منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

جلسه سوم چرا عاشورا را انقلاب می نامیم

 بسم الله الرحمن الرحیم

در بخش گذشته در مورد انديشه مرجئه يک بحثي کردم و يک  اشاره اي شد در اين بخش مفصل تر به اين موضوع مي پرادزيم. انديشه مرجئه را تعريف ميکنيم اين انديشه يا اين تفکر در آغاز  به گونه اي شکل گرفت که گروهي از مسلمانان گويي نمي خواستند هيچ خدشه اي به جامه تقوي و اعتقاداتشون وارد شود،خب اينکه خوب است اما ببينيم چطور عمل ميکنند، مثلا وقتي مي ديدند مردم ميگويند عثمان مظلوم کشته شد آنها تصديق ميکردند، يک عده ديگري ميگويند علي و يارانش بر آنها هم تصديق ميکردند، خلاصه در انتها ميگفتند ما اينها را نه محکوم ميکنيم نه حمايت ميکنيم بلکه امر همه اينها را به خدا واگذار ميکنيم تا خدا در ميان همگي ما داوري کند. احمد امين ميگويد مرجئه گرفته شده از ارجاء يعني تاخير انداختن زيرا آنها گروههايي را که خون هم را مي ريختند يا به هم خيانت ميکردند به جاي مقابله کردن آنها را به روز قيامت حواله ميکردند و درباره هيچ کدام از دو طرف داوري نمي کردند، عده اي هم مرجئه را مشتق از ارجاء ميدانستند چرا که معتقد بودند کسي که ايمان دارد اگر گناه  بکند آسيبي و ضرري به او نمي رسد، خوب دقت کنيد ببنيد من ذره ذره، خشت خشت، ميخواهم بچينم تا بفهميم چرا عاشورا اتفاق افتاد، ديگر گذشت خسته شديم  اين قدر که گفتيم شمر آمد اينجوري تير انداخت، شمر آمد اينجوري سر بريد و... شمر چرا شمر شد؟ چه اتفاقي افتاد روز عاشورا اين طرف نماز ميخواندند آن طرف هم نماز ميخواندند چه شد؟ بد است براي ما مسلمانان شيعه که اينها را  ندانيم.
اين گروه معتقد بودند اگر کسي ايمان داشته باشديعني بگويدخدا هست،پيغمبر خدا هست کافي است  اگر گناه بکند آسيب و ضرري بهش نمي رسد همانطور که با بودن کفر  طاعت سود نخواهد داشت، يعني اين قدر که مطمئن بودند اگر کافر باشد و اطاعت کند سودي ندارد، اين بخش اول را ماهم قبول داريم، به همين محکمي قبول داشتند هر کسي ايمان داشته باشد گناه بکند آسيب و ضرر نمي بيند, اينها چه ربطي به هم دارند؟ ( احمد امين در فجر الاسلام ص 279)
ابن عبري پيدا شدن اختلافات در حوزه مسائل نظري در حوزه مسائل نظري اسلام را در دو قلمرو اصول و فروع تحليل کرده است.اختلافاتي که در حوزه اصول به وجود آمد موضوع علم کلام قرار گرفت و اختلافاتي که در حوزه فروع بود موضوع علم فقه گرديد،اختلافات در اصول که در آن زمان بود در چهار زمينه بود:1- صفات و  توحيد،2- قضا و قدر،3- وعد و عيد ،4-نبوت و  و امامت
ابن عبري مرجئه را وعيديه هم ميخواند چون اين گروه مومني را که گناه کبيره کند را داوري نمي کنند در موردش نظر نمي دهند، باور دارندکه به ايمان مومن گناه کردن ضرر و آسيب نمي رساند.(تاريخ مختصر الدول ابن عبري)  اما مهم کجاست خوب اينها يک گروهي بودند چه تاثيري در روند صحبت  ما خواهند داشت؟مهم اينجا است که چنين انديشه اي ظرفيت بسيار بالاوخوبي داشت براي اينکه پشتوانه نظري مشروعيت بني اميه شود، خلفاي بني اميه چه کار  ميکردند گناه ميکردند اين نظريه به اين ها بال و پر ميداد چرا چون وقت نماز نماز ميخواند، وقت روزه روزه ميگرفت، وقت معصيت آنچنان گناه ميکرد،اما چون نماز ميخواند روزه ميگرفت ،اشهد ان لا اله الا الله ميگويد ايمان دارد و گناه به او آسيبي نمي رساند. معاويه  و يا به عبارتي حکومت بني اميه هم دنبال يک چنين پشتوانه اي بود. مونتگمري وات در کتاب فلسفه وکلام  اسلامي به اين نکته توجه کرده او ميگويد که آنها مدعي بودند که انسان به اين سوال که آيا مرتکبين به  گناه کبيره از اصحاب بهشتند يا از اصحاب جهنم نمي توانند پاسخ بدهند بايد جواب را به داوري خدا در روز قيامت محول کرد و نتيجه چنين قول و گفته اي چه ميشود اينکه گناهکاران را ميشود به کيفرهاي مقرر رساند اما نمي شود از امت طردشان کرد و بگوئيم اينها مسلمان نيستند يا بگوئيم اينها از امت اسلامي محسوب نمي شوند. از نظر سياسي مفهوم اين نظريه اين بود که خليفه اموي به صرف اينکه عملي مرتکب شده که برخي از مسلمين آن را گناه ميدانند نمي تواند از دايره امت اسلامي محروم شود. پس قيام عليه بني اميه مشروع نبود،خوب دقت کنيد وقتي امير المومنين فرياد ميزند، وقتي امام حسن به خاطر تفکرات يک دسته اي عظيم اين  چنيني  به سختي مي افتد، اينها ميگويند تو امام هستي ما قبولت داريم حرفي نيست اما بر اساس اين اعتقاد ما، ما نميتوانيم عليه معاويه قيام کنيم خب چه ميشود امام تنها مي ماند همراه چه کساني برود بجنگد؟ کو يار؟ با عده اي قليل که نمي شود.
به اين ترتيب مرجئه اول از هر چيزگروهي بودند که بر امويان بر مبناي احکام دين پشتيباني ميکردند.  حکم دين سپرشان بود و باهمين حکم از بني اميه طرفداري ميکردند، پس گروه مرجئه مردم را تشويق به گناه نمي کردند اما گناهکار را هم محکوم نمي کردند، اينهمه نگوئيد فلاني آدم خوبي است اما اعتقادات درستي ندارد  نگوئيد.
نتيجه اين انديشه اين بود که نخبگان جامعه  به زهد و انزواي سياسي پناه بردند، زمينه تثبيت سلطنت بني اميه فراهم شد و مستحکم. مرجئه را از ديدگاه معصومين معرفي ميکنم چرا که بايد سند داشته باشيم که اينها معتبر نيستند.
1- علامه جلسي در بحار الانوار جلد پنج ص118آورده که پيامبر اسلام نسبت به انحرافي بودن انديشه مرجئه توجه داشتند، پيداست در زمان پيامبر نيز جوانه هاي آغازين انديشه مرجئه مطرح گرديده بود و پيامبر مرجئه  و قدريه را در کنار هم مطرح فرمودند و آن دو گروه را جزء امت خويش محسوب نفرمودند.
2-در بحار الانوار ج 2 ص 17 آمده که آقا امير المومنين به پيروان خود توصيه ميکنند که جوانان خود را دريابند و به آنان آموزش دهند تا انديشه و نظرمرجئه نتواند آنها را گمراه کند.
3-در بحار الانوار ج 23 ص 235 آقا اميرالمومنين فرموده اند که اين گروه در روز قيامت نابينا محشور ميشوند و امام آنان نيز نابيناست، عده ا ي از مردم ميپرسند چگونه است که امت پيامبر نابينا محشور شده اند به آنان گفته ميشودکه اينان از امت محمد(ص)نيستند، آنها انديشه و هويتشان تغيير و تبديل پيدا کرده است.
4-در بحار الانوار ج 37 ص 315 و 316 مرجئه در کنار بين اميه مطرح شده است بر اساس روايات.
5-در بحارالانوار ج 23 ص 362 و ج 24 ص 327 از آقا امام محمد باقر (ع) نقل گرديده است که ايشان فرمودند هنگاميکه نام و ياد ما در نزد اين گروه مطرح ميشود دلهاي آنها آکنده از ناخشنودي ميشود، وقتي غير از مارا ياد ميکنند نشاط مي يابند.
6-در بحار الانوار ج 46 ص 291 ،ج 76 ص297، ج 92 ص 120 ،ج 100 ص 94 مرجئه به عنوان دشمنان امامان شيعه لعنت شده اند .
7-شيخ طوسي در تهذيب الاحکام روايت بسيار پر نکته اي را دارد، توجه بفرمائيد روايت از امام باقر (ع) نقل شده است و هم از امام صادق (ع) که درباره فردي که مدتي گرايش و انديشه حروريه و مرجئه و عثمانيه و قدريه داشته و سپس توبه نموده پرسيدند آيا ضرورت دارد نماز و روزه و حج و زکات خود را دوباره اعاده کند، فرمودند در مورد نماز و روزه و حج ضرورتي ندارد اما زکات خود را دوباره بايد بپردازد زيرا زکات بايد در موضع خود که اهل ولايت است صرف شود.
ببنيد اعتقاد به ولايت چه جايگاه عظيمي دارد در دين ما.البته گروههايي که نام برده شد اندک تفاوتهايي باهم دارندکه فعلا مورد بررسي و بحث ما نيست آنچه مهم است که مرجئه در يک کلام پشتوانه نظريه سياسي بني اميه شدند و نزديکي آنها به بني اميه باعث دوري و انزجار آنها به اهل بيت شد. دکتر محمد جواد مشکور در فرهنگ فرق اسلامي شعري آورده اند که شاعري شيعه سروده که "هرگاه که ميخواهي شادمان شوي که يک مرجئه پيش از فرارسيدن مرگش بميرد ذکر نام علي (ع) را در برابر او تکرار کن و پيامبر (ص) و به اهل بيت او درود فرست"، ببينيد چه قدر مرجئه نسبت به امامان ما انزجار پيشه کرده و چگونه حرکت کردند.
البته چنين گروهي طبيعي است که گرايش و باور ثابتي نداشته باشند، مثلا گروهي از مرجئه در برابر قساوت بي پايان حجاج بن يوسف حاکم عراق که سردار او سعيد بن جبير که خود مرجي بود وقساوت و سبّ اميرالمومنين را از حد گذارنده بود به مخالفت پرداختند، اما در هر حال انديشه سياسي مرجئه اين بود که حق و قدرت ملازم يک ديگرند و وقتي حق و قدرت مساوي يکديگر قرار گرفت بديهي است که آزادي و عدالت که بالاترين حقوق مردم است فراموش ميشود. چون قدرت مطلق ديگر در برابر هيچ ميزان و معياري قرار نمي گيرد بلکه همه ميزانها بايد بر اساس سليقه قدرت مطلق که در شخص سلطان تبلور يافته سنجيده شود .در چينن شرايطي به تعبير" هابز"،  قدرت و سلطنت تبديل به يک هيولا ميشود، حکومت در جاي خداوند قرار مي گيرد خداي ميرنده اي که مردم براي صلح و امنيت و دفاع در زير سايه خداي ناميرنده به او نيازمندند. در باب 41 کتاب ايوب، لوياتان، هيولايي دريايي و حشت انگيزي است که انسان در برابرش غير از بهت و ترس چاره ندارد، از دهانش مشعلها بيرون ميآيد و شعله هاي آتشين بر مي جهد  از بيني هاي او دود بر مي آيد و هيبت پيش رويش رقص مينمايد، دريا را مثل پاتيلچه عطاران ميگرداند بر جميع حيوانات سر کش پادشاه است.اين تعريفي است از لوياتان در کتاب ايوب حکومت معاويه تصوير يگانه اي از لوياتان است منتهاي خشونت و قساوت در زير پرده حريري از تزوير وتبسم. با کينه اي تلخ و قديمي نسبت به اسلام و قرآن و پيامبر اسلام و بعد معاويه به عنوان خليفه رسول الله و بعد خليفه الله در محراب به نماز مي ايستد و خطبه ميخواند. تصورش را بکنيد چه ميشود؟ پيامبر اسلام (ص) در طي سالهاي رسالتش تلاش فرمودند تا نظام و ارزشهاي جاهلي و قبيله اي را در چهار چوب اسلام وامت اسلامي از بين ببرد، عناوين انصار و مهاجرين را بدون توجه به اينکه آدمها هر کدام از چه قبيله اي هستند و منسوب به چه دودماني ميباشند مطرح فرمود و عناويني جديد را وارد نمود. قبائل اوس و خزرج که دشمني ديرينه داشتند  اما وقتي پيامبر به مدينه آمد همه اينها را تحت يک عنوان يعني انصار نامگذاري نمود ديگر نه اوس و نه خزرج،گروه انصار.  قبايلي که از مکه آمده بودند با عنوان مهاجرين قلمداد شدند انگار که از نظام قبيله اي خود نيز کوچ کرده اند و نامي نوين يافتند پيمان اخوت بين آنها به گونه اي برقرار شد که افرادي که تا ديروز برده و فقير بودند با افراد شريف و صاحب نام در يک رديف قرار گرفتند. در عمل پيامبر (ص) با هوشمندي تمام نظام و ساختار قبايلي را  هم از بيرون و هم از درون دگرگون ساختند اما  معاويه سعي کرد با همکاري کارگزارانش دوباره ساختار جاهلي و قبيله اي را برقرار کند و سازمان سياسي خود را متکي بر حمايت قبايل قرار دهد.
دوستان من نکته خيلي ظريف است  اگر اين نکات ظريف را نفهميم و درک نکنيم   بقيه را نيز نمي فهميم   و اگر به ما بگويند امام عنوان و حکومت مي خواست چه کار، زن و بچه را به کشتن داد مجبوريم بدون اينکه جوابي داشته باشيم سر تکان دهيم چون جوابي نداريم بدهيم اما واقعا آنها راست ميگويند؟ مي خواهيم نشان بدهيم، حرف براي گفتن داشته باشيم با سند با استدلال که اينها مزخرف ميگويند. وقتش  گذشته که شما هم همچون گذشتگان خود به فرزندان و جوانانتان بگوئيد امام حسين براي نماز شهيد شد و آنوقت جوانان  با تحقيق و تفحص بفهمند که همه کساني که بروي امام تيغ کشيدند يک رکعت هم نمازشان ترک نمي شد و آنوقت سرگردان در اين ميان بچرخند تا در دامان دشمن تيز هوش دين خدا بيفتند.
بايد کاري کنيم جوانانمان بروندتحقيق کنند و بفهمند کسي که بر روي امام تيغ کشيد نماز ميخواند اما اعتقاداتش از جايي ديگر از آخوري ديگري نوش ميکرد تا جوان بفهمد به هر آخوري سر نبايد فرو برد.
روزي عمرو بن عاص نزد معاويه بود دربان آمد گفت گروهي از انصار براي ملاقات آمده اند، عمروبن عاص نسبت به تعبير دربان اعتراض کرد و گفت انصار لقب نيست که براي آنان به کار ميبري آنان را با نسبشان بخوان .ظاهر يک کلام است ولي باطن چيست يعني تمام شيوه حرکتي پيامبر که تمام اين نسب بازي  و قبيله بازيها را حذف کرده بود ميخواهد سر جايش برگرداند ،معاويه به حاجب گفت برو و صدا کن که هر کس که او فرزندان ازعمرو بن عامر است يا آناني که از اوس هستند و ياآنان که از خزرج هستند بيايند، نعمان بن بشيرکه پايبند به حکم قرآن و سنت پيامبر بود به اين شيوه اعتراض کرد و گفت: نسبي که خداوند براي قوم ما برگزيده است بر نسبي که به کفار ميرسد ترجيح دارد(المفصل في التاريخ العرب قبل از السلام ج1 ص 489)
چرا چون نعمان بن بشير نگاهش بر قرآن و سنت پيامبر بود و نگاه معاويه و عمروعاص بر جاهليت و سنتهاي جاهلي  دقت کنيد جاهليت را بر اساس مقابل علم مطرح نميکنم بلکه جاهليت به مفهوم تعصب و حميت و غضب و تفاخرهايي که در ميان اقوام جاهلي وجود داشت ،پيامبر کوشيدند تا عقلانيت را جانشين جاهليت بفرمايند و لکن جاهليت امري نهادي شده بود در جامعه عرب سابقه طولاني داشت وتغيير و تبديلش کاري دشوار و نيازمند زمان بسيار بود . امام حسين در سال 61 هجري مواجه بود با هجوم يک فرهنگ جاهلي که ميرفت ريشه کاملتري يابد و براي هميشه مستقر شود، حرکت امام براي مواجهه با اين هجوم بود نه براي انتقال قدرت و به دست آوردن قدرت مطلق.امام رفت تا بجنگد و پايه هاي آن لشکر عظيم تر از لشکر عمربن سعد و سپاهيان شام را در هم بشکند و اجازه رشد و ريشه محکمتر کردن به آن ندهدکه در نهايت آن شد که همه ما ميدانيم اما آن چيزي که نمي دانيم اين است که چه چيز توانست سپاهي به آن کثيري با تيغ در مقابل امام  و ولي بر حق خدا قرار دهد؟قدرت يزيد؟يا قدرت فرهنگي که آرام آرم به جامعه تزريق شده بود و داشت شاخ و برگ ميگرفت و تنومند ميشد که امام با واقعه عاشورا يا انقلاب عاشورا همه را از ريشه تکان داد و سست کرد.

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید