منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

هفت شهر عشق را در گذر از کربلا ببینیم بخش سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز صبح با خودم فکر می کردم که چند روز گذشت ، بعد دیدم که ما فقط دو روز است که اینجا می آییم در حالی که من فکر می کردم که مثلاً الان ششم یا هفتم محرم است . به خودم گفتم به تو سخت گذشته ؟ آخه وقتی به آدم سخت می گذرد زمان طولانی می شود ، دیدم نه سخت هم که نگذشته پس چرا فکر می کردم ششم ، هفتم محرم است ؟ خیلی به آن فکر کردم خوابیدم و در خواب دیدم دارم توی آب دست و پا می زنم ، تلاش کردم که بالا بیایم تا خفه نشوم چشمهایم را باز کردم دیدم در رختخواب هستم ، آب کجا بود ؟ تازه متوجه شدم آن قدر دریای نور و معرفت این روزها بزرگ است که ما توی آن افتادیم و آن قدر خوب موج می زنیم و با آن می چرخیم که فکر می کنیم که خیلی وقت است توی آب هستیم . خدا را شکر کردم و سجده شکر به جا آوردم . امیدوارم که برای همه روزهای پُرباری باشد . اما مطلب امروز :
در دو روز گذشته از هفت شهر عشق عطار گفتیم ، هفت وادی را معرفی کردیم و وارد وادی اول یعنی طلب شدیم . در وادی اول خواندیم:
چون فرو آیی به وادی طلب پیشت آید هرزمانی صد تعب
گفتیم وقتی بخواهید و طلب کنید از مرحله ای به مرحله ای برای شما صدتا رنج می آید ، بگذارید یک مثال کوچک دنیایی بزنم ، شما فکر میکنید فرشهایتان کهنه است ، نخ نما شده درخواست قلبیتان میشود که فرش بخرید . میخواهی پول تهیه کنی که فرش بخری بعد میگویی کجا بگردم ؟ کجا فرش خوب گیرم می آید ؟ کدام کاسبی را پیدا کنم که سرم کلاه نگذارد ؟ حتی به این فکر میکنی که خریدم آوردم این فرشهای کهنه را چه کنم ؟ ببینید طلب کرد یک فرش میخواهد بخرد چقدر مصیبت است ؟ حالا شما در وادی معرفت که قدم میگذارید وقتی طلب میکنید بفهمید ، فهمیدن تاوان دارد .
چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هرچه هست
آدم وقتی توی مسیر می افتد آرام آرام می بیند هر چه که تا حالا توی دستش بوده و فکر میکرده خیلی ارزشمند است الان دیگر هیچ چیز به حساب نمی آید . یک روزی بود که من تازه وارد این مسیر شده بودم عینکی که مثلا مال یک خانم یا یک آقایی بود که من حتی به عمرم ندیده بودم ، عینک را دستم میدادند بعد از چند دقیقه میگفتم : صاحب این عینک قدش آنقدر است چاقیش آنقدر است چشمانش این رنگ است موهایش آن رنگ است ، بعد هم فکر میکردم عجب تحفه ای شدم . این باعرضه گی من نیست که میتوانم ببینم این از بی حالی شماست که نمیتوانید ببینید . چون نمیخواهید ببینید ، هی تند تند چشمانتان را می بندید . آرام آرام که آمدم جلو به یک جایی رسید دیدم خدایا کاش هیچوقت نمیدیدم چون وقتی می بینی مردم فکر میکنند خیلی بزرگی . بعد آنوقت دائم تعریفت را میکنند ، چون تعریف میکنند شیطان به تو می چسبد . مسیر و راه رفتن تورا کُند میکند . مثل یک کوله بار سنگین روی شانه تو می افتد میخواهی بدوی نمیتوانی .
چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هرچه هست
دل شستم ، از همه اینها دل شستم . باید شست اول از مال دنیا دل بشویید . منظورم این نیست که بروید روی حصیر زندگی کنید ، اگر پولش را دارید بهترین حصیر را بخرید ، تمیزترین حالت نگه دارید . اگر پول گلیم داری گلیم خوب بخر . همیشه هم تمیز نگهش دار . اگر فرش میخری فرش خوب بخر. من منظورم این نیست که شما بروید در یک فضایی زندگی کنید که هر کس رد شد چهار قِران هم کف دستتان بگذارد . ولی به هر چه که دردستتان است وابستگی نداشته باشید . قبول کنید امروزهست ، ممکن است فردا نباشد .
میگویند که ملا نصرالدین و زنش شب خواب بودند صدای جیغ و داد آمد : آی دزد ، آی دزد . زنش گفت : ملا پاشو برو بیرون ببین کیه ؟ چیه ؟ کاری از تو بر می آید ؟ گفت : زن بگیر بخواب . آدم نباید به هر چیزی کار داشته باشد . گفت : پاشو مرد خجالت بکش پاشو برو ببین چه خبر است ؟ ملا دید هوا سرد است لحافی که رویش بود روی سر و شانه اش انداخت رفت توی کوچه ، دید یکی میدود میگوید : آی دزد . یک عده هم دنبالش میدوند میگویند : آی دزد . گفت : ای بابا بالاخره چه کسی دزد است ؟ اینها که داشتند میدویدند دیدند هواسرد است لحاف ملا را از روی شانه اش برداشتند انداختند روی شانه خودشان و دنبال دزد دویدند . ملا یخ کرد آمد داخل . زنش گفت : چه خبر بود ؟ گفت : هیچی . گفت : پس اینهمه سروصدا مال چه بود ؟ گفت : این دعواها سر لحاف ملانصرالدین بود . دقت کردید ؟ لحافها را زمین بگذارید ، خیلی بهش احتیاج ندارید .
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نورذات
چون شود آن نور در دل آشکار دردل تو یک طلب گردد هزار
در مورد بیتهای قبل شبهای گذشته صحبت کردم حالا میخواهم درباره این دوبیت صحبت کنم . امسال توفیق عجیبی نصیبمان شده ، نمیدانم شاید هم ما از خیلی قبل طلبمان را آغاز کرده بودیم که میخواهم ، میخواهم . شاید هم نفهمیدیم اما عین طوطی در دهانمان گذاشتند که آنقدر تکرار کن که بتوانی بفهمی ، که امروز بتوانی طلب را بفهمی . شاید هم درست خوش زمانی در حال حرکت هستیم ، چرا ؟ چون در جهان هستی پرده های تاریکی و ظلمت در حال عقب رفتن است . آنهایی که از قبل خودشان را آماده دیدن نور کردند الان استطاعت نگاه به نور را دارند وقتی هم نور را دیدند اجازه دارند به امواج نوری داخل بشوند ، ان شاالله .
به هر حال چند سالیست که دوستان را در طی کلاسهای هفتگی دعوت کردم به پاک کردن دلهایشان . ببینید چقدراز آدمهایی که اینجا بودند فرار کردند ؟ چون تمیزی را دوست ند اشتند . از اینکه دلهایشان پاک بشود خیلی خوششان نمی آمد . چون خوششان نمی آمد از اینجا فرار کردند .
اما من این کار را کردم . معدود افرادی بدون چون و چرا و بدون صدا حرفم را پذیرفتند . پیش آمدند ، هرگونه سختی را هم به جانشان خریدند ولی از میدان به در نرفتند . عده ای سر به لجاجت وسرسختی گذاشتند . من هم بر اساس محبتی که به همه آدمها دارم فقط تحمل کردم گفتم عیبی ندارد .. عده کثیری هم قبول کردند و هم تنبل و خودخواه بودند . قبول کردند که باید دل را پاک کرد اما از یک سو تنبلی و از سوی دیگر خودخواهی داشتند . دل را از یکی و عملکردی که روی آنها انجام داده بود پاک کردند اما حیفشان آمد آخر سر برای اشانتیون یک کوچولوی آن را آن بغلها قایم کردند که مبادا کامل از خاطرشان برود و بعد آمدند .
در ابن راستا هر چند قدم یک بار هم پای هایشان گیر کرد امروز یک از دوستان یک بار دیگر خورد زمین ، گفتم تو چی را سفت چسبیده ای و دل نمی کنی ولش کن . خود او می گوید هیچی وی اگر بنشیند و سر فرصت و در آرامش فکر کند می بیند یک چیزی هست شما همه از این گیرها خیلی دارید. ما چسبیدنمان فقط به مال نیست به فکرهایمان هم هست،می گوید: من می دانم که فلانی نباید این کارها را انجام دهدهر چی هم به او می گویم گوش نمی کندخب به تو چه؟ اگر تو می دانی ودلت هم برایش می سوزد یکبار بگو دوبار بگو سه بار بگو اما بیشتر از ان دلیلی ندارد که بگویی پافشاری در این امر پای تو را می گیرد زمین می خوری .من هم گیرهای خودم را پیدا می کنم من هم دارم.اگر نداشتم گرفتار نبودم منتها من با شما فرقم این است به طور دائم خودم را جستجو می کنم من مال خودم را می جورم شما مال بغل دستی را می جورید فرق من با شما فقط همین است. من مال بغل دستی را یک روزی می جوریدم فکر می کردم چکار خوبی می کنم می خواهم او را نجات دهم بعد دیدم خودم را نجات بدهم بهتر است مگر او خدا ندارد. مگر خدای من به من نشان نمی دهد او هم برود از خدا سوال کند خدا به او نشان میدهد. یک از دوستان امروز می گفت خدا چقدر خوب به آدم راهنمایی می کند او حتی خدا را در هنگام ساختن یک کیف کنار خود و در خودش دیده این ارزشمند است ارزش این چیزها را باید بدانیم و از آن بتوانیم بهره ببریم ، خدا روی یک سکو نیست ،خدا روی یک طبقه ی بالاتر از ما نیست خدا با من است همراه من است محیط بر من است فقط نمی توانم او را ببینم اگر نه همیشه هست.خلاصه یک عده ای این وسط که تعدادشان هم کم نیست گفتند بله ما قبول داریم ما حتماً دل های خود را پاک می کنیم ازاین می گذریم از آن می گذریم بعد یک ذره اشانتیون آن گوشه ها قائم کردند که هر چند وقت بار آن را بیرون بیاورد یک بادی بزند یک عزاداری برایش بخواند تا دل دیگران هم برای اینها کباب شود نتیجه هر چند وقت یک بار پای او گیر می کند و زمین می خورد. تاجر است پولش را می خورند .کاسب معمولی است مالش می ماند خراب می شود دور می ریزد شکل های مختلف دارد درس می خواند فکر می کند بیست می شود می بیند پاس نشده می گوید یکی حق من را خورد نه هیچ کس حق تو را نخورد.خلاصه فقان آنها بلند شد چرا این طوری شده است ، به مردم و به من دروغ می گویی به خودت و خدای خودت هم دروغ می گویی؟ولی خیلی ها هستند که دروغ می گویند ، من که بنده خدا هستم می فهمم تو داری سر من کلاه می گذاری ولی هیچی نمی گویم به من می گویی بخشیدم ولی یک ذره از آن دلگیری ودلتنگی را گوشه ی قلب خود قایم کردی که وقتی لازم بود از آن بهره وری کنی آن را بیرون بیاوری .
از بچگی شنیده ام که هر کس بر ابا عبدالله و خاندانش اشک بریزد در بهشت چنین و چنان خواهد داشت.این هم یک معضل گنده من در بچگی بودکه از هیچ کس هم نمی خواستم بپرسم مگر می شود؟ پس این همه آدم که برای اباعبدالله اشک ریختند و جلوی چشم من غش کردند چنان خود را در سوگ اباعبدالله می زد و اشک می ریخت و جیغ می کشید آخر سر به زمین می افتاد آب می آورند تا او را به هوش بیاورند ؛ ولی حجاب خود را رعایت نمی کرد غیبت هم می کرد می گفتم این به بهشت می رود ؟مگر می شود ؟ این در ذهن من نمی گنجید .حالا می فهمم قلبی که از قبل محرم خالی از هر نوشته ای نشده ، سفید و آماده پذیرش نشده به محرم وارد می شود یا نمی گرید یعنی از رنج و عذاب امام حسین (ع) هیچ حسی به او وارد نمی شود گاهی اوقات ما نمی گرییم ولی از درون در حال منفجر شدن هستیم ، فرقی نمی کند . اما گریه نمی کند چون هیچ حسی به او وارد نمی شود انگار مهمانی آمده ، انگار رفته ختم آن آقا یا خانمی که 110 سالش بود می گوید بالاخره وقت مُردنش بود دیگه گریه کردن ندارد ، یا اگر گریه می کند دائم به مشکلات خودش گریه می کند ، می گویند به بچه ها شلاق زدند ، بر پشت خانم حضرت زینب(س) تازیانه زدند ، های های گریه می کند که آن دفعه شوهرم چنان مرا زد و انداخت تا چند وقت کمرم درد می کرد ، آی آی آی زینب جان برایت بمیرم ، من این طوری شدم وای به حال تو ، این طوری هم دری از وجود مبارک مولا بر او گشوده نخواهد شد چنان که سالهاست بر ما گشوده و باز نشده است . محرم پارسال به محرم امسال خیلی فرق نکردیم ؛ اگر فرق نکرده باشیم شانس آوردیم ، چرا ؟ یعنی بدتر نشدیم ، حالا آن کسی که بدتر شده وای به حالش .
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
ببینیم یعنی چه ؟ در کلام وحی خواندیم : سوره حجر آیه 29 ، سوره ص آیه 72 که پروردگار فرمود : بر آدم نفخه ای از روح خویش دمیدم ؛ یعنی در حقیقت پروردگار یکتا با نفخه ای که در جسم آدم دمید فی الواقع به ذات با تک تک سلول های آدمی همراه و هم نفس شد . من می گویم سلول چون واحد کوچکتر از سلول نمی شناسم ، اسمی برای آن ندارم . پس چطور شد که این هم نفسی و همراهی در بیرون بروز ندارد ، اثری از آن دیده نمی شود ؟ اینجاست که عطار می گوید :
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
وقتی صفحه دل هر آنچه را که پذیرفته به بیرون می فرستد ، تخلیه می کند . اشتباه نکنید من وقتی می گویم تخلیه می کند آدم ها فکر می کنند که منظورم فقط افکار بد ، نیّات بد ، خواسته های بد است این ها که جای خود دارد باید برود. اما این جا صحبت عطار این است که حتی خوبی ها را هم بی رنگ کند ، یعنی چه ؟ یعنی این که نیکی کردن ، آرامش بخشیدن به دیگران ، مِهرورزی و..... همه را در خودتان بی رنگ کند . مثال می زنم : بنده و خواهرم هر جا برویم خرید کنیم مغازه پُر از مشتری می شود و چقدر این را تعریف کردیم و چقدر کار اشتباهی کردیم . مگر ما کار بدی انجام دادیم ؟ ، کار زشتی هم انجام ندادیم ، قدممان خوب است خدا به وجودمان برکت می دهد هر جا می رویم برکت آن جا زیاد می شود . ولی حتی اگر این برای تو یک ویژگی محسوب بشود در دلت باشد اگر وجود تو برکت دارد یک نوری از درون به بیرون تابش می کند آن است که آدم های دیگر را جذب می کند ، تو چرا به نام خودت سند زدی ؟ ما هر دو می گفتیم ولی اشتباه کردیم در نتیجه امروز هیچ کداممان نمی توانیم خرید برویم و از دیگران می خواهیم که برای ما خرید کنند . صفحه دل باید از همه نوشته ها پاک شود ، هم زشتی ها ، هم چیزهایی که به اسم خوبی برای خودت امتیاز می دانی ، وجه تمایزی نسبت به دیگران می دانی . بچه تان با استعداد است ! سرت را روی سجده بگذار بگو خدایا ! از این که یک بچه با استعداد دادی ممنونم ، چرا این قدر بیانش می کنی ؟ می دانی با بیان کردن آن چه بلایی سر بچه ات می آوری ؟ دمادم بادکنک داخل او را باد می کنی ، عاقبت بادکنک دو چیز است ، در اصل یک چیز است : یا از دست صاحبش رها می شود ، می رود جاهایی که نباید برود مثلاً می رود سر شاخه تیز یک درخت بلند در جنگل می نشیند و می تَرکد یا آن قدر تو او را سفت نگه داشتی در نمی رود اما دیگه گنجایش ندارد پوسته اش می ترکد ، سودش چه بود ؟ هیچی ؛ چرا کاری می کنید که بچه هایتان وظایفشان را برای خودشان یک امتیاز فرض کنند ، درس می خواند ، هوشش خوب است الهی شکر ، خدا به او نعمت داده باید بیشتر کار کند ، باید بیشتر زحمت بکشد . پدر و مادرها چه خبرتان است ، جامعه پُر شده از بچه های بی ادب ، پُررو و خودخواه . مادر می دود ، پدر می دود می خرد ، می آورد ، حاضر می کند ، از این کلاس می برد توی آن یکی کلاس ؛ از آن یکی کلاس می برد توی آن یکی کلاس ، هزینه های سنگین هم می دهد بعد که بچه از کلاس بیرون می آید خوراکی می دهد به او می گوید بیا مامان جون ، باباجون بخور از گرسنگی نمیری ، نتیجه آن ، این است .
صفحه های دل را سفید نگه دارید ، اول از خودتان شروع کنید . در صفحه های دل بچه هایتان هم زیادی ننویسید . وقتی یک کسی صفحه دلش را تمیز و بی نوشته نگه داشت آن وقت نور حق از تک تک ذرات چنین آدمی تافتن می گیرد ، از آن تو به بیرون ، چرا ؟ چون نفخه الهی در ما دمیده است . خداوند خودش فرموده ، نفخه الهی را در ما دمیده است . نور حق از درون به بیرون تافتن می گیرد .
چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار
می گوید : من نمازم را می خوانم ولی چه نمازی اصلا رغبت ندارم، من ذکرهایم را می کنم اما هیچ حس و حالی به من نمی دهد، هزار هزار صلوات می گویم ولی هیچ وقت خواسته ام اجابت نمیشود. من یک صلوات میگویم، می گیرم، میگه چرا پس این گونه است؟ برای این که آن صفحه کدر است، سیاه است می گویم خود خواهی نکن، میگوید من خودخواه نیستم، می گویم حسادت نکن، میگوید من که حسود نیستم، می گویم بخل نداشته باشید، میگوید کدوم بخل؟ تو بخل داری عزیز دل من تو بخل داری، شوهر شما اگر درآمدی دارد وظیفه دارد خانواده اش را اداره کند، وظیفه دارد یک زندگی معقول و آبرومند برای شما فراهم کند، حالا اگر اضافه بر این داشت برای خواهرش که ندارد خرج بکند اشکال دارد؟ برای پسر عمه اش که بچه مریض دارد اگر خرج کند اشکال دارد ؟ پس چرا این قدر قیل و قال میکنی؟ در صفحه تو هنور خود خواهی نوشته ،در صفحه تو بخل هنور وجود دارد، در صفحه تو نفرت هنوز وجود دارد، در صفحه تو هنوز "منم" وجود دارد، مدام میگوید:" من می گویم این کار را بکن انگار نه انگار"، تو اصلا که هستی که دستور می دهی؟
خدا مردها را قیم زنان قرار داده، شک نداریم اما کدام مرد؟ مردی که هر دم به زنش سر کوفت میزند بهش می گویند مرد؟ مردی که به طور دایم میگوید: "من همه چیز برای تو حاضر کردم، تو چی داشتی، تو اصلا در خانه بابات کی بودی، خانه بابات چی داشتی ؟ یه خانه داشته قدر یه قفس"، این مرد است ؟
من را ببخشید حیوان هم نیست مرد که چه عرض کنم، کجاش مرد است ؟ این می تواند قیم باشد؟ امکان ندارد. حالا اگر یک میلیون بار برود کربلا فقط پس گردنی امام حسین نصیبش خواهد بود،
دلی که صاف نشده، دلی که هنوز در آن نیش و کنایه وجود دارد، نور حقش به بیرون نمی تابد، اگر از بیرون نور خورشید بخواهد به اینجا بتابد یک راه وجود دارد کل این پرده ها برداشته شود، شیشه پاک پاک شود، آن وقت اشعه های نور را ببینید چه قدر قشنگ می آید، الان اگر هزاران پروژکتور روشن کنند از پشت این پنجره هیچ نوری دیده نمی شود چون همه اش پوشیده است، دلهای ما این جوری پوشیده است، همه اش پوشیده است ، با این دل پوشیده بلند میشود و فریاد میزند "حسین جان، حسین جان، حسین جان"، می زند تو سرت، تو قبل از اینکه بیایی در مجلس من بنشینی به چند نفر بد و بیراه گفتی؟دل چند نفر را سوزاندی؟ غیبت پشت سر چند نفر کردی؟ من را صدا میکنی؟
یک بار "یا حسین "بگو، همان قلبت را به قلب آقا پیوند میزند، دیگر غم چه میخواهی داشته باشی؟ دنبال چه میخواهی بگردی؟ او فکر میکند تو آن فکر را می فهمی، او محبت میکند تو آن محبت را می فهمی. چرا شیعه پیشرفت نکرده ؟ صفحه دل باز نکرده میگوید یا حسین، صغحه دل باز نکرده نذری میدهد، به چه درد میخورد ؟ وقتی نور از درون از میان همه ذرات تاریک جسم تابیدن آغاز میکند دل آدمی نور را دریافت میکند و هم هوشیار میشود. آن وقت است که دیگر حسین ابن علی را فقط در دهه محرم طلب نمی کند در همه سال او را در تمام لحظات میخواهد طلب کردنش افزون میشود چون طلب آدمی بالا بگیرد نور درونش به همراه طلبش کشیده میشود کدام سو؟ به مطلوب وصل میشود .
حج تمتع هر کسی برود میگویند تا چهل روز نور خانه خدا همراهش است، نور مسجد پیغمبر همراهش هست این را به من گفته بودند، میدانستم یک بنده خدایی که خودش از نور بی بهره شد به من گفت رفتید برگشتید سرتا سر نورید الان، گفتم الهی صد هزار مرتبه شکر بلافاصله گفتم چطوری این نور را نگه دارم؟ چند وقت این نور می ماند؟ گفت تا چهل روز این نور را دارید، هر کار بکنید دارید، گفتم بعد چهل روز چه؟ گفت اینکه در این 40 روز چه کار میکنی این مهمه .گفتم حواسم را جمع میکنم ،گفتم بعدش چی ؟گفت چهل روز چهل روز بر اساس علمکرد تمدید می شود، گفتم تا چه وقت؟ گفت تا یک سال، چون می دانید یکسال که طی شود یک شب قدر را رد می کند، یک شب قدر را که نمی فهمم امشب بود و رد کردم اگر در همان یک شب هم طلب کنم، طلبم را می دهند. از همان زمان خواستم را گذاشتم بر اینکه هر روز طواف کنم، امروز حسرت خانه خدا ندارم ،بیست دفعه دیگر بشود میروم دوست دارم ، اما حسرت ندارم چون خیلی بیشتر از بیست دفعه طواف کردم ، لذتش را هم بردم، نورش را میخواستم ، برای خودم نگه داشتم. این را می گویند وادی طلب.
کلام امشب مان به پایان وادی طلب به پایان رسید، البته اگر بخواهم بگویم باز هم هست ولی می ترسم محرم هم تمام شود و نرسم این هفت وادی را تمام کنم، حیف است ، شما میخواهید برسید به شب تاسوعا، می خواهید برسید به شب عاشورا، می خواهید ابوالفضل را صدا کنید، هر که میخواهد همسفر ابوالفضل بشود باید مثل ابوالفضل رفتار کند، شجاع، شجاع و در عین حال خدا ترس، شجاع ولی در عین حال با گذشت، شجاع ولی در عین حال پشتیبان برادر، شجاع همیشه کوچک خواهر اگر چنین می خواهی نشوی برو وسط این جمعیت ها تو این خیابان ها شربت امام حسین بخور و ساز و دهل گوش بده تا گوشت کر شود، آنها هم خوب هستند، بد نیستند، اما به تو بیشتر از این نمی رسد چون این جا در سکوت فهمش را دریافت نکنی در ساز و دهل ، هیچ چیزی دستت نمی آید، این شد وادی طلب تا شب بعدی ،اگرعمری باقی بود اگرتوفیقی بود در ادامه مسیر در خدمت شما خواهم بود .

دیدگاه‌ها   

 
0 #1 فاطمه هاشمی 1396-07-12 07:11
بسیار ممنونم ، بسیار آموختم ، از شما بسیار سپاسگزارم
نقل قول کردن
 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید