منو

سه شنبه, 28 فروردين 1403 - Tue 04 16 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره بیست و ششم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 449

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع : به نظر من این نگاه که اگر چیزی را از شما نپرسیدند تو بازگو نکن یک چیز فوق العاده آرمانی است و حالا سوال آیا واقعاً اصلاً درست این ماجرا این است ؟ یعنی خدا به من تکلیف کرده که اگر مثلاً شما یک بنده ی خدایی را می شناسید و در مورد آن آدم اطلاعاتی داری واقعاً این درست است که غیبت نکنی ، و به مادرت نگویی من می دانم که سر فلانی را هم کلاه گذاشته است و پولش را خورده و رفته .
استاد : اطلاعات دو جور است . یک سری اطلاعات ، اطلاعاتی است که در بیرون فرد و کاملاً واضح است . یعنی اگر شما به محل کار آن آدم بروی و نگاه کنید به شما خواهند گفت که ایشان مثلاً شش ماه زندان بوده است . بنابراین شما در بحث معاملات که بنده ممکن است ضرر کنم شما به من ابلاغ کنید که ایشان شش ماه زندان بوده است . این چیزی نیست که شما برایش بریده باشید . این چیزی است که خودش دارد . و عیان هم هست. یعنی همه می دانند که شش ماه زندان بوده است .
صحبت از جمع : فرض که عیان نباشد .
استاد : ببینید . بحث غیبت را باید باز کنیم که آدم ها بشناسند که هرچیزی را هم غیبت نمی گویند . بحث غیبت راجع به مسائل پنهانی آدم ها است . در محل می آیند و گزینش می کنند که این خانم و خانواده اش چه جور آدم هایی هستند . اگر این خانواده اهل دعوا هستند به طور مرتب هفته ای شش روز در کوچه دعوا راه می افتد باید گفته شود . این چیزی نیست که کسی نداند . همه می دانند . ولی اینکه فکر می کنم پدرش یه کم خسیس است . فکر می کنم دهن مامانش یک کم لق است . خب این ها که نشد اطلاعات . شما اطلاعات می دهید ، اطلاعاتی که در جامعه وجود خارجی دارد و آشکار است. شما به بنده گفتی که این فرد به نظر من کلاه بردار است . این غیبت است . جلویش بگو . بگو آقا نظر من این است که تو کلاه برداری می کنی . اثبات کن که کلاه بردار نیستی . این خیلی متفاوت است تا اینکه من سابقه ایشان را از فلان بانک آورده ام که این مقدار در آنجا بدهی بالا آورده است . سابقه ایشان را از فلان بازار آورده ام که این مقدار آنجا بدهی دارد . این هم تمام چک هایش است . این اطلاعات است . ولی اینکه من فکر می کنم این کلاهبردار است . نکند سر شما را کلاه بگذارد . این غلط است . شما حق این کار را ندارید و این غیبت است و غیبت محض است حرف هایی را که می خواهید بزنید ابتدا به آنها نگاه کنید . سنجشش کنید . ما خیلی از حق ها را ناحق کرده ایم . فقط به دلیل اینکه مرز نداشتیم . پدر و مادر حق اولادش را زیر پا کرده است ، اولاد حق پدر و مادر زیر پا کرده است . زن حق مردش را زیر پا کرده ، مرد حق زنش را زیر پا کرده است . فقط به دلیل اینکه نمی دانند . نمی فهمند . هیچ کدام هم عمد ندارند . همدیگر را بدبخت کرده اند . و امروز جامعه ما این است که می بینید . سردرگمی و سرگردانی . پریشانی محض .
صحبت از جمع : من می خواهم در ادامه این بحث یک چیزی را که شاید همه ی ما هم می دانیم ولی من نگاه جالب تری به آن کردم را خدمت شما بگویم . به واسطه ی این چیزی که می گویم دوستانی را که آن سنسور دروغ را ندارند بشارت دهم و دوستانی را که سنسور را دارند برحذر بدارم . بحث عجیب و جالبی است . با یک داستان بسیار کوتاه که شاید خیلی ها هم شنیده باشند آن را عنوان می کنم که موضوع جا بیافتد . داستان در مورد دو تا بچه است که با همدیگر بازی می کنند . یکی از آنها پنج تیله و دیگری پنج شیرینی دارد . بچه ای که پنچ تیله دارد به دیگری می گوید اگر تو پنج شیرینی ات را به من بدهی من یک تیله دارم که آن را به تو می دهم . او هم خوشحال می شود و پنج شیرینی را به او می دهد . دیگری هم یک تیله به او می دهد . ماجرا هم تمام می شود . شب موقع خواب ، بچه ای که پنج شیرینی اش را داده و با یک تیله بازی کرده است یک خاطره فوق العاده از روزش دارد که پنج شیرینی بی ارزش را دادم و یک تیله گرفتم و کلی بازی کردم و دیگری که به جای پنج تیله ، یک تیله داده بود و پنج شیرینی گرفته بود با خودش فکر می کند که نکنه آن دیگری هم به جای پنج شیرینی ، ده شیرینی داشته و به من پنج تا داد . یک آیه ای در قرآن هست که در مورد یک گناه بخصوصی آن را می گوید یا در مورد جمیع گناهان که می فرمایند من عین آن چیز را برای بنده نافرمان مایه ی عذاب می کنم . مضمون آن در واقع این است که عین آن چیز را مایه ی عذاب می کنم . مثلاً در مورد مال یتیم می گوید که آنها می خورند ولی خبر ندارند که این لقمه نیست که می خورند این آتش است که می خورند . یعنی تو فکر می کنی که من دارم چیز خوبی می خورم . مال یتیم و چقدر عالی . فی الواقع در حال خوردن آتش هستی . حالا این موضوع هم همین داستان است . آن آدم هایی از ما که اهل دروغ نیستیم مطمئناً خیلی خیلی شادتر از آدم هایی که دروغ می گویند زندگی می کنیم . برخلاف آنکه به نظر می آید سر ما کلاه می رود . ولی این طور نیست . حقیقت امر این است که ما با آسایش زندگی می کنیم . حالا بحث دروغ را استثنا کردم که توضیح بدهم چون این موضوع در مورد تمام گناهان است . در مورد غیبت ، تهمت و همه چیز . آن کسی که دروغ می گوید دو برابر ما دچار مشکل می شود ما فقط سرمان کلاه رفته است . آن کسی که دروغ می گوید دو جور سرش کلاه می رود . اول ، خداوند یک دروغگوی دیگری را سر راهش می گذارد چون این چرخه کائنات است و این اتفاق می افتد چون ما به آن اعتقاد داریم . دوم ، میزان عذابی که آن آدم در مواجه با تک تک آدم های زندگی اش تجربه می کند بابت اینکه نکند او هم به من دروغ می گوید پس میزان عذاب او دو مرحله است . در حالیکه آن آدمی هم که به او دروغ گفته شده است یک عذابی هم به واسطه آن دروغ از او رفع شده است و خبر ندارد . بنابراین بشارت می دهم به آن کسانی که آن سنسور را ندارد ، خوشحال باشید . و برحذر می کنم آن کسانی را که آن سنسور را دارند که بدانید شما دو برابر آن کسانیکه که آن صفت ها را به آنها نسبت می دهید عذاب می کشید .
استاد : یک واقعیت است . هرچه بیشتر سالم زندگی کنیم و هرچه بیشتر ، کمتر وارد حریم دیگران شویم خودمان ایمن تر هستیم . خودمان راحت تر هستیم . خودمان در امنیت بیشتری زندگی می کنیم . و تازه درجات ما شروع می شود . چون ما نیامده بودیم که این گندها را تجربه کنیم . قرار بود این ها خار و خاشاک های کنار راه باشد . اما فعلاً فضای اصلی زندگی مان شده است . قرار نبود فضای اصلی زندگی مان باشد .پس بهتر است که خیلی زودتر از آن بیرون بیاییم.
سوال: انتخاب اینکه با توجه به حرف های دوستان زندگی بکنیم زیباتر است یا اگر یک پیش ذهنی و یک قضاوت متوسط در زندگی خودم نسبت به آن آدم ها داشته باشم نه حق آنها ضایع شود نه حق من، و حداقل اینکه کلاه سر من نمی رود .
استاد: ببینید ما وقتی به دنیا می آییم وقتی خداوند ما را اعزام می کند به زمین.چون ما روح هایی هستیم که در یک جایی قرار داریم و بعد مثل سپاهی که اعزام می شود میگویند اینها به لب مرز اعزام شدند وقتی اعزام می شویم می رویم پادگان و لباس می گیریم . پادگان الهی این جسم ها را تحویل می دهد هرکدام ما را براساس جنسیتی که برای ما انتخاب شده است لباسهایما ن را به ما می دهند قدو قواره ما می کنند و ما را راهی می کنند به آن جبهه که باید وارد آن شویم ، اما واقعیت این است که برای راهی شدن تا آن جبهه همه چیز را به ما می دهند یعنی وقتی که می خواهیم راه بیفتیم یک دفترچه ای می دهند یک نقشه ای می دهند که جایی که می روید این شکلی است این ویژگی ها را دارد به این چیزها باید مراقبت کنی به آن کارها باید این طوری نگاه کنی و الی آخر بعد در لباسهایمان چیزهایی را تعبیه می کنند که اگر چراغ نبود چطور چراغ قوه داشته باشیم و الی آخر همه چیز به ما می دهند پس وقتی ما به دنیا می آییم عملاً همه چیز داریم پس چه می شود که مجبور می شویم از دیگران استفاده کنیم ؟ برای اینکه هر چه بزرگ تر می شویم دایره مراوداتمان ، بهره وری مان را از دیگران گشادتر می کنیم اگر براساس همان خوردن و آشامیدن ساده زندگی کنیم نیازبه این نداریم که چشم به مال دیگران بیندازیم اگر براساس همان لباس ساده و برازنده و در عین حال راحتمان زندگی کنیم نیاز نداریم درآمد بیشتر داشته باشیم که لباسهای آنچنانی بپوشیم و الی آخر نتیجتاً ما همه چیز را می دانیم و این را هم می دانیم که اگر امروز چیزی را دارم و دیگری آمد و ربود خدا را دارم که برای من سرجایش می گذارد . برای ما خدا در درجه nام قرار دارد خیلی دور . وقتی که همه درجات و تا درجه n رفتیم تازه آنجا صدا می کنیم جیغ می زنیم چون دیگر راهی نداریم اما فی الواقع از همان لحظه پا در این دنیا گذاشتیم خدا در درون ما است خدا با ما زندگی می کند خدا با ما می خورد با ما می خوابد با ما پا می شود و با ما می چرخد بنابراین من هیچ وقت نگران نمی شوم مبادا فلانی سر من را کلاه بگذارد من آن چیزی که قوانین خدا معُین کرده اجرا می کنم اگر جایی فلانی به سر من سبز شد و به من زور گفت وحتی مال من را برد من خود را متضرر نمی دانم چرا؟ چون فکر می کنم که این مال اگر در دست من می ماند به طور حتم یک اتفاق نامناسبی برای من می افتاد از هر نوعش . تشویق به گناه می شدم تشویق به آزار می شدم ویا خوش گذرانی . مال من را از دستم برد توسط فلانی من فکر نمی کنم کلاه سر من رفته است فکر می کنم موهبتی جدید به من روی آورده است.
بقیه سوال: من می گویم مرز تعادل بین این چیست؟
استاد: من قبل از شروع ، با طرفم معامله ام را تمام می کنم هر چیزی را مثلاً می خواهم تاکسی بگیرم می گویم دربست طرف می ایستد می گویم فلان جا می گوید بفرما می گویم چقدر می گیری ؟ می گوید کی صحبت پول کرد ؟ گفتم من . چقدر می گیری ؟ ببین خیلی ساده خیلی رک و خیلی واضح چقدر می گیری من را ببری؟ من آخر سر با شما چانه نمی زنم ، چرا‌ آخر سر اگر ترافیک سنگین بوده یک چیزی هم اضافه بر پولی که قرار گذاشتیم می گذارم و می دهم چون دلم می سوزد. شما کار خود را خیلی صریح خیلی روشن و خیلی واضح با مردم ببندید شما هیچ نقطه ابهام و تاریکی در روابط تان با مردم قرار ندهید شما همیشه روشن باشید .باید انگار در درون خودت کاملاً لامپ روشن است هیچ نقطه ی تاریکی در تو نباشد. کسی شما را نگاه می کند تکلیفش با شما معین باشد اگر شمااین طوری باشی خود به خود آدم های روبروی تو پس از مدتی مجبور می شوند این مدلی شوند وگرنه از پیش شما می روند جلوی شما باقی نمی مانند.
ادامه صحبت از جمع: این چراغی که گفتید خیلی خوب است بهترین راهکار است . من سعی می کنم گل و لایه های وجودم را پاک کنم تا این چراغ روشن شود
استاد: آفرین. گل و لایه خود را بخوابون . نه به مردم بد نگاه کن ، نه به مردم تمسخر کن ، نه از مردم سوءاستفاده کن و نه از مردم برای تفریح استفاده کن . ما این کار را زیاد می کنیم و این کار صد در صد غلط است با هم بخندید نه اینکه به هم بخندید، با هم گفت و گو کنیم نه اینکه از هم گفت و گو کنیم ، ریشه تمام سختی ها و نکبت های دنیایی در همین نکته های ظریف است .
بهترین روش این است با مردم زندگی کنید ، توی مردم زندگی نکنید . درون مردم چی کار دارید با مردم زندگی کنید آنقدر مهر داشته باشید و آنقدر نور، که مردم زیر سایه شما بنشینند .درخت میوه می دهد ولی خودش نمی خورد ، درخت سایه می دهد ولی خودش از آن بهره نمی برد، چون خودش آفتاب را می گیرد . دریا همیشه جاری است ولی همیشه دریا است بهره دیگری نمی برد، اما من و تو از دریا بهره می بریم . بیایم مثل طبیعت زندگی کنیم ما بهره بخش دنیا باشیم بهره ببخشیم بهره بگیریم ، امنیت بدهیم وامنیت بگیریم . اگر این کار را انجام ندهیم هیچ وقت در زندگی خود رنگ خوشحالی را نمی بینیم ،چون چیزی به مردم نمی بخشیم ما فقط از مردم طلب می کنیم . رابطه خود را با مردم تنگاتنگ ، روبرو روبرو و کاملاً شفاف نگه دارید کاملاً شفاف یعنی یک سر سوزن در رابطه ی خود کدری راه ندهید ، اما و اگر راه ندهید برای چه راه می دهید؟ مگر یک جایی این کار را می کنید سر مردم می خواهید کلاه بگذارید تو می گویی می خواهم سرم کلاه نگذارند اما عملاً به این فکر می کنی این کلاه را چه جوری سرش بگذارم که یادش نیفتد که کلاه سر من بگذارد ، من و تو نوعی را دارم می گویم ما وقتی این طوری تفکر می کنیم هیچ وقت در جامعه امنیت وجود ندارد خودمان هم در امنیت نیستیم ، من تازگی فکر کردم بروم کوه زندگی کنم آنقدر خوب است تنهای تنها هیچکس نیست خودم هستم و خودم دیگر مجبور نیستم مردم را دائم قانع کنم من از این همه قانع کردن مردم خسته شدم به تنگ امده ام کاش ثمر داشته باشد. ثمر داشته باشد خوب است ببینم مردم خوشبخت هستند خوشحالم، رابطه شما با مردم رو در رو باشد این رو به این پشت غلط است یا تو کلک هستی یا آن. اگر تو پشت خودرا کردی هیچو قت آن رو را نمی بینی قطعاً سر تو کلاه می گذارد اگر تو روی خود را به پشت آن کردی تو داری سر آن کلاه می گذاری. پس یک رابطه ی سالم وجود ندارد. و در ضمن با این رو در رویی شفاف کاملاً شفاف.
شما با کسی دوست هستی دوستی یک مراتبی دارد در این دوستی نمی توانید به هم توهین کنید در این دوستی نمی توانید حریم همدیگر را بشکنید به هم امر ونهی هم نمی توانید بکنید اگر کردید شکسته است. من نمی گویم شما برای خودتان زندگی کنید شما برای هم زندگی کنید ولی به شرط اینکه حد همدیگر را نگه دارید در رابطه های کاری هم همین طور است آدم های روبرویی که می خواهی با آنها رابطه کاری برقرار کنی دوست تو هستند دشمن که نیستندگارد بگیرم یک زره بپوشم مبادا به من ضربه بزند. در رابطه های خود با مردم شفاف باشید پسر با پدر، مادر با دختر، زن با شوهر ، شوهر با زن ،رفیق با رفیق ، همسایه با همسایه، این ها عین معاملات می ماند اگر دریک معامله یا قراردادی بندی را نامفهوم بگذارند قرارداد باطل است قانون می گوید باطل است .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید