منو

چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed 04 24 2024

A+ A A-

سلسله مقالات شبهای محرم 98 شب چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

عربی بر بیابانی بر سر یک جنازه ای نشسته بود سگ او هم در کنارش بود"خیلی توجه کنید" یک مقدار به مرده نگاه می کرد یک قدری هم به سگ خود نگاه می کرد و از توجه به حرکات او خنده هم می کرد به مرده یک مقدار گریه، به سگ نگاه یک مقدار خنده، چقدر شبیه کارهای ما است یک ذره به مرده نگاه می کرد گریه بعد دوباره به سگ نگاه می کرد می دید زبان درآورده تکان تکان می دهد میخندید و بعد دوباره به مرده نگاه می کرد در سوگ او می خواند می گفت:

چرا ای دوست ترک دوست داران کردی و رفتی دل ما را چو زلف خود پریشان کردی و رفتی

کمیت زندگی را تاختی در عرصه ی دیگر مرا با خاک راه خویش یکسان کردی ورفتی

چو باد نوبهارت یافتم در رهگذرلیکن چو ابر نوبهارم زار و گریان کردی ورفتی

ز روی شاهد جان تا حجاب تن برافکندی مرا چاک گریبان تا به دامان کردی ورفتی

چه ناله سوزناکی چه آهی چه دلسوزی ؟به سر روی خود می کوفت واینها را می خواند گریه هم می کرد بعد وسط کار به سگ نگاه می کرد چون از کارهای او سگ مات مانده بود زبان را از دهان بیرون کرده قیافه ی خنده داری پیدا کرده بود بعد یک مقدار به سگ نگاه می کرد یک مقدار به آن می خندید و دوباره از اول در این اثنا شخصی به او رسید در بیابان، پرسید عرب ! این مرده کیست چرا بر او می گریی؟مرد عرب گفت او رفیق سفرم بود .گفت خب رفیق سفر شما بود چرا مرد؟گفت از بس که جوانمرد بود، گفت یعنی چی ؟گفت تا وقتی نان داشت با من و سگم میل می کرد چون تمام شد دیگر بر او قوتی نماند جان از کف بداد تازه وارد گفت ،خدا رحمت کند خدا به تو صبر بدهد حالا بگو در کوله ی سفر خودت چه چیزی داری؟که بر سر مرده نشسته ای، کوله را زمین نمی گذاری و روی گرده ی شما سوار است.گفت کیسه ای بزرگ از نان دارم گفت نان برای چی ؟گفت بهر قوت بدن خویش و سگ شیرافکنم، گفت ای کاش از این نان به او می دادی جان دوست خود را می خریدی به درد فراق او هم مبتلا نمی شدی گفت آنقدر دوستش نمی داشتم که نان دهم ولی آب دیده رایگان است در راه دوست روا است .

ما از این کارها زیاد می کنیم چون شامل من و شما زیاد می شود بگردید مصداق آن را در کارهایتان پیدا کنید گفت آنقدر دوستش نمی داشتم که نان دهم ولی آب دیده رایگان است در راه دوست روا. مولوی می گوید:

گفت خاکت بر سر ای انبان پشت تا به چشمت کمتر است از نان خشک

این حکایت به گونه ای امروز حال محبان اهل بیت و حسین بن علی را نشان می دهد بیان می کند در صحرای کربلا آنچه را که در دنیا برای هر انسانی عزیز بود و سرمایه ی او محسوب می شد و انسان ها برای آن سرمایه تا پایای جان از آنها مراقبت می کنند در طبق اخلاص گذارد برای رهایی جانها و روح های آدم ها از دام پر فریب ابلیس همه را بر طبق اخلاص گذاشت تقدیم کرد قربانی کرد از برای نفس هایی که هر دم سیر اصلاح را می پیمانند نورانی تر می شوند پس از آن ، از مال من و شما چراغ حسینیه ها روشن ،بساط عزاداری ها برپا می شود و ماند. حسین بن علی هرچه داشت داد شما چی می دهید؟مگر حسینی نیستید؟ چی می خواهی بدهی ؟می گوید هر سال دوتادیگ غذا می دهم، همین؟!! چراغ حسینیه را روشن می کنم آنقدر خسته شدیم قبل از ماه محرم تا اینجا را حاضر کردیم ، آفرین بر شما خدا شما را حفظ کند ولی فقط همین !! نه در پول برای نذری امام حسین هم شرکت می کنم. فقط همین!! یعنی امام حسین 72 نفر را در صحرای کربلا در میدان جنگ گذاشت فقط برای این امروز شما چراغ حسینیه روشن کنید سیاه کاری کنید حسینیه جارو کنیم تمیز کنیم پذیرایی کنیم فقط همین ؟اصل ماجرا این بود؟حسین بن علی همه را داد تا قوت اول در وجود آدم ها تهیه شود حالا هر کسی می خواهد یک کاری کند قوت اول را بدهد آن یکی قوت درجه ی دوم است قوت اول را بدهد بخش دوم این قوت از مال و همت آدم ها برمی خیزد خیلی ها هم حاضر هستند بدهند آنوقت است اگر آدمی چنین کرد قوت اول را از وجودش پرداخت وقوت دوم را از مالش داد و همتش .آن وقت مولوی کلامش را که گفت:

گفت خاکت بر سر ای انبان به پشت تا به چشمت کمتر است از نان خشک

پس می گیرد . خب چه چیزی حاضر کردی امسال؟برای اینکه تقدیم کنی ؟قربانی کنی ؟چه چیزی با خود آوردی؟فقط اشک های خود را دیدی؟ عرب چی گفت؟ گفت نمی دهم اشک رایگان است. خودش جاری میشود میرود ، توآنقدر مشکل داری سختی داری که لازم نبود بگویند حسین بن علی (ع) را سربریدند همینجوری به تو نگاه بکنند خودت برای خودت اشک هایت میریزد اینکه هنر نشد ؛ از خودت چه چیزی آوردی اینجا قربانی کنی؟ این شب هایی که می آییم هر شب قربانی می خواهد ؛ گوسفند بکشیم؟ بابا پول مان نمی رسد؟ تازه گوسفند بدبخت چه گناهی کرده است تو می خواهی او را بکشی ، اگر راست می گویی دیو نفست را بکش اگر حقیقت می گویی به درستی آمدی دیو نفست را بکش .

می گویند یک شخصی ابلیس را دید که متحیر است خیلی جالب است ؛ دید ابلیس متحیر است تعجب کرده حیران ایستاده است ، به او گفت تو کی هستی؟ (تعجب کرد آخر ابلیس و تحیر؟ ) گفت تو کی هستی ؟ ابلیس گفت من رهبُر طریق هستم راه طریق را می بُرم ، رَهبر فریق هستم جدایی را خیلی خوب به وجود می آورم همه چیز را خوب به هم می ریزم گفت رهبُر طریق هستم رَهبر فریق هستم شیطان رجیم هستم، گفت برای چه آنقدر متحیر هستی؟ چه مشکلی داری؟ تو که شیطانی تو که ابلیسی برای چه آنقدر متحیر هستی؟ گفت عجب دارم مردمانی که با وجود ادعای محبت حق ؛ ( همه خدا دوست دارند ؟ همه می گویند خدایا چقدر دوستت دارم البته کلک می زنند از این خبر ها نیست ) اطاعت حق نمی کنند ، مگر میشود آدم یکی را دوست داشته باشد حرفش را گوش ندهد ؟ (بله میشود چون به من بنده ی کوچک ریز و حقیر، آدم ها آنقدر می گویند دوستت دارم ولی حرفم راگوش نمی دهند ، من تجربه ی خوبی تو این زمینه دارم) گفت در عجبم مردمانی که با وجود ادعای حق ، اطاعت حق نمی کنند. با اظهار عداوت و دشمنی من ، همه می گویند ابلیس دشمن آدمیزاد است ، خدا تو قرآن گفته است پرهیز داده است ابلیس با آدم دشمنی دارد اما ابلیس یعنی من را متابعت می کند تبعیت می کند ، مگر چنین چیزی میشود؟ دوست را از خویشتن آزرده اند دشمن خود را به جان پرورده اند ؛

شرح حال ماست ؛ دوست را از خویشتن آزرده اند دشمن خود را به جان پرورده اند ؛ به ابلیس گفتم امروز روز راست گویی تو است حرف های خوب و قشنگ می زنی و راست می گویی تو را به همان خدایی که سالیان دراز او را تسبیح گفتی در سجده اش بودی سوگند می دهم یک سخن به من بگو و من را به یک عمل راهنما شو ؛ (چقدر خوشگل که ما از ابلیس راهمان را هم پیدا می کنیم) ؛ یک سخن بگو به یک عمل راهنما شو که موجب قرب حق و خالی از دخالت تو بشود ؛ من را به خدا نزدیک کند مانع دخالت تو، در امور زندگی ام باشد ؛ دیدید همه شما از دست شیطان در می روید؟ ( لعنت خدا بر دل سیاه شیطان ای وای باز هم یادم رفت غیبت کردم خدا مرگم بدهد من قول داده بودم دیگر غیبت نکنم من قول داده بودم اینکه می گویم خدا لعنتش کند وادارم کرد دروغ بگویم دیدید دائم اینها را می گوید؟ ) می گوید یک چیزی بگو موجب قرب حق من بشود و خالی از دخالت تو ؛ گفت آنچه که تو خواهی ( لحظه ی راست گویی ابلیس است) محبت شاه ولایت و دشمنی با دشمنان آن حضرت است که موجب نجات و مایه ی درجات همگان گردد . خوب ابلیس دارد می گوید اگر این را می خواهی باید محبت شاه ولایت امیرالمؤمنین ، پیرو فرزندان او و در انتها امام زمان (عج) را بخواهی ؛ در این محبت چه چیزی نهفته است که اینقدر کارساز است؟ مگر ما نگفتیم دنیا بر اساس محبت بنا شده است؟ بر اساس عشق بنا شده است؟ این عشق چه چیزی دارد؟ حتما یک چیزی دارد که ابلیس حرف راستش را زده است اما خیالش جمع است که این آدم ها نمی توانند ؛ ما را هدایت کرد به محبت شاه ولایت اما این محبت بدون دشمنی دشمنان ولایت امکان پذیر نیست این محبت یک دژ محکم می خواهد دژی که دشمن نتواند داخل آن بیاید ، دژ آن را چگونه بسازیم؟ ما که همه عاشق علی (ع) هستیم ، شب ها وقتی سینه می زنیم یا حیدر می گوییم، پس چرا خیلی اثر نمی کند؟ توجه کردید؟ چون وقتی همان موقع که داریم یا حیدر می گیریم داد می زنیم سینه می زنیم ، همان موقع شاید از ذهن مان خطور می کند که ؛ یادم باشد فردا فلان کار را فراموش نکنم ؛ دوست داشتن بدون اما و اگر نداریم ، اولین روز همین را گفتم، ما همه دوست می داریم بخاطر اینکه ... این ، بخاطر اینکه بعداز دوست داشتن مان خوابیده است ؛ عمو جان دوستت می دارم چون تو خیلی مهربان هستی اما من می گویم عمو جان دوستت می دارم مهم نیست مهربان باشی یا نباشی بخاطر مهربانی دوست ندارم من اصلا این را دوست دارم من اصلا این را دوست دارم بدون اما و اگر ؛ علی (ع) را دوست دارم حتی اگر به من نگاه نکند حتی اگر شفاعتم را نپذیرد آنچه که دوست داشتنی است ماهیت امیرالمؤمنین است . حسین بن علی (ع) را دوست می دارم چرا ؟ تو صحرای کربلا جوان هایش را جلوی تیر فرستاد؟ فقط همین ؟ چون خوب ذکر میکرد؟ فقط همین ؟ چون خیلی شجاع بود . فقط همین ؟ من بچه بودم مادرم هر ماه روضه داشت . چند تا آقا بودند می آمدند روضه میخواندند . خیلی کوچک بودم . شاید مثلا 5/4-4 سالم بود . قشنگ با دقت چادرم را میگرفتم و می نشستم وگوش میکردم . همیشه هم نزدیک صندلی این آقای روضه خوان بودم . چون یک آقا بود و بقیه خانم . نتیجتا تا دم صندلی آقا خانمها نشسته بودند . نزدیک به او می نشستم که همه حواسم را به او بدهم . یک روزی وقتی داشت روضه میخواند . میگفت : امام حسین آنقدر از گروه دشمن کشت که خداوند به ملائک گفت : بروید گودال قتلگاه را گود کنید . امام حسین گفته بود : آنقدرا این کفار میکشم تا خون دم زانوانم بیاید . وقتی این را گفت من تا چقدر وقت شبها خوابم نمیبرد . من امام را دوست میدارم . مگر میشود امام من اینطوری باشد ؟ بعد دیدم که امام در گودال قتلگاه روی زمین با کلی زخم که آن قاتل نامرد نابکار روی بدن زخم آلود او نشسته ، امامی که میداند عنقریب خواهد مرد . باز میگوید : اگر سرم را نبُری این آخرین عمل زشت را انجام ندهی ، شفاعتت را نزد جدم رسول الله میکنم . خب ، حالا من امامم را دوست دارم چون اینطور است ؟ چون این حرفها را زد ؟ بله ، خیلی سالها بخاطر این دوستش داشتم اما الان دیگر فقط دوستش دارم . عاشقانه دوستش دارم . آنوقت کسی که رسید به این نقطه عاشقی ، دشمن این آقا وقتی در برابرش ایستاد با نگاهش او را محومیکند . او را بیرون میکند . نه اینکه ملاحظه کند مبادا روابط خانوادگیمان بهم بخورد . مبادا بین همکارها به من بگویند : او متحجر است . مبادا فلان چیز را به من بگویند ، سکوت کنم . هیچ چیز نگویم و از امامم هزار حرف نامربوط بزنند . عشق اینجاست نه جای دیگری . دوست نمیدارم بخاطر اینکه اینجور است . فقط دوستش میدارم .

ابلیس این بگفت و از نظر شد ناپدید

وصف او را از عدو باید شنید

ازعلی جام سلونی نوش کن

وز عمرلو لا علیٌ گوش کن

در بحار الانوار جلد 39 از پیامبر خدا امده که فرمودند : یا علیٌ لایُحِبُکَ الا المُومن و لا یُقبِضُکَ الا المُنافِق . ای علی تو را دوست ندارد مگر آن کس که مومن باشد و با تو دشمن نشود مگر منافق .

علی و حسین را مومن دوست میدارد . جوگرفته یک ساعت، مومنی که در تمام فصول سال عاشق حسین است . عاشق همه گونه خود را به جلوه معشوق می آراید . عاشق بودید خودتان را شکل امام حسین میکنید . مثل او رفتار میکنید . اگر مثل حسین بن علی نیستیم چون عاشق نیستیم .

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید