرا؟آيا همانطورکه در زمان کودکيم شنيده ام واقعا مردميکه در کشتن خاندان پيامبر دست داشته اند يا آنهايي که بر مرگ آنها شادماني ميکردند بواقع نميدانستند اينها چه کساني هستند؟نمي دانستند او پسر رسول خداست، نمي دانستند اين پسر فاطمه زهراست، فکر ميکردند خارجي است از يک مملکت ديگر آمده است، واقعا اينطور است؟کي ميخواهيم روي اين حرفها خط بکشيم؟ شما هم ميخواهيد به بچه هايتان همين ها را بگوئيد ؟ تا کي؟ اينها را  بايد  جواب داد.
کراجکي در رساله اي با عنوان کتاب التعجب نکات تلخ و عبرت آموزي را بيان کرده، او در اين کتاب نوشته خانواده هايي در شام بعد از حادثه کربلا با عناوين تازه اي معروف شدند، (در خيلي از آدمهاي امروز هم اين گونه طبقه بنديها را ميبينم، البته نه با اسم آن روز بلکه به يک شکل ديگر)، خانواده هايي در شام بعد از حادثه کربلا با عناوين تازه اي معروف شدند مثل بنوالسراويل، بنوالسرج،بن اسنان،بنوالمکبرين،بن الطشتي وبنوالقضيبي وبنوالدرجا.
بنو السراويل فرزندان کسي بودند که لباس امام حسين را برداشتند، امام را بعد از شهيد کردن لباسش را از تنش  غنيمت گرفتند، فرزندان چنين کساني لقب گرفتند و به اين لقب  افتخار کردند.
بنوالسرج فرزندان کساني بودند که بر پيکر امام حسين اسب تاختند، برخي از تازندگان اسب نعل اسبشان را کندند به بهاي گران و گزافي به مردم فروختند، مردم نعل هاي اسب را سر در خانه هايشان زدند، حواسها جمع است نبايد تاريخ تکرار شود، نبايد من و شما اجازه تکرار شدن تاريخ را بدهيم، ولي ناآگاهي و عدم شناخت ما را ميبرد به همان سويي که همان کاري را بکنيم که همان مردم کردند نعل اسبي که بر پيکر امام و شهيدان تاخته بود درآوردند به بهاي گزاف مردم خريدند بر سر در خانه هايشان آويزان کردند و آنهايي که به اين نعلها نرسيدند نعل تقلبي خريدند به در خانه هايشان زدندکه جا نمانند و متاسفانه عدم شناخت ما دست کمي از آنها ندارد.
بنواسنان فرزندان کسي بودند که نيزه اي که سر امام حسين بر آن بود حمل ميکرد، فرزندان کسي که  نيزه دستش بود در کوچه و بيابان کوفه و شام سر امام را بر آن نيزه حرکت ميکرد و اين تلاوت قرآن را از زبان آن سر مبارک ميشنيد و در نهايت قساوت حملش ميکرد لقب گرفتند.
بنوالمکبرين فرزندان کساني بود که پشت سر اين نيزه دار که سر امام حسين را حرکت ميداد حرکت ميکردند تکبير ميگفتند، چطور ميشود چنين رفتاري را داشت،صد بار از بريدن گلوي حسين بگوئيم يکبارش به يک بار که چنين چيزيي را بشنويم سنگين نيست، بريدن آن سر مقام است براي امام ولي شنيدن اين، سوختن و پاره شدن جگر مسلمان است اگر واقعا بفهمد اگر واقعا درک کند .
بلاذري در انساب الشراف ص213 سروده :"اي پسر پيامبر گويي با کشتن تو آشکارا و آگاهانه پيامبر(ص) را کشتند، تو را کشتند و تکبير ميگويند، با کشتن تو تکبير الله اکبر و تهليل لا اله الا الله را کشته اند"
چرا و چگونه چنين اتفاقي افتاد؟ اينها مردمي بودند که عصر پيغمبر را درک کرده بودند، در حضور پيغمبر  لا اله الا الله گفته بودند، چه شد که دست به چنين اعمال شنيعي زدند، افتخار کردند و لقب براي خود تصور کردند؟ عاشوراي سال 61  که تلخ ترين و موثرترين روز تاريخ اسلام و انسان است چرا اينگونه اتفاق افتاد؟ چرا مردم اندوه نمي خوردند؟ چرا مردم در کشتن حسين بن علي شادماني ميکردند؟ چرا گرداندن سر امام بر نيزه در کوفه و شام ميسر شد؟ آفتاب عاشورا چگونه اسلام را از انجماد تحريف و تزوير و ستم بني اميه نجات داد؟ معاويه و يزيد مردم را چگونه تربيت کردند که آنها تيغ به روي پسر پيامبر کشيدند؟ اينها پرسش هايي است که بايد پاسخي مناسب داشته باشد وگرنه آفتاب عاشورا از تابيدن باز خواهد ايستاد.
سال قبل گام به گام همراه قافله کربلا و قافله سالار بزرگش از مدينه رهسپار شديم همه اتفاقات را با اسناد تاريخي اش باز گو نمودم اما وقتي به شب عاشورا رسيدم ديگر در خودم تواني نديدم که ادامه بدهم من را عفو کنيد من هم آدم هستم و در چنين جايگاهي پاهايم سست است، تنم لرزان است، زبانم به لکنت مي افتد چه کار کنم ديگر نتوانستم از شب عاشورا به بعد را ادامه بدهم اما امسال از جايگاهي ديگر آماده بررسي و گفتگو درباره عاشورا شدم باشد که توفيق الهي وياري مولا امام زمان(عج) من را ياري کند تا خجل و شرمنده شما،پيامبر خدا و اهل بيتشان نشوم.
قصه عاشورا قصه اي است تکراري، اما چنان سرشار از طراوت و سر زندگي است که اگر هر روز و هر شب از آن گفتگو کنيم از تازگي و لطفش هرگز کاسته نخواهد شد به قول  حافظ عليه الرحمه :
از آستان پير مغان سر چرا کشيم              دولت در اين سرا و گشايش در اين در است
يک قصه بيش نيست غم عشق وين عجب            کز هر زبان که ميشنوم نا مکرر است
در انقلاب عاشورا مرکب پژوهش و بررسي را بر واقعه عاشورا و زمينه هاي گوناگون آن قرار داديم، واژه انقلاب را انتخاب کردم، حالا ميگويم چرا به جاي فاجعه کربلا ميگويم انقلاب کربلا، انقلاب عاشورا، منتها اول بايد انقلاب را کوتاه و مختصر توضيح بدهيم.
ارسطو انقلاب را بر چندين شکل تعريف ميکند او ميگويد انقلاب گاهي در سازمان يک حکومت رخ ميدهد و هدفش تغيير شکل حکومت است مثلا از پادشاهي ميخواهد تبديل کند به جمهوري، انقلاب گاهي به سازمان حکومت آسيبي نمي رساند بلکه مقصود رهبران انقلاب اين است که شکل حکومت ثابت بماند اما قدرت به دست رهبران انقلاب بيفتد،انقلاب گاها فقط در شدت و يا ضعف ماهيت حکومتها موثر است يک ذره شدتش را بالا ميبرد و يا  يک ذره شدتش را پائين مي آورد وگاهي هم هدف انقلاب ممکن است که فقط تغيير بخشي از ساختار حکومت باشد، مثلا يک بخشي را تاسيس کنند، اضافه کنند يا بخشي را لغو کنند. مثلا هانتيگنتون  انقلاب را يک تحول داخلي سريع، بنيادين و خشونت آميز در زمينه ارزشهاي  مسلم و اسطوره يک جامعه ميداند، توجه داشته باشيد انقلاب مفهومش اين است که در يک مقطع حرکت  ميشود و همه آن چيزي که مد نظراست در همان مقطع ايجاد ميشود، اما در عاشورا ما شاهد چنين حرکت و چنين نتيجه اي نيستيم، اما من به آن ميگويم انقلاب  بعدا ميگويم چرا توضيح ميدهم، کمي جلوتر ميرويم و ميگوئيم تغيير مباني ارزشهاي جامعه بستر و زمينه اصلي يک انقلاب است، يعني اگر يک حرکتي بتواند ارزشهاي يک جامعه را تغيير بدهد و بستري فراهم کند خود،يک انقلاب است، خب قدمي جلوتر  ميگوئيم اين تغيير ارزش يعني چه؟يعني لباسها را عوض کنند خانه ها را جا به جا کنند ؟ نه،تغيير ارزش ابتداعا در درون انديشه و جان انسانها روي ميدهد و بعدا اين تغيير انديشه و آرمان اراده جديدي به وجود مي آورد.
در پرانتز مثالي ميزنم، ماگاها بر ميخوريم به افرادي که  خدا اولادي داده که دچار نقص است و اين نقص ميتواند به اشکال مختلف باشد،در اعضا، نبودن اعضا، روي مغز، نبودن تعادل و ..دريک خانواده اي بچه اي شاهد ميشود که خداوند خواهر يا برادري به او داده که داري نقص است ميآيند پيش من،همه براي اينکه اين نقص از بين برود، خوب بشود من هم پيش دکتر ميروم انتظارم همين است، اما کار من با دکترها فرق دارد دکترها قرص ميدهند،آزمايش ميدهند، بيمارستان بستري ميکنند،جراحي ميکنند که چه که جسم اين موجود را تغيير بدهند اما تکليف من اين نيست،تکليف من آماده سازي بستري براي افکار اين خانواده است تا فردي که در اين خانواده وجود دارد و علي الظاهر براي اينها کمي و کاستي است و گاها از بودنش خجالت ميکشند بستري فراهم کنيم که زمينه تفکر عوض بشود، اين موجودي که دچار سختي است مايه افتخار ميشود، چون باور ميکند که خداي عالم براي او اين را فرستاده  و چون باور ميکند که خدا کاري را عبث انجام نميدهد و هر آنچه که به بنده بدهد هديه او محسوب ميشود ديدگاهش تغيير ميکند و تغييراين ديدگاه روابط خانوداگيش را عوض ميکند از منزوي بودن خارجش ميکند به ميان جامعه ميرود نگاه هاي متفاوت مردم را مي بيند و ديگر برايش مهم نيست چون ديگر ارزشي قائل نيست چون مي داند و باور کرده است خدا بهترين هديه موجود را به او هديه داده است،آدم وقتي بهترين هديه را مي گيرد مگر خجالت ميکشد؟مگر افسرده هم ميشود؟مگر ناراحت هم ميشود؟ ارزشهايش عوض ميشود وقتي ارزشها عوض شد کليه روابط در آن خانواده ها تغيير کرد در فرهنگ خانواده هاي اطرافشان هم موثر ميشود و اين را بهش يک انقلاب ميگويند.
وقتي چنين تغييري در انسان انجام گرفت امواجش به جامعه ميرسد وقتي به جامعه رسيد به ساختار حکومت سرايت ميکند و بعدا آن ساختار را آرام آرام تغيير ميدهد.
براي کار معرفت شما خيلي زحمت کشيدم من وظيفه ام را انجام دادم ولي زير پا له نکنيد در جامعه بد رفتار نکنيد همان قدر که من زحمت کشيده ام شما هم عهده دار زحمتيد،شما بايد اين ها را در  جامعه منتقل کنيد در رفتارتان در منشتان، خواسته هايتان، مردم بايد متوجه شوند، هزاران حمد براي من بفرستيد و اگر عمل نکنيد به آنچه به شما داده شده است پاسخ نداديد کاري نکرديد چون از من هم نمي خرند ميگويند اگر تو درست گفته بودي بر او موثر واقع ميشد اگر موثر واقع نشده چون تو خوب نمي گويي تو آنچه بايد قلبي بگويي يا تو آنچه بايد بگويي در قلبت نبوده و نگفتي ولي من باورها يم را به شما گفته ام و خارج از آن را به شما نگفته  من شعار نداده ام به خودتان بيائيد تا دير نشده است.
اين تفکر آيت الله صدر هم هست خدا رحمتشان کند ايشان اين نظريه شان را از قرآن گرفتند خداوند در سوره رعد آيه11 فرموده:  إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيرُِّ مَا بِقَوْمٍ حَتىَ‏ يُغَيرُِّواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ  خدا چيزى را كه از آن مردمى است دگرگون نكند تا آن مردم خود دگرگون شوند
تغيير جان يعني تغيير حالات روحي انسانها، جان کجاست نميتوانيد نشان بدهيد اما علامتهايش که هست روحيه افسرده و تکيده و منزوي و بدبخت گونه وقتي تبديل شد به يک روحيه شاد پر افتخار و پر صلابت يعني جانش تاثير پذيرفته وقتي تغيير حالات روحي در انسانها به وجود آمد اين تغييرات روحي به طور حتم تغيير نظام ارزشي را در بر خواهد داشت، مثلا اگر براي انساني دنيا با همه ظواهر و امکاناتش ارزش باشد حالت روحي فرد اين است که از توسعه آن امکانات بهره ببرد و با اين امکانات خشنود و راضي است اما وقتي روحيه آدمها عوض شد و به عقبي و به معنويت توجه کردند دنيا ارزشش را از دست داد ديگر مال دنيا وسيله اي ميشود براي بخشيدن نه براي فقط بهره بردن،ارزشها عوض ميشود، عاشورا از اين بعد نگاه يعني تغيير حالات روحي انسانها، خوب دقت کنيد مطالب امشب نردبان شبهاي بعد است، عاشورا از اين بعد نگاه؛ يعني واقعه اي که حالات روحي انسانها را تغيير داد و از اين بعد واقعه يگانه تاريخ اسلام است نظير ندارد، هيچ حادثه و واقعه ديگري مثل عاشورا اثر گذار نبوده و نيست، چراکه عاشورا نه تنها مباني ارزشها را دگرگون کرد سيطره بني اميه را از درون فروپاشي کرد، درست است که امام حسين در زمان حيات يزيد را از تخت پائين نکشيد، او را به دار نکشيد، قصاص نکرد،اما اين قدرت پايان ناپذير را از درون فروپاشاند و بعد حادثه اسطوره ا ي شد فراتر از بحث دگرگوني حکومت و قدرت، بلکه در قلمرو روحي انسانها تغيير و تحول به وجود آورد و با نگاه از اين زاويه عاشورا را نه تنها ميشود يک انقلاب حقيقي در عصر خودش دانست،بلکه چون محرم زنده است و عاشورا زنده است و هر ساله تکرار ميشود و در جان انسانها تاثير ميگذارد ميتوانيم بگوئيم انقلاب زنده و سازنده در روزگار ما هم محسوب ميشود در صورت واقعه عاشورا شايد نتوانيم مباني انقلاب ظاهري را پيدا کنيم اما ماهيت و غايت عاشورا که حقيقت عاشوراست و حقيقت يک انقلاب است پيدا ميشود و اين زماني محقق ميشود که به طور دقيق حاکميت معاويه و يزيد را بررسي کنيم آرمان شايسته امام را بررسي کنيم و حرکتمان را آغاز کنيم بقاي رسالت پيامبر که در واقع ريشه حيات و هويت اسلام است با عاشورا تحقق يافت و استمرار پيدا کرد، سر انجام هم قيام عظيم امام زمان(عج) به تعبير امام صادق (ع)در روز عاشورا آغاز خواهد شد سند حرفم الارشاد شيخ مفيد ج 2 ص 131 گويي عاشورا هم مبدا است هم مقصد کليد درک زمان است که به ديروز و امروز و آينده و آرمانهاي ما معني مي بخشد.

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید