Logo

سلسله مقالات شبهای محرم 98 شب ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

امشب ششمین شب از شب هایی است با هم و کنار هم قرار گرفتیم و با هم گفت و گو کردیم نمی دانم شب های قبل را شما چقدر تاثیر پذیرفتید که اگر تاثیر پذیرفته باشید زندگی شما شروع به تغییر می کند و اگر تاثیر نگرفته باشید بجنبید دیر شد نمی دانم چقدر این روزها از دنیا دست خود را کوتاه کردید چی بخرم ؟چی بپوشم؟ کجا بروم؟ فلانی چرا این طوری کرد؟ آن یکی چرا این طوری من را نگاه کرد؟ خوب نگاه کند نگاه او مال دنیا است شما از این دنیا چی می خواهید ؟شما همه ی سرمایه ای را که لازم دارید و هر آنچه که نیاز دارید در درون خود دارید چرا دست نیاز این طرف و آنطرف دراز می کنید شما همه چیز خودتان دارید می گوید من محبت دیگران را می خواهم توجه آنها را می خواهم ، تو خودت منبع عشق هستی چرا به خودت عشق نمی ورزی ؟می گوید من خودم را دوست ندارم خودم را لایق دوست داشتن نمی دانم، چی کار کردی که خودت را لایق نمی دانی؟ یک کاری کن که لایق دوست داشتن باشی اگرخودت را لایق دوست داشتن نمی دانی هیچ کس نمی تواند تو را دوست داشته باشد، اگر تو خودت را با ارزش نمی دانی هیچ کس تو را با ارزش نمی داند، مگر نمی دانی ما آینه های همدیگر هستیم آینه ها چه کار می کنند؟یکدیگر را به هم می نمایند من خیلی متاسفم که نتوانستم مبحث آینه ها را تمام کنم، کار می خواهد تلاش می خواهد فقط من نباید بگویم شما باید بجنبید بچه ها به من ایراد می گرفتند که شما در حسینیه را بستی راست می گویند ببین این چند روزه چندمین بار دارم این را می گویم بی خودی نیست که می گویم راست می گویند در حسینیه را بستم و اجازه تازه وارد ندادم ، تازه وارد می خواهد بیاید در بستر شما حل شود بستر شما هنوز خار و خاشاک دارد امروز نگاه می کردم دیروز نگاه می کردم به سفره ی خود و خاک داخل این سفره من نمی دانم چندساله که این خاک را داریم دیگر حسابش سالها از دستم در رفته امسال برای اولین بار متوجه شدم که تیکه های درشتی داخل خاک است دیگر خاکمان باید نرم شده باشد دیگر زبری نباید داخل آن باشد خاک شما نرم شد حالا قول دادم به خودم به آقایم که اقا جان دیگر جلوی راه را نمی گیرم من اصلاً کی باشم که جلوی راه بگیرم بیاید هر کی میخواهد بیاید و بفهمد و یاد بگیرد بیاید. اما تو برای اینکه وارد شوی باید مهر تائید بخوری تا مهر تائید نخوری نمی شود.
یکی از تاثیرگذارترین گفت و گو ها پس از واقعه کربلا سخنان امام سجاد در شام و بارگاه یزید بود خیلی هم راجع به آن شنیدیم من حتی در سالهای قبل هم از این سخنرانی مطالبی را آوردم بیان کردم اما هرچه بشنویم باز کم است ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین آورده که بعد از نقل چند سطری از خطبه ی امام سجاد می گوید نخواستم سخن به درازا بکشد ابوالفرج اصفهانی مال قرن چهارم است پس در قرن چهارم بحث عزاداری ها و بحث خطبه ی امام سجاد مطرح بوده و خیلی هم بالا مطرح بوده اما من و شمای شیعه هنوز نمی دانیم عزاداری ها به شکلی که ما امروز داریم اداره می کنیم ااز چه زمانی شروع شده و میان اهل بیت چگونه انجام می شده است؟ باید واقعاً به آن توجه کرد.القرض می گویند یزید به یک خطیبی گفت:بروبالای منبر مردم را از بدی های حسین و علی و اعمال اینها آگاه کن خطیب هم رفت بالای منبر و جیرینگ جیرینگ سکه های یزید در گوشش شروع کرد تا توانست گفت و تاخت کردو آمد جلو علی بن الحسین بر او بانگ زد : وای بر تو ای خطیب خوشنودی آفریده را بر خشم افریدگار خریدی برای خود جایی در دوزخ آماده کردی (کلام امام سجاد مثل پتک در مخ من امروز خورد ،من شاید لااقل 20 بار اگر دروغ نگفته باشم کمتر یا بیشتر خطبه ی امام سجاد را در شام را خواندم ولی امروز انگار یک چیز دیگر شنیدم امروز آمدم یک منظر دیگر نگاه کردم منظر گفت و گوهای خودمان در جامعه . ما برای خوش آمدگویی بعضی ها که جوک می گویند در مورد اهل بیت لبخند و خنده می کنیم مبدا به او بر بخورد می گویم چرا اعتراض نکردی ؟ می گوید آخه سنش بالا است .به جهنم که بالا است بی خود کرد راجع به اهل بیت جوک گفت تو چرا لبخند زدی ؟خیلی مودبی ؟لااقل اخم کن و رضایت خود را نشان نده خوشنودی آفریده را بر خشم افریدگار ترجیح دادی برای خودت دوزخ خریدی) امام سجاد رو به یزید کرد و گفت رخصت بده بالای این چوب ها بروم کلام ببین چقدر قشنگ است و چقدر ظریف است چوب ها منظورش کدام است ؟منبری که خطیب روی آن نشسته بود نگفت بروم بالای منبر گفت اجازه بده در کمال ادب چون رئیس آن مجلس یزید است گفت اجازه بده بالای آن چوب ها بروم به رئیس مجلس مجبور بود احترام بگذارد به آن چوب منبر باید احترام می گذاشت ؟گفت اجازه بده بالای این چوب ها بروم بعد سخنانی بگویم که در آن خشنودی خدا و رضایت حاضران و اجر و صواب هم در آن باشد در مجلس یزید امام سجاد است کلی حرف های نا مربوط و زشت از خطیب به دستور یزید درباره ی پدرش و پدربزرگش آقا امیرالمومنین هم به گوش شنیده ولی ادب را ببین چرا آنقدر مودب است ؟چون در قرآن خوانده به خدایان و بت های اینها توهین نکنید تا آنها به خدای شما توهین نکنند او توهین کرده ولی امام توهین نمی کند یزید قبول نمی کرد می گفت نه .
ابن اعصم در کتاب الفتوح جلد 5؛ خوارزمی در مقتل الحسین جلد 2 ،عمادالدین طبری درکامل بهایی جلد 2؛ مجلسی در بهار الانوارجلد4آورده این گفتگویی که می خواهم بگویم:
یزید قبول نمی کرد که امام سجاد بالای منبر برود حاضرین که همه دور قاب چین های خود یزید بودند اصرار میکردند که بگذار برود ، خوش می داشتند ببینند چه می گوید؟ که چه چیزی تو بارش است نه اینکه برای امام سجاد (ع) دلسوزی کنند ، می گفتند بگذار برود چون می خواستند در این بازی و تفریح سودی ببرند اصرار اصرار ، حتی گفته شده است که پسر یزید هم به پدرش اصرار میکند ، یزید به حاضرین می گوید که اگر به بالای منبر برود ؛ چه کسی را دارد می گوید؟ امام سجاد (ع) را ؛ می گوید اگر بالای منبر برود پایین نمی آید مگر اینکه من و آل سفیان را رسوا کند ؛ ببین یزید امام را چقدر خوب می شناسد و بر کفرش و بر عنادش پافشاری کرده ا.حاضرین گفتند نه بابا توانایی چنین کاری را ندارد اولا به شدت مریض بوده است دوما خیلی جوان است سن او زیاد نیست مثل پدرانش توانایی این کار را ندارد. یزید گفت او از خاندانی است که علم را از سرچشمه نوشیدند ؛ باز ببین چقدر خوب می شناسد؟ ای ملعون دستور دادی با پدرش چنین کنند؟ تو می دانی که این خاندان علم را از سرچشمه نوشیدند ؟ سرانجام مردم آنقدر اصرار کردند یزید اجازه داد امام بالای منبر رفت ؛ امام بر منبر پس از حمد و ثنای الهی فرمودند: ای مردم به ما شش چیز عطا شده است ؛ نگفت ما شش چیز داریم ماکسب کردیم ، گفت به ما شش چیز عطا شده است با هفت چیز هم برتری داده شدیم ؛ باز نگفت که با هفت چیز برتری پیدا کردیم شما خفه شوید بنشینید شما چه چیزی می فهمید ؛ گفت به ما شش چیز عطا شده است با هفت چیز برتری داده شدیم . آن شش چیز چه چیزی است؟ دانش ، بردباری ، بزرگواری ، فصاحت در گفتار ، شجاعت ، محبت در دل مؤمنان . امام فرمودند این شش تا را خدا به ما عطا کرده است نه اینکه ما خودمان را مستحق داشتن اینها بدانیم خدا اینها را به ما عطا کرده است ما داریم . ( حالا تو که افتخار می کنی به آن چیزی که هستی بشمار ببینم کدام یک از این شش تا را در خودت داری؟ اگر داری افتخار کن بگو من هم دارم اما اگر نداری ساکت شو دیگر این منم را بینداز دور بینداز تو کیسه زباله ،شهرداری بردارد برود. )اما برتری داده شدیم به چی؟ به اینکه پیامبر برگزیده محمد (ص) از ماست می گوید چون این پیامبر از ماست و ما از آن خاندان هستیم ما برتری داریم ، علی صدیق از ماست ، جعفر طیار از ماست ، شیر خدا و شیر رسول (ص) از ما هستند ، سرور زنان عالم فاطمه ی بتول از ماست ، دو سبط پیامبر این امت سرور جوانان اهل بهشت از ما هستند ، ببینید به چه چیزهایی دارد افتخار می کند خوب تو بگو ببینم چی داری که آنقدر می گویی منم منم ، تو کدام یک از اینها را داری که به آن افتخار می کنی؟ کدام یک از آنها ؟ لااقل درجه ی پیرو بودنشان را داری؟ میگوید بله که دارم حتما دارم ، اگر داری با کدام عملت نشان می دهی؟). پس هر کس که من را می شناسد که می شناسد هرکه نمی شناسد او را از حسب و نسبم آگاه می کنم حالا ببینید چطوری خودش را معرفی می کند تا اینجا خاندانش را معرفی کرد حالا از این به بعدخودش را معرفی می کند ؛ می گوید من فرزند مکه و منا هستم من فرزند زمزم و صفا هستم من پسر کسی هستم که زکات را در گوشه ی عبای خویش برای فقرا می برد ، من پسر بهترین عبا پوش و ردا پوش هستم، من پسر بهترین نعلین پوش و پابرهنه هستم ، من پسر بهترین طواف کننده و سعی کننده هستم ، من پسر بهترین حج گذار و لبیک گو هستم ، من پسر کسی هستم که بر بُراق سوار شد به سوی آسمان رفت ؛ می دانید پیغمبر را جبرئیل آورد جبرئیل تا مسجدالاقصی سیر داد آنجا بر دراز گوشی به نام بُراق او را سوار کرد و به آسمان رفت ؛ گفت من پسر کسی هستم که بر بُراق سوار شد به سوی آسمان رفت، من پسر کسی هستم که از مسجدالحرام به سوی مسجدالاقصی سیر داده شد و منزه است آنکه او را سیر داد یعنی خداوند یعنی جبرئیل که از جانب خدا مأمور بر این سیر بود من پسر کسی هستم که جبرئیل او را تا سدرة المنتهی رساند ، من پسر کسی هستم که به حریم الهی نزدیک و نزدیک تر شد تا جایی که فاصله اش به اندازه ی سر دو کمان یا نزدیک تر شد ( اشاره به آیات 8 و 9 سوره ی نجم) من پسر کسی هستم که با فرشتگان نماز خواند ، من پسر کسی هستم که خداوند جلیل به او آنچه که خواست وحی کرد من پسر محمد مصطفی (ص) و علی مرتضی (ع) هستم . حالا از جوانها بپرسید شما کی هستی؟ اولین چیزی که می گوید اگر حسب و نسب گنده ای داشته باشد ، حسب و نسب گنده یعنی چی ؟ یعنی مَلاک های فلان روستا فلان ده ، برج دار ، مال و املاک دار و الی آخر باشد ، شروع به شماردن آنها می کند . حالا ببینید هر وقت از شما می پرسند شما کی هستید؟ شما چه می گویید؟ این گفتگو به همین منوال ادامه دارد برای گفتگوی امشب مان تا اینجا بس است همین قدر بسنده می کنم اگر توفیقی بود تو شب های بعد ادامه خواهم داد.
تا اینجا به نوع گفتگو و جنس آن توجه کردید؟ امام سجاد (ع) خودش را چطور به دیگران معرفی کرد آنچه را که در ایشان و خاندان شان وجود دارد و هویدا ست را عطای الهی می داند. به طرف می گوید یک جن روی تو خوابیده است که این مسأله و آن مسأله ات حل نمی شود خوب چکار کنم؟ بیا پیش من جن تو را بردارم ! من نمی توانم این را هضم کنم من این را نمی توانم بفهمم من درکی از این مسأله ندارم . طرف بیمار دارد به او گفته بودند انقدر میلیون پول بده کاری کنم برگردد دارد می میرد کاری کنم برگردد! من این را هم باز نمی توان بفهمم ؟ کدام امام ما این کار را کرده است؟ خوب امت شیعه تو که این حرف را می شنوی چرا نمی گویی این شرک است چرا نمی گویی این دروغ است این اسیر شیطان نفسش است اگر این فعل از امام تو صادر شده است قبول، اما اگر صادر نشده است برای چه قبول می کنی؟ خودشان را برتر از دیگران می دانند بدلیل اینکه وابسته و پیوسته ی مقامات الهی هستند ؟

 

 

 

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.