منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

مراقبات ماه محرم

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

امروز روز اول ماه محّرم است ، بنا به رسم هر ساله از امروز در حسینیه جمع می شویم تا اگر توفیقی باشد از این ایّام ما هم بتوانیم جرعه ای نور از دریای بیکران انوار الهی که توسط سفینه نجات حسین بن علی(ع) شکافته می شود و به پیش می رود بنوشیم . اما این کار خیلی هم ساده نیست ، اگر هر کدام از ما شناسنامه هایمان را باز کنیم و نگاه کنیم به تاریخ تولدمان که در شناسنامه نوشته شده نگاهی بیندازیم به راحتی می توانیم محاسبه کنیم چند تا محّرم را وارد شدیم و خارج شدیم . اگر قدری مُنصف باشیم و عاقل به محصولی که از این ورود و خروج به محرّم های پیشین برداشت کردیم نگاهی بیندازیم جز یک آه بلند و سوزاننده افسوس هیچ چیزی دستمان را نمی گیرد . القصه :
من روزهای عمرم را وقتی که سپری می کنم ،هر وقت به پشت سر نگاه می کنم از این همه کودن بودن خودم خجالت می کشم . چون الان که به پشت سر نگاه می کنم مانند آن ستاره هایی که ریز ریز چشمک می زند تمام راهنمایی ها ، پیام ها و همه چیزهایی که باید می فهمیدم و به من رساندند و من نفهمیدم الان می بینم . من روزهای عمرم را حالا طوری سپری می کنم که در همه لحظات آن ریز نگاه می کنم ، خیلی ریز نگاه می کنم ؛ ریز با وسواس کردن فرق می کند ، ریز با فضولی کردن در زندگی مردم فرق می کند ، آنها را ندارم . ریز نگاه می کنم به آن چیزی که به دست من وارد می شود و صد البته آه و درد و افسوسم هم بیشتر از آنهایی است که چشمهایشان را هم گذاشتند ، با چشم بسته راه می روند
و کلّی هم می خندند . می گویند : به به ، به به چه خوشگل است من نمی فهمم این ها چه چیزهایی را می بینند دائم می گویند به به به . ولی برای من که چشمم باز است نگاه می کنم وقتی هم آنهایی را که از دست می دهم آه و افسوسم چند برابر دیگران است . در این راستا مکالمات مردم و نکته هایی که مردم در حرفهایشان بیان می کنند برای من خیلی حائز اهمیت است ، علی الخصوص در روزهایی که قرار است بعد از این به لحظات ملتهب و غیر قابل پیش بینی مثل همین محّرم قدم بگذاریم ، شما می دانید روزهای بعد چه خبر است ؟ هیچ کسی نمی داند . می گوید شاید هم خبری نباشد ! خب خیلی خبرها اتفاق افتاد ما فکر کردیم خبری نیست آن قدر هم راحت از کنارش عبور کردیم ، متوجه هم نشدیم حالا خدا کند متوجه بشویم . من مطمئنم که معلم و راهنمای هر کسی از دست و زبان و حرکات آدم های روبرو درسش را می دهد ، درس می دهد و می رود . راننده یک تاکسی ، یک عابر ، یک سائلی که کنار دیوار نشسته است . دیشب یک شخصی جلوی مرا گرفت که پولی بده . نگاهش کردم دیدم صحیح و سالم است به او گفتم : خب چرا کار نمی کنی ، کار کن ؟ گفت : صدقه ات را بده . گفتم که کار کن ، حیف نیست ؟ گفت : مریض دارم . گفتم : مریض را کار کنی دوای دردش پیدا می شود . گفت مسافرم ، یک خورده نگاهش کردم ، من هر دفعه هر چیزی را گفتم او یک بهانه دیگر برای من آورد . سن و سالش شاید پنجاه سال هم نمی شد ، یک مرد بود . همین طوری که داشتم با این به اصطلاح سر و کلّه می زدم به من فرمودند که : چرا این قدر پرس و جو می کنی ؟ می توانی کمک کن ، نمی توانی رها کن ، دخالت نکن ؛ گفتم : چشم ، یک مختصر پولی هم دادم و چشم گفتم و ساکت شدم . گاهی ما درسهایمان را از آدم های روبریمان می گیریم ، با خودم در راه خیلی فکر کردم این به من چه گفت که برای من درس بود ؟ دیدم من هم در مقابل اعمالی که انجام می دهم با خدا همین طوری سفسطه می کنم ، شما هم انجام می دهید . چرا این را گذاشتی اینجا ؟ می گوید آخر دلیلش این بود . این دلیل را رفع می کنند دوباره می پرسند ، می گوید : نه ، آخر دلیلش این بود ؛ این را رفع می کنند می گوید : آخر دلیلش این بود . او برای گدایی اش سفسطه می کرد حالا به هر دلیلی یا به هر عنوانی ، دیدم من هم همان کار را انجام می دهم ، شما هم همان کار را انجام می دهید ، همه مان همین کار را انجام می دهیم ؛ کداممان انجام نمی دهیم ؟ یک سال است به یک دوستی فرصت دادم ، هیچ چیزی نگفتم . چون خیلی ادعّای دوستی می کرد ، خیلی ادّعای محبت می کرد . من در یک نقطه ای روی حرفش پا گذاشتم ، یک سال است ارتباط برقرار نمی کند . یک سال به او وقت دادم که متوجه اشتباهش بشود ، من هیچ سود و ضرری هم این میان ندارم ، به من هم ربطی ندارد . آقای فلانی می پرسد من با این آقا معامله انجام بدهم ؟ با این کار انجام بدهم ؟ خب تو پرسیدی ، او هم پرسیده من چکار کنم ؟ شما از من سوال کردید ، من نگاه کردم دیدم ای داد بیداد کاسه های شما جداست اگر تو کاسه ات را با این یکی کنی یا این کاسه اش را با او یکی کند هر دو متضرّر می شوید کاسه تان برمی گردد پشت و رو می ریزد زمین ، وحسرت می خورید . حرف بدی زدم ؟ جلوی ضرر و زیانتان را گرفتم
نه اون باید امتحان دوستی اش را پس می داد که پس هم داد. قصد دارم فردا صبح بهش زنگ بزنم. همین اول محرمی قرار است یک کبریت بکشم، بکشم به وجودش . نه بخاطر خودم به خاطر خودش بلکه در این محرم کمی شعله ور شود، بسوزد، ناخالصی هایش بریزد. آدم های روبرو می آیند به شما درس ها را می دهند و می روند. لازم هم نیست استاد یا عالم باشند. یک سائل هم می تواند به شما درس بدهد. هفته گذشته شبی مهمان داشتم . پس از رفتن مهمانان از شدت درد می خواستم فریاد بزنم . نماز صبح که می خواندم پای جانمازم گفتم بار پروردگارا حتی گریه نمی کنم که تو فکر نکنی من ناراضی هستم ولی اگر مقرر کردی من محرم پایین بروم من دارم می میرم، چلاقم. فلج هستم به من رحم بکن. ندایی از درون گفت فکر می کنی چه کار باید انجام شود؟ پاسخ دادم بنده دارم می بینم مفصل رانم در رفته است و سر جایش نیست. اگر قرار باشد مفاصل و استخوانها در یک خط مستقیم باشند می بینم که یک تکه از مفصل رانم روی یکدیگر سریده است و این ناراستایی درد دارد و دردش مرا می کشد و تنها آن دکتری که می تواند این را جا بیندازد همیشه شنبه ها مطبش تعطیل است. یکشنبه هم اول محرم است. گفت خوب اول محرم برو. پاسخ دادم در اینصورت حسینیه را چکار کنم؟کلید چراغش را نزنم؟ شده چهار دست و پا و سینه خیز از این پله ها بروم پایین می روم ولی حسینیه را خالی نمی گذارم. دیگر سکوت شد و ندایی نشنیدم. بنده هم با درد خودم ساختم. جمعه گفتم خبر بگیرید از این دکتر ببینید شنبه ها نمی آید. این شنبه اولین شنبه ای بود که این دکتر کار می کرد. همیشه پنج شنبه ها کار می کرد و شنبه ها تعطیل بود. چه می شود که اینجوری می شود؟ خودشان می داندچیکار کنند به ما چه ! با اجازه تان دیروزرفتیم و کارمان را انجام دادیم. اونجا روی گردنم کار می کرد، روی پاهام کار می کرد. یکی یکی تمام بندهای بدنم را جا انداخته است. گفت همش در رفته است و هیچکدام سر جایش نیست. تق و توق کرد و همه را سر جایش انداخت. همزمان که روی بندهای مفاصل من کار می کرد، با ده نفر دیگر هم حرف می زند. باید خیلی زرنگ باشید که جواب سوالتان را در این گفتگوها ازش بگیرید. در گفتگو با دیگران شنیدم که می گفت یکی از دلایل در رفتگی ها در مفاصل و استخوانها این است که وقتی اینها از سرجای خودش خارج می شود به مرور در آن قسمت کوچک شروع می کند به جمع کردن جرم چراکه در جایش نیست. این درز در رفته جرم ها را جمع می کند و شروع می کند به التهاب. التهابات عفونت می کند و بالا می رود و بعد دردهای وحشتناک شروع می شود . به دکتر حاذق مراجعه می کنید، فقط دارو می دهد، ام آر آی می کند و آخر سر می گوید باید جراحی کنید. روند کار چنین است. خوب راه چاره اش چی هست؟ بایستی که اول این دو مفصلی که در رفته را سر جای خودش بگذاری بعد شروع کنی با موادی که همسانی با بدنت دارند جرم ها را پاک کنی. دیدید اسکاچ می کشند جرم داخل کتری را می گیرند؟ همان کار را باید کرد منتهی داروی گیاهی این کار را می کند. این هم که با طب فیزیکی امروز اصلا جوابگو نیست و نمی تواند این کار را انجام دهد و این کاروان درد با قیمت های گزاف، دکترهای فراوان ادامه پیدا می کند. پس درد از اینجا شروع می شود که این مفاصل سر خوردند و از جای خودشان خارج شدند. از دکتر پرسیده شد چرا سر می خورند؟ بنده به شخصه این دفعه هیچ کاری نکردم. هیچ تکانی نخوردم پس چرا سر خورده است. جواب دکتر خیلی جالب بود پاسخ داد مواد خوراکی سرد و رطوبت زا را وقتی که زیاد می خورید بدن شل می شود. قابل توجه آنهایی که با هم پنج تا خیار می خورند و بعد هم می گویند می خورم و چیزی نمی شود و بهم می سازد. اونهایی که مثلا یک کیلو گوجه فرنگی را یکجا می خورند. بعد هم فکر می کنند خیلی هم برایشان خوب است حواسشان را جمع کنند. گفت این مواد باعث شل شدن بدن و ماهیچه ها می شود درنتیجه با یک ضربه کوچک این استخوان ها از تعادل خودش خارج می شود. پرسیدند چیکار کنیم؟ خیلی صریح و راحت گفت کم بخورید.کم بخورید! به این سادگی. اما منظورش این نبود که مواد سرد را نخورید به جایش موادگرم بخورید. خیر! هر کدام به اندازه و در جای خودش بخورید . در آن لحظه که دکتر صحبت می کرد و در عین حال روی گردن من هم عملیاتی انجام میداد یک لحظه از اطرافم جدا شدم . جدا شدم و دیدم در فضای لا یتناهی صداهای بیشماری داد می زنند. صداهای زیادی از همه مکاتب، از همه فرهنگ ها و از نقاط مختلف این کره خاکی . همه شان داد می زدند و می گفتند اگر رهرویی هستید که جهان هستی را می خواهی به سلامت طی کنی و به سلامت به دیار عقبی بشتابی چهار چیز را رعایت کن: کم خوردن ، کم گفتن، کم خوابیدن و عزلت. بنده بارها این را در جلسات و کلاسهایم بهش اشاره کرده بودم اما ارتباطشان با یکدیگر جالب بود چون اونجا ارتباطشان با یکدیگر را دیدم. وقتی می گوید کم خوردن این اشاره خیلی جالبی هست. از همه چیز اندک بخورید نه اینکه اصلا نخورید. وقتی اندک بخورید فشار زیادی به جسمتان وارد نمی شود. وقتی کم می خورید التهابات درونی شما هم کم میشود. وقتی کم می خورید توان پرگویی هم ندارید. ببینید در ماه رمضان چقدر راحتیم. همه روزه هستند حال ندارند حرف بزنند. کم می خورید کم هم حرف می زنید. در پی آن وقتی شکمی کم خورد سبک است نتیجتا خواب های پریشان هم نمی بیند کوتاه می خوابد خواب عمیقش را می رود به قدر کافی استراحت می کند و به وقتش هم بیدار می شود.اما وقتی با شکم پر می خوابد به جای دو سه ساعت ده یازده ساعت می خوابد ولی هنوز آرام نگرفته است. وقتی کم می خوری خوابت هم مناسب و کم می شود . وقتی انسان بیدار بود از بیداریش برای کشف ندانسته هایش استفاده می کند. وقتی سه مقوله کم خوردن و کم گفتن و کم خوابیدن اجرا شد به اندازه شد آن موقع خود به خود اتصال با دیگران هم کم می شود. شما چه وقت با مردم زیاد متصل هستید؟ وقتی زیاد حرف می زنید ،وقتی که یک ظرف جلوی شما است و در حال خوردن هستید . این چیپس می زند درون ماست و می خورد . آن یکی چیپس می زند در ماست و می خورد . آن پفک می خورد و این پفک می خورد . آن میوه پوست می کند و می خورد . این میوه پوست می کند و می خورد . این گوجه را نمک می زند و می خورد . آن یکی خیار را با پوست می خورد . ولی وقتی این ها نباشد اتصال آدم ما با هم چه می شود ؟ کم می شود . خودبه خود شما در یک خلوتی قرار می گیرید . یک خلوت مفید . یک خلوتی که فرصت کافی برای تفکر و تعمق در جهان هستی را به شما می دهد. بیائید این ده روزه ی محرم را فصل نوئی کنیم برای آزمایش اجرای این دستور . این دستور چهار وجهی را در این ده روزه اجرا کنید . امروز می خواهم این مطالب را بگویم زیرا از فردا می خواهم یک کار خیلی نوئی را شروع کنم . همه باید آماده شویم .
نکته دوم : دیشب برنامه ای را تماشا می کردم بسیار جالب بود . چون خیلی زیبا و پرمهر از آنهایی که از دنیا رفته بودند قدردانی کردند . هم با یک چشم برای آنها اشک ریختند و یادشان کردند و برای آنها اشک ریختند و با چشم دیگر با یادشان برایشان خندیدند . کاری که ما انجام نمی دهیم . ما با آه و افسوس به مرده هایمان نگاه می کنیم . مرده های ما دوست می دارند که ما یادشان کنیم چقدر زیبا بودند . چقدر قشنگ حرف می زدند . چقدر خوش لباس بودند . چقدر خوش سخن بودند . چرا فقط از آن درد و آه و مرض آخرین روزهایشان صحبت می کنیم ؟ خوبی هایشان را به خاطر بیاوریم . خیلی زیبا بود .واقعاً می بایست این ها را دید و یاد گرفت .
بحث روی فیلمی بود حدود 18 تا 20 سال پیش در تلویزیون درست شد و بعد هم پخش شد این ها می گفتند اگر خانه ای می خواهد سبز باشد ، شما که می خواهید خانه ی جدید بنا کنید . شما که تازه ازدواج کرده اید و خانه هایتان را بنا کردید ، سبزش کنید . نه رنگ سبز ، شما سبز باشید . می گفت اگر یک خانه ای می خواهد سبز باشد ، به سه اصل نیازمند است . عشق ، صداقت وعدالت . خیلی جالب بود . نگاه کردم و دیدم همه جا حرف اول را عشق می زند . عشق حرف اول را می زند . من عاشق خدا هستم . آنقدر دوستش دارم که اگر یک مقدار جان هم در بدنم باشد حاضرم بدهم ، یک بنده را خوشحال کنم بخندد . چون وقتی یک بنده می خندد ، خدا خیلی خوشحال می شود . من عاشق خدا هستم . برای همین بنده های خدا را هم خیلی دوست دارم . پس حرف اول را عشق می زند . عشق پدیده ای است که همه ی خوبی های جهان را به سمت خودش جذب می کند . وقتی عاشق مردم بودید ، نمی توانید به آنها ظلم کنید . وقتی عاشق مردم بودید به آنها کمک می کنید . وقتی عاشق مردم بودید به آنها نمی توانید حرف بد بزنید . نمی توانید به آنها پشت کنید . اگر اشتباه کردند نمی توانید توی سرشان بزنید . حداکثر به آنها تذکر می دهید. آن هم با مهر فراوان . خلاصه عشق چراغی است که هرکجا قرار بگیرد ، در آنجا تاریکی و ظلمت نمی تواند دوام بیاورد . تقدیر تاریکی و ظلمت با بودن چراغ عشق مضمحل شدن و از بین رفتن است . خب . گرفتار هستی ؟ می گوید آخر استاد خیلی گرفتار هستم . اگر گرفتار هستی ببین چقدر از عشق در خانه ی دل و زندگی ات موجود است . اصلاً موجودی داری ؟ در دل و زندگی ات موجودی عشق داری ؟ تو که دائم موجودی حساب پس اندازت را چک می کنی . ببین موجودی عشق داری ؟ نسبت گرفتاری ها ومحبت ها خیلی زیبا است . هر دوی این ها با هم قاطی نمی شوند . هیچ وقت تداخل پیدا نمی کنند . و یک حکم جالبی که دارند این است که یکی زور می زند آن را بیرون کند و آن یکی زور می زند این را بیرون کند . هر دم یکی هول می دهد تا فضا را برای خودش باز کند و آن یکی برعکس . وقتی عشق باشد ، دورویی نیست . نفاق نیست . کلک نیست . حقه بازی نیست . کلاهبرداری نیست . دروغ نیست . هیچ کدام این ها نمی تواند دوام بیاورد . جایی که عشق باشد فقط رنگ سپید صداقت به همه جا پاشیده می شود . هرجا عشق باشد رنگ سفید و زیبای برفی صداقت همه جا را می پوشاند . هرجا که رنگ سفید پاشیده شود سیاه دوام ندارد . چون اگر یک سوزن سیاهی در آن همه دریای سفیدی باشد ، فوری دیده می شود . و فوری حکم نیستی آن داده می شود . پس اگر در خودتان و در دیگران صداقت و یک رنگی نمی بینید برگردید و ظرف عشق و محبت خود را بررسی کنید . اگر فکر می کنید طرف مقابلتان با شما یک رنگ نیست ، اول به خودتان نگاه کنید . بعد به او. اول به خودتان نگاه کنید . شما در خودتان عشق نداشتید . یک رنگی و صداقت نداشتید که جذب کننده ی صداقت باشید . هر کجا سایه ی صداقت گسترده شود ، عدالت تاج زیبا و زیبنده ای است که بر سر صداقت می نشیند . غیر از این هم نمی تواند باشد . چون بی عدالتی فقط در نتیجه دشمنی و نفاق و کینه دوزی و زشتی و تباهی و حقه بازی و کلک و دروغ پیدا می شود . درحالی که این ها با صداقت اصلاً میانه ی خوبی ندارند . در دیار صداقت جایی ندارند . پس وقتی نباشند خودبه خود عدالت برقرار می شود . خلاصه ، خوب توجه کنید . از شما سه ویژگی می خواهم . اگر می خواهید از محرم مثل هر سال مغموم و شکست خورده و بدون دستمزد بیرون نروید ، به این مطالبی که گفتم توجه کنید . چهار کار که باید انجام دهید و سه چیز که باید در زیربنای اعتقادی تان محکم شود. قصه ی عاشورا را می شود با سه ویژگی عشق و صداقت و عدالت فهمید . ببینید چقدر از هر کدام اینها در شما موجود است .اگر موجودی شما کم است زود آن را پر کنید.و گرنه فایده ای ندارد.
در سالهای گذشته از منظر های مختلف محرم را بحث کردیم یک سالی به جایگاه ماه محرم از قبل از اسلام تا سال 61 هجری اشاره کردیم با ذکر اسناد و شواهد کاملاً درست. عملکرد پیامبر را دیدیم و ائمه بعد از ایشان را در ماه محرم هر سال. آنها هرگز خون ریزی را آغاز نکردند مگر در مقام دفاع .سال دیگر جلسات دیگری را به وقایع قبل از رحلت پیغمبر تا زمان حرکت امام حسین (ع) از مدینه به صورت اجباری اختصاص دادیم.جو زمانه را شناساندیم حکومت های وقت را شناساندیم، ویژگی حکومت ها را گفتیم و اینکه چرا عاشورا را یک انقلاب بزرگ می گویند.در حالی که انقلاب ها باید حتماً در پی آن پیروزی باشد اما عاشورا در زمان خود پیروزی برای انقلابیون خود نداشت.اما آن را یک انقلاب بزرگ می نامند.و ما در مورد این مسئله بحث طولانی داشتیم.سال گذشته را اختصاص دادم به سرگذشت صحابه و شناختن صحابه های امام حسین (ع).با بضاعت کم بنده شما قدری آشنا شدید ،حالا به من بگویید شمایی که با عشق حسین اینجا جمع شده اید چقدر از چیزی که تا به امروز به شما عرضه شده است یاد دارید؟مگر برای شما گفته نشده است؟مگر قرار نبود که شما با آنها زندگی کنید؟و به طور دائم آن را مرور کنید؟چقدر آن را به یاد دارید؟ آیا ورود به ماه محرم یعنی مصادف است با بیرون کشیدن لباس های مشکی ؟بشویید ، اتو کنید و اگر ندارید بروید و بخرید.حاضر کنید.و اینکه در ماه محرم و صفر عقد و عروسی نبایدداشت.زشت است و حرام است.به شما چه ربطی دارد.از محرم و صفر فقط همین را می دانید؟فقط در این بخش ما کار کردیم؟به درد همین می خوریم؟شیعه واقعی به طور قطع وبه طور دائم با شهدای کربلا در طول سال باید زندگی کند.نه برای اینکه تمام سال مشکی بپوشید ، غم بخورید ، خرما پخش کنید و فاتحه بگویید. نه. با شهدای کربلا زندگی کنید.زندگی کردن را بیاموزید همان چیزی که جو امروز آن را از ما گرفته است.و ما نداریم .ما شیعه بودن و چگونه یک شیعه زندگی می کند را نمی شناسیم با صحابه باید زندگی می کردیم با شهدای کربلا باید زندگی می کردیم.تا راه و رسم زندگی کردن آنها را ببینیم، اعتقادات آنها را ببینیم و ببینیم چقدر آنها در ما محقق است.کدام یک از شما جزوات محرم را در روزهای قبل درآورده اید؟خدایا شکر از تعداد انگشت های یک دستم بیشتر شد.به یک شخصی در رویا امام زمان (عج) فرمودند:به اندازه انگشت های یک دست یارصدیق داشته باشم حکم ظهور من صادر می شود و چقدر درد در دل من بود . پله اول این نردبان عشق است اگر نشناسید و این عشق برقرار نباشد شکستنی است و پایین می افتید.برای این پله های خود اندیشه کنید. ورود به این صحرا بدون عشق دیوانگی است نه ببخشید حماقت است.دیوانگی خوب است عاشق می شود دیوانه است، حماقت است . چرا حماقت است؟ چون خیلی زود نفس پرستی به آن حاکم می شود.سر از سپاه عمر بن سعد در می آورد.حر نمی شود که از سپاه عمر سعد سر از سپاه امام حسین در بیاورد.بلکه در سپاه عمر بن سعد سر در می آورد.سینه مملو از عشق حسین می تواند سینه اش را باز کند و سینه بزندو می تواند خود را سپر بلای امامی کند که امروز زنده است. یادتان باشد که شما سینه می زنید به نام حسین بن علی. سینه می زنید که اعلام کنید ما حر هستیم . یا امام زمان ماحر هستیم بیا.بیا و ما را در پشت سر خود به دنبال خود ببر ولی سینه خالی از عشق قادر به چنین حرفی نیست حتی وقتی سینه می زند درون آن سینه دارد امیال و افکاری را زیر و رو می کند که جز سیاهی و تاریکی هیچی ندارد. عاشق حسین بن علی نسبت به همه چیز و همه کس در عالم صادق است.صاحب صداقت است . میزان عدالت در همه امور از دست او نمی افتد.همیشه عدالت را سرلوحه کار خود قرار میدهد.این مطلب را گفتم که پیش درآمدی باشد برای روزهای بعد.روزهای بعد می خواهیم نگاه کنیم به دو مطلب بزرگ 1- دیدگاه های مختلف در جهان را بررسی کنیم نسبت به واقعه کربلا .و ببینید این آدم های اطراف شما که این چیزها را به شما می گویند و شما می گویید بله درست است . یک نفر می گوید که امام حرکت کرد برای آنکه می خواست حکومت اسلامی برقرار کند . شما می گوید بله درست است.آن یکی می گویند امام می دانست می خواهد شهید شود می خواست شهادت خود را جلو بندازند. شما می گویید بله درست است.یادمان باشد این بله ها خوب نیست . بدانیم چه می گوییم و چه کار می کنیم.دیدگاه های مختلف را از فردا بررسی می کنیم اگر عمر من باقی بود و توفیق داشتم که اینجا باشم.و بعد از آن نگاه می کنیم به شهدایی که در صحرای کربلا پیش از خاندان بنی هاشم به شهادت رسیدند با اسم های آنها آشنا می شویم بعضی از آنها را می شناسیم همه را نمی شناسیم.خدا به من توفیق داده است امسال اسامی همه آنها را پیدا کرده ام . جوینده یابنده است . برای شما می گویم. تا جایی که از آنها اطلاعات دارم برای شما بیان می کنم ، آنها را بشناسید من وشما می توانیم یکی از آنها باشیم.ولی امروز در خدمت امام زمان . نگذارید این روزها از دست شما برود به خدا حیف است .واقعاً حیف است.که از چنگ شما بپرد.من نمی گویم غم زده بمانید اصلاً با غم موافقت نیستم.نروید و در خانه های خود افسرده باشید که کل خانواده را از ماه محرم بیزار کنید.نه درست زندگی کنید.ولی کمتر فقط به دنیا بپردازید.
یک چیز جالب دیگر هم اتفاق افتاده است هر چیزی که برای من جالب باشد آنقدر شما ها را دوست دارم دلم می خواهد همه را به شما بگویم. پریشب ها روز جمعه یک کلیپی را بچه ها گذاشتند در تلویزیون نگاه می کردیم یک خانمی بود حباب درست می کرد من وقتی نگاه کردم این همه زیبایی را ، کجا می شود لنگه اش را پیدا کرد ؟ فقط دنیا . دنیا به مثال همان حباب ها است به همان زیبایی و به همان تو خالی، فریفته اش می شوی دنبالش می دوی ولی وقتی انگشتت خورد به آن همه اش می ریزد حواستان را جمع کنید فریفته تو خالی ها نشوید.

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید