Logo

جلسه ششم چرا عاشورا را انقلاب می نامیم

 بسم الله الرحمن الرحیم

در جلسه پيش ديديم كه اميرالمومنين را مخفيانه دفن كردند و چه ننگي بالاتر از اين براي مسلمانان آن دوره که اميرشان و مولايشان، ولي بر حق خدا،پسر عم پيامبر،داماد پيامبر،امام اولشان را از ترس اجانب مخفيانه دفن کنند اجانبي که نامشان مسلمان بود و شهادتين گفته بودند.خوارج در وصف ابن ملجم مرادي شعرها سرودند ميدانيد که ابن ملجم ملعوني بودکه شمشير زهر آگين بر فرق امير المومنين کوبيد در کتاب الغدير ج 1 ص 324 آمده است عمران بن حطّان سروده است: "چه ضربتي بود از فردي پرهيزكار كه غير از كسب خشنودي خداوند انگيزه ديگري نداشت هر وقت من او را به ياد مي آورم ابن ملجم را، مي پندارم كه كفه عمل او در نزد خدا از همه سنگين تر است ". کشنده امام را اينگونه توصيف ميکنند. اسلامي كه پشتوانه سلطنت معاويه قرار گرفت، همين اسلام است كه فرد پرهيزكار ممتازش ابن ملجم مرادي است. خوارج و مرجئه اينگونه زمينه سلطنت و سيطره معاويه را فراهم نمودند و جالب اينجاست که بعضيها پول ميگرفتند و کار ميکردند درگروه خوارج و مرجئه خيلي ها بر اساس اعتقاداتشان حرکت ميکردند اين اعتقادشان بود کجا اين اعتقاد به انحراف رفت؟ اينها مگر زير پرچم اسلام مسلمان نشده بودند کجا پرچمشان عوض شد و پرچم شرک و کفر جايش را گرفت و اينها نفهميدند،اگر ما اين شرايط را براي آنها بررسي نکنيم و نفهميم ماهم همان راه را بعدا خواهيم رفت  بايد بفهمبم چه اتفاقي افتاد نه آنها آدمهايي از کُره اي ديگر بودند نه آنها آدمهايي بودند که از لحاظ فهم و شعور از ما پائين تر بودند نه از قبايل آدمخوار آمده بودند آنها هم آدمهايي مثل ما بودند سرکردگانشان به اجبار مسلمان شدند ولي مابقي با جان و دل مسلمان شده بودند چه شد چه شد که سر از نا کجا آباد آوردند؟ اين همان خطري است که بايد از آن ترسيد اين همان خطري است که هر آن  من و شما را هم تهديد ميکند، اين همان خطري است که هر سال واجب است  مجالس عزاداري برپا شود صحبت شود تا افراد آگاه شوند نگوئيد اي بابا 1400 سال پيش امام حسين را شهيد کردند چه قدر ميخواهيد سر و سينه بزنيد، سر و سينه زدن بهانه است شنيدن قضايايي و پي بردن به آن که چرا يک آدم را با تير کشتند ولي از له کردن استخوانها و بدنش دريغ نکردند چرا؟عاقل بايد دنبال چراهايش برود و بفهمد و چراها را بايد در اين مجالس فهميد هرکس مي نشيند مثل من حرف ميزند و نمي تواند پاسخ دهد و نمي تواند و حرکتي در اين خصوص نمي کند بعد بايد در اين جانب جواب پس بدهد محرم را گذراندن و چيزي را اضافه تر نفهميدن مسئوليت دارد
دهه چهلم هجري قمري كه با شهادت علي (ع) آغاز شد و به شهادت امام حسن مجتبي (ع) انجاميد عبرت آموز و قابل تامل است. پس از شهادت امير المومنين مي دانيم كه امام حسن(ع) به امامت رسيدند. مردم شام با معاويه بيعت كرده بودند مردم عراق با امام حسن بيعت كردند. قيس بن سعدبن عباده از نخستين كساني بود كه با امام بيعت كرد.ولي واقعاً مردمي كه علي (ع) را تنها گذاشته بودند او را بي ياور گذاشتند در روزهاي پاياني عمرش مقابلش مي ايستادند و او را سبّ ميکردند در بين مردم رواج داده بودند علي نماز نمي خواند چگونه مي توانستند گوش به فرمان پسرش باشند، بخصوص كه در حال معاويه قدرتش در شام و مصر و حجاز تثبيت شده بود. خوارج مثل كانونهاي فتنه در عراق فعال بودند خيلي هاشان بدون اينکه پولي بگيرند فتنه ميکردند چون باور کرده بودند خاندان پيغمبر مورد لعن است با کاري که اميرالمومنين کرد و جنگ را به واسطه ابو موسي اشعري باخت که در عمل به خاطر بلاهت و ناداني همين قشر همين گروه که حاضر نشدند جنگ را ادمه بدهند حکومت از دستش رفت او را مورد لعن قرار ميدادند خودشان کانون فتنه بودند.
ميگويند کسي ديد شيطان زنجير طلا انداخته دور گردن يک عده اي  و آنها را ميبرد اين هم ميدويد  دنبالش گفت خب تو که اينها را ميبري چرا من را زنجير نکردي شيطان برگشت گفت بنده خدا تو خودت بي زنجير ميآيي براي چي تو را زنجيرکنم، اينها خودشان بي زنجير ميرفتند جاسوسان معاويه با افراد مختلف تماس مي گرفتند کساني را که بيعت کرده بودند آنها را مي خريدند و بازار شايعات بيش از پيش داغ بود.
در ميان پيروان اميرالمومنين شايع كرده بودندكه امام حسن از طرفداران عثمان است و يك عثماني متعصب است. معاويه و كارگزارانش اثر گذاري شايعه را بارها تجربه كرده بودند. مثل شايعه اي كه سه سال قبل پخش كردندكه قيس بن سعد بن عباده حاكم مصر با معاويه بيعت كرده و زمينه كار و تلاش او را بكلي متوقف ساختند و مردم را به سوي خودشان جلب کردند با يك نمونه از شيوه كار و شگردهاي عمال معاويه شما را آشنا مي كنم مثلاً حسن بن ابي الحسن بصري كه از دشمنان علي (ع) بود و او را ندامت مي كرد روزي وضو مي گرفت او وسواس شديدي داشت و آب را بسيار اسراف مي نمود علي (ع) به او گفت آب خيلي زيادي مصرف مي كني، او گفت خون هايي كه امير المومنين از مسلمانان بر خاك ريخته است بيشتر از اين است. ( الحيات السياسيه للامام الحسن نوشته جعفر مرتضي عاملي ص 161-154 )
حال توجه كنيد كه عمال معاويه چگونه آن را در بين مردم تغيير داده و رواج دادند. گفتند: علي (ع) بر حسن (ع) گذشت ديد حسن (ع) وضو مي گيرد، علي (ع) گفت: اي حسن آب را كامل بريز، حسن(ع) گفت ديروز انساني را کشتيد كه در وضويش آب را كامل مي ريخت يعني عثمان.
اگر خوب توجه كنيد عناصر مشابه در دو قصه وجود دارد، نام علي كه در هر دو قصه است، نام حسن كه در هر دو قصه آمده و مساله وضو، مي بينيد چقدر محاسبه شده داستانهايي را طراحي مي كرده اند.
نمونه ديگر كاركرد شايعه وقتي بود كه امام حسن (ع) قيس بن سعد بن عباده را در راس 12000 نفر به جنگ معاويه فرستاد، جاسوسان معاويه ابتدا سعي كردند با وعده و وعيد قيس را جذب كنند، نتوانستند شايع كردند كه قيس كشته شده است،در ميان سپاه قيس هم عواملي داشتند كه آنها شايعه را دامن زدند فرار و غارت شروع شد تا جايي كه به خيمه امام حسن ريختند، عبا و زيلوي زير پاي حضرت را هم كشيدند و بردند و فردي از خوارج كه منتظر فرصت بود با خنجر ضربه اي به پشت پاي امام زد، خون زيادي از پيكرشان جاري شد. امام حسن مجتبي در شرايطي مصالحه با معاويه را پذيرفتند كه اگر مصالحه نمي كردند ريشه هاي جريان امامت و تشيع منهدم مي شد و از اسلام تنها نامي باقي مي ماند و پس از مدتي هم فراموش مي شد. در كوفه وقتي با معاويه بيعت مي كردند عمروعاص به معاويه گفت: بگذار حسن بن علي با مردم سخن بگويد. او در سخن گفتن ناتوان است، بگذار مردم ناتوانيش را ببينند، چون فكر مي كرد در شرايطي كه امام قرار دارد همچون افراد عادي از فرط اندوه حواس جمعي ندارد و نمي تواند سخن بگويد اما امام حسن شير مردي که نام پدرش علي بود از جاکننده در خيبر بود اينگونه سخن را آغاز نمودند: " تقوي، خردمندانه ترين خردمنديهاست  و ستم و حد شكنيي و تجاوز، ناتوانترين ناتوانيها، درباره اين امر كه من و معاويه در آن اختلاف كرده ايم، يا اين حكومت حق مردي است كه از من شايسته تر است و يا اينكه حق من است. پس من از حق خود براي حفظ خون مسلمانان و اصلاح امت صرفنظر كرده ام و سپس آيه 111 سوره انبياء را تلاوت فرمودند: " (و وَ إِنْ أَدْرِى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكمُ‏ْ وَ مَتَاعٌ إِلىَ‏ حِينٍ : و نمي دانم شايد آن براي شما آزمايشي و برخورداري تا زماني باشد.)"
حكمت و درايت در اوج ممكن در همين چند جمله و آيه اي كه مثل نگين بر عبارات امام مجتبي (ع) نشسته مي درخشد. گرچه كه معاويه با پرخاش به عمروعاص جلوي سخنان امام را گرفت چون او ميدانست فهميد که هيچ چيز جلودار امام نخواهد بود، اما پيروان آن حضرت كه تا مرز مصالحه براي اقدام به هر كاري از جانب امام، اما و اگر مي گفتند امام ميفرمود اينجا بجنگيد ميگفتند نه ،ميفرمودند اين کار را بکنيد ميگفتند نه نمي شود اينها دور امام بودند تا وقت صلح هر کاري را با اما واگر  روبرو مي شدند اما پس از صلح، انقلابي دو آتشه شدند و رو در روي امام حسن(ع) ناسزا مي گفتند. چهره پر صفا و نجيبش را هرکس مي ديد اشك در چشمانش مينشست اين ناسزاها را مي شنيد و براي يارانش توضيح مي داد.
مثلاً براي ابي سعيد عقيصا فرمودند:"آيا خضر را نديدي هنگاميكه كشتي را سوراخ مي كرد و آن جوان را كشت و ديوار را بر پاي داشت، كار او مورد اعتراض موسي واقع شد چون راز آن كارها را نمي دانست. تا وقتي كه خضر راز كار خود و حكمت آن را براي موسي توضيح داد. همينگونه شماها نيز كه حكمت و راز كار مرا نمي دانيد اعتراض مي كنيد در صورتيكه اگر اين كار را نمي كردم بر روي زمين يك نفر هم از شيعيان ما باقي نمي ماند.". (علل الشرايع شيخ صدوق ص 211-احتجاج طبرسي ص290 )
مولانا مي گويد:
گر خضر در بحر كشتي را شكست          صد درستي در شكست خضر هست
رمز شكستن كشتي توسط خضر اين بود كه سلطان مي خواست كشتي متعلق به مردم را مصادره كند، شكستن كشتي در واقع نجات كشتي بود. ترديدي نيست كه معاويه و كارگزارانش خودشان را آماده كرده بودند كه پيروان علي (ع) را از بن براندازند. حضور امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و حضور امام حسين (ع) در دهه پنجاه مانع سياست سركوب مطلق معاويه شد اجازه ندادند ريشه شيعيان از بن کنده شود.از اين رو معاويه مدام برنامه ريزي مي كرد تا امام حسن را از بين ببرد. امام حسن آخرين باري كه توسط همسرش جعده مسموم شده بود (قابل تفكر است) به عده اي از دوستان خود فرمودند بارها مسموم شده بودم اما اين بار گونه ديگري است شديدتر و دردناك تر از هميشه است. ( ابن عساكر ج 7 ص 39 و38 ).
گر چه زهر ياران ناتمام و نيمه راه به مراتب كشنده تر از زهري بود كه امام نوشيدند. امام حسن و امام حسين همراه خانواده شان به مدينه رفتند. معاويه براي تثبيت سلطنت خود هيچ مانعي در پيش روي نداشت. از آن پس يعني ربيع الاول 41 هجري تا رجب 60 هجري كه مرگ معاويه بود، در اين تقريباً 20 سال شاهد نحوه حكومتي در تاريخ اسلام هستيم كه از هر بعد قابل انديشيدن و عبرت آموختن است. آنچه که يزيد کرد در زمان يزيد اتفاق افتاد چيزي نبود آنچه که در زمان معاويه  اتفاق افتاد قابل تفکر است و آن چيزي که قبل از معاويه اجازه داد که شخصي چون معاويه صاحب قدرت بشود و آن چيزي که اجازه داد امام مسلمين در خانه بنشيند و جامعه اي دچار هرج و مرج احکام اعتقادي شود و آن چيزي که اجازه داد بارها و بارها اميرالمومنين را خواستند و از ايشان در بعضي از امور فتوا گرفتند در تمام کتب اهل سنت هست که عمر گفت اگر علي نبود عمر هلاک شده بود پس ميدانستند چه درست است و چه غلط ولي پايه ريزي کردند که معاويه اين چنين حکومت اسلامي رادر تاريخ به صورت سلطنت اسلامي ثبت کرد.
معاويه در دوران خلافت 13 ساله عثمان در صدد توسعه نفوذ خود در عراق و مصر و حجاز برآمد و در دوران 5 ساله حكومت علي (ع) موفق شد نفوذ قلمروش را در مصر و حجاز توسعه دهد و با مصالحه با امام حسن (ع) عملاً با توجه به بيعت مردم عراق پيشواي مسلمانان شد. ساختار سلطنت معاويه پيچيده است و اين پيچيدگي در درجه اول به شخصيت و منش شخص معاويه متكي است. انساني كه در نهايت خشم و خروش در درون، قادر بود لبخند بزند و شادمان به نظر برسد. در استيعاب جلد 3 ص 1418 آمده است كه در دوران عمر عده اي از معاويه كه حاكم شام بود شكايت كردند، عمر گفت :"اين جوان قريش را رها كنيد، جواني كه مي تواند به هنگام غضب تبسم كند."
شهادت مالك اشتر بوسيله شير آميخته بر سم حكايت از همين دو گانگي دارد. در پرانتز بگويم افعال هر انساني بيانگر شخصيت دروني اوست.در زمان جواني اين حرفها را بسيار شنيدم اما بعد ها خداوند توفيق داد و ديدم آدمهايي که در درون به شدت نفرت انگيزند و در بيرون به شدت زيبا و دل انگيزند اينها همگي در طول تاريخ به يک شکل معاويه اند اما درحوزه خودشان.
معاويه و خاندانش سالهاي زيادي دندان بر جگر فشردند. قبيله اي كه در اساس با اسلام دشمني داشتند و نسبت به بني هاشم كينه اي تلخ در دل داشتند.حكومت براي معاويه وسيله اي نبود كه جامعه را به سعادت برساند و عدالت را راهنماي خود قرار دهد حکومت براي او وسيله اي بود براي اينکه جامعه را به سمت قساوت و وتلخي ببرد. خواجه نصيرالدين طوسي در اخلاق ناصري ص 300 و301 آورده است كه سياست دو قسم است: يكي سياست فاضله است كه آن را امامت خوانند و غرض از آن تكامل خلق و رساندن به سعادت است و دوم سياست ناقصه است كه آن را تقلب خوانند و غرض عبد و بنده كردن خلق و رسيدن به شقاوت و مذمت است. در سياست فاضله تمسك به عدالت است و رعيت را بجايي ميرساند و مدينه (شهر) را مملو از خيرات ميکند وخويشتن خويش را مهار كننده شهوات مي دارد. اما در سياست ناقصه تمسك به جور و ستم مي كند رعيت را بنده و مطيع و خدمتگزار مي داند و مدينه را پر از شرور مي دارد و خويشتن خويش را اسير شهوت مي دارد.
حكومت علي (ع) و حكومت معاويه دو نمونه ممتاز و مشخص اين دو سياست است. قبلاً عرض كردم باز هم مي گويم معاويه يا هيچ حاكم ستمگري نمي گويد مي خواهد ستم كند و جامعه را به شقاوت برساند بلكه او هم از عدالت و مهرباني و رعايت حقوق مردم سخن مي گويد. ژنرال پينوشه در شيلي مي گفت: " ما زنداني سياسي نداريم. اينها مهمانان سياسي هستند. مدتي در خارج خانه شان نگهداري مي شوند." استدلال را ببيند چه قدر قشنگ است مردم را در سياهچال زنداني کرده شکنجه ميدادند ميگفت نه کي گفته ما زنداني سياسي داريم اينها ميهمانهاي سياسي هستند، مگر امروز مدافعين حقوق بشر و دموكراسي و آزادي دولت اسراييل را بعنوان يك نظام دموكراتيك مدام معرفي و تبليغ نميكنند. ماهيت نظام معاويه هم چنين بود.
از برون چون گور كافر، پر حَلِل(شيرين)                                وز درون قهر خدا عز و جل
عبارت پردازان و داستان سرايان دستگاه معاويه عباراتي مي ساختند و در بين مردم رواج مي دادند كه گويي سرنوشت امت اسلامي به دست يك حكيم افتاده است ،ابن عبد البّر در عقد الفريد از معاويه اين عبارت را نقل كرده: "من معاويه... شرم دارم به كسي كه غير از خداوند ياوري ندارد ستم كنم."
خواجه نظام الملك طوسي در سياست نامه ص 168 مي نويسد كه معاويه مي گفت جايي كه تازيانه به كار مي آيد از شمشير استفاده نمي كند و تا كار با زبان پيش مي رود دست به تازيانه نمي برد و اگر رشته پيوند ميان او و مردم به قدر مويي هم شود نمي گذارد گسسته شود.
مي بينيد كه شخصيت دوگانه معاويه كه در جامعه آن روز معرفي مي شد حتي خواجه طوس را هم تحت تاثير قرار مي دهد. اما همين حكيم حليم در برابر كلام ابوذر نتوانست طاقت بياورد، او را از شام تا مدينه سوار بر شتري لخت و بي جهاز فرستاد كه پاهايش خونين و خراش خورده و زخمي بود و او را در ربذه وادي غربت ديده ها تبعيد كرد و يا در مقابل حجر بن عدي بي طاقت شد. از حجر بن عدي بشنويم و بشناسيم. مغيره بن شعبه بالاي منبر به امير المومنين دشنام مي داد حجر نعره اي از جان كشيد و بر زبانش جاري شد كه مسجد را تكان داد و گفت :"تو نمي داني به چه كسي داري اهانت مي كني و دروغ مي بندي تو اموال و ارزاق مردم را به آنان بده، مال مردم را برداشته اي و به مذمت امير المومنين پرداخته اي و از ستمكاران و گناهكاران تعريف مي كني"
حجر نماد پاكي و خوبي بود، او را حجر الخير مي خواندند. حضورش و كلامش آنچنان پر اثر بود كه ابن زياد به معاويه نوشت اگر به عراق نياز داري براي حجر فكري كن.( الوافي بالوفيات ابن ايبك صغدي ج 11)
عمروبن حريث نماينده زياد در كوفه هم به زياد بن ابيه نوشت اگر به كوفه نياز داري عجله كن. زياد 70 نفر از سران و چهره هاي شاخص كوفه را جمع كرد؛ باز هم کوفه، باز هم کوفه، باز هم کوفه، اين خاک چه دارد که اين همه نامردي از آن بلند ميشود؟ اين خاک چه دارد که اين همه قساوت از آن بلند ميشود؟ اين همه بي غيرتي؟، باز هفتاد نفر را جمع کرد و آنها عليه حجر گواهي دادند. در مرج عذري حجر و يارانش را گردن زدند. به تعبير ابن عبدالبّر، حجر از بزرگان و فضلاء صحابه بود. در صفين و نهروان جزء فرماندهان سپاه علي (ع) بود. وقتي حجر را با دستان زنجير شده گردن زدند، عايشه به معاويه اعتراض كرد كه آن حلم ابوسفياني ات كُجا رفت؟ معاويه پاسخ داد مثل تو كسي نبود كه نصيحتم كند. ( استيعاب ج 1 ص 329و330 )
البته معاويه يك دهه قبل سر محمّد بن ابي بكر پسر خليفه اول رادستور داد جدا کردند و  شهر به شهر از مصر تا شام گرداند. حجر، شهادت مظلومانه اش با دستان زنجير شده مثل فريادي در قلمرو اسلام طنين افكند. ربيع بن زياد حارثي كه عامل معاويه در خراسان بود وقتي اين خبر را شنيد دعا كرد كه:"خداوندا اگر در ربيع خيري مانده است جانش را بگير"، و از آن مجلس بيرون نيامده بود كه درگذشت. ( استيعاب جلد 1 ص 332 ) سرنوشت عجيبي بود. چقدر فاجعه مرگ حجر عظيم بود كه عامل معاويه از ترس انكه مثل او شود و ديگر هيچ برايش نماند آرزوي مرگ كرد. حجر بن عدي رزمنده اسلام كه در قادسيه جنگ كرد و مرج عذري را فتح كرد، در همان مرج عذري او را گردن زدند. فرزندان او را نيز سالها بعد مصعب بن زبير گردن زد و معاويه مي گفت كه حجر و ياران او را به خاطر مصلحت امت كشته اند. اگر آنان باقي مي ماندند مفسده مي كردند.(شهريار نيكولو ماكياولي ص87 ).
اين چهره واقعي معاويه بود. از سويي بعنوان حاكم بردبار و اهل جود و حكمت معرفي مي شود و از سوي ديگرانسانها را با دستان زنجير شده در حال نماز گردن مي زند. اين ماهيت دوگانه اساس حكومت معاويه بود تا بتواند در جامعه جا بيندازد كه خليفه يا سلطان هر كاري مي خواهد مي تواند بكند و مردم بايد كاملاً اطاعت نمايند.احاديث جعلي زيادي هم در خصوص اين مساله رواج دادند. مثلاً باقر شريف القرشي در نظام حكومتي و اداري در اسلام ترجمه عباسعلي سلطاني ص 284 آورده است كه از پيامبر به دروغ نقل شده،احاديث جعلي: "از هر فرمانروايي اطاعت كن و پشت سر هر امامي نماز بگزار و به هيچ يك از اصحابم ناسزا نگوهر كس از فرمانروا اطاعت كند از من اطاعت كند و هر كس از فرمانروا سرپيچي كند از من سرپيچي نموده است "،حواسها جمع است حديث را از پيامبر دارند نقل ميکنند در همين كتاب نظام حكومتي و اداري در اسلام آمده است عده اي از مردم كه اكثريت را تشكيل مي دادند اهل چون و چرا نبودند و راضي بودند. مردمي كه زندگي برايشان مثل عبور از سرازيري است كه اصلاً نيازي نيست بينديشند. معاويه كافي بود فقط تلنگري بزند تا در عمق دره تاريكي و تباهي سقوط كنند. اما عده اي هم كه مي انديشيدند كه چگونه مي شود از معاويه با اين همه حد شكني و ستم بعنوان خليفه رسول الله اطاعت كرد؟اين احاديث جعلي را براي اينها مي آورد روايتي كه نقل مي كنم بيان گرديده:" از فرمانروايانتان هر طور كه مي شود پيروي كنيد. اگر شما را به آنچه من آورده ام فرمان دهند آنها به سبب امرشان پاداش خواهند داشت و شما نيز به سبب اطاعت از امرشان اجر خواهيد برد و اگر شما را به چيزي غير از آنچه من آورده ام فرمان دهند، آنها گناهكارند ولي شما گناه نكرده ايد و آن هنگام كه به محضر خداوند برسيد مي گوييد: پروردگارا ما در اين ظلم شريك نبوديم. خداوند مي فرمايد شما شريك نبوديد؟ و شما مي گوييد پروردگارا تو بر ما فرمانروايي فرستادي و ما از آنها براي رضاي تو اطاعت كرديم. خداوند مي فرمايد: راست مي گوييد آن گناه آنهاست و شما از آن گناه به دور هستيد."
روايت بگونه اي جعل شده كه اولاً در نگاه نخست جعلي بودنش آشكار نيست و ثانياً نشان مي دهد حاكم ظالم در روز قيامت مجازات خواهد شد. اما فعلاً مسلمانان غير از اطاعت و تبعيت از او وظيفه اي ندارند. رواياتي از همين دست بود كه در يك كلام معاويه را حاكمي جلوه مي داد كه دين را اجرا ميكند و اسلام غير از آنچه معاويه مي گويد نيست و همين انديشه امروز نيز در آثار برخي اسلام شناسان و شرق شناسان ديده مي شود كه اسلام را با سلطنت معاويه مي سنجند.درحاليكه چهره حقيقي اسلام در لابلاي آيات قرآني ديده مي شود ولي هيچگونه توضيحي در مورد حكومت قرآن نمي دهند. مارشال هاجسن مي گويد: "معاويه فردي است كه به آزادي و شان افراد احترام مي گذاشت. البته افرادي كه از حكومت تبعيت مي كردند."
قاضي روزبهان در سلوك الملوك اين نظريه را مطرح كرده است،ميدانيد كه چنين افرادي صاحب فتوي هستند او ميگويد:" اما اگر سلطان جابر است جايز است تقليد قضا از او در مذهب حنفيه". در هدايه آورده كه "جايز است تقليد قضا از سلطان جبار همچنانكه جايز است از عادل زيرا صحابه پيامبر قضا كرده اند از معاويه و حق در دست علي بود كه در نوبت او و تابعيان تقليد قضا از حجاج كردند و او جبار بود"(سلوك الملوك فضل اله بن روزبهان خنجي ص 139)
خشت اول چون نهد معمار کج             تا ثريا ميرود ديوار کج
چندين سال بعد  مي آينداستناد ميکنند چون زمان معاويه حکومت و امامت در دست او بود اما علي هم بود با اينکه ميدانيم علي به حق بود ولي او اجرا ميکرد پس امروز هم اشکال ندارد ببينيد چه خبر است آن وقت شما ميگوئيد چرا امام حسين قيام کرد شما ميگوئيد امام حسين براي به دست آوردن حکومت روز عاشورا جنگيد واقعا حکومت ميخواست آنهم بر امتي که عقل و درک و منششان اين قدر است.
بررسي اين نظريه سياسي و آثار آن كه تا امروز هم حكايت  آن همچنان باقي است و بسياري از دولت هاي متجاوز، که خود را نظام و دولت اسلامي مي دانند و هر كدام هم پرده هاي توجيه فراوان  دارند مي بينيم آنچه كه امروز بر بلاد اسلامي مي رود و جمع كثيري مسلمان در بند ظلم و ستم گروهي از خدا بي خبر صهيونيست هستند به طور حتم توجيهي از عصر معاويه با خود دارند که مسلماني را در بند و زنجير مي بينند و صبر ميکنند.

 

 

 

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.