منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

هفت شهر عشق را در گذر از کربلا ببینیم بخش دهم

بسم الله الرحمن الرحیم

مطلب اول :
بعد از مشاهده ی زیبای چند شب پیش جز مواقعی که خواب هستم در هر ساعت لااقل پنج دقیقه که خیلی از مواقع بیشتر از پنج دقیقه به این مشاهده فکر می کنم از سویی نقش هایی که در بازی های آدم ها دیدم بازنگری می کنم آنهایی که موفق بودندو پایان کارشان بود و آنهایی که با همه ی تلاشی که کردندبازهم نتوانستند کامل کنند ؛یک دسته ی دیگر هم بودند آنهایی که لجاجت کردندو نخواستند حرکتی کنند.یک نقش مستبدانه برای خودشان اختیار کردندو ادامه دادند .
خیلی عجیب است پس از سالها خودسازی وتلاش برای خود شناسی نقاطی برای من روشن شده که من را سخت با خودم درگیرکرده است ، به گونه ای که دوره های زندگی پشت سر گذاشته ام را مثل پرونده های خاک خورده ی تو قفسه های بایگانی ذهنم دوباره بیرون کشیدم و بازنگری می کنم ،کار عظیمی است شاید به جرات بگویم من در کل عمر خود دو یا سه بار این کار را قبلاً کردم و فکر می کردم که دیگر در این پرونده ها چیزی نبوده که من ندیده باشم و بررسی نکرده باشم اما حالا فهمیدم که اصلاً این طوری نیست چون هر کدام را تک بعدی در روزگار خودش بررسی کرده بودم امروز فهمیدم تمامی نقش های گذشته ی من چند بعدی بوده و باید از همه ی ابعاد دوباره بازنگری شود از اینجا یک کلید می زنم خداوند در قرآن فرموده :در روزی به درازای 50 هزار سال کارنامه ی آدم بالا می رود چطوری می شود 50 هزار سال عمر ؟همین است باید از همه ی ابعاد بازنگری شود و این خیلی سخت است از یک طرف خیلی غمگین هستم چون کار خیلی سنگینی را در پیش روی دارم من نمی دانم شما می خواهید چکار کنید من فقط می گویم و می روم اما واقعاً برای خودم خیلی غمگین هستم چون کار سختی در پیش دارم توان مضاعفی می خواهد از طرف دیگر خوشحال هستم چرا خوشحالم ؟چون خدا من را در این روزهای عظیم وبزرگ توفیق داد که در داخل چالشی خیلی بزرگ تر از همه ی چالش های زندگی خود که هر کدام برای خودشان یک غول بودند وارد شوم برای شماها این طوری نیست ؟به آن این طوری نگاه نمی کنید ؟ و به من فرصت داده تا هنوز لباس تن را در برم دارم این مهم را هم بررسی کنم می دانم این توفیق بخاطر دعا ی پیغمبر خدا و اهل بیت که در حق من و همه ی شما فرمودند ،نه فقط من شما هم دارید می شنوید من دیدم انگار شما دیدید من دیدم هول و هراس آن را چشیدم سختی آن را کشیدم و شما شنیدید خیلی راحت به دست شما رسیده است پس شما را هم مشمول این دعا کردند شکر خدا افزون تر از افزون.
یک نمونه از این موردها را امروز می خواهم تعریف کنم ،قدیمی ها می گفتند هر کسی هر شغلی انتخاب کند بعد از گذران زمانی آرام آرام شکل شغل خود را می گیرد من بچه بودم این را زیاد شنیده بودم و این من را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود وقتی دیپلم خود را گرفتم در بانک و هوا نیروز برای من کار جور شد. چون این جمله تو گوشم بود از شمارش پول و بازی پول ها که در دست همه گونه آدمی می گشت و از محیط های خشک نظامی اصلاً خوشم نمی آمد.برای همین هم نرفتم شاید هم می ترسیدم شکل آنها شوم نمی دانم ولی نرفتم به هرحال شدم معلم .
هیچوقت نفهمیدم شکل کار را می گیرند یعنی چه؟ این را نفهمیده بودم، در مشاهده ام به یک زنی نگاه کردم، که در محیطی با یک دیسیپلین خیلی قوی کار می کرد این خانم در نقش مقام بالا کار می کرد همه توانش را بکار گرفت تا در این کار جا بیفتد من هم از آن بالا دارم نگاه می کنم، جا افتاد و قالب گرفت اما در بیرون از این کار این خانم همسر و بچه داشت در کنار خودشان دو طرف خانواده هایی داشتند که همه اینها به هم متصل بودند به دلیل این ازدواج، این خانم در محیط کارش نقش آفرینی اش خیلی بالا و خیلی چشم گیر بود اما وقتی از محل کارش خارج می شد به تدریج فراموش می کرد که لباسی که لباس کار است از خودش خارج کند با همان به خانه اش برمی گشت، در سایه دیسیپلین محل کار و نقش آفرینی با کارمندانی که آنها هم نقش کار خودشان را می آفریدند در خانه هم با بقیه همینطور حرکت می کرد، در حالیکه در هر رابطه ای میزان معینی از دیسیپلین جاریست همه جا یک جور نیست .کم یا زیاد شدنش باعث می شود آن رابطه معدوم شود که امروز اکثر ازدواجها معدومند چرا؟ در نقش همسر، نقش بسیار حساس است اصلاً با مقررات سخت کاری قابل جمع نیست، با بچه ها رابطه منعطف و پر مهر است اما همراه با سختگیری زیادتر، در مورد پدر مادرها، خواهر برادرها اینطرف و آنطرف هر کدام میزان معینی از سختگیری در کنار دیگر پارامترهای رابطه ای نیاز است، اما خانم همه را در یک سطح از دیسیپلین خودش بهره مند می کرد، من سخت ناراحت شدم .الان که به راهنمایی دست پر مهری که مرا برده بود می اندیشم می فهمم که فقط بنده بودن و آموختنِ راه و رسم بندگی چاره کار است چرا؟ چون یک بنده همانقدر که تحت سرپرستی مولایش می باشد همانقدر هم در انتخاب حرکتهای شخصی اش از ارتباط با مولایش درس می گیرد، یاد می گیرد و می تواند اداره کننده باشد، چندین سال است عرض کردم زندگی و عملکرد معصومین خدا را تحقیق کنید تا به جایی برسید و متأسفم نویسنده های خارجی زندگی هایشان الگوی شماست، خوب هستند من نمی گویم بد هستند، ولی الگو چیز دیگریست و باید به این نکته توجه کنید.
مطلب دوم :
به صحرای کربلا سری می زنیم، همه اینها را امسال از طلبی که اولین روز کردیم، داریم رفتیم داخل وادی عشق و آنجا جا خوش کردیم ، جایتان و راهتان را تغییر ندهید اگر تغییر دادید بعد از آن گمراهیست من نمی توانم کاری کنم، من شما را به بالاترین مسیر و مکان بردم " کربــــــــلا".
عشق در ظهر عاشورا خود را به صحنه نینوا رساند، آسمان را چهره درهم، قامت خورشید را خم دید، کوه را دید ناله در افلاک داشت دامنی تر از گریه خاک ،عالم از تاب و توان و چرخ گردون از زمان افتاده بود،
(آنهایی که حرفهای مرا می شنوند ،فردا ظهر عاشورا زیر آسمان باز بی سقف قرار بگیرند از خودشون جدا بشوند، با خودتون نباشید با مردم هم نباشید با کسی هم کار نداشته باشید طلب و بدهی هاتون هم درخواست نکنید فقط یک چیز بخواهید من را به ظهر عاشورای سال 61 قمری وصلم کنید، یکبار که وصل شوید دیگر این سیم هیچ وقت قطع نیمشود نمی تواند قطع شود قطع شود می میریم اختیار خودتونه ما راهنمایی کردیم.)
در این اوضاع و احوال، رضوان خدا را در آتش جور و جفا دید. قامت قمر بنی هاشم ابوالفضل علیه السلام را در خون غوطه ور و ساز هستی را در عزایش نوحه گر دید؛ و زمزم فرات را ز بی دستی او، خون فشان و سرو خونین علی اکبر علیه السلام را در احرام شهادت، نور فشان یافت؛ سرود دل آرایی که نقدِ جان در هامون نمود و خون سرخ خود را در وقفِ مجنون. آری، اگر چه از سوزش زخم نیزه و سنان می سوخت، امّا از درون شادی می کرد ،خنده ی مستانه به گاه آزادی از دنیا می نمود.
از سوی دیگر، حضرت قاسم بن حسن علیه السلام را دید که شربتی از عسل در بغل داشت، و شهدِ جان از لعلِ ولایت می نوشید و در طرف دیگر، غنچه ی شش ماهه، علی اصغر علیه السلام را دید که با لبی باز در میان نیزه ها پرواز می کرد و طبع شکر افشانه اش باده نوشان جمله را دیوانه نمود.
به هر حال، عشق در حیرت نگاهش، همه ی لاله های امام حسین علیه السلام را در میان شعله های جهل و ستم، سوخته دید. ناگهان در آن هنگامه، سالار شهیدان، امام حسین علیه السلام را مشاهده کرد که منظر سینا نشانش، چون ماه کنعان بود، در منای کربلا، تیغ ابراهیم علیه السلام را صدا می زد، چهره ی ارغوانی او چون خضر، آب زندگانی گشته و قامت سبزش در میان خون نشسته بود. عشق در اوج نگاه او، اسم اعظم را نمایان دید ، بی نقاب، رخسار قرآن را.
عشق آمد با دو صد شور و نوا ظهر عاشورا به دشتِ کربلا
آسمان را چهره درهم دیده بود قامت خورشید را خم دیده بود
ناله ی کوه شعله در افلاک داشت دامنی تر از نگاه خاک داشت
چرخ گردون از زمان افتاده بود عالم از تاب و توان افتاده بود
پیش رویش دید رضوان خدا در میان آتش جور و جفا
سرو عباسش در خون غوطه ور ساز هستی در عزایش نوحه گر
خون فشان، زمزم ز بی دستی او مست شد ساقی ز سرمستی او
قامت رعنای اکبر نور فشان همچو خوشیدی میان آسمان
کرد اِحرام شهادت را به بر خنده بر لب های او شاخِ شکر
نقد جان، در لُجّه ی خون کرده بود خون خود را وقفِ مجنون کرده بود
زخم ها بر جسم پاکش بی حساب کرده در خون، زلف و گیسو را خضاب
گرچه سوزد از درون شادی کند قهقهه در وقت آزادی کند
سوی دیگر دید قاسم در بغل شربتی دارد بهتر از عسل
شهدِ جان می نوشد از لعل لبش مه فشاند دم به دم از کوکبش
میدانید کجا را میگویم چه وقتی را میگویم وقتی اومد از تشنگی گفت جرعه ای آب نیست بنوشم آقا...
شد رُخ ماه شرمگین اَز نور او آسمان باران گرفت از شور او
غنچه ای شش ماهه لب را باز کرد در میان نیزه ها پرواز کرد
فارغ از گهواره و قنداقه شد در سنین کودکی خُم خواره شد
طوطی طبعش شکر افشانه کرد باده نوشان جمله را دیوانه کرد
دید یاران حسین چون لاله ها سوختند اندر میان شعله ها
شمع بزم عاشقان آمد حسین منظر سینا نشان آمد حسین
عشق در او ماه کنعان دیده بود یوسفی در بند گرگان دیده بود
لعل عیسایی دَمش را خشک دید بوسه گاه خاتمش را مُشک دید
عرش هستی فرش راهش بوده است آسمان محو نگاهش بوده است
نقد جانش در منای کربلا تیغ ابراهیم را می زد صدا
چهره ی او ارغوانی گشته بود خضرِ آب زندگانی گشته بود
قامت سبزش میان خون نشست بُقعه ی توحید را محور شکست
اسم اعظم را نمایان کرده بود بی نقاب رخسار، قرآن کرده بود

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید