منو

شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat 04 20 2024

A+ A A-

نگاهی نو به یاران امام حسین(ع) در دشت خون و بلا بخش دوم

 بسم الله الرحمن الرحیم

فاجعه کربلا، انقلاب عاشورا، امام حسین (ع) و یارانش مطلب کوچکی نیست که حتی در سال های مختلف هم راجع بهش حرف بزنیم تمام شود. به همین دلیل باید خیلی بهش پرداخت. راز احیای تشیع در زندگی کردن دمادم در کربلاست شما نمی توانید مسلمانی را بفهمید و نمی توانید مسلمان خوبی باشید مگر آنکه همه سالتان را در کربلا زندگی کنید. اشتباه نکنید مقصود من عزاداری کردن دمادم ، همیشه سیاه پوشیدن و اشک ریختن برای امام حسین (ع) نیست بلکه اینکه در این جریان تفکر کنید. این جریان ، جریان همیشه زنده تاریخ است. جریانی نیست که بمیرد.مگر هزار و چهارصد سال گذشته مرده است بعد از این هم می ماند. تا روزی که به دست اصلش برسد.یکی از راه های بودن و احیا شدن در کربلا نگاه به کلام بزرگان این واقعه است.باید کلام بزرگان را در این واقعه کربلا بطور مرتب مرور کنیم و هر بار درکی جدید پیدا کنیم.خانم زینب (س) بر سر بدن تکه تکه برادرش رسید و در همان حال به برادر عرض کرد:" پدرم فدایت ، تو کشته روز جمعه ای یا روز دوشنبه؟"
خواهر به جسد تکه تکه برادر برسد ، این جمله یعنی چی؟ عاشورا در سال شصت و یک هجری روز جمعه بود که اتفاق افتاد. پس دوشنبه یعنی چی؟ چرا ایشان نام دو شنبه را آوردند؟ در اصول کافی جلد چهار آمده است که نقل شد از امام رضا |(ع) که در این باب از ایشان سوال کردند ایشان فرمودند : " روز دوشنبه روز نحسی است که خداوند در آن روز پیامبر خود را قبض روح کرد. یعنی بیست و هشت صفر سال یازده هجری که پیامبر (ص) رحلت فرمودند روز دوشنبه بوده است و آل محمد(ص) دچار مصیبت نشد مگر روز دوشنبه، لذا ما آن را شوم می دانیم ولی دشمنان ما به این روز دوشنبه تبرک می جویند. دوشنبه روز سقیفه است. روزی که پیامبر خدا (ص) رحلت فرمود در حالیکه پیامبر خدا (ص) را ، علی (ع) و سلمان و ابوذر و مقداد و بعضی از صحابه غسل و کفن می کردند و برای دفن آماده می کردند عده ای در همان زمان در سقیفه برای پیغمبر(ص) جانشین تعیین می کردند.این اتفاق درست روز دوشنبه بیست و هشت صفر سال یازده هجری اتفاق افتاد در جمعه دهم محرم سال شصت و یک هجری فرزند پیغمبر(ص) را به خاک و خون کشیدند. خواهر داغ دیده فراموش نمی کند این مطلب را که واقعیت موجود را بر سر نعش برادرش چطوری باید تعریف کند که توجه شیعه، توجه این امت به این مطلب به موقع جلب شود و امت شیعه به جستجوی ریشه اش بر خیزد چطور که ما بر خاستیم چرا خانم فرمودند پدرم به فدایت ، تو کشته روز جمعه ای یا روز دوشنبه . جریان دوشنبه چیه ؟ وقتی دنبالش گشتی پبدایش هم می کنی. می خواهد بگوید اگر می خواهی بدانی چطور کربلا دشت و خون بلا شد برگرد بر اندیشه ای که پیام غدیر را نادیده گرفت حاکمیت امام معصوم را حذفش کرد، بنیانگذار این دشت خون و بلا شد.همان جریان فکری که در خانه فاطمه زهرا(س) را آتش زد.دختر پیغمبر(ص)را ، فاصله بسیار کوتاه پس از مرگ پدر، داغدار در خانه اش را به آتش زدند. همان تفکر خیمه های کربلا را هم به آتش کشید. چرا ؟ وقتی قداست دختر پیغمبر(ص) با فاصله اندک از مرگ پیغمبر (ص)درک نکند، بعد از گذران پنجاه سال قداست خیمه های زنان و کودکان آل پیغمبر(ص) را درک می کند؟ به نظر شما درک می کند؟طبری در کتاب خود آورده است معاویه در جواب
محمد بن ابابکر، محمد پسر ابابکر به معاویه اعتراض می کند. می گوید چرا حرمت علی را نگه نمی داری؟چرا وادار می کنی که بر سر منبرها او را دشنام دهند، لعن کنند؟
می گوید آن زمان پدر تو یعنی ابوبکر ، در میان ما بود .ما به فضل و برتری فرزند ابوطالب آگاه بودیم بر خودمان لازم می دانستیم که حق علی(ع) که پسر ابوطالب است را رعایت کنیم. ولی بدان پدر تو یعنی ابوبکر و عمر از نخستین کسانی بودند که حق علی(ع) را پایمال کردند و با علی به مخالفت برخاستند.معاویه می خواهد بگوید که اگر راهی که الان پیش گرفتم به نظر تو باطل است پدرت بنیانگذارش بود و حالا من دارم ادامه اش میدهم. اگر پدرت در گذشته آنطور عمل نمی کرد نه تنها ما با فرزند ابوطالب مخالفت نمی کردیم بلکه دستور او را هم اطاعت می کردیم. منتها چون برخورد پدرت با علی را در آن زمان دیدیم به همان شیوه داریم رفتار می کنیم. دروغ می گوید ولی اگر اینقدر گستاخ است علت گستاخیش همین است. مسعودی در مروج الذهب ج 2 آورده است.
سید ابن طاووس در لهوف آورده است که خانم حضرت زینب (س) در کنار نعش برادر عرضه داشت پدرم فدای عزیزی که سپاهش در روز دوشنبه تار و مار شد. ایشان می خواهد بفهمانند که این جاده ظلم و زور و خون از سقیفه آغاز شده است. باید جهان اسلام این را بداند. کاملا بفهمد تا دیگر تکرار نکند . ما که نمی توانیم برگردیم آن وقایع را پاک کنیم و از اول شروع کنیم ولی لااقل امروز بفهمیم . دیگر تکرارش نکنیم. ما هنوز امام معصوم بین خودمان داریم.آنوقت چیکار می کنیم.؟ چندتایمان جلویش می ایستیم؟ امروز سینه چاک می کنیم. بیا بیا بیا ! فردا آمد به من به شما گفت پول هایت اشکال دارد بیار بده بیت المال.جلویش می ایستیم ؟ گفت تو چهارتا خانه داری. یا خانه هایت را به فرزندانت که خانه ندارند بده که در آن زندگی کنند یک خانه هم خودت بردار یا بیار تحویل بده تا در اختیار مستمندان قرار دهیم. ما چند تایمان جلویش می ایستیم؟ چندتایمان حاضر می شویم هر چی که گفت اطاعت کنیم تقدیم کنیم؟ آخر وقتی می گوییم بیا بیا به اینجاهاش هم فکر کن دیگر.
اگر این ها را نفهمیم ، جهان اسلام اینها را نفهمد و دیگر تکرار نشود ریشه نفاق بین مسلیمن برای همیشه از بین نخواهد رفت.
مبحث دوم : صحابه امام حسین(ع) را به شما می شناسانیم. عمر بن احدوث حضرمی کندی اهل حضر موت است از ناموران تابعین بوده است .فرزندان بسیار جنگجویی داشته است. یکی از این پسرانش بشر بن عمرحضرمی است. بشر چند روز پیش از واقعه کربلا به امام پیوست . هر جوری بود خودش را رساند به امام. از ویژگی خاصه اعتقادی او یک نکته می گویم. روز عاشورا، هنگامه جنگ شخصی خودش را به سپاه امام رساند و بشر را صدا کرد . گفت بشر بیا. پسر تو را در مرز ری اسیر کرده اند. خودت را برسان. شده با پول، شده با جنگ ، شده با لشگرکشی، هر کاری می کنی بچه ات را نجات بده عن قریب ممکن است جانش رود. بشر صبری کرد . این خبر دلخراش را مزه مزه کرد بعد گفت اسارت فرزندم را به حساب خدا وا می گذارم. دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده باشم(یعنب اینقدر بچه اش را دوست دارد) ولی اسارت فرزندم را به حساب خدا می گذارم. شما چه می گویید ؟ می گویید دیوانه است؟ شما بودید چه می کردید؟ یا نه می گفتید دو تای دیگر به من قرض بده من سه شمشیره بروم. آقا جون صبر کن من می روم بچه ام را نجات میدهم بر می گردم برای تو می جنگم. امام حسین(ع) وقتی سخنان بشر را شنید گفت خداوند تو را رحمت کند . بشر من بیعتم را از تو برداشتم. برو برای رهایی فرزندت بکوش. بشر پاسخ داد درندگان زنده زنده مرا بخورند اگر من از تو جدا شوم.در زیارت ناحیه مقدسه آمده است که از زبان بشر می گوید آیا ای حسین در این بی کسی تو را تنها بگذارم سپس سراغت را از کاروانیان بگیرم. نه نه هرگز!هرگز! شما به امام زمانتان چه می گویید؟ در را زد و آمد داخل گفت سرباز می خواهم. چیکار می کنی؟ اولش ذوق می کنید دنبالش می دوید چون فکر می کنید همه را شال سبز می دهد و یک تاج افتخاری برایتان می شود.بعد که گفت زن و فرزند و زندگی را رها کن و برو می روی؟ دنبالش می روی؟ چیکار می کنی؟ یا رهایش می کند. یکی میگوید پدرم مریض است باید به آن برسد. یکی می گوید مادرم سرپرست ندارند باید به این برسد اون میگه شوهرم مریض است یکی می گوید زنم درب و داغون است اون یکی می گویدبچه هام مریض هستند و الی آخر.
خدا رحم کند بنده چی می خواهم بگویم؟ بنده می گویم آقا قربانت. این حسینیه را کی می خواهد اداره کند؟ اگر من نباشم چی می شود ؟ این همه جوان می آیند از خط هدایت جدا می شوند. نمی زند تو سرم بگوید این همه وقت بودی چیکار کردی که حالا بعد از این می خواهی بکنی؟
او کنار امامش ماند اسارت فرزندش را به خدا سپرد تا شهید شد.
نفر بعدی بکر بن حی تیمی. او فرزند حی بن تیم الله بن ثعلبه تمیمی بوده است. از کسانی بود که با عمر سعد به کربلا آمد. می خواست جلوی امام بایستد و با امام بجنگد. جالب نیست؟ ما فقط حر را می شناختیم. آمده بود با امام بجنگد . روز عاشورا کلام امام در میدان جنگ چنان ضربه ای به او وارد کرد که او به خود آمد.بلافاصله از سپاه دشمن گریخت به کاروان آقا پیوست. سپاه دشمن غنائم بسیار بهش می دادند چون آن ها زیاد بودندو اینها خیلی کم. زود جنگ فیصله پیدا می کرد هر چی اینها داشتند مال سپاه برنده بود. در سپاه دشمن امکان مردن خیلی کم بود در سپاه امام صد در صد مردن بود. چنان به خودش آمد سپاه دشمن را ول کرد و به کاروان آقا پیوست و با اجازه امام جنگید تا شهید شد.
جون بن حوی غلام ابوذر غفاری بود، از زندگی این غلام سیاه چیز زیادی در دست نیست. چون به این غلام ها اهمیت زیادی نمی دادند. که بگویند برای این غلام ها در تاریخ چیزهای تعریف کنند.فقط می دانیم که اون غلام فضل بن عباس بود.امیرالمؤمنین(ع) این غلام را خریداری کرد. به ابوذر بخشید تا کمک حال ابوذر باشد.ابوذر در حکومت عثمان بخاطر صدای رسا و کلام برنده اش در زمان عثمان به ربذه یک محله بسیار داغون پر از عذاب تبعید شد. جون هم با ابوذر رفت گفت ترکت نمی کنم. آنقدر آنجا ماند تا ابوذر از دنیا رفت. وقتی ابوذر از دنیا رفت برگشت به مدینه . وقتی برگشت به انتخاب خودش رفت خدمت امام حسن(ع). کنار امام حسن ماند. امام حسن از دنیا رفت او هم رفت خدمت امام حسین.گفت آقا با شما هستم من از شما جدا نمی شوم. همه جا همراه امام بود.حتی در کربلا و جالبتر اینکه در شب عاشورا امام درخیمه شان نشسته بودند و جون کنار امام بود. هیچکس در خیمه امام نبود جون این غلام سیاه در کنار امام بود. صلاح ها را صیقل می داد و آماده می کرد. در عین حال اشعاری را که امام زمزمه می فرمودند گوش می کرد. یعنی حتی در خلوت امام هم جون همراهش بود. یک غلام سیاه!( شما خدمتکار در خانه تان دارید کارهای خانه تان را انجام میدهد زندگی تان را تمیز می کند می گویید نه به رختخوابم دست نزن بدم می آید . آخر خوشم نمی آید هر دستی به رختخوابم بخورد.غلام سیاه در چادر امام کنار امام . )خانم حضرت زینب (س) اشعار امام را شنید پریشان و اشک ریزان خدمت امام رسید و گفت برادر این اشعار بوی مرگ می دهد همه این قصه را امام سجاد(ع) از جون تعریف می کند.می گوید عمه وارد چادر شد جون آنجا بود. پدرم آنقدر با عمه سخن گفت تا او را آرام کرد. جون شاهد گفتگوی خواهر و برادر هم بود. ایکاش همچین اربابی مرا هم به کنیزی ببرد که از صد تخت پادشاهی این کنیزی زیباتر و گواتر است. روز عاشورا جون خدمت امام رسید اذن میدان خواست.
امام به فرزندش علی اکبر وقتی اذن میدان خواست معطل نکرد اجازه داد ولی به جون معطل کرد صبر کرد.اول گفت تو آزادی تو سال ها به ما خدمت کردی. بیعت را از تو بر می دارم به هرکجا میخواهی برو. جون گفت ای پسر پیغمبر خدا من در موقع راحتی و آسایش جیره خوار شما بودم امروز که روز سختی است شما را خوار گردانم؟ تنها بگذارم .به خدا قسم بدن من بدبو است. شأن و مقام من پست و ناچیز است. صورتم سیاه است آیا نمی خواهی با این صورت سیاه و بوی بد و حسب و نصب پست شهید شوم و با بوی خوش و شأن بلند و روی سفید وارد بهشت شوم؟نه به خدا سوگند از شما جدا نمی شوم. تا این خون سیاه خودم را با این خونهای طیب و پاکیزه شما مخلوط بگردانم.اینقدر اصرار کرد تا اذن میدان گرفت. بیست و پنج نفر از دشمن را کشت. قبل از اینکه به شهادت نائل شود امام خودش را به جون رساند. صورت مبارکش را به صورت جون گذاشت. جون چشمش را باز کرد و گفت چه کسی مانند من است که پسر پیغمبر صورتش و بر صورتم نهاده است. لبخندی زد و چشم بست و از دنیا رفت. امام برای خواسته های او دعا کرد. سند : ابصار العین قاموس الرجال ج 2 .تنقیح المقال ج 1
در بحارالانوار ج 45 – نفس المهموم-ابصار العین - قاموس الرجال ج 2 تنقیح المحال ج 1 آمده است که امام باقر (ع) از پدر بزرگوارش از امام سجاد (ع) نقل فرمودند بعد از چند روز از عاشورا که گذشت خاندان بنی اسد آمدند تا اجساد شهدا را خاکسپاری کنند. (یکی که می میرد سه چهار ساعت روی زمین روی زمین گرم کربلا ، داغ داغ اگر بماند بو می گیرد.) قبیله بنی اسد بدن جون را یافتند در حالیکه بوی مشک اون فضا را معطر کرده بود. اینها آدم هایی هستند که قابل حرفند. قابل بحثند. قابل نگاه کردن و قابل پیروی کردن هستند. از عشقشان، از محبتشان، از خلوصشان، از ایمانشان، سود بردن و همسفر راه آنها شدن.دوم محرم است.سرتان را بگردانید روز عاشوراست.هر شب هم امام زمان (عج) را صدا می کنید. از امشب هر وقت صدایش می کنید .یادتان باشد چی گفتم. من که نگفتم آیه قرآن گفت. به آنهایی که مکر و ریا می کنند. پس مراقب باشید.
نکاتی چند در باب عزاداری :
قدری عزاداری کنید ، قدری حرف دل بزنید . ما نمی توانیم عزاداری کنیم ، ما فکر می کنیم عزاداری می کنیم ، ما عزاداری نمی کنیم . عزادار یعنی کسی که سلول ، سلول بدنش خودش را می کِشد به آن کسی که دارد عزاداری اش را می کند نزدیک کند ، ما انجام می دهیم ؟ یک نگاه کنید به پشت سرتان از صبح تا حالا چند تا اندیشه بد داشتید ؟ چند جا خواستید انتقام بگیرید ؟ چند جا خواستید تلافی کنید ؟ پدر طرف را در بیاورید . امام حسین(ع) به شمر لعنه الله علیه روی سینه اش نشسته بود گفت شمر کوتاه بیا شفاعتت را آن دنیا بکنم ، به شمر ! ما عزادار نیستیم فقط قدری اشعاری بخوانیم که بهرحال از قافله کربلا خیلی هم عقب نمانده باشیم . ولی به خدا هر ناله ای که می کنید ، هر نگاهی که به کربلا می کنید اگر در پس آن یک رذیله را بیرون نفرستید ، ارزش ندارد . که خیلی ها الان بروید ببینید ، چه کارهای عظیمی انجام می دهند برای عزاداری ، چه خرج های بزرگی می کنند و بعد از محرّم همانی هستند که قبلاً بودند ، چه بسا بدتر . چون قدمی برای این تعویض برنداشتند ، هر دانه مصرع ، هر بیتی که برای عزای بزرگان کربلا می خوانید یادتان باشد با آن یک بیت ، دو تا مصرع دارد ، دو تا رذیله بیرون ؛ اگر نرفت بیرون بد به حالتان ، چون شما آگاه هستید ، شما خیلی خوب می فهمید . من هم با همه جگر سوختگی ام سعی می کنم ، از عمق وجودم همه را بگویم ، شاید ناقص باشد ولی این کار را انجام می دهم ، پس بد به حال شما ، چون دیگر تکلیف را بر شما تمام می کند .

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید