منو

پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu 04 18 2024

A+ A A-

حقیقت نورانیت چیست؟بخش چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

در طی جلساتی چند در محرم و صفر سری زدیم به روایت حقیقت نورانیّت آقا امیرالمؤمنین(ع) . قبل از هر سخنی عرض می کنم بنده به عنوان یک مسلمان مؤمن ، معتقدم بر هر مسلمانی و علی الخصوص شیعه واجب است که به این روایت بپردازد . با توجه ، به درخواست کمک از حضرت حق و عنایت خاصه آقا در فهم این روایت بکوشد . برای تلاوت کنندگان کلام وحی واضح است ما بسیار برخورد کردیم در پایان بسیاری از آیات خداوند فرموده است اَکثَرَهُم لایَعلَمون یا اَکثَرَهُم لایَعقِلون . یعنی اکثر آنها نکات را نمی دانند یا اکثر آنها در رابطه با این نکات تعقّل نمی کنند . در عمل هر وقت خداوند مطلب مهمی که دارای ابعاد پنهانی است می فرمایند ، این را می گذارند در آیه ، در خود آیه در قبل آیه ، گاهی در بعد آیه . با این روش می خواهند که بندگان به دقت و تعمق بیشتری تشویق شوند . امیرالمؤمنین(ع) در وقت گفتگو با اباذر و سلمان در ابتدا به سوره بقره اشاره کردند که در این آیه ما هم بسیار در جلسات قبل صحبت کردیم ولی این قدر مهم است که به سادگی نمی شود از آن گذشت . آیه 45 سوره بقره فرمودند : وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ ؛ به صبر و نماز استعانت جویید که آن سنگین است مگر بر خاشعان . فرمودند : صبر پیامبر خدا و نماز ولایت من است . این آیه از همان آیاتی است که در آیه قبل یعنی پیش پیش خداوند تذکر به تعقّل و فهم دادند . یعنی اول تذکر دادند بعد آیه بعدی را فرمودند : می دانید چرا ؟ آقا صبر را در این آیه مقام معظم پیامبر(ص) تفسیر فرمودند . هیچ وقت به این مطلب فکر کردید ، چرا ؟ شاید با خودتان فکر کردید که ما را دارند تشویق می کنند به این که صبر را در وجود مبارک پیامبر(ص) مشاهده کنیم و خودمان را با آن درجه صبر برسانیم ، قبول است ، من هم بر همین عقیده و باور بودم . هنوز هم به این باور دارم که بطور حتم صحت دارد . اما امروز می خواهم عرض کنم فراتر از این هم وجود دارد ، چرا ؟ حالا خدمتتان عرض می کنم ؛ پیامبر(ص) در عصر جاهلیت وقتی ظهور فرمودند که تمام قوانین الهی که توسط پیامبران پیشین بر بشر عرضه شده بود منزوی و حتی کاملاً رنگ باخته بود . از آن ها کمتر اثری در جامعه بشری دیده می شد ولی برعکسش در جامعه برعکس آن ارزش ها و برعکس آن قوانین هر چه بود سبب تفاخر بود و ملاک ارزش ها . در یک همچنین زمانه ای که مردم همه چیز مطرود و غیر قابل استفاده را ارزش می دانند پیمانه فهم آدم ها را خالی کردن و از نو یک طور دیگر پرش کردن صبری جمیل می خواهد ، صبری بزرگ می خواهد ، هم برای آن کسی که پیام جدید را آورده است و می خواهد ابلاغ کند و یک صبر جمیل تر و عظیم تر می خواهد برای آن بنده ای که باید محصول یک عمر تربیت ، تفکر و تعقّل گذشتگانش را بیرون بریزد و پشت و رو کند و جایگزینی نوین آن هم درست برعکس آن برایش قرار دهد و این اتفاق نمی افتد مگر این که صبرشان عظیم باشد ، هم آورنده و هم پذیرنده پیام . پس مقام نبوت و پیام ها و دستوراتش را آقا امیرالمؤمنین(ع) به صبر تفسیر فرمودند . نماز را به مقام ولایت ، چرا ؟ چون نماز حاوی یک نماد ظاهری است و یک فهم باطنی . اگر آن نماد ظاهری توأم با فهم باطنی نشود برای آدمی پاسخی ندارد در نتیجه خیلی زود آدمی در امر نماز سست و کاهل می شود . امر ولایت هم همین حال را دارد و همین طور است . چنان که تاریخ بعد از پیغمبر(ص) در روند خویش بیانگر همین مسئله شد . آن هایی که در نمازشان به فهم کافی و وافی نرسیده بودند در مقابل خدای خودشان خشوع کامل نیافتند . خشوع یعنی هر آنچه می گوید بشود باید بشود ، چون و چرا ندارد . من نیستم که به من می گویی چرا ، خداست . امر خدا چرا ندارد ، عناد ندارد و تنها کسی می تواند در برابر امر خدا چرا نگوید که به خشوع کامل دست یافته باشد . آن هایی که در امر نماز سطحی و بدون تعهّد رفتار کردند در امر ولایت امیرالمؤمنین(ع) هم چنین حرکت کردند و داستانش مفصل است و بارها و بارها راجع به آن بحث کردیم . در زمان پیامبر(ص) همه نماز می خواندند ، مگر غیر از این است ؟ ظهر عاشورا سپاهیان یزید نماز خواندند ، یاران امام حسین(ع) هم نماز خواندند اما پسر پیغمبر(ص) را به تیغ کشیدند . پس همه نماز می خواندند اما چون به حقیقت نماز نرسیده بودند کردند آنچه را که نباید می کردند . به حقیقت نماز هر کسی به اندازه ای می تواند دست پیدا کند که به خشوع در مقابل حکم خدا رسیده باشد . بر اساس فرموده امام که فرمودند خاشعینِ در مقابل حکم خدا فقط می توانند ولایت مرا بپذیرند . بنده این را در بین مسلمانان متعصب مان که به دینداری ، بسیار مشهور بودند با این دو چشم دیدم . نماز ترک نمی شود ، روزه ترک نمی شود ، حلال و حرام ترک نمی شود اما "مـــن" از بین نمی رود . هنوز هم تعیین کننده حد و حدود برای دیگران هستند ، حتی در جایی که خداوند اجازه می دهد او اجازه نمی دهد ، می گوید : باشد ، ولی بنظر من غلط است ، بحث ولایت امیرالمؤمنین که مطرح می شود مخالفت می کند می گوید که آن قدر سخت نگیرید ، این حرف بین مسلمانان باعث تفرقه می شود ، بین من و شما چه ؟ ظاهراً که هر دوی ما شیعه هستیم ، بین ما هم که صحبت می کنیم تفرقه می آورد ؟ بله ، چون او به درجه خشوع در حکم خدا نرسیده است ، به همین دلیل هم امر ولایت را به اندازه ای که فکر می کند بالا و پائین کند ، سبک سنگین کند ، کدام یک از شما این کار را انجام می دهد ؟ در بین ما از این دست افراد کم نیستند . امام فرمودند : خاشعین در مقابل حکم خدا ، فقط می توانند ولایت مرا بپذیرند ، پس شیعه واقعی کسی است که جدا از هر ذهنیت ، خط ، گروه ، گرایشات و...... در دنیا ، در مقابل حکم خدا خاشع باشد تا بتواند ولایت ائمه(ع) را بپذیرد ، در زیر این پرچم به معنای واقعی به مفاهیم بزرگ در دین و دنیا دست پیدا کند . اکثر آدمها در پی این هستند که راه به سوی معنویت باز کنند ، ( ببینید کلاسهایی تحت عنوان عرفانهای مختلف تشکیل می شود و چه پول هایی که می دهند) شخصی را می شناختم که از دنیا رفت ، می گفت بیش از بیست سال است آدرس هر پیری را به من داده اند به هر فلاکتی شده رفتم دنبال او تا دستم به او برسد ، برکتی پیدا کرده و راه بجویم ، امروز نمی دانم که راه پیدا کرد و از دنیا رفت یا راه نیافته از دنیا رفت ؟ بسیار دیده شده اشخاصی راه پیدا کردند ، پیش رفتند که کسی باورش نمی شد ، چرا ؟ دنبال پاسخ این چراها باید رفت . خدا گفته حجاب کنید می گوئیم چشم ، چرا نداریم ، خدا گفت خمس بده ، چشم . من خمس مالم را دست هر کسی نمی دهم ، نده ؛ حکم خداوند باید اجرا شود ، اگر کسی را اهل نیافتی از مال تو باید خارج شود ، اگر در حساب پس اندازی گذاشتی سودش برای همان حساب است هر وقت اهلش رسید و توانستی خمست را بدهی با همان سودها باید بدهی ، طمع هم نمی توانی بکنی ، چون دیگر پول تو نیست که سودش برای تو باشد . ما به حکم خدا نمی توانیم چرا بگوئیم . اما می توانیم بگوئیم راستی او بیست سال دوید و راه نجست ، اما شخص دیگری یک شبه به مقصد رسید ، چرا ؟ آقا امیرالمؤمنین در این روایت کلید را عطا فرمودند : خشوع در مقابل حق ، یکی همه چیز می داند بر اساس دانسته هایش کلیدی برای سؤالاتش درست می کند مانند کلید پاسخنامه های کنکوری ، بعد دائم روی سؤالاتش می گذارد تا ببیند چند سؤال درست و چند سؤال غلط است ، همیشه هم نا امید بر می گردد ولی یک شخص دیگر هیچ چیز نمی داند اما قلبی گشاده دارد ، در محضر حق باز کرده در این دفتر قلب خودش هم چیزی نمی نویسد ، ولی یک عالم جای خالی برای نوشتن گذاشته پس حضرت دوست بر این دفتر خالی و سفید می نویسد ، پروردگارش می نویسد و او کامیاب می گردد ، یکی از ضربه های بزرگ و اساسی که معاویه ملعون بر پیکر اسلام و مسلمین وارد کرد ، ساختن روایات ساختگی بود . قطعاً معاویه از امام جعفر صادق(ع) که روایت ساختگی نمی توانست درست کند چون اصلاً امام جعفر صادق(ع) در آن زمان نبوده ، از امیرالمؤمنین هم روایت جعلی نمی گوید چون او را قبول ندارد ، گفته بود بر سر منبر علی(ع) را صبّ کنند . پس در مورد کلام پیغمبر روایت ساختگی درست می کند و افراد دروغگوی مال پرست این روایات را می گفتند و در ازای آن درهم و اشرفی دریافت می کردند ، هنوز هم این روش در اهل سنت به چشم می خورد ، این مورد از تفکر درست و صحیح جوانان هر نسل مانع می شود ، در تاریخ طبری جلد 4، عقدالفرید جلد 2، ترجمه الغدیر جلد 10، آمده که در بین اهل سنت یک روایتی است که رسول خدا(ص) فرمودند جبرئیل بارها بر من نازل شد گفت : ای محّمد ، ابوبکر را خلیفه خودت قرار ده ، می گوئیم درست است پس چرا زمانی که پیغمبر در بستر بیماری بود و در حال رحلت در سقیفه جمع شدند و بر سر امر خلافت با هم نزاع کردند ؟ باید از ابتدا قبول می کردند اصلاً انتخابی وجود ندارد ، همانی را که پیغمبر فرموده بودند جبرئیل به من دستور داده را باید اطاعت می کردند ، پس چرا نزاع کردند ؟ باز در کتبشان هست که ابوبکر در آخر عمرش از این همه گفتگو و کشمکش خسته شد و گفت دوست می داشتم که از رسول خدا(ص) در زمان زنده بودنشان می پرسیدم که امر خلافت مال چه کسی است تا کسی با من این همه نزاع نکند ، همه اینها نشان می دهد که کلام ابوبکر ، تجمع در سقیفه ، روایتی را که گفته شده ساختگی است . همه اینها بعد از پیغمبر توسط معاویه جعل شده و در اختیار عموم مردم قرار گرفت . متأسفم که هنوز علمای مسلمانان تجمع ننمودند و بُطلان بعضی از این روایات ساختگی را اعلام نکردند . اینجا صحبت شیعه و سنی نیست ، بحث در مورد یک دروغ بزرگ است و پایه گذاری شده و به گوش نسل به نسل می رسد . اگر این همه دروغ و روایت ساختگی از میان برداشته شود خورشید حقیقت خود بخود از پشت ابرهای سیاه رخ می نماید ، آن وقت است که کسانی که در مقابل حق خاشع شدند به دور از هر تعصب و فرقه گرایی به سوی حق و حقیقت می روند . امیرالمؤمنین در این گفتگو می خواهند زوایایی را باز کنند تا معنای واقعی ولایت امیرالمؤمنین معلوم شود و این که چنین اعتقادی به کجا وصل است ؟ این نورانیت چه نورانیتی است ؟ در قسمتی از سخنانشان اشاره فرمودند به قسمتی از آیه 45 سوره حج ، انتهای این آیه خداوند فرموده : " چه بسا چاههای آب که رها شده ، قصرهای برافراشته که بی صاحب مانده اند . امیرالمؤمنین فرمودند : در این آیه قصر ، مقام پیامبر است ، چاه رها شده ، ولایت من است که آن را رها کردند به مخالفت پرداختند در حالی که اقرار به نبوت پیامبر و اقرار به ولایت من قرین یکدیگر است . عنایت می فرمایید ؟ کلام امیرالمؤمنین امروزه چطور مصداق پیدا می کند ؟ مقام نبوت را به قصری برافراشته مثال می زنند ، قصرها در دوره ای که احداث می شوند جهت بهره وری آن دوره هستند بعد از آن دوره بیانگر عظمتی بسیار بزرگ هستند که همیشه می شود به این عظمت نگاه کرد ، از این عظمت آموخت و برای هر دوره آموخته ها را بکار برد و نکته مهم این است : قصر برافراشته دیگر تغییر نمی کند ثابت باقی می ماند و همان طوری قابلیت پند آموزی و عبرت گیری را دارد . اما چاه همیشه حاوی آب است ، آن هم آبی که در همه ادوار مایه حیات است به شرط این که خشک نشود و آب چون روان است اگر از چاه بالا بیاید و خارج شود قابلیت چرخیدن و سیراب کردن حتی مکانهای جدید را دارد . می تواند حتی گیاهان جدیدی که قبلاً نبودند و حالا تازه به وجود آمده اند را سیراب و بارورکند . حالا امیرالمؤمنین مقام ولایت را با این آیه و چاه آب در قرآن معنی فرمودند زیرا مقام ولایت از ایشان به بعد قطع نمی شود و قطع نشده پس این چاه خشک نمی شود نباید بشود تا آخرالزمان ادامه پیدا می کند . پس این چاه دمادم پُر از آب است و خشک نشده و نمی شود ، قابلیت بهره وری در حد اعلا در هر دوره ای برایش وجود دارد افسوس که با سوء نیتها ، ستمگریها و در برخی موارد بی توجهی ها و کم فهمی های بشر روبرو شده است و آن منافعی را که برای بشریت در بَر دارد بلا استفاده باقی مانده است . در حدیث ثقلین پیامبر(ص) فرمودند : قرآن و عترت هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند اگر آنها را از هم جدا کردید از هیچ کدام بهره نمی برید . سپس امیرالمؤمنین فرمودند : پیامبری که به طرف شما آمده نمونه و الگویی است تا مردم به کمک آن راه خویش را پیدا کنند ، پیامبر امام خلق است ، علی(ع) بعد از او پیشوای مردم و وصیّ پیامبراست ، چطور که پیامبر(ص) فرمودند : منزلت تو ای علی نسبت به من مثل منزلت هارون است نسبت به موسی با این تفاوت که بعد از من پیامبری نیست . چه کسی می داند که این حدیث چه زمانی از پیامبر گفته شده است ؟ ما شیعه ها اشکال داریم حالا من می گویم شما به گوش بسپارید جای دیگر خجالتش را نکشید . پیامبر همیشه وقتی می خواستند برای جنگ و جهاد از مدینه خارج بشوند ابن ام مکتوم که نابینا هم بود در مدینه می گذاشتند که به امورات مردم و مدینه رسیدگی کند . نیروهای رزمی را با خودشان می بردند علی الخصوص نیروهای رزمی بسیار کارآمد همچون امیرالمؤمنین ، در زمان جنگ تبوک وقتی خواستند از مدینه خارج شوند امیرالمؤمنین را در مدینه گذاشتند ، گفتند : شما بمانید ما می رویم . خودشان با بقیه رفتند بیرون مدینه اردو زدند که آماده بشوند و راه بیفتند ، مثل همیشه دهان گشاد مردم شروع کرد به کار کردن ، یک عده گفتند : علی(ع) را گذاشت برای اینکه ترسید در جنگ کشته شود ، یک عده ای فراتر رفتند و گفتند : می بینی دامادش را اینجا گذاشت خوش و خرم زندگی بکند جوانهای ما را فرستاد به جنگ ، جوانهای ما کشته شوند . امیرالمؤمنین که خودشان دلشان خون بود که چرا همراهی پیامبر را ندارد ؟ چرا در جهاد شرکت نمی کند ؟ این حرفها دل مبارکشان را خون تر کرد . از مدینه خارج شدند و خود را به اردوگاه پیغمبر رساندند سپاهیان که این را دیدند همه دور امیرالمؤمنین جمع شدند ببینند چه خبر است ؟ چه اتفاقی افتاده است ؟ حضرت خیلی ناراحت بودند . جریان داخل مدینه را گزارش کردند و از این که همراه پیامبر نیستند بسیار ابراز ناراحتی کردند و خواستند که همراه پیامبر بروند . این جا بود که آقا رسول الله فرمودند که آیا راضی نیستی که منزلت تو نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی باشد با این تفاوت که بعد از من پیامبری نیست . این صحبت و این حدیث با سندهای بسیار در متون اهل سنت باقی است ، در کتاب الغدیر علامه امینی جلد 1 هم موجود است . در سوره اعراف آیه 142 می خوانیم که : به یاد دارید وقتی که موسی به میقات رفت هارون برادرش را در میان قوم خویش جانشین قرار داد . ببینید پیغمبر به چه چیزی اشاره فرمودند ؟ پیامبر با اشاره به مقام هارون نسبت به موسی که در کلام قرآن آمده و جای هیچگونه بحثی نیست و همخوانی با مقام امیرالمؤمنین نسبت به خودشان و ذکر این نکته که بعد از من پیغمبری نیست در حالی که بعد از موسی پیامبر دیگری هم آمد . می خواستند بفهمانند همه مقاماتی که برای هارون نسبت به موسی در قرآن ذکر شده برای امیرالمؤمنین وجود دارد . امیرالمؤمنین فرمودند : مِن بِعرٍ المُعَطّلَهِ ؛ مثل من مثل چاهی است که رهایش کردند ، از آب گواریش نمی نوشند . در بحار الانوار جلد 25 آمده : برای این که بفهمانند نوری که در ایشان است در همه معصومین وجود دارد و فرمودند : أوّلُنا مُحّمَدٍ وَ أوسَطُنا مُحّمَدٍ وَ آخِرُنا مُحّمَدٍ سپس فرمودند : پس هر کس معرفت مرا کامل داشته باشد او بر دین قیّم قرار دارد . دین قیّم را با کلام قرآن معرفی می کنیم . امام اشاره فرمودند به آخر آیه 5 سوره بیّنه : وَ ذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ ؛ این است دین پایدار یعنی آن دینی که بر اثر وسوسه های شیاطین منحرف نمی شود ، مؤمن به خودش را تا سرچشمه سعادت می برد . نمونه اش آن چه را که پیامبر ختمی مرتبت فرمود بدون کوچکترین کمی و کاستی در اختیار مردم تا آخر عمر دنیا قرار داد . در پنجه مبارک جانشینان بر حقشان نیز ، همه این ها را قرار دادند . که اگر آنها فرصت بروز داشته باشند و پیدا می کردند چه ها که نمی کردند . نمونه آن عصر امام جعفر صادق(ع) است . اگر زندگی نامه ایشان را مطالعه کنید زندگی راحتی نداشتند اما به واسطه این که حکومتها در حال عوض شدن بودند و با خودشان و بر سر قدرت جنگ داشتند فضای اختناق کمی باز شد و با همین کمی باز شدن امام بزرگترین شاگردها را در کلیه علوم تربیت کردند . فرصتی شد تا آب گوارای آن چاه نعمت خداوند به بیرون سرازیر شود . اگر قدری به کتب مراجعه کنید می بینید که عصر طلایی امام جعفر صادق(ع) راحت نبود ولی واقعاً طلایی بود . حالا اگر در عصری زندگی می کردند که مردم و حکّام مشتاقانه می خواستند از این چاه آب استفاده کنند ببینید چه اتفاقی می افتاد ؟ این نمونه کوچکی برای تعمّق کردن است . اگر آدمی به این گوهر گرانبها به موقع بپردازد دنیا چگونه خواهد شد ؟ امروز ما در عصری زندگی می کنیم که حکّام مشرک و کافر از یک سو و نفس کافرتر خودمان از سویی دیگر به شدت اعمال زور می کند . خداوند همه ما را کمک کند و در ظهور آقا امام زمان(عج) تعجسل بفرماید .
از چیزی که می خوانم هر چه که می توانید برچینید .
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
گر ز داغ هجر او دردی است در دل های ما ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم
چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش پیش مشک افشان او شاید که جان قربانی کنیم
آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق مِیل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم
این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم
آفتاب رحمتش در خاک ما در تافته است ذره های خاک خود را پیش او رقصان کنیم
ذره های تیره را در نور او روشن کنیم چشم های خیره را در روی او تابان کنیم
چوب خشک جسم ما را که او به مانند عصاست در کف موسی عشقش معجز ثُعبان کنیم
گر عجب های جهان حیران شود در ما رواست کین چنین فرعون را ما موسی عِمران کنیم
نیمه ای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید