منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

ارتباط با حقایق همیشه زنده تاریخ هستی

 بسم الله الرحمن الرحيم

آدم ها اگر بخواهند در عصر فعلی از آن موجودیتی که نامش آدمیت است و به واسطه وجودش در آدم مورد سجده ملائک قرار گرفتند بهره برند و سرگردان و پریشان نمانند ، چیزی که آدم ها را پریشان کرده از دست دادن آدمیت است . اگر بخواهند آن را در خودشان داشته باشند و از آن بهره ببرند می بایستی با حقیقت روبرو شوند . این رویارویی بشر با این حقیقت در این عصر بسیار عمیق تر و سخت تر از رویارویی انسان ها در عصر پیامبر ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) می باشد . خیلی سخت تر از دوره آقا رسول الله با حقیقت اسلام است ، حالا چرا ؟ در آن روز مردم ، خشن ، بدون ایدئولوژی عمیق و حقیقی و بدون مکتب بودند . آنهایی که جانشان آماده بود با روبرو شدن با حضرت ختمی مرتبت ، خیلی زود جذب ایشان شدند و هر روز طیف گسترده تری را بوجود آوردند . هر روز با احکامی نو و مطابق با فطرت آدمی آشنا شدند . این احکام را نداشتند ، احکامی آقا برایشان آورد که مطابق بود با فطرتشان . اما امروز مردم دین دارند ، احکام را دارند ، گوششان از شنیدن دستورات دین پُر است در نتیجه نیازمند به الگویی هستند که عین و منظر آن دستورات باشد ، هم ظاهر باشد ، هم حاضر باشد . و چون با چنین الگویی مواجه نمی شوند هر روز سخت تر ، سنگ تر رو به عقب برمی گردند .
در تمام ادوار تاریخِ جهان هستی چنین حالت بغرنجی بر آدمیان ظاهر نگشته و کسی نمی داند این یعنی چه ؟ مردم در عصر حاضر از بدو تولد در هر سنی که هستند و رسیدند ، فی الواقع زندگی نکردند . می گوید : ای بابا ! یعنی من که چهل سالم است ، چهل و پنج سالم است زندگی نکردم ؟ می گوید : نه ، زندگی نکردند مفهوم زندگی را نمی دانند ؛ بگذارید مثالی برایتان بزنم تا موضوع روشن بشود : بچه ای که در دبستان درس می خواند در نظر بگیرید پدر و مادر متوجه هوش سرشار او می شوند و استعداد فراوانش . تحت عنوان بهره برداری از هوش سرشار ، او را احاطه می کنند و در زمان اندک ،دانش بسیار به او سرازیر می کنند . نداریم ؟ در نتیجه مانع گذران ایام کودکی و به شیوه کودکی او می شوند ، او را به مدارج بالای تحصیلی منتقل می کنند فکر می کنند بالاترین خدمت را در حق اولادشان انجام دادند . در حالی که غافلند که آن بچه در مدارج بالاتر دیگر هرگز فرصت نمی یابد که از روزگار کودکی اش که شاعر می سراید : روزگار کودکی چه زیبا بود ، بهره ای ببرد . حتی در آن مدارج اگر فرصتش را هم به او بدهند با دانش اضافه ای که بر گُرده خود حمل می کند بر خودش صحیح نمی بیند چون کودکی ، عوالمش را تجربه کند . گرچه که بزرگترها هم در این زمان یاری می کنند و به او می گویند : حیف نیست تو با این مرتبه و مقام چنین رفتاری ؟ جایگاهت را دریاب این کارها را نکن . امروزه بشر به این نقصان دچار شده خیلی زود بچگی اش با رشد بسیار سریع تکنولوژی سپری می شود . بچه ها دیگر با خاک بازی نمی کنند ، دیگر با آب بازی نمی کنند ، درست است ؟ بچه های کوچک شما کدام آب بازی را می کنند ؟ اینها چطوری آب بازی می کنند ؟ خیلی هنر کنند پدر ، مادر هر دو سرکار هستند شب حمام می خواهند بکنند فقط به اندازه ای که بچه دوش بگیرد ، نه آب بازی . بچه ها از طریق عناصر اصلی حیات هیچ گونه تجربه ای با حقیقت ، دیگر ندارند . آنها می خواستند حی بودن را بشناسند ، آنها می خواستند لحظه ای دوست بدارند لحظه ای ترک کنند ، لحظه ای بخندند لحظه ای بگریند . تا چه رسد به آن که شب ها موقع خواب پدرها یا مادرها ، پدربزرگ ها یا مادربزرگ ها بچه ها را در هنگام خواب نوازش کنان شهادتین می گفتند . شهادت به امامت امامانشان را به آنها می آموختند ؛ الان مادرها و پدرها چکار می کنند ؟ لالایی می گذارند ، عمو پورنگ می گذارند شاید که بگیرد بخوابد . محصولات رفاهی برای جسم فانی بشر هر لحظه در حال توسعه است اما امکان بهره وری از کلیّه لحظات در تمامی زمان های موجود در عمر دنیاییش کم و کم و کمتر می شود .
ای فرزند آدم ! تو را چه می شود ؟ مگر نمی دانی که در پنج سالگی به گونه ای دوست می داری و در هشت سالگی به گونه ای دیگر . پدرها و مادرها به خاطر بیاورید فرزندتان را در دوسالگی چگونه در آغوش می فشردید ؟ برای شنیدن کلمات ناقص او ذوق می کردید . در شش سالگی چگونه او را به زور از روی پای خود بلند می کردید ماشالله چقدر سنگین شدی ، بلند شو بلند شو اما دوسالگی به زور او را روی پایتان می نشاندید . در چهارده سالگی جز مرافعه و جر و بحث با فرزندتان دیگر چیزی ندارید . چطور این زمان ها و فرصت های طلایی اش را برای بهره بردن از دست می دهید و متوجه نیستید ؟ فقط خسته اید و نالان ؟ از چه ؟ از کج فهمی دیگران ، از نافهمی دیگران ، از نساختن دنیا با خودتان ؟ آیا شما مقصر نیستید ؟ شما که ارتباط با حقایق زنده جهان هستی را از خودتان ، فرزندانتان ، همه اطرافیانتان گرفتید و فقط در ازای آن وسایل ارتباطی سریع تر و پیشرفته تر به آنها دادید . من قشنگ یادم می آید وقتی که خیلی کوچک بودم خدا رحمت کند مادر مادرم را ، به اصطلاح سیسمونی می دادند به دخترشان ، برای من لحاف و تشک و بالش ، دقیقاً رختخوابی که بزرگسالان داشتند در ابعاد کوچکتر دوخته بود . لحافی که میتیل داشت ، رویه داشت ، ساتنِ رویه داشت و دوخته شده بود . عروسکی که برای من در این رختخواب گذاشته بود دوخته بود. با پارچه ابعادی را درست کرده بود داخلش پنبه و پارچه خرده و قدری خاک اره که سفت تر بشود ریخته بودند و این را دوخته بودند ، شکل به آن داده بودند روی صورت پولک گذاشته بودند که چشم هایش باشد و ...... و وقتی من بازی می کردم خدا رحمت کند مادربزرگم را برای این که سر من را گرم کند می گفت مادرجون بنشین نی نی تو را قُنداق کنیم ، لاستیکی کنیم ، لباس هایش را عوض کنیم ببریم تو تشت رخت بشوییم . بچه های شما الان چکار می کنند ؟ من بچه داری آنجا دیدم شناختم ، وقتی عروسکم را یک دستی می گرفتم دعوایم می کردند می گفتند : آخ آخ گریه می کند چرا این طوری می کنی ؟ به ما یاد دادند که با وسایلتان به مثابه یک آدم بزرگ رفتار کنید . شما امروز یک وسیله می دهید دست بچه هایتان و به طور مرتب خوشگل ترینشان با توپ می زند ، عروسک های داخل بازی ها را نشانه می گیرد ، یادش می دهید می زنی تو سرش بزن امتیاز بیشتر بگیری ، ببینید چکار می کنید ؟ زن ها و مردهایی که با هم ازدواج می کنند نمی بینید که بعد از گذر چند سال از همدیگر خسته می شوند ، دیگر حوصله همدیگر را ندارند ، عجیب نیست ؟ عجیب تر این است که به دنبال علتش هم نمی گردند فقط می خواهند با بهانه های واهی خودشان را گول بزنند . آیا به شما یاد ندادند که لذت بردن در هر زمانی متفاوت است ؟ یک دختر ، پسر جوان که بیست سالشان است ، بیست و یک سالشان است ازدواج می کنند نوع لذت بردنشان از هم یک جوری است ؛ سی سالگی شان یک جور دیگر ، چهل سالگی شان یک جور دیگر ، پنجاه سالگی شان یک جور دیگر و هرگز نباید اینها مثل هم باشد . یاد ندادند به شما ؟ شما چطور می خواهید به بچه هایتان یاد بدهید ؟ هیچ دو زمانی با همدیگر مساوی نیست ، مگر لذت بردن شما از فرزندتان از بدو تولد تا بزرگی اش ، تا وقتی که حتی صاحب خانواده می شود یک جور است ، هرگز . شما پسری را که زن دادید ، صاحب اولاد است به خانه شما می آید یا دختری که شوهر دادید ، صاحب فرزند است به خانه شما می آید همانطوری در آغوش می گیرید که دوسالش بود ؟ هیچ وقت . آیا همان لذت را می برید که وقتی دوسالش بود ؟ هیچ وقت . بچه های من وقتی کوچک بودند ، زیر چهار سال هر کجا می نشستم حتی غذا خوردن اینها باید روی پایم می نشستند غذا می خوردند ، آیا هنوز هم همان طور است ؟ هرگز . اگر لذت دو سالگی ، سه سالگی را نبردم امروز دیگر قادر نیستم ببرم . می گوید : خدا نوه به شما بدهد با نوه ات تجربه می کنی . نوه ام ، نوه ام است آن هم برای خودش را دارد ، نه آن جای این را می گیرد نه این جای آن را . دخترهای من ، پسرهای من شما که بچه دارید راحت نفروشید زمانتان را . پسر ، دخترهای جوان شما که ازدواج می کنید راحت زمان هایتان را نفروشید دیگر برنمی گردد . اگر امروز متوجه صحبت هایم شدید امروزتان را نفروشید برای فرداهایی که نیامده ، شاید هم اصلاً به شما نرسد . امروز را نفروشید برای فرداهایی که نیامده و اصلاً هم شاید به شما نرسد ؛ می دانید چرا ما به اینجا رسیدیم ؟ چطوری شروع شد ؟
از همان موقعی که غفلت آغاز شد حقایق زنده آرام آرام از شما دور شد جایش را قوانین سخت و بی روح گرفت . وقتی نماز و خلوت با حضرت دوست جایش را به درآمدزایی بیشتر و تفریحات کاذب و بی جان داد ، سرازیری شروع شد . از وقتی که دین یا حذف شد یا کمرنگ و وظیفه ای شد پوچی و انحطاط هم آغاز شد . تمامی عوامل هستی که همیشه خدمتگزار بشر بوده امروز سر به فریادهای خشم آلود برداشته ، دیروز فریاد خشم آلودش را نشنیدید ؟ آثار فریاد خشم آلودش را به چشم ندیدید ؟ می گویند : تغییرات آب و هوایی است ، بنده به این سن رسیدم این تغییر آب و هوایی را در این دیار و این سرزمین هرگز ندیده بودم . عوامل هستی زنده اند و حقیقی ، قرار بود خدمتگزار بشر باشند آن هم بشری که زنده به حقیقت درونی اش است . اما امروز حقیقت دورن بشر پشت دیوارهای سنگی و سرد مهجور مانده ، از دسترس خارج شده باید یک اندیشه ای کرد . مردم را باید از خواب غفلت بیدار کرد و به خودشان متوجه کرد ، اما چطور ؟ عرض می کنم : سالیان زیادی است که هر کدام از ما به ماه شعبان می رسیم در جشن سه میلاد بزرگ اول این ماه شرکت می کنیم ، خرج می کنیم ، نقل و شیرینی و شکلات به همدیگر تعارف می کنیم ، به هم تبریک می گوییم اما فی الواقع هیچ ارتباطی بین ما و این حقایق همیشه زنده تاریخِ هستی وجود ندارد ، چرا ؟ چون آنها را موجوداتی می دانیم مثل بقیه موجودات ، یک دور عمری داشتند ، زندگی کردند ، از دنیا رفتند . امروز فقط بر عهده ما ، فقط گرامیداشت آنهاست و لاغیر ؛ در حالیکه این طور نیست ، هر سه شخصیت " حسین بن علی(ع) ، عباس بن علی(ع) ، علی بن الحسین(ع) " هر کدام به تنهایی مظهر جامعی از همان آدمیتی که من و شما در حال حرکت به سوی آن هستیم قرار دارند و زیباتر این که هر کدام اینها در یک طیف جداگانه از آن یکی این مظهریت تام و تمام را به نمایش گذاشتند . یکی در اطاعت محض ، یکی در شهادت محض ، یکی در رضایت محض ، یکی زینت عابدان و زاهدان و ساجدان عالم . یک جور هم نیستند یعنی چه ؟ یعنی من و شماها هم که یک جور نیستیم می توانیم به این مظهریت نزدیک شویم ، هر کدام با خُلقیات خودمان . آنچه که من انجام می دهم شما نمی توانید انجام بدهید چون بر عهده تان گذاشته نشده است . آنچه که من می گویم شما نمی توانید بگویید ، نه آن که ندانید، بیانش در اختیارتان گذاشته نشده است . آنچه که شما در جایگاه خودتان اگر هدفتان رسیدن به آن آدمیت محض باشد شما دارید من ندارم . هر کدام ما از هم متفاوت هستیم ولی هر کداممان با همه تفاوت هایمان همان طور که حسین بن علی(ع) و عباس بن علی(ع) و علی بن الحسین(ع) سه موجود متفاوت در لباس تن بودند و هر کدام نحوه زیستشان و زندگیشان متفاوت بوده است ولی هر سه بیانگر یک آدمیت محض هستند ، من و شما هم می توانیم باشیم . بنده مؤمن، علی الخصوص شیعه خالص به این بسترهای متفاوت که هر کدام محل تجلّی جامعیت اسماء الهی بودند نگاه عمیق و بدون پیرایه های تجملّی دنیا باید بیندازد . وگرنه بهره ای نخواهد داشت ،
چرا که تا به این امروز هم چندان بهره ای نداشته است . مصداق صریح آیه إِنَّ الاِنسانَ لَفِى خُسر ، همانا انسان در خسران است در ضرر و زیان است قرار گرفتیم . شنیدن کلمه خسران یا ضرر و زیان اولین تجلّی اش در ذهن هر آدمی نافرمانی کلام حق است یعنی گناه کردن . بله درست اما یک بخش دیگر هم دارد ، آن بخش دیگر را ما هیچ وقت در نظر نمی گیریم . وقتی میلاد حضرت عباس(ع) را برگزار می کنی ولی او را نمی شناسی ، وقتی برایش مداحی می کنی اما جلوه ای از او در اعمال و رفتارت نیست این عین خسران است . وقتی حتی درصد کوچکی از زمان هر روزت را اختصاص به شناخت مظاهر نور الهی نمی دهی این عین خسران است . برای من هم جالب است و هم بسیار تأسف انگیز آدم ها در سراسر این کره خاکی روزها ، ساعتها ، ماهها شاید سالها از عمرشان را آن هم عمر کوتاه دنیایی را اختصاص می دهند به توجهشان ، هیجانشان ، شور و شعفشان ، تأسفتان بسیار و سختشان برای یک توپ گِرد . که تعدادی آدم توپ را می دَوانند و خودشان هم از این سو به آن سو به دنبالش می دَوند و به تنها چیزی که می اندیشند بُرد و باخت آن است . یکی از این بازی ها بود نمی دانم کدام تیم بود تصادفی همسرم نگاه می کرد من هم نگاه می کردم ، در انتهای بازی تقریباً می شود گفت که بازیکن ها خشن شده بودند ، می زدند و وقتی طرف می خورد زمین ، با تأسف هم نگاه نمی کردند رویشان را آن طرف می کردند و می رفتند . خیلی متأسفم قرار بود ورزش انسان سازی کند یا فقط تخلیه هیجان کند ؟ یا شرط بندی و افعال غیره به وجود بیاورد ؟ سودجویی های زشت ، پول های کلان جابجا کند ؟ نمی دانم ، مگر قرار نبود توپ بدود آدم در پی آن در حرکت باشد تا پویایی را تجربه کند ؟ همه اینها پشتشان یک حقیقت زنده دارند ، قراردادهای بازی اعتباری هستند نفس خود بازی اعتباری نیست . قرار بود توپ بدود او دنبال توپ بدود تا پویایی را ، حرکت کردن را در حرکت توپ مشاهده کند . قرار بود آدم با انتخاب جهت های درست توپ را ببرد به سوی جایگاهش یعنی دروازه ، که چه بشود ؟ که بفهمد اگر یک توپ یک جایگاهی برای خودش دارد پس تو جایگاهت کجاست ؟ پس به طور حتم تو هم صاحب جایگاهی ، اگر توپ را تو راهنما به سوی جایگاهش بودی پس تو هم نیاز به راهنما داری . چرا به دنبال راهنمایت نمی گردی ؟ آن هم راهنمایی که کامل باشد تا بفهمد میلاد قمربنی هاشم یک جشن نیست بلکه زمان و جایگاهی است برای دست دادن با موجودیتی از جنس نور که در همه رفتارها الگوست . به خودمان بیاییم ، آن قدر تکنولوژی خوردیم که شکم هایمان ورم کرده است . تعقل و تفکر و ارتباطات صحیح را از ما سلب کرده است . در دو ، سه روز آینده به میلاد علی اکبر فرزند برومند و رشید و شهید سالار شهیدان می رسیم ، جوانهای رشید نمی خواهید به او نگاه کنید ؟ نمی خواهید از او بیاموزید ، از او بپرسید که عمر کوتاه دنیایی خود را چگونه این چنین پُربار گذراندی که زنده جاوید تاریخ قرار گرفتی ؟ باز هم به مولودی ها می رویم با دستهای بالا گرفته دست می زنیم ، از شدت هیجان بر جای خودمان قرار نمی گیریم و بعد از خروج از همان مکان ، می شویم همانی که قبل از رفتن بودیم ، اینها همه اش خسران است ، عین ضرر و زیان است . برای میلاد سرور شهیدان دف می زنیم ، کف می زنیم ، هلهله می کنیم ، از شادی چشم هایمان برق می زند اما اگر همان دَم در پایین پایشان قرار نگیریم تا بفهمیم که امام چطور گذر دنیا را عبور کرد ، پنجاه و اندی سن گذراندند در دنیا و در گودال قتلگاه در او چیزی جز نور رضا به رضای حق و شوق پرواز به سوی حق به چشم نمی خورد ، به درد نمی خورد . هلهله ها پوچ است چرا که به تعداد سالهای عمرمان در این روز کف زدیم ، نزدیم ؟ همه تان کف زدید ولی حتی یک قدم به موجودیت اماممان نزدیک نشدیم . ببینید بلال برده سیاه ، بلال را همه تان می شناسید یک برده سیاه بود شهادتین گفت همه غل و زنجیرهایش یکباره گشوده شد . غل و زنجیرهای بردگیش از او برداشته شد ، چرا من و شما که هر روز حداقل ده بار در نمازهایمان ، اذان ها ، اقامه ها ، در نمازهایمان شهادتین می گوییم چرا من وشما این همه در غل و زنجیر هستیم ؟ حرف زیاد است ولی یادمان باشد مگر ما تنهاییم ؟ مگر ما بی کَس هستیم ؟ مگر ما سرور نداریم ؟ مگر ما بزرگ نداریم ؟ مگر ما مولا نداریم ؟ خیلی زود گذران عمر می گذرد ، کلام مولانا صادق می شود که گفت :
چون قیامت پیش حق صف ها زده ، روز قیامت که می رسد در محضر حق همه صف به صف ایستاده اند .
چون قیامت پیش حق صف ها زده در حساب و در مناجات آمده
حق همی گوید : چه آوردی مرا اندرین مهلت که دادم مر تو را
می پرسد ، می گوید مهلتت دادم در دنیا ، آزادت گذاشتم ، اختیار به تو دادم ، راهنما فرستادم خب چکار کردی ؟ چه چیزی آوردی ؟
عمر خود را در چه پایان برده ای قوت و قُوَّت در چه فانی کرده ای
گوهر دیده کجا فرسوده ای پنج حس را در کجا پالوده ای
گوش و چشم و هوش و گوهرهای عشق خرج کردی چه خریدی تو ز فرش
همه را خرج کردی ، از عرش برایت فرستادم تو از فرش اینها را دادی چی خریدی برای خودت ؟ جواب آن روز چه خواهیم داد ؟ سرمان را بگردانیم نیمه شعبان است ، عطسه نکرده اول ماه رمضان است . برای ماه رمضان چه حاضر کردید ؟ چکار کردید ؟ از من بنده حقیر خدا می شد که واسطه شوم ذکر برایتان بیاورم ، آوردم بقیه اش به من ربطی ندارد ، شما می خواهید چکار کنید ؟ خیلی قشنگ بود می گفتم ماه رمضان امسال بایکوت ، خدا نگهدار ما هم برویم به زندگی مان برسیم یک دوستی کنارم بود شروع کرد خندیدن گفت : مگر می شود چنین کاری را بکنید ؟ گفتم : چرا نمی شود ؟ گفت : از حالا دارند وقت می گیرند برای افطاری های ماه رمضان . برای افطاری ها وقت می گیرید ؟ خوب است . اما آن وقتی که می خواهید افطاری بدهید فکر کردید در افطاری هایتان چی به مردم می خواهید بدهید ؟ نان و پنیر ، خرما همین ؟ چلوکباب ، همین ؟ اینها به درد مردم نمی خورد ، قدری از گوهر حقیقت که یافته اید درونش بریزید ، اگر یافته اید . یک دوستی گفت : تا آخر ماه رمضان تکلیف همه معلوم می شود ، من نمی دانم من هم منتظرم ، شما هم اگر منتظر هستید مثل من دلتان بلرزد .
خیلی مهم است که شما در این اعیاد سعی کنید که متصل بشوید به حقیقت زنده دنیا ، هم خیلی سخت است ، هم خیلی آسان است . خیلی سخت است برای آنهایی که من و تو دارند ، من بگویم ، تو بگو . من می فهمم تو نمی فهمی ، خلاصه آنهایی که با این من هایشان زندگی می کنند خیلی کار مشکل است . و خیلی ساده است برای همه آنهایی که هر چه درون خودشان داشتند ریختتند بیرون خالی هستند منتظر دریافت نور هستند و می گیرند .

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید