Logo

سیری بر فرمایشات امام حسین(ع) و نحوه بهره وری در زندگی امروزه بخش چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

امشب متفاوت از شب های دیگر صحبت می کنم . امشب باید دل به دل من بدهید تا بتوانم حرفم را بزنم . اگر بین دل من و دل شما یک ریسمان وصل نشود من هم نمی توانم چیزی بگویم ، هرچیزی بگویم ظاهری می شود . اما اگر دلتان به دل من وصل شد آن وقت خوب می شود . ما راجع به عقل و عشق خیلی صحبت کردیم . نکردیم ؟ تا حالا در کلاسهایمان خیلی حرف زدیم . اگر کسی انصاف داشته باشد و به پرونده من نگاه کند می بیند که در مورد هرکدام از این کلمه ها چقدر حرف زدم ، چقدر تلاشم را کردم .
عقل حیران است در اطوار عشق(در اداهای عشق) برنمی آید ز عاقل ، کار عشق
اگر می خواهی با عقلت اینجا بنشینی ، بلند شو و برو . عقل حکم می کند زودتر بروی ، ماشین بگیری ، به خانه ات برسی تا پشت دسته ها نمانی .
عقل حیران است در اطوار عشق برنمی آید ز عاقل ، کارِ عشق
عاشقان در زهد با پَر می روند ؛؛؛؛ بال می زنند . هرچقدر هم پَرهایشان نازک باشد بلند می شود و می افتد پایین ولی باز هم بال می زنند .
عاشقان در زهد با پر می روند عاقلان بر پشت استر می روند
سوار الاغ هستند . عاقل می گوید ما آدم هستیم ، مگر پر داریم که بپریم ، با پاهایمان هم نرویم چون خسته می شویم ، پس چکار کنیم ؟ الاغ کرایه کنیم ، سوار الاغ می شویم ، می رویم .
عاشقان در زهد با پر می روند عاقلان برپشت استر می روند
عاقلان در فکر جنات و جَهیم ؛؛؛؛ عاقل دائم می سنجد که چکار کنم از جهنم دورتر شوم و به بهشت نزدیک تر شوم .
عاشقان فارغ ز هر امید و بیم ؛؛؛؛ ولی عاشق سَر ندارد ، پا ندارد ، با سر می دود .
عاقلان را تا رسد بر خاک ، سر ؛؛؛؛ سجده می رویم دیگر . امروز همه ما نماز خواندیم . یک امروز به نمازهایتان نگاه کنید . سرتان را که به سجده گذاشتید به چه چیزهایی فکر کردید .
عاقلان را تا رسد بر خاک ، سر قصرهای جنّت آید در نظر
تا سرش را بر سجده گذاشت گفت الهی شکر ، به نماز امروز حسینیه رسیدم . خدایا این نماز من را ببین ، آن را به حسابم بگذار ، آن طرف از تو می خواهم ، عاقل این طور است . سرش که روی مُهر می رود شروع می کند به معامله کردن با خدا . ببین آمدم ، ببین سر به سجده ات گذاشتم ، تو گفتی سر بگذار من هم گذاشتم . دو تا ذکر اضافی هم سر سجده می خوانم ، ببین .
عاقلان را تا رسد بر خاک ، سر قصرهای جنّت آید در نظر
عاشقان با صدهزاران ابتلا می نخواهند از خدا ، غیر از خدا
هزارتا درد دارد ، هزارتا مرض دارد ، همه جایش درد می کند ، بدهکار است ، زمستان است و بچه هایش لخت هستند ، لباس ندارند . اما سرش که به سجده می رسد می گوید فقط خدا ، من فقط تو را می خواهم . می گفتند سید علی آقای قاضی علیه الرحمه بعضی از زمان ها می شد که خیلی قرض دار می شد ، طلب کار ها به در خانه می آمدند . همسرشان می آمدند و می گفتند که آقاجان آمده اند به دنبال طلبشان چه کار کنم ؟ آقا خیلی ناراحت می شدند . وضویشان را می گرفتند و به سر نماز می رفتند . پول که ندارد بدهد ، به کسی هم نمی تواند برود بگوید پول بده . به مال بیت المال و خمس و این حرف ها هم دست نمی زند . پس چکار کند ؟ وضویش را می گرفت و می رفت سر نماز . می گفتند وقتی آقا به نماز می ایستاد دیگر هیچ کجای این زمین خاکی غور نمی کند . انگار که در بهترین رأس های عالم به سر می برند ، هیچ غمی و غصه ای هم ندارد . فقط گریه می کند و می گوید من از تو دور هستم . من تو را می خواهم ، من هنوز از تو دور هستم .
عاشقان با صدهزاران ابتلا می نخواهند از خدا ، غیر از خدا
عاقلان در دوستی ، جانِ خویش ز آتشِ دوزخ گریزان ، چون حشیش
جانشان را دوست دارند . به محض اینکه اتفاقی بیافتد نماز و سجاده بی خیال ، بدو که رفتی ، چرا ؟ چون اصلاً در نماز نبود ، در دنیا بود . چون در دنیا بود فهمید ، زلزله می آید ، سیل می آید ، آوار از بالا می آید یا هرچیزی که می خواهد بیاید . همه چیز را رها می کند و می دود .
عاشقان را جان بُود قربان دوست باکشان از آتش هجران اوست
عاشقان جانشان را قربان دوست می کنند ، حضرت حق می کنند . تنها چیزی که از آن هراس می کنند و از آن دوری می کنند و می ترسند آتش هجران دوست است . مبادا از خدا دور بیفتند . خوب دقت کنید ، اگر این را نفهمید ما نمی فهمیم چرا در گودال قتلگاه آن طور شد . دائم حرفش را می زنیم اما هیچ وقت نمی فهمیم که در گودال قتلگاه چطور شد . دوست عزیز خوب گوش کن . وقتی که کربلا رفتی ، پشت آن پنجره و آن داخل را با آن چراغ قرمز داری نگاه می کنی به نام گودال قتلگاه که یک زمین صاف است و با مرمر سبز سنگ شده . ولی وقتی نگاه می کنی یاد حرف من بیفت . اگر عشق را نشناخته باشی نمی توانی گودال را ببینی ، سعی کن عشق را بشناشی .
عاقلان از طاعت خود در حجاب عاشقان بی پرده همچون آفتاب
عاقل دائم حساب و کتاب می کند . خب دو هزارتا صلوات گفتم ، پنج هزار تا هم لااله الاالله گفتم ، چه خوب شد امروز این ها را گفتم ، الهی شکر ، خدایا شکرت توفیق دادی من این ها را گفتم . اما عملاً هم به خودش می گوید که یک خورده پر و بالش را تکان دهد و بادی زیر پر و بالش برود ، هم خدا بشنود و یادش بماند که باید به او یک چیزی بدهد .
عاقلان از طاعت خود در حجاب ؛؛؛؛ او فقط ذکرهایش را دیده است . ذکرها و طاعاتش شد حجابی بین او و خدا .
عاشقان بی پرده همچون آفتاب ؛ عاشق پرده ای بین خودش و خدا ندارد . بعد شکل آفتاب است . چرا ؟ چون بر آفتاب می نگرد و او آفتابی است که همه جا را می گیرد . این هم مثل او می شود ، سراسر نور .
عاقلان را تقوا ، عاریتی عاشقانِ پرهیزگار ، فطرتی
عابد تقواپیشه میکند برای این که بقیه بدانند او با تقواست ، وجهه بالایی پیدا کند ، خداوند بداند که او تقوا پیشه کرده بعداً او را به جهّنم نبرد ، امام زمان(عج) هم بداند او آدم با تقوایی است رتبه ای ، سرلشگری یا تیمساری به او بدهد . اما پرهیزگاری جزو فطرت عاشقان است یعنی دیگر نمی فهمند و پرهیزکارند . جز پرهیزگاری نمی دانند ، فقط پرهیزگاری را می شناسند .
عاشقان را در قفای هر نفس صدهزاران ناله جنباند جرس
هر نفسی که می کشند به دنبال آن آه و ناله هایشان در راه حق کاروانها را جابجا می کند ، زنگهای کاروانها را به صدا در می آورد .
در دل ایشان به غیر از دوست نی ؛؛؛؛ در دل عاشق غیر از خدا چیز دیگری نیست .
هر چه غیر از دوستیِ اوست ، نی ؛؛؛؛ غیر از دوستی و عشق به خداوند هیچ چیز دیگری وجود ندارد .
نی خیال مال ، جاه ، نام ، ننگ ؛؛؛؛ هرگز در خیالش نمی گنجد مال بیشتر داشته باشد ، جاه و مقام بیشتر داشته باشد ، مبادا برایش ننگی باشد ، به هیچ وجه .
نی مجال کبر و کین و صلح و جنگ ؛؛؛؛ خواهر شوهر ما ، مارا به منزلش دعوت کرده ، از حالا فکر می کنیم چه بپوشم که او را بچزانم ؟ از در که وارد می شوم چطور صحبت کنم که کار دفعه قبل او را تلافی کنم ؟ یکبار ، دو بار یا چند بار تلافی نکن ، ببین اثر می کند ؟ می گوید : این همه حرص خوردم ، می گویم : باخدا معامله کن . بگو : خدایا خیلی دوستت دارم . می بینم تو هم خیلی دوستم داری ، من به عشق تو این بنده ات را بخشیدم ، اصلاً تلافی نمی کنم ، ببین چه اتفاقی می افتد ؟ چه خبر است ؟
باز نتوان گفت شرح حالشان گفتگوهای زبان لالشان
عاشق حرف نمی زند ، لال است . چون حرف با دوست زبان لازم ندارد . صحبت من با شما به زبان احتیاج دارد . اگر یک روزی همه ما از یک جنس بشویم ، من در سکوت می نشینم ، شما هم در سکوت می نشینید ، من می گویم شما هم می شنوید . هر کس از اینجا عبور کند فکر می کند هیچ کسی اینجا نیست . چون زبان لازم ندارد من عاشقم شما هم عاشقید . عاشقان یک زبان بیشتر ندارند .
از خدا خواهم مَقال عاشقی تا بگویم شرح حال عاشقی
می گوید : از خدا می خواهم که آن قول و گفتگو را در عاشقی به من عطا نماید تا بتوانم بگویم شرح حال عاشق چیست . وگرنه من که لال و ساکت هستم . راست می گوید ، من صحبت می کنم چون هنوز به آن درجه نرسیده ام می توانم حرف بزنم . در غیر اینصورت من هم نباید حرف می زدم ، ساکت می نشستم ، شما هم مرا نگاه می کردید ، هر کسی فهمید بُرد ، هر کسی نفهمید سرش سلامت باشد .
عاشق آن باشد که دردی دارد او اشکِ سرخ و رنگ زردی دارد او
عاشق حتماً یک درد دارد ، درد دوری دوست و این درد اشکی خونین و رخی زرد برای او به همراه می آورد . وای که در خیابان ها چقدر از این آدم ها پیدا می شود . برای اینکه ریا نباشد و مردم نفهمند که این ها عاشق هستند دائم از پیشانی تا چانه را می مالند ، ماله ها را می کِشند ، رنگ و وارنگ که کسی نفهمد عاشق هستند . ما نمی گویم عاشق نیستند ما می گوییم عاشقند ، می خواهند ریا نکنند .
در فراق دوست نشکیبد دمی ؛؛؛؛ در دوری دوست لحظه ای آرام ندارد ، شکیبایی ندارد .
زخم جانان را نجوید مرهمی ؛؛؛؛ زخم دوری از دوست را برایش مرهم نمی خواهد . چون فقط می خواهد برسد .
شب نخسبد در خیال وصل او ور بخسبد جانش اندر جستجو
می گوید شب نمی خوابد و سعی می کند با خیال وصل بیدار باشد اما اگر بالاخره خوابش برد این دفعه جان و روحش بلند می شود برای جستجوی حضرت دوست .
بر نَیارد بی حضورش یک نفس ؛؛؛؛ بدون حضور خداوند یک نفس بالا نمی آورد . چقدر نفس کشیدیم ، نفهمیدیم ؟ همه اش با حضور دوست بود ولی ما نفهمیدیم . چقدر خسر الدنیا و الاخرت هستیم .
دل نبندد مرغ جانش در قفس ؛؛؛؛ چقدر دلبسته دنیا هستیم . دنیا قفس مؤمن است ، ما چقدر دلبسته دنیا هستیم ! همه اش می خواهیم ، چه چیزی را می خواهیم ؟ آن چیزی که می پردازیم ، درست می کنیم بعد تحویل می دهیم به بچه هایمان ، بعد هم می گوییم خداحافظ . بعد لحظه مرگ جان مان را که می گیرند دلمان نمی آید برویم . می گویی اینها مال من بود یک روزی. بعد میای نگاه می کنی می بینی به به چه آفتابه آبی گرفته است . یک آفتابه مسی از یک حوض پر لجن و آب لجن پر کرده در این همه جاه و جلالتان ، گندش می زنند .
دم به دم خواهد لقای دوست را تا به جان جوید رضای دوست را
هی می گوید خدایا به تو برسم ، ببینیم که دیگر در چه چیزی رضای تو در آن هست که من از آن غافل هستم .
طاعت آرد بنده فرمان شود ؛؛؛؛ چه کسی ؟ عاشق . عاشقی می کند بی حجاب ! حکم اول خدا زیر پایش له له است . می گوید من عاشق خدا هستم ، دروغ نگو ! تو فعلاً عاشق خودت هستی و خوشگلی هایت. هر وقت زشت و پیر شدی و بدقیافه شدی خودت را می پوشانی .
طاعت آرد بنده فرمان شود کفر بگذارد همه ایمان شود
عاشق ، طاعت آرد بنده فرمان شود کفر بگذارد همه ایمان شود

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.