منو

سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue 03 19 2024

A+ A A-

سخنی در حجه الوداع

 بسم‌الله الرحمن الرحيم

با هم به سال حجه الوداع می رویم که بسیار سال عجیبی بود . به همان اندازه که در طول سال های رسالت پیامبرآخرین ، محمد مصطفی (ص) ، روزها و ماه هایی وجود داشت که تعیین کنندگی بسیار بالایی در روند نشر دین ، سرکوب کفار و معاندین وجود داشت . در طول رسالت پیغمبر روزهای عجیب بسیار بوده است . روزها و لحظات تعیین کننده بسیار بوده است ولی حجه الوداع آخرین مهر محکمی است که بر این وقایع کوبیده می شود . آخرین حج پیامبر و روزهای پس از آن تا هنگام رحلت ایشان نیز روزهایی بود که همچون چاقویی دو لبه عمل می نمود . در بریدن و طی کردنش امت مسلمان را از پشت پرده های حجاب بیرون می آورد . سمت و سوی هرکدام را مشخص می نمود . ببینید چقدر حجه الوداع مهم است . و اتفاقاتی که آن سال افتاده است چقدر مهم است . که امت مسلمان آن زمان را از پشت پرده های حجابشان درآورد و سمت و سوی هرکدامشان را مشخص کرد . در سال های آخر عمر دنیایی پیامبر ، همگی زیر چتر دین و اعتقاد به خدا و رسول خدا قدم می زدند . به سادگی نمی شد تشخیص داد که هرکس در چه اندیشه ای است . چقدر با شیطان درونش فاصله گرفته است . پروردگار عالم با دستور حج آخر ، اعلام قوانین حج توسط پیامبر ، اذهان عمومی را آماده ی دریافت مسائل بزرگ و تعیین کننده نمود . مردم فهمیدند که دیگر حجی زیر نظر مستقیم پیامبرشان نخواهند داشت . از هر قبیله ای بالاخص بزرگان آنها دعوت به حج شده بودند . پس یقیناً خبری بود . این ها دستوراتی بودند که دیگر توسط پیامبر تکرار نمی شدند و همین قلب ها را ترسان و لرزان کرده بود . تا در غدیرخم جمع بسیار زیادی فهمیدند که بزودی پیامبرشان را دیگر نخواهند داشت . زیرا ایشان برای امت خویش همچون کلام وحی از جانب حضرت حق جانشینی را معرفی نمودند . که تام و تمام همه اختیارات ایشان ، پس از خودشان در دست های او باشد . تا جای هیچ گونه شک و شبه ای باقی نماند . سه روز در غدیر خم منزل گزیدند . همه در آنجا اتراق کردند . غیر از اعلان عمومی که انجام دادند و دست آقا امیرالمومنین را بالا بردند و به مردم گفتند که ایشان جانشین من است . به مردم مقام آقا را معرفی کردند و حتی گفتند که از این به بعد کسی نباید علی را به تنهایی خطاب کند مگر با لقب امیرالمومنین . اگر دقت کنیم هیچ کدام از امامان ما لقب امیرالمومنین ندارند . درحالی که همه ی آنها معصوم هستند و همه ی آنها فرزندان آقا امیرالمومنین هستند . فقط ایشان این لقب را دارند . و چه زشت وچه زشت که بعد از پیغمبر لقب امام را هم دزدیدند و به منفور کثیفی چون یزید یا معاویه هم امیرالمومنین گفتند . سه روز در غدیر خم منزل گزیدند و غیر از اعلان عمومی از تک تک آدم های حاضر اعم از زن و مرد به طور فردی اقرار گرفتند . مردها می آمدند با امیرالمومنین دست بیعت می دادند و دست پیغمبر برای محکم کردنش روی این دست ها بود . برای خانم ها پرده ای آویزان کردند که رو در رو نباشند و تشت آبی قرار دادند . خانم از آن طرف دست درون تشت آب و آقا امیرالمومنین از این طرف دست درون تشت آب می کردند .( آقایان ، دست خانم ها را نبوسید . مادرتان یا محرم شما هیچ اشکالی ندارد . ولی استاد شما است ؟ خانم است ؟ حق نداری ببوسی . خانم ها دست آقایان را نبوسید . استاد شما آقا است پیر است . مراد است . شما حق دست بوسیدن ندارید .) از تک تک آدم های حاضر اعم از زن و مرد به طور فردی اقرار گرفته ، دست بیعت و پذیرش آنها را با امیرالمومنین با دست مبارکشان محکم فرمودند تا هیچ کس نتواند بگوید من دیدم ولی همهمه بود ، ازدحام بود ، من چیزی نشنیدم و من نفهمیدم . پس چون نفهمیدم به گردن من تعهدی برای آقا امیرالمومنین وجود ندارد . جلوی این گفتگوها گرفته شود . اما پس از برگشت به مدینه ، پیامبر بیمار شدند . به مرور سخت تر شد تا جایی که کاملاً بستری شدند . همان کسانی که دست بیعت با علی (ع) با دست پیامبر محکم نموده و پیمان بسته بودند حتی حرمت پیامبر را که مقام رسالت داشت در بستر بیماری نگه نداشتند . تا چه رسد دست پیمان و بیعت با امیرالمومنین علی (ع) . وقتی پیامبر تعرض آنها را دید ، فرمود : کاغذ و قلمی بیاورید تا وصیت بنویسم و همه امضاء کنند . اما عمر صراحتاً گفت : پیامبر بیمار است . تب شدید دارد و هذیان می گوید . پس وصیت فردی که هذیان می گوید معتبر نیست . اجازه این کار را نداد.

شاید از خود بپرسید حالا حتماً عمر باید می ایستاد پیغمبر وصیت می کرد؟خوب عمر وقتی بیرون رفت پیغمبر وصیت می کرد.اما در نبودن عمر اگر وصیت می نوشتند فایده ای نداشت چون بعداً وصیت پیامبر را جعل شده اعلام می کرد.چون کسانی که در حضور پیغمبر دست رد به فرمان پیغمبر می زنند و حضرت را به هذیان وتب مبتلا می دانند در نبودن آنها وصیتی که نوشته شده بود را قبول می کردند؟ حرمت عمل آقا رسول الله صلوات اله علیه و جانشین ایشان آقا امیرالمومنین علی (ع) را نگه می داشتند.به آن عمل می کردند. قدری فکر کنید بعد قضاوت کنید.گرچه که قضاوت کار ما نیست.

اولین قدم و حرکت باطل قبل از رحلت پیغمبر برداشته شد. ببینید شیطان کجا ها می رود.امت مسلمان یکپارچه زیر پرچم آقا رسول الله ،که مقام رسالت داشت، در بستر بیماری بودند اولین قدم تمرد برداشته شد. گفتندکاغذ نیاورید آقا تب دارد و هذیان می گوید.اولین قدم تمرد برداشته شد.اولین شکاف دیده شد. اولین پرده حجاب بالا رفت.آدم ها از پس پرده حجاب چهره نمودند که هرکس چه می اندیشد.سرازیری آغار شد. قدمهای بعدی هم برداشته شد. که همگان خوب می دانند این خشت اولی که کج نهاده شد تا سالی که امام زمان (عج) به دوره غیبت کبری وارد شدند ادامه پیدا کرد. از همان جا تا سال 329 که آقا به غیبت کبری رفتند.اگر بی غرض به همه روزها و ماه ها و سال هایی که گذشت نگاه کنیم جای پای این اولین خشت نامناسب و کج را به وضوح می بینیم. در زندگی تک تک ائمه معصوم ، صحابه های ائمه و همه مردمی که حقیقت را یافتند به وضوح قابل مشاهده است.در زندگی آقا امام حسن مجتبی، در بستر بیماری کسی آمد وارد چادر شد که ایشان را بکشد، و در صلحشان ،در زندگی آقا امام حسین (ع)به ترتیب اگر در زندگی تک تک اینها اگر نگاه کنیم ما این جای پای اولیه این خشت کج را مشاهده می کنیم، من امروز هیچ کس را سرزنش نمی کنم جز خودم را. آنهایی که قدم اول را برداشتند سرزنش نمی کنم ولی خودم را می توانم سرزنش کنم وبگویم: حواست را جمع کن هر قدم کج امروزت ، نه تنها فرداهایت را می کشد و ضایع می کند بلکه فرداهای آدم هایی که بعد از تو می آیند و به نوعی به تو وابسته اند به نوعی از فضای توتغدیه می کنند مال آنها را هم ضایع می کند.باید تمام اینها را جواب داد.

در ماجراهای جنگ جمل و صفین ، در فرق شکافته آقا امیرالمومنین علی (ع) در حال سجده در نماز، در جنگ و صلح اجباری امام حسن (ع) ،از زهری که از دست همسری که سر بر بالین ایشان می گذاشت نوشیدند، از جنازه تیرباران شده شان، همه و همه به خوبی مشهود است نمی توانیم خود را گول بزنیم بگوییم قابل درک نبوده است .آنهایی که خود را گول زدند امروز در پس پرده ریا و تزویر دنیا سخت گرفتار شدند.هنوز هم راه نجات را نمی بینند. امروز امیرالمومنین، حسن بن علی ، حسین بن علی ، علی بن الحسین و..... همه این بزرگواران در وجود مبارک امام عصر (عج) زنده هستند.کجا دنبال آنها می گردید؟ در وجود امام شما ، زنده هستند آماده پذیرش دست بیعت دست هایی هستند که از سر شعور و شور به سمت ایشان دراز می شود.چون دست هایی که فقط با شور فراوان می رود با همان شور فراوان هم بر می گردد. امروز امام عصر شما، منتظر دست هایی هستند که از سر شعور و شور به سمت ایشان دراز می شود برای بیعت کردن . دست شما حاضر است ؟دست شما مال خود تان است ؟یا هنوز در دست ابلیس است؟ و با آن می گردد. دست هایی که ازسر شعور دراز نشود خیلی زود برمی گردد وبا دست ابلیس به سوی ابلیس حرکت می کند. چون ابلیس دشمن قسم خورده آدمی می باشد. تا روز محشر بر سر راه انسان می نشیند قسم خورده و خداوند به او اجازه داده است برای آدم هایی که مخلص نباشند آنها را بفریبد مگر برای تعداد اندکی ، این کلام قرآن است . خداوند فرموده است :حالا این گروه اندک چه کسانی هستند؟ چه ویژگی این گروه اندک دارد؟آنها کسانی هستند که شور خود را جمع کردند و ابتدا در راه کسب شعور لازم در راه، به کار گرفته اند بعد از رسیدن به آن شعور شور خود را آزاد و رها کردند با سر در جهان خلقت دویدند و عاشقی کردند.چرا؟ چون دیگر امام خود را می بینند.به دنبال آن لازم نیست کوه و دشت و صحرا را بگردند.امام آنها همیشه و همه جا در کنار آنها حاضر است ما امروز به سوگ از دست دادن جسم مادی پیامبر اکرم (ص) امام حسن مجتبی (ع)و آقا علی بن موسی الرضا (ع) دور هم جمع شدیم.اما فی الواقع باید بگوییم که این سوگ برای آن هست که آن بینش و بصیرت و معرفت لازم را کسب نکردیم تا بتوانیم با وجود نازنینی که همه این بزرگواران را در خود دارد ارتباط برقرار کنیم.تا آنقدر سرگردان و آواره باقی نمانیم.

پایان صحبت امروز یک مطلبی را می خواهم تعریف کنم . ظاهر آن داستان است ولی باطن آن درس است.می گویند یک عارفی بود بیست سال در خدمت یک استادی شاگردی می کرد در مشهد. بعد از بیست سال هیچ کرامتی ندید.(خوب توجه کنید.پس چرا من نمی بینم؟پس چرا من نمی فهمم؟پس چرا من حس نمی کنم؟چه طوری است که یکی می گوید وای خدایا چه بوی یاسی بود. چرا بوی یاس را من نفهمیدم؟همه آدم ها دنبال این چیزها هستند اما غافل از این هستند وقتی آنها را در قبر می گذارند از آنها نمی پرسند بو فهمیدی یا نه؟ولی از آنها می پرسند واجبات خود را انجام دادی یا نه ؟ از آنها نمی پرسند روح ها را می دیدی ؟جنی ها را می دیدی ؟چون اصلاً مهم نیست و ارزش ندارد. باید می دید اگر ندید تقصیر خود ش است.اینها مال دنیا بود. اما از او می پرسند:چند تا لا اله الا االله با اعتقاد گفتی ؟چند دفعه فهمیدی امامت کنار شما است و سلام دادی.) خلاصه این عارف نازنین دنبال کرامت بود . دید 20 سال است دارد شاگردی می کند هیچ چیزی به دست نیاورده است . یک روز رفت پیش استادش گلایه کنان که اگر من شاگرد بدی بودم چرا مرا پذیرفتی که 20 سال شاگردی تو را بکنم ؟ اگر خوب بودم پس چرا من هیچ کرامتی ندیدم ؟ هیچ چیزی من مشاهده نکردم ؟ استاد گفت : صبر کن . تا رسید به بیستم ماه رمضان یعنی شب بیست و یکم . غروب آفتاب استاد صدایش کرد و یک نامه به دستش داد ، گفت این نامه را در جیبت بگذار امشب برو حرم علی بن موسی الرضا(ع) ، نامه همراهت باشد . از اینجا به بعد دست خود توست که چیزی عاید تو بشود یا نه ، به من ربطی ندارد . او هم شادمان نامه را در جیبش گذاشت و رفت به سمت حرم علی بن موسی الرضا(ع) ، وارد حرم شد . چه همهمه ای بود و چقدر زائر ،خب شب قدر است . ما بین اینها که می رفت یک دفعه احساس کرد همه جا ساکت می شود ، سکوت مرگبار شد وقتی سکوت شد دید از مقابلش یک سید جلیل القدری به سمت او می آید . نگاه می کرد سید به سمت او می آمد ، او هم عقب عقب می رفت . چرا ؟ چون از قبل آماده نشده است این دنبال دیدن ظواهر عالم باطنی است ، رنگ و روغنش است نه خود باطن . او می آمد و این عقب می رفت ، یک صدایی بلند شد به او گفت : یا هذا قِف . کجا می روی ، بایست . از ترس ایستاد آقا جلو آمدند و فرمودند : نامه را بده ؛ نامه را از جیب در آورد تقدیم آقا کرد و آقا فرمودند که خب چه می خواهی ؟ شاگرد گفت : من چیزی می خواهم اما نمی دانم آن چه هست . ببینید 20 سال شاگردی کرده ، 20 سال شب جمعه گدایی کرده برای چی ؟ برای این شب جمعه ای که موقع گدایی مقابل آقایش می ایستد بفهمد چه بخواهد . آقا فرمودند : چه می خواهی ؟ گفت : من نمی دانم ، یک چیزی می خواهم اما نمی دانم آن چه هست ؟ آقا فرمودند من می دانم تو چه می خواهی . شاگرد گفت مولای من ، من چه می خواهم ؟ حضرت سه مرتبه فرمودند : ولایت ، ولایت ، ولایت . این چیزی است که خواسته تو است ، تو به دنبال ولایت ما می گردی . این را بدان ما همان کسی هستیم که هر کسی به سوی ما بیاید خواسته ای داشته باشد ما ده خواسته او را اجابت می کنیم حالا بدان تو به ولایت ما رسیدی . شاگرد اگر زرنگ بود همان جا باید می نشست و دیگر از آقایش جدا نمی شد تا از چی بگوید ؟ باز هم از ولایت بگوید تا برای او ، باز شود .آقا فرمودند که دومین تحفه ما : هر وقت تهی دست شدی ، بی پول شدی ، بی چیز شدی این ذکر را به یک ظرف مسی بخوان طلا می شود ، طلا را می فروشی پولدار می شوی اما یادت باشد اگر در این کار زیاده روی کنی همه چیز را از دست می دهی . آن همه چیز چی بود ؟ ولایت . فرمودند : همه را از تو می گیرند . ایشان خواستند که حرکت کنند شاگرد پرسید : مولای من امشب کجا بروم ؟ حضرت فرمود : امشب جز نجف جای دیگری نرو . یعنی در این امشب میعادگاه تو نجف و بارگاه علی(ع) است . با جسم یعنی پای پیاده می روی ،یا سواره می روی برو نجف ، نتوانستی با روانت برو ، با روحت برو . شاگرد گفت : خب چکار کنم به نجف بروم ؟ الان حرم آقا علی بن موسی الرضاست ، شب بیست و یکم هم هست ، حالا چطوری بروم نجف ؟ حضرت یک ذکر دیگر به او دادند گفتند این را بگو و برو . یعنی با یک ذکر می شود رفت ، بنده قصه نمی گویم ، می خواهم نکته بردارم ؛ گفت این ذکر را بگو و برو نجف . آن کدام ذکر است ؟ من می دانم آن ذکری که به ایشان دادند چه هست ولی نمی گویم چون باید لایق باشی . شمس به هر دیاری که می رفت به پیران آن دیار سر می کشید و از آنها اسم اعظم را می پرسید ، خیلی جاها رفت تا در یک جایی پیش یک کسی که اصلاً به او نمی خورد از معلمین باطنی باشد ، اسم اعظم را پرسید و او جواب داد: تو ذاکر اعظم نشان بده آن وقت هر چه بگوید می شود اسم اعظم . شمس آمد بیرون و شب در یک کاروانسرا خوابید . نزدیک اذان صبح بود برای نماز شب بلند شد ، سرد و یخبندان بود و آب حوض وسط کاروانسرا یخ بسته ، آبی هم غیر از آن برای وضو گرفتن نبود. بلند شد بیرون آمد ،پایش را گذاشت توی حیاط سگ کاروانسرادار هم دو تا پارس محکم هم به او کرد ، پیش خودش گفت : حالا این را چکارش کنم ؟ ولی او می خواهد نماز بخواند هر طوری که هست ؛ رفت سر حوض هم چنان که می خواست دست به حوض بزند یاد حرف آن بزرگ افتاد . یکی از اسماء جلاله حضرت حق را زمزمه کرد و صدا کرد ، یخ آب شد از روی آب بخار بلند شد به راحتی وضویش را گرفت بلند شد برگردد سگ هم به جا پارس کردن برایش یک کرنشی کرد . به محض این که نمازش را خواند در حجره آن قسمتی که نشسته بود پُر از آدم شد . دید عنقریب آدم ها رهایش نمی کنند و می پرسند تو چکار کردی یخ شکست و بعد از تو همه ما از آن آب استفاده کردیم و گرم بود ؟ تا اینها به خودشان بجنبند از آن شهر و دیار فرار کرد . دنبال ذکرش نگردید ، دنبال ذاکرش باشید . برو ذاکری بشو که آن ذکر را انجام دادی چشمهایت را روی هم گذاشتی نجف باشی . پول می خواهی ؟ ذکر آن را هم می دانم ولی نمی گویم ، خودم هم به کار نمی برم چون اگر یک دفعه مزه پول آمد زیر دندان ، دیگر از آن صرفنظر نمی توان کرد . شیطان می افتد دنبالت ، می گوید طلا کن این بدبخت زندگی ندارد بده این برود خرج کند . طلا کن آن می خواهد زن بگیرد ، این می خواهد جهیزیه بدهد ، آن مریض دارد در بیمارستان و ...... اسم و رسمت همه عالم را می گیرد ؛ تو کجایی ؟ وسط جهنم . اما می شود با ذکر روزی را به دست آورد . یکی را فرستادم پیش یک بنده خدایی برای رزقش یک ذکر هفت تایی بود که بعد از نماز صبح گفت بلافاصله رزقش باز شد ، چرا ؟ چون بُریده بود ، چون جز خدا دیگر کسی را نداشت ، این طوری بشو به تو می دهد . یادت باشد اگر امام زمان(عج) را دیدی به تو گفت چه می خواهی ؟ زبانت را باز کن ، تمرین کن بگو : ولایت ، ولایت ، ولایت . چرا ولایت ؟ چون هر کسی ولی داشته باشد ، هر کسی سرپرست داشته باشد در دنیا آقایی می کند ، بزرگی می کند . هر کسی بی سرپرست است دور از جان این جمع سگ بی صاحب است همه یک لگد به او می زنند ؛ هر کسی هم برسد یک سنگ برایش پرت می کند .

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید