منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

پروردگار را از میان کلام مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام درک کنیم بخش چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث خداشناسی را از کلام مولا امیرالمؤمنین ادامه می دهیم باشد که در زیر نفوذ کلام مولا قدری به خدای خویش نزدیک شویم ، ان شاالله

پاراگرافی را که می خواهم گفتگو کنم یکسره می خوانم و تکه تکه بحث می کنم ؛
حضرت فرمودند : آنکس که بگوید خدا در چیست ، خدا را در چیز دیگری پنداشته است . کسی که بپرسد خدا بر روی چه چیزی قرار دارد ، به تحقیق جایی را خالی از او در نظر گرفته است درصورتی که خدا همواره بوده ، از چیزی به وجود نیامده است . با همه چیز هست نه این که همنشین آن ها باشد . با همه چیز فرق دارد نه این که از آنان جدا و بیگانه باشد . انجام دهنده همه کارها است ، بدون حرکت و ابزار و وسیله ، بیناست حتی در آن هنگام که پدیده ای وجود نداشت . یگانه و تنهاست ، زیرا کسی نبوده تا با او انس بگیرد یا از فقدانش وحشت کند . این پاراگراف را امروز صحبت می کنیم ؛
کلام اول – آنکس که بگوید خدا در چیست ، او را در چیز دیگری پنداشته است ؛ کسی که به دنبال خدا در یک جای خاص می گردد باید درک کند که در اندیشه اش یک چیزی به وجود آمده است که خدا در آن قرار گرفته است . دیدید وقتی ما می خواهیم یک چیزی بگوییم ، بالا سرمان را نگاه می کنیم ، می گوییم خدایا ! خدا فقط بالای سرمان است ؟ جلوی روی ما ، طرف راست ما ، طرف چپ ما ، پشت سرما ، حتی قسمت پائین ، خدا نیست ؟ هرکس که به دنبال خدا در جای خاصی بگردد باید درک کند که در اندیشه اش یک چیزی به وجود آمده است ، یک مکانی به وجود آمده است که خدا در آن قرار گرفته است و این درست نیست ، چرا ؟ چون آن وقت خدا همه وقت در همه جا نیست . این در مقام خدای خالق و قدرتمند و حافظ مخلوقاتش نمی گنجد ، خدایی که فقط در یک جا قرار می گیرد و همه وقت همه جا نیست نمی تواند حافظ مخلوقاتش باشد .
کلام دوم – کسی که بپرسد خدا روی چه چیزی قرار دارد . این کلام از ذهن مغشوش کسی خارج می شود که خدا را برده است در یک جایگاه بسیار رفیع نشانده است و جاهایی را خالی از او پنداشته است ، بعد نمی گویند خدا بر عرش نشسته ؟ خب غیر از عرش همه جا خالی از خداست ؟ فرش خدا را لازم ندارد ؟ طبیعت خدا را لازم ندارد ؟ دریاها خدا را لازم ندارد ؟ نمی شود ، خدا بر روی هیچ چیزی قرار ندارد . می گویند شخصی از یک معصومی سؤال کرد ، کجا می توانم یک گناه کنم ؟ دلم می خواهد یک گناه کنم چه طوری و کجا بروم که یک گناه کنم ؟ معصوم فرمود : هر جایی را که پیدا کردی خدا آن جا نباشد برو گناه کن . ما می دانیم گناه خیلی بد است ، کجا یک معصوم می آید بنده ای را تشویق به گناه کند ؟ اما معصوم با این کلام دو تا تعلیم را اعلام کرده است ، چه تعلیمی ؟
جایی را نمی توانی تصور کنی که خالی از خدا باشد . تو هر چه می گردی پیدا نمی شود دیگر . هر سوراخ و سمبه ای را که شما به نظرت بیاید خدا آن جا هست . می گوید می روم زیر آب ، خدا آن جا هم هست . می روم قعر اقیانوس ، باز آن جا هم هست . می روم داخل چاه ، بازهم آن جا هست . تعلیم اولش این است که هیچ جایی را نمی توانی تصور کنی که خالی از خدا باشد پس هیچ جا نمی توانی گناه کنی ، دست به گناه نزن .
کلام سوم – در ادامه مولا فرمودند : خدا همواره بوده ، از چیزی به وجود نیامده ، با همه چیز هست نه این که همنشین آن ها باشد اما با همه چیز فرق دارد نه این که از آن ها جدا و بیگانه باشد . خدا همواره بوده ، اگر غیر از این فکر کنیم یعنی غیر از این که خدا همیشه بوده ، همواره بوده ، اگر غیر از این بخواهیم فکر کنیم باید بگردیم ابتدای به وجود آمدن خدا را پیدا کنیم ، می بینید علم این روزها چه کارها که نمی کند ، زیر و بم همه چیز را می رود پیدا می کند ، اگر فکر کنید که خدا همواره نبوده پس یک ابتدایی داشته است . باید بگردیم و آن ابتدا را پیدا کنیم تازه باید بگردیم که این ابتدا چه بوده و خدا از چه چیزی به وجود آمده است آن وقت است که می رسیم به این جا که این خدایی که ما الان می پرستیم یک خدا قبل از آن بوده است ، چرا ؟ چون این خدای ما از آن یکی به وجود آمده است ، یعنی از بحث خداشناسی و ویژگی های خداوند خارج است و دیگر خدا نیست . فرمودند : با همه چیز هست ، این بودن خیلی متفاوت است از بودن شما و من در این جا چون آن چه که اینجا وجود دارد همنشینی ما است اما خداوند همنشین هیچ چیزی نیست اما با همه چیز هم هست که اگر نباشد همه چیز می میرد ، هیچ چیزی زنده نمی ماند مثل آدمیزاد ، خداوند با تک تک ذرات وجود من و شما وجود دارد با ما است که اگر لحظه ای هم نباشد حتماً آدم می میرد اما همنشین ما نیست . همنشینی یعنی آن چه که من و شما با هم هستیم . فرمودند با همه چیز فرق دارد نه این که از آن ها جدا و بیگانه باشد ، به انسان و جسم او و روح او نگاه کنید ، خدا با انسان هست اما با انسانی که موجود است و این انسانی که موجود است فرق دارد با خدایی که با او همراه است اما از انسان جدا نیست ، با انسان بیگانه هم نیست ، شما دائم او را صدا می کنید ، چرا ؟ چون اگر لحظه ای از انسان جدا شود انسان دیگر نخواهد بود می میرد . نمی دانم انسانی راکه در حالت احتزار است دیدید ؟ یعنی در حالی که دارد جان از بدنش خارج می شود ، جان از بدنش خارج می شود ولی هیچ چیزی دیده نمی شود . تقریبا 10 سالم بود ، فامیلی داشتیم که بچه 9 ماهه ای داشتند که این بچه غلت خورده بود رفته بود شیر سماوری که روی زمین بود باز کرده بود و آب جوش وارد گوش او شده بود ، جنازه بچه را تهران آوردند ، دکتر دوا کردند اما بچه تمام کرد . زمانی که بچه تمام کرد کنار بچه نشسته بودم ، می خواستم مُردن را ببینم ، می خواستم بدانم وقتی یکی می میرد چه می شود ؟ چه چیزی پس می دهد ؟ چون خیلی از این طور چیزها شنیده بودم در دور و اطرافم ، وقتی مادرم گفت تمام کرد ، من مدام می گفتم ؛ کو ، کجا رفت ؟ دنبال آن چیزی می گشتم که باعث تمام شدن بچه شد و از او خارج شد ، با او همنشین بود ، از او جدا نبود ، با او بیگانه نبود اما از جنس او هم نبود . چقدر سال گذشته بعد از آن چقدر مُرده دیدم ، تشییع های بسیار ، خاکسپاری های بسیار ، اما فقط در مورد مادربزرگم روحش که از او جدا شد ، موقع جدا شدن ندیدم چون کنارش نبودم منزل خودم بودم ، موقع خاکسپاری و موقعی که نماز او را می خواندند دیدم بالای سر خودش می چرخید آن جا دیدم ،‌ تعریف کنم چه جنسی بود ؟ نمی دانم ، نمی توانم بگویم چه بود ولی یک چیزی بود که من دیدم و دیگر هم هیچ وقت ندیدم .
کلام چهارم – فرمودند : انجام دهنده همه کارهاست بدون حرکت ، بدون وسیله و ابزار ؛ باید درک کنیم وقتی خدا با تک تک ذرات مخلوقاتش در عالم هستی همراه و عجین است پس حیطه ای است که کارها و آفرینش ها و هر چیزی که بشود تصور آن را کرد فقط با اراده او انجام می شود چون همه جا را پوشانده ، از این جا به آن جا نمی رود ، هم آن جاست هم این جاست ، هم در این است و هم در آن است هیچ کجا نمی رود فقط با اراده اش است که همه چیز انجام می شود کُن فَیکُون. نیازی به اَبزار برای انجام کارهای خود ندارد . این ها علائمی است که شما باید به آن فکر کنید که اگر یک جایی به یک چیزی برخورد کردید به شما به عنوان خدا ارائه کردند که مثل مور و ملخ مکاتب مختلف امروز راه افتاده است خوش به حال ما یک لحظه ایست کنیم ، یک لحظه شک کنیم پایین افتادیم دیگر تمام شد رفت مگر این که به قدر کفایت آگاه باشیم . یک تجربه خیلی جالب داشتم روز گذشته ؛ می رفتم پیش دکترم ،‌ ساعت 15:15 قرار داشتم ، خیلی هم منشی تأکید می کرد که حتماً سر ساعت اینجا باشید ؛ ماشین خبر کردیم ما که نشستیم جلوی در منزل گفتم ساعت چند است ؟ راننده که یک خانم بود گفت 14:30 گفتم ای وای ، گفت چه شده است ؟ گفتم من باید ساعت 15:15 پیش دکتر باشم ، ‌گفت خیالتان راحت 1 ساعت لااقل راه است اگر ترافیک نخوریم . اول اتوبان همت ترافیک بود خانم راننده گفت دیدید گفتم همیشه این موقع روز همین شکل است ، خانم هم که خیلی آرام می رفت خدایا چکار کنم ؟ گفتم از این خانم که در نمی آید تندتر برود از این ماشین ها هم که در نمی آید کنار بروند ما برویم ،‌ من هم که دیر می رسم پس چکار کنم ؟ گفتم شروع می کنم صلوات قبلا ًهم این کار را کردم ، شروع کردم صلوات ماشین ها انگار که آرام آرام پرواز کردند و یکدفعه رفتند صلواتها را مدام فرستادم بنظرم رسید یک مقدار کم زور است یک کار دیگر هم لازم است گفتم : خدایا وقت را به ما برکت بده ،‌ زمان را برای ما طولانی کن که ما به وقت برسیم ، بدقول نباشیم ، تو گفتی بدقولی بد است من دوست ندارم بدقولی را ،‌ همین طور که صلوات می فرستادم تند تند خواسته ام را هم تکرار می کردم ، ‌اینقدر به شما بگویم از ماشین پیاده شدم وقتی روی صندلی داخل نشستم ساعت 15:10 را نشان می داد ، حالا شما ببینید چطور ممکن است چنین چیزی ؟ خدایی که با من است اراده فرمود ، زمان را طولانی کرد ، راه را باز نمود ، از من کاری بر نمی آید ،‌ من فقط می خواهم ، آقا بخواه ، خانم بخواهید ، چکار داری می کنی ؟ من فقط می خواهم نه طلسم بلدم ، نه جادو بلدم ، نه کار خارق العاده بلدم خدای من شاهد است که من هرگز علی رغم آن چیزهایی که سر راهم سبز شده و می توانستم خیلی کارها را بکنم و آدم ها حیرت زده کنم را هرگز نرفتم ، من م هستم ، خدا ، تسبیح ، ذکرم و خواست قلبم . کسی دیروز کنارم بود یک دفعه چشمم افتاد به تسبیح گفتم بیا عزیزم ، دوست نازنینم بیا آن شخص خندید گفتم نخند این تنها موجودی ست که مرا تنها نمی گذارد، . یک روز فکر می کردم همسرم هرگز مرا تنها نخواهد گذاشت اما او هم رفت این تنها موجودی است که مرا تنها نمی گذارد چون خودش هم نباشد زبانم که ذکر می کن، خدا راه را باز کرد بدون هیچ وسیله ای فقط باید مرغ اندیشه را به پرواز درآورد تا بتواند درک کند .
کلام پنجم – فرمودند : خداوند بیناست حتی در آن هنگام که پدیده ای وجود نداشت ؛ مگر می شود ؟‌ شما فقط یک لحظه فکر کنید ، چشمانتان ببیند و اینجا هیچ نباشد ، هیچ می گویم ، هیچ نه به این معنا که تابلو نباشد ، فرش نباشد ، چراغ نباشد ، این نباشد ، آن نباشد ،‌ هیچ ، هیچ را می توانید تصور کنید ؟ نمی توانید ، سخت است تمرین کنید تا هیچ را ببینید خیلی خوشگل است هیچ دیدن ، ‌حتی با برهوت فرق می کند . می گوید : خدا بیناست حتی آن موقع که هیچ چیزی نبود وقتی هیچ چیزی برای دیدن نباشد بینایی چه معنایی دارد ؟ اما خداوند به فرموده مولا قبل از آن که آفرینش را آغاز کند بینا بوده است ساعت ها تفکر نیاز است تا بتوانیم این ها را بفهمیم .
کلام ششم – یگانه و تنهاست زیرا کسی نبوده تا با او انس گیرد یا از فقدان او وحشت کند . کلام مولا حکایت می کند تنهایی خداوند را که اگر یک موجود دیگر با خدا بود خدا با او انس می گرفت ، محبّت می گرفت و اگر آن موجود می رفت نگرانی و سختی به دل او راه می افتاد در حالی که چنین نیست . خداوند را یگانه معرفی می کند ؛ می دانید یگانه با واحد یعنی یک دانه خیلی فرق می کند ؟ شما هر چه را که یک دانه بگویید ممکن است یک دومی برای آن بیاید . می گویند فلانی آواز می خواند ، یک دانه است در دنیا ، چند ماه بعد یکی دیگر می آید می خواند می گویند این از او هم قشنگ تر می خواند . خداوند یگانه است یکی نیست ، یکی می تواند دومی را پیش خودش بپذیرد یا حتی بیشتر اما یگانه بودن یعنی همتایی چون خودش ندارد و عالم با همین یگانه برپاست ، فقط این را درکش بکنید آن وقت دیگر هیچ وقت تنها نیستید . الله الصمد در سوره توحید همین تعریف را پیش روی ما می گذارد ،‌ زیاد الله الصمد بگویید ، چرا ؟ به جانتان بنشیند ، یگانه بودن خدا در قلب و روحتان بنشیند ، آن وقت چه اتفاقی می افتد ؟ دیگر داعیه داشتن خدایان بیشتر نخواهید داشت دیگر دنبال یکی دیگر نمی روید که کارهایتان را راست و ریست کند چون همین یکی که دارید همه عالم شماست ، شما در دنیا فقط با یگانه زندگی کنید تا موقع مرگ نترسید که شما با یگانه وجودتان سفرتان را ادامه خواهید داد ، ان شاءالله ؛ آن وقت شما نیستید که زیر خاک می روید شما با آن یگانه به عالم دیگری که او صلاح می داند سفر خواهید کرد، .
کلام امروز را با حکمت 470 نهج البلاغه از مولا امیرالمؤمنین به پایان می برم ؛ ‌از امام خواستند که توحید و عدل را توصیف کند، . الان بگویم که هرکدامتان توحید را تعریف کنید چه می گویید ؟ می گویید خدا یکی است ، ما گفتیم نگویید یکی ، بگویید خدا یگانه است . از امام خواستند که توحید و عدل را توصیف کنند امام فرمودند : توحید آن است که خدا را در وهم نیاورید ، وهم می دانید که چیست ؟ خیال ، تصور، ‌ هرچیزی را که توانستی در خیالت تصویر کنی آن خدا نیست و اگر چنین کردی تو توحید ندارید ، تو یگانگی خدا را نمی شناسی . توحید آن است که خدا را در وهم نیاورید . بخش دوم خیلی جالب است چون همه شما این کار را می کنید عدل آن است که خدا را متهم نسازی . می گوید من نمی دانم چکار کردم این خدا با من لج است ، هرچه بلاست سر من می آورد ، تو خدا را متهم کردی ؟ چرا به فلانی بچه این طوری دادی ، به من این طوری دادی ؟ چرا به فلانی یک شوهر خیلی خوب ،‌ آقا ، فهیم ، زن دوست دادی ، این طور و آن ج طور دادی و به من یک لات اوباش دادی ؟ خدا به تو لات و اوباش نداده بود تو انتخاب کردی لات اوباش را ، همان طور که آن یکی یک شوهر خوب و فهیم را خدا نداده بود خودش انتخاب درست کرد، . می گوید عدل آن است که خدا را متهم نسازید . وقتی همسرم فوت کرد سر خاک گفتم یا امام رضا با تو قهرم ، تو به من قول دادی گفتی کار او با ما ، چرا شفای او را از خدا نگرفتی ؟ یک سال است دارم تقلا می کنم ،‌ یک سال است هر روز می گویم غلط کردم ، بینید به خدا نگفتم از امام رضا گلایه کردم ، یکسال است می گویم آقا جانم غلط کردم ، اجازه می دهید سرم را روی پاهایت بگذارم ؟ آقا یک دفعه دیگر روی سرم دست بکش . من چشیدم م ، دستش را روی سرم دیدم ، لذتش را بردم .
هفت درس از مولانا می گویم ، بنویسید و روی چیزی که جلوی روی تان است بزنید که یادتان نرود .
درس اول : عشق را بی معرفت معنا نکن زر نداری مشت خود را وا مکن
عشق را همین طوری تعریف نکن ، دهان را همین طوری باز نکن ، عشق فراتر از آن است که در تعریف بگنجد ، نمی توانی ؟ تعریف عشق را دردستت و در کلامت نداری ؟ دهانت را باز نکن ، لااقل برای دیگران نگو . شعار ندید عاشق چنین است ، عشق چنان است ، این این چنین است ، آن آنچنان است .
درس دوم : گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گل ها زشت یا زیبا مکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ ، اول جلسه گفتم از گل خرزهره بدم می آید ، صورتی دوست ندارم ، این رنگش حالم را بد می کند . تو دانش ترکیب رنگ یعنی رنگ ها با هم که کنار هم قرار می گیرند ، اشکالی زیبا می سازند ، تو دانش آن را نداری پس بیخودی این خوب است ، آن بد است ، این زشت است ، آن زیباست نکن ، چکار داری ؟ و این قصه در مورد آدم ها هم صدق می کند ، روی آدم ها هم این کار را نکن ؛ من از این مدلهای چشم ژاپنی و چشم چینی بدم می آید ، اِ!؟ تو اصلاً که هستی که می گویی بدم می آید ؟ تو از کجا می دانی آن چشم ها چه خواص بزرگی دارند که چشم تو با این درشتی و قشنگی ندارد !
سوم : پیرو خورشید یا آیینه باش هرچه عریان دیده ای افشا مکن
شما در دو شکل می توانید در عالم ، قدرت و عظمت الهی را مشاهده کنید . یکی زمانی که خورشید می تابد و همه جا روشن است ، همه چیز در منظر نگاهت است اگر خوب نگاه کنی همه چیز به تو درس می دهد و همه شان زبان در می آورند از خدا برای تو حرف می زنند ، اگر نمی توانی از آیینه استفاده کن ، چرا ؟ چون توی آیینه فقط خودت را می بینی ، تو هستی که خدا در تو دمیده است خدا را درخودت ببین .
می گوید : پیرو خورشید یا آیینه باش هر چه عریان دیده ای افشا مکن
هر چه را حس کردی برای بقیه نگو ، این مال توست نه مال بقیه .
درس چهارم : ای که از لرزیدن دل آگهی هیچکس را هیچ جا رسوا مکن
خیلی جاها دل ما از چیزهایی که سر راهمان دیدیم لرزیده است و نمی خواستیم که کسی بفهمد
درس پنجم : دل شود روشن ز شمع اعتراف
دلت وقتی روشن می شود که به زشتی ها و بدی هایت اعتراف کنی .
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
بگو بله من مقصرم ، خطا کردم ، اشتباه کردم .
درس ششم : زر به دست طفل دادن ابلهیست اشک را نذر غم دنیا مکن
این جا مولانا اشک چشمت را که از دلت بیرون می آید با طلا یکسان می داند . می گوید اگر طلا را تو به دست بچه بدهی ابلهی و نادانیست چون گم می کند ، چون ارزش آن را نمی داند اگر اشک چشمت را بخاطر غم های دنیایی بریزی همانند این است که زر خود و طلای خودت را به دست بچه دادی و برده و داغان کرده است .
درس هفتم : خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن
یاعلی

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید