منو

جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri 03 29 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره پنجاه و پنجم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 453

بسم الله الرحمن الرحیم

سوال: من خودم بعنوان آدمی که تقریبا از سن بلوغ سعی کردم ظاهر مسائل شرعی را در حد توانم رعایت کنم در جاهای مختلف این را شنیدم که مثلا اگر شما اهل تدین و احکام شرعی هستید یک خانمی یا یک خانواده ای که اهل حجاب نیست شما نباید رفت و آمد کنید. من با این فرهنگ بزرگ شدم و با این فرهنگ زندگی کردم بعضی از دوستان خوبمان را هم فقط به دلیل اینکه حجاب نداشتند رابطه ها را قطع کردیم و آن زمان هم فکر می کردم که رضایت خدا در این است و باید اینکار را بکنم. اما اگر یک خانمی یا یک خانواده ای دروغ در آنها مرسوم باشد ما منعی نداریم ؟اگر غیبت در آنها مرسوم باشد ما منعی نداریم ؟
استاد: دوست عزیزمبحثی که شما مطرح کردید یک مبحثی است که وقتی وارد آن می شویم خیلی باز و گسترده است. آن چیزی که قرآن می گوید. اشاره به تقوی می کند. تقوی حیطه اش فقط شرع نیست، تقوی حیطه اش فقط این حلال است آن حرام است نیست، خُب چه اتفاقی می افتد؟ راجع به تقوی و ورع و هرکدام به تفکیک خیلی حرف زدم. امروز که اینجا نشسته ام بعد از این همه سالها به اینجا رسیدم، می گویم دنیا این صفحه گردی است که جلوی من است، دنیا یعنی آن چه که در این کره خاکی در دسترس من و شما و او و .......قرار دارد. یک روزی این دنیا در یک سطح بود آدم و حوا هم زندگی می کردند خداوند گفت همه اینها که اینجاست برای شما است به همه اش دست بزنید، از همه اش بخورید بی هیچ تعهدی بی هیچ مسئولیتی و بی هیچ نگرانی چون همه اش برای شما است. این یک دانه را که اینجاست به این دست نزنید. قصه اش را همه می دانید شیطان آمد و گفت، گفت، گفت تا آدمیزاد را برد که به آن یکدانه دست زد، می دانید چه اتفاقی افتاد؟ از این صفحه جایی نرفت باز هم روی همین بود فقط یک فرق بزرگ کرد دیگر برای این که به هر چیزی دست بزند قرار و قانون شد، قید و بند شد یعنی این اگر می خواست بهش دست بزند برایش یک ممنوعه گذاشته، چقدر برای تو ممنوع است و چقدر برای تو آزاد است. این اتفاق افتاد، گفت نگران نباشید بمانید همین جا، برخی با برخی دشمنی کنید که در این دشمنی ها و ضد و نقیض ها امتحاناتتان را پس بدهید و ......و رشد کنید. اما یادتان باشد ، آیه صریح قرآن است، که برای شما پیغمبر می فرستم، رسول می فرستم، راهنما می فرستم از راهنماییهایش بگیرید و استفاده کنید. خدا برای چی می خواست راهنما بفرستد؟ این سطح مسطح همه اینها مشخص شد چقدرش ممنوع است چقدرش آزاد است. ممنوع را دست زدی یک پله می روی توی جهنم می روی پایین تر، دیگر برای چی راهنما؟ این خیلی واضح است و خیلی قشنگ مشخص کرده اینقدرحلال است به اصطلاح ما اینقدر حرام. اما نه اینطوری نمی شد بماند چون قرار نبود ما اینجا بمانیم و در همین حد بچرخیم. برای ما راهنما فرستاد، رسول فرستاد، مرحله به مرحله قومی، گروهی ، سراسری و در هر کدام اینها یک سری تعهدات جدید ایجاد کرد، پایه تعهدات این بود اینقدر حرام بود، حرام است. اینقدر حلال بود، حلال است. تو میتوانی این را دست بزنی. حرام، حرام است تمام شد، بحثی نداریم. اما در بخش حلال آمد و راهنما فرستاد که این حلال را هم دقت کن. در قرآن قصه داریم طالوت، به همراهانش گفت از این آب نخورید اگر نتوانستید در حد جرعه ای. خُب آنهایی که خوردند که اصلا نتوانستند بروند آنطرف آب، آنهایی که در حد جرعه خوردند، رفتند آن طرف آب، آن طرف آب را دیدند ولی عملاً قادر نشدند که به آن جنگ پابگذارند و شرکت کنند و مراحل بعدی آن را ببینند. نتیجتاً پس آب آن قدرش حلال بود، حرام که نبود که خداوند اینها را مجازات کرده باشد منتها این نشانه اش بود که حالا اینقدر حلال به تو گفتند می توانی بخوری، از این حلال، اینقدرش را بخور، نه بقیه اش را. چرا بقیه اش را نخورم؟ برای اینکه به تو بعداً نشان خواهم داد. این دنیایی که یک صفحه مسطح بود و با این قید و بندها، شروع کرد آرام آرام آمد بالا و جمع شد، جمع شد، جمع شد مثل قله کوه آمد بالا.
شما خواهر زنت بی حجاب است، ترک خانواده زنت را هم که نمی توانی بکنی، انتخاب اواین است که بی حجاب باشد تو هم انتخابت این است که آدم بی حجاب را نگاه نکن، خیلی ساده. اگر او انتخابش این است که به من حُرمت نمی گذارد جلوی من بی حجاب می گردد من هم انتخابم این است که رویش را نگاه نمی کنم که دچار گناه شوم. اما می روم و با او بازی و تفریح هم می کنم حتی بازی های حلال زیرا چاره ندارم . نه خیر به شما گفته شد می خواهید مراوده را داشته باشید خانواده همسرت است پس اندازه ای از آن را برو نه این که تمام آن را . هر کس از یک سطحی مقداری بالا آمد به همان اندازه فهمش بالا می آید و به همان اندازه مقید می شود و حلقه تنگتر می شود . باز دوباره انتخاب می کند و چیزی دیگر را زمین می گذارد . در شرکت در عروسی ها خیلی از خانواده ها گرفتارند و خود من هم درگیر آن هستم . می خواهید بروید به وقت شام برو که همه سرشان به جایی بند است . این ها چیزهایی است که شما وقتی بالاتر می آیید فهمتان افزوده می شود و حدش را خودتان می فهمید و لازم نیست کسی به شما بگوید .
صحبت از جمع : وقتی انسان های با تقوا که خود را جدا می کنند از دیگران آیا این جامعه در جهت رفاق و همدلی است ؟ پیامبر ما رحمت للعالمین بوده است نه رحمت للمومنین . نگاه بیشتر نگاه انسانی است نه نگاه مومنیین
استاد : چه کسی به شما گفته که اینها را تقسیم کنید . اگر در جامعه بیرون شما تقسیمی میبینید به من ربطی ندارد .
ادامعه صحبت از جمع : شما گفتید که زمانی شخص به مراحل بالا می رود تقوا هم بیشتر می شود و نا خودآگاه خیلی جاها نمی رود و ... و این یعنی محدودیت .
ادامه صحبت استاد : بحث تنها نرفتن نیست . طول عمر مفید و بهره گیری برای آدمها از سنین چهارده و پانزده شروع می شود تا سن پنجاه و شصت و بعد از آن حال ندارد تکان بخورد .همین را اگر شما تقسیم کنید و در دوره های مختلف زندگی با آن آرام آرام بالا آیید خواه و نا خواه دایره روابط شما هر چه بالاتر آیید به جمع تر شدنش کشیده می شود و نمی توانید آن را گسترده نگه دارید . روزگاری می نشستید و صحبت می کردید و می خندیدید ولی کم کم دایره مراوده شما با افرادی که تنها در دایره لباس و ظاهرش می گردد ناخود آگاه جدا می شود . و این مربوط به همه دنیاست . شما باید بروید و در تمام جوامع زندگی کنید و تا نروید و جوامح مختلف را از زوایای مختلف بررسی نکید نمی توانید صاحب نظر باشید .
ادامه صحبت از جمع : مومن در تعامل با جامعه است که اثر گذار خواهد بود نه در ترک جامعه . و هیچ کدام از انبیا هم ترک جامعه نکردند . و هیچ جامعه ای هم مدینته النبی ایده آل نبوده است .
استاد : در جامعه پیامبران و ائمه اطهار اگر شما آوردید که در آن جامعه امام می نشست و اهمیتی نمی داد که در سمت خانمها خانم رقص بابا کرم هم می کند چه اشکالی دارد ؟ شما در نقطه تزلزلی ایستادید که اگر دیر بجنبید با سر می افتید .چه از این سر بیفتید که به نقطه تحجر می افتید و چه از آن سر بیفتید که به نقطه ... می افتید . مگر قرار نیست که ما راهمان را با قرآن و سیره اهل بیت روشن نگه داریم ؟ مگر قرار نیست که ما بگوییم پیامبر خدا چگونه رفتار کرد ؟ مگر رحمت للعالمین نبود ؟ این رحمت للعالمین تنها در عصری که خودش بود . این عصر امیر المومنین نبود که فقط پنج سال با جنگ حکومت کند . شما یک نمونه بیاور از مراوداتش که در قرآن نمی گنجد . ما قرار است تا از اینها الگو برداریم و راهمان قرآن است . حالا من برای شما مثال زدم که در این سطحی که همه هستند گویی تنها آدم و حوا هستند و گفته شد که این یکی را دست نزنید و حالا که دست زدند از هر چیزی یکی حلال است و یکی حرام . تو باید بدانی که حلالش را استفاده کنی و حرامش را دست نزنی . روابط شما هم همین طور است . کسانی که در همین سطح می چرخند هیچ اشکالی به آنها نیست . اما کسانی که تقاضای دیدن حقیقت را دارند و آنهایی که می خواهند با حقیقت اصلی جهان آشنا شوند دایره شان تنگ می شود و نمی تواند که نشود . پیامبر و ائمه اطهار یک محدوده معین داشتند اما اگر به کسی برخورد می کردند که خدای ناکرده راه ضلاات پیموده بود او را نمی زدند بلکه با او گفتگو می کردند و هدایت می کردند . آنچه را که در بیرون انجام می دهید با آنچه که در مسجد انجام می دهید همان باشد . چرا دوتا است ؟ اگر دروغ و غیبت در مسجد حرام است در بیرون هم حرام است . اگر در داخل مسجد خوشرو هستید در بیرون هم باید خوش رفتار باشید . حرف امروز من این است که یکی باشید . اینجا یک جور و آنجا یک جور نمی خواند .
سوال: چرا عواملی مثل بی حجابی مرز محدودیت و کم شدن مراودات است ولی عواملی مثل دروغ و غیبت ونداشتن مسئولیت پذیری عامل ایجاد محدودیت در مراودات نیست ؟
استاد : این که حجاب را باید اول و بالا شمرد و بقیه چیزها چون دیده نمی شود مهم نیست ما اصلا اینچنین صحبتی نداشتیم . ما گفتیم در گفتگوها این محدوده ها باید رعایت شود . اگر شما از دست کسی ناراحت شوی و ناسزا میگویی نمی گویند کار حرام کرده ای . می گویند کار بدی است. ولی از اینجا به بعد متوجه می شوی که این هم حرام است . بحث دروغ و غیبت و تهمت و حق الناس و ... در هر کجا که باشد انجامش حرام است
صحبت از جمع: قرآن مجید می گوید: (و ذرو ظاهرالاثم و باطنه) اول می گوید ظاهر گناه و بعد می گوید باطن آن، آیه می توانست برعکس بگوید چرا اول نگفت باطن بعد ظاهر؟ حتما یک نکته ای دارد که باید دقت کنیم که اگر یک مسیری را میخواهیم برویم ظاهرآن باید درست باشد ظاهر خیلی تاثیر گذارست وگرنه آیه ی قرآن اول ظاهر را نمی آورد گریه کردن برای امام حسین (ع) اگه گریه ات هم نمی آید می گویند تباکی کن ادای گریه کردن را در بیاور یعنی ظاهرت را به حال مصیبت دیده ها دربیاور، قطعا این بی تاثیر نیست بنابراین اولین بحث این است که ما باید در جامعه به گونه ای حرکت کنیم که خودمان فردی ظواهر دینی مان را حفظ کنیم که اگر کسی میبیند بگوید این زن مسلمان است، بگوید یک مرد مسلمان است این ظاهر اصلی ست ولی این مانع نیست بر اینکه وقتی ظاهر را حفظ کردیم، مفهومش این است باطن رها شود، بلافاصله آیه ی قرآن می گوید: و باطن ، باطن گناه نباید در وجود شما باشد اگر باشد نقص بزرگی است. در جامعه من خودم اعتقادم این است که هرچه که در مقابل ما ایجاد می شود این انعکاس رفتار خود من است اگر با من بد حرف می زنند علتش این است که من به گونه ای رفتار کردم که این را در مقابل باید ببینم. یک عده ای ظلم می کنند بحث ظلم جداست، به همین دلیل است که شما وقتی در جامعه ای در یک اداره ای در یک خانواده ای در جمع دوستانی وقتی از کلام خوب استفاده می کنی در مقابل کلام بد نمی شنوی ممکن است در کوتاه مدت یک چیزی بشنوی ، بحث کوتاه مدت و بلند مدت خیلی فرق می کند ، ولی در بلند مدت تاثیرت را می گذاری کم کم باعث می شوی که جامعه برگردد اگر ما این تصور را داشته باشیم که اگر ما غیبت نشنویم پس باید برویم توی غاراشتباه است، می توانیم نشنویم به شرطی که ماهم غیبت نکنیم بعد از یک مدتی غیبت هم نمی شنویم ولی اگر ما همراهی کنیم حتی در شنیدن، نه در گفتن، ما داریم فضا را باز می گذاریم که این پرورش پیدا کند. آقای میرزا جواد آقای ملکی تبریزی یک جمله ای دارند میگویند یک جایی رفتم غیبت شنیدم چهل روز عقب افتادم. معصوم هم نبوده پیغمبر هم نبوده امام هم نبوده اما همانطوری که استاد فرمودند انسان مرحله به مرحله به جایی می رسد که اون حرکت و رفتار که یک فرد عادی میکند و هیچ تاثیری نمی بیند یک ولی خدا تاثیر را فوری میبیند در جامعه ی کنونی ماهم قطعا چنین هست که اگر ما خودمون به وظایف فردی مان به خوبی و آنچنان که شایسته هست نه به ریا عمل کنیم ، ریا خودش را نشان می دهد ریا مثل کف روی آبی میماند که بعد از یک مدتی می رود و هیچ چیزی از آن باقی نمی ماند مثل سرابی می ماند که وقتی به ما نزدیک شد می بینیم آب نبود سراب بود ولی هرچقدر که این بحث ما عمق داشته باشد ، هر چه به ما نزدیک تر بشوند آنها دین را بهتر می بینند همانطور که در مورد اهل بیت می بینیم هرکس هرچقدر به اهل بیت نزدیک تر شد حقیقت را پیدا کرد اگر می بینیم که دیگران با ما بد رفتار می کنند چون ما در وجودمان حقیقت نیست اگر در وجود ماحقیقت باشد آنها هم می گیرند نمی گویم لحظه ای ولی بعد از یک مدتی می گیرند
استاد: دقیقا همینطور است . خانواده های مذهبی که بچه هایشان مذهبی در نمی آید چون خودشان حقیقت ندارند ظواهری را فقط داشتند چون ظواهر داشتند هر چه به آنها نزدیک شدند دیدند این که بحث هایی دینی می کند خودش از همه بدتر است و دور می شوند. بنابراین هرچقدر ما حقیقت داشته باشیم حقیقت ما باعث می شود آب واقعی باشد و هر کس به این آب نزدیک شود از این آب می نوشد و سیراب می شود. به همین دلیل ما نمی توانیم تکلیفمان را در جامعه رها کنیم بحث حجاب هم همین است نه فقط بحث ظاهری حجاب ، بعضی چیزها بر اساس حکم شریعت به ما میگویند ، می گویند اگریک مردی دست یک زن نامحرم را بگیرد حرام است اما اگر پزشکی دست یک بیمار زن را بگیرد حرام است؟ خیر. چون اون بحث دیگری ست آیا ما میتوانیم سرایت بدهیم پزشک دست یک زن را بگیرد حرام نیست پس اگر من دست یک زن را بگیرم چرا حرام است، فرق است نمیتوانیم یک سری چیزها را به همه چیز سرایت بدهیم یعنی باید حواسمان باشد احکام بی حساب و کتاب نیست ، پانصد آیه ی قرآن بحث احکام است، بعضی اوقات فقط یک آیه ست مثل آیه ی خمس اما اهل بیت آنقدر برای ما این یک آیه را باز کردند که اگر ما به واقع دنبال این حکم باشیم راه کاملا آشکار است. ما در تکالیفمان آن اصل واقعی آن چیزی است که شریعت به ما گفته است اگر بخواهم کلاس اول بمانم یک بحث است ، میخوام کلاس دوم بروم باید بیشتر بخوانم اگر بخواهم دیپلم بگیرم باید بیشتر بخوانم . در مورد بحث آدم و حوا همیشه تو ذهن من این بود که خدای متعال چرا حضرت آدم را از آن عالم به این عالم دنیا آورد تا دوباره این سیر را برگردد ، یک مرتبه یک سوالی به ذهنم رسید برای خودم جواب سطحی ست اما خوب بود، گفتم مثل کسی می ماند که روز اول بگویند که میخواهی مدرسه بروی ؟ می تواند بگوید نه . می گویند خوب بی سوادی برو در شغلی مناسب خودت اما یکی می گوید میخواهم پروفسور بشوم می گویند پس لازمه ی آن این است که به مدرسه بروی ، مدرسه میخواهی بروی هر روز صبح زود بلند شو تو سرما تو گرما امتحان بدهی ، اضطراب استرس همه ی اینها را بکشی اما پرفسور می شوی . آن را میخواهی یا این را؟ آدم ابوالبشر که از طرف همه ی ما نماینده بود اعلام کرد که میخواهم پرفسور بشوم گفتند پس این مسیر را برو حالا ما هم همین است اگر میخواهیم پرفسور بشویم این مسیر واقعا سخت است پس واقعا بعضی جاها نباید برویم مگر اهل بیت هرجایی می رفتند؟ نمی رفتند این به این معنی نیست که همه جا را ترک کنیم ، تقوا به معنی پرهیز از گناه است نه به معنی ترک محیط.
ادامه صحبت از جمع: یک مثالی را بزنم از امام خمینی، خبرنگاری پیش ایشان می آید خانومی که تو دنیا معروف است ، به امام می گوید من اگر الان روسری ام را بردارم شما چکار می کنید؟ می گوید شما مختارید ایشون بر می دارد امام هم بلند می شود می رود میگوید تو وظیفه ی خودت را انجام دادی من هم وظیفه ی خودم را به عنوان یک متشرع انجام می دهم ، ما باید وظیفه شناس باشیم و وقتی وظیفه شناس بودیم حتما خدای متعال به ما راه نشان می دهد در سوره ی ابراهیم آیه اول خدا می فرماید ما قرآن را فرستادیم برای اینکه برای شما نور باشد یعنی اینکه باید چراغی باشد که راه را نشان بدهد و قطعا هم راه را نشان می دهد به شرطی که ما استقامت در مسیر داشته باشیم.
استاد: ما ماه رمضان را گذشتیم با ذکر وارد شدیم و با ذکر خارج شدیم جمع زیادی از دوستان با ما بودند همراهی کردند و در اذکار شرکت کردند اونهایی که فی الواقع با اعتقاد کامل آمدند حالا نه تنها در ماه رمضان مشاهده کردند که بعد از این تازه مشاهده می کنند چون وقتی که بنده کفشی میخرم وبه من می گویند که این سر نمی خورد لیز نمی خورد تورا زمین نمیزند با نگاه کردن به آن من نمی فهمم که واقعا سر میخورد یا نمی خورد در تابستان سر خوردن معنی ندارد این در آینده وقتی پیش می روم به هوای سرد میرسم یخبندان می شود برف می آید لیز خوردن شروع می شود یخ می زند، آنموقع که پایم میکنم و توی آن راه می روم تازه امتحانش را پس میدهد و من میفهمم که واقعا سر نمی خورد. حکایت آنچه که ما در ماه رمضان واردش شدیم و با آن خارج شدیم همین حکایت است استتاری از فهم و آگاهی به همه ی آنهایی که اول ماه رمضان درخواست کمک کردند خیلی ها گفتند که امن یجیب اذا دعاه و یکشف سوء ، درخواست کردند التماس کردند که یک جوری دستشان گرفته شود چرا گرفته شود؟ من نمیدانم من اینگونه میگفتم ، من نمیدانم چرا باید دستم گرفته شود ولی به طور حتم وقتی هدایت شدم امن یجیب بگویم یک چیزهایی خواهد آمد که باید دستم گرفته شود در طول ماه رمضان جلسات بسیار زیادی را باهم بودیم تمام پنجشنبه ها با هم بودیم غیر از آن هم اضافه تر دو سه روز به مناسبتها در ماه رمضان با هم بودیم گفتگو کردیم ذکر کردیم دردل کردیم خیلی جاها حرکت کردیم و بعد با ذکر لا اله الا الله خارج شدیم یعنی یک ذکر بسیار بسیار بزرگ که باید بر زبان هر موجود زنده ای جاری بشود تا وقت مرگ فراموشش نشود.
از میان شما که ماه رمضان با ما همرا بودند کسی هست که بخواهد از ماه رمضانش چیزی بگوید؟ مطلبی را بیان کند؟
صحبت از جمع: شما همان شب جمعه اول فرمودید ماه رمضان ماه نظم است این کلام را ما قبلا هم شنیده بودیم ولی من امسال نظمش را حس کردم امسال واقعا همه چیز منظم بود بدون اینکه من بخواهم تلاشی کنم کم می خوابیدم اما خسته نبودم خوب یک کمی از کارهای جانبی را کنار گذاشته بودم ولی قشنگ حس کردم واقعا برکت زیادی داشت ضمن اینکه خیلی زود تمام شد حیف بود .
استاد : نظم از جمله چیزهایی است که اگر نباشد انسان را به طور کامل از مسیر خارج می کند و ما اکثرا نداریم در مراودات بیرون نداریم در مراودات داخلی خانوادگی مان هم نداریم و از همه ی اینها بدتر در مراوده ی وجودی خودمان هم نداریم حتی با خودمان هم نداریم واین خیلی بد است اگر شما بخواهید یک چیزی را طی بکنید، نظم می خواهد شما اگر صاحب یک نظم در امورات زندگی نباشید به جایی راه نمی برید در خواندن نماز در گرفتن روزه ، اینها امور ظاهری ست در داشتن حجاب نظم در لباس پوشیدن ها امروز وجود ندارد چون چیزی که ملاک پوشش هاست خودنمایی ست، هیچ نظمی وجود ندارد. ما دختر خونه که بودیم مامان وادار می کرد ما را به پوشیدن یک لباسی به اسم زیر پیراهنی که زیر لباسهایمان باید می پوشیدیم چقدر هم من عصبانی بودم می گفتم آخه چیه؟ گرمه و وقتی خودم مستقل شدم دیگر نپوشیدم امروز می فهمم چه اشتباه بزرگی کردم چون این الزام را از خودم برداشتم امروز کلیه هایم سرما می خورد در حالی که این پوشش به این سبکی و نازکی چقدر من را حفاظت می کرد خیلی ساده این نظم را به هم ریختم و امروز گرفتارش هستم صحبت ازجمع: امسال توفیق شد من یازده روز از ماه رمضان را مشهد بودم و وقتی می رفتم گفتم ریزتر نگاه کن که چرا با وجود بچه و اینکه زحمتش افتاد به گردن خانواده، مادرم پدرم ، یک دلیلی بود که راه را باز کردند آنجا فقط خودم بودم ، نه دلتنگی بچه نه اینکه اذیت بشوم خیلی برایم جالب بود رها کردن یک موقع هایی خیلی سخت است ولی می شود راحت رها کرد اگر آدم بخواهد اگر به خودش نگاه کند می بیند که همه چیز درون خودش است اصلا نیاز نیست این همه درگیر باشم من آنجا می گفتم چرا اینجا درگیر نیستی چرا اینجا رهایی چرا اینجا محبت را می فهمی بزرگی را می بینی کارهای آدمها اصلا برات اهمیت ندارند رفتارهاشون مهم نیست این را در خانواده ی خودت شهر خودت هم می توانی اجرا کنی. خیلی برایم خوب بود گشایش داشت وقتی به تهران آمدم سعی کردم که رهایی را اینجا هم تجربه کنم چون حس خوبی به من دست داد.
استاد: خیلی عالیه . می دانید چه اتفاقی برای ما افتاده؟ ما همه در ماه رمضان بالن گرفتیم یکی یک بالن تک نفره گرفتیم به ما دادند سوارش شدیم رفتیم بالا هی گفته بودند بگذار زمین چون قبل ماه رمضان گفتند چه چیزهایی را بریز پایین ما همه را گذاشتیم توی بالن با خودمان بردیم از سطح زمین یک مقدار رفتیم بالا و الان در یک جایی ایستادیم که اگر دیرتر بجنبیم و اینهایی که اضافه قلمبه قلمبه گذاشتیم توی محفظه ی بالن مان دیرتر پایین بریزیم عن قریب سقوط می کنیم و سقوطش با بی ایمانی ست سقوطش ایمان مان را نشانه گرفته است در حالی که اگر آنها را بیرون بریزیم به سادگی بالاتر می رویم و از بالا پایین را نگاه می کنیم و وقتی از بالا پایین را نگاه می کنیم خیلی چیزها را می توانیم ببینیم، خیلی چیزها را، و اگر بتوانیم آنها را ببینیم امروز آدمهایی که دارند خطا می کنند را درک می کنیم نه اینکه کار درستی می کنند نه کار غلطی می کنند که کار خطا می کنند ولی ما این خطا را درک می کنیم شماتت نمی کنیم ما تمام وقتمان در حال شماتت است سرزنش کردن دیگران است خیلی ها مستحق سرزنش کردن هستند ولی نه من، من جای سرزنش کردن ندارم کسی می تواند سرزنش کند که خودش خطا نکرده است تا دیر نشده است یک لوح بگذارید بنویسید که چکار باید بکنید خیلی زود دیر می شود بالن تان زمین می خورد آنوقت اگر زمین بخورد خیلی چیزها با آن نابود می شود .
صحبت از جمع : یک چیزی است که چند وقتی است که خیلی با آن درگیر هستم یک اتفاق عجیبی را دارم در زندگی ام تجربه می کنم . و آن این است که در هر لحظه ای ، با دیدن هر چیزی ، اولین چیزی که به ذهنم می آید ، صادق باشم ، دومین چیزی که به ذهنم می رسد و خیلی هم زود به فکرم می رسد این است که چقدر وحشتناک . من هم همچین چیزی را دارم .
. ولی خدا رو شکر یک اتفاقی که برایم افتاده شاید چند دقیقه این ماجرا طول می کشد . یعنی بلافاصله با یک اختلاف دو یا سه دقیقه ای یک دفعه به خودم بر می گردم . اول که به طرف گفتم بعد می گویم پسر خیلی ضایع بود . نکنه که من هم همینجوری هستم . یک مقدار برایم شکل وسواس گونه گرفته است و خودم هم به آن حضور پیدا کرده ام ، ولی زندگی آدم را عوض می کند . و اینکه در هر لحظه ای ، هر لحظه ای ، مراقب اینکه داری چکار می کنی ، برای من به شخصه یک سطح جدیدی از زندگی است . یعنی من به شخصه تا دیروز آنقدر که درگیر این بودم که بابا فلانی چرا اینقدر نفهم است ؟ چرا جامعه این طور است ؟ نمی دانم چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ الان همه ی این چراها به سکوت منجر شده است . چون هر طرف ماجرا را که نگاه می کنم می بینم من خودم بدتر از بقیه هستم . این شاید الان خیلی معمولی به نظر می آید ، شاید یک حرف تکراری به نظر بیاید ولی برای من خیلی زنده است .
استاد : خیلی چیز خوبی است . بگذارید من هم چیزی به آن اضافه کنم شاید که بیشتر به شما کمک کند . ابتدا فکر می کنید که اه ، چه آدم مزخرفی . چرا همچین می کند . بعد زمان بسیار بسیار کوتاه در لحظه ، یک دفعه نگاه می کند و می گوید خب تو هم این کار را می کنی . پس به همان اندازه می توانی مزخرف باشی . آیا واقعاً مزخرف هستی ؟ یک ذره به خودتان نگاه کنید و ببینید مزخرفی را که به آن طرف گفتید ، همان لحظه ، شامل تو می شود ؟ اگر شامل تو نمی شود پس شامل او هم نمی شده است . و نکته ی آخر ، آنچه که باعث مزخرف بودن یک آدم بود که بعد من فهمیدم من هم مزخرف هستم و همان کار را دارم می کنم ، چکار کنم که آن کار را نکنم . خیلی ساده است. چون می گوید همان کاری را که کرده بودی نکن . ولی تو بازهم می خواهی تکرار کنی . ولی فقط استمرار در این نگاه باشد ، سبب می شود که آرام آرام میزان آن کم شود .
ادامه صحبت : من تمام ماه رمضان را روزمرگی کردم . الان یک سوال ساده ای که من می بایست جلوتر از این از خودم می پرسیدم را شما پرسیدید و من حرفی برای گفتن ندارم .
استاد : بین شما چه کسی پیدا می شود که با شهامت بگویدماه رمضان را چه کرده است؟
صحبت از جمع : زمانیکه شما سوال کردید به من هم دقیقاً همین حس القا شد که چه کار کردی ؟ مخصوصاً شب های قدر . و اینکه باز یک بحث دیگر پشت این صحبت من است و آن هم بحث بخشش است که همین کارها باعث می شود که من حتی به دو یا سه روز قبل هم نگاه کنم باز بگویم خودم را نمی بخشم . بخاطر زمان هایی که دائم از دست دادی . و باز احساس می کنم بخشیدن آدم ها خیلی آسان تر از بخشیدن خودمان است .
استاد : به من این را بگو ، چه کسی باعث شد که تو به اینجا برسی ؟ مقصر کی است ؟
ادامه صحت : قطعاٌ خود من هستم . درون من است . گاهی من احساس می کنم می لغزد .
استاد : آفرین . آیا شما اصلاً به خودتان اینجوری نگاه کرده اید ؟ عالی است . هنوز دیر نشده . چون تا ماه رمضان سال بعد که می خواهیم برسیم و می خواهیم بیلان کارمان را نشان دهیم و بعد وارد شویم ، چون باید این بیلان کار را نشان دهیم و بعد ما را به ماه رمضان بعدی راه می دهند ، تا آنجا برسیم هنوز وقت داری . می توانی این را تغییر دهی .
صحبت از جمع : اتفاقی که برای من افتاد روز آخر ماه مبارک بود و من برای اولین بار وقتی با دخترم تلفنی صحبت میکردم فقط خواستم که حرف هایش را بشنوم . شاید خدا این موضوع را در جریان قرار داد که از نگاه او خودم را نگاه کنم . همیشه در این سال های زیادی که من شاگرد شما بودم شما دائم گفتید خودت را نگاه کن ، خودت را نگاه کن . عیب هایت را نگاه کن و من نگاه نکردم ولی دختر من یک حرف هایی به من زد که خیلی تکان خوردم . به من گفت خدای تو ، امام زمان تو و اعتقادات تو ، تو را از من دور کرده است . و چقدر خدای تو سنگدل است . تو را از من جدا کرده است و من نمی بخشم .
استاد : آیا این خدای سنگدل را من به تو داده ام ؟
ادامه صحبت : نه . من اصلاً منظورم این نبود .
استاد : تو آن را از کجا آوردی ؟
ادامه صحبت : برای اینکه من خودم را نگاه نکردم . چون خودم را نگاه نکردم . شما همیشه می گوئید که مثلاً اگر با دخترت مشکل داری خودت را لحظه ای به جای او بگذار . و از نگاه او خودت را نگاه کن آن روز دخترم باعث شد تا از نگاه او خودم را نگاه کنم . و ببینم که چقدر وحشتناک هستم . چرا اعتقادات من باید اینقدر در زندگی یکی دیگر اثر بگذارد که دختر من را از من دور کند .
استاد : خوب نگاه کنید . روز آخر ماه رمضان تقه اش خورده است . یک ماه ، ماه رمضان همان جوری چرخیده ولی روز آخر تقه اش خورده است . تقه اش خورد و تکان خورد . اگر این تکان را حفظش کند و به دنبال ترک آن بگردد و پیش برود ، دیگر سال بعد ماه رمضان خدایش ترسناک نیست . سنگدل نیست .
ادامه صحبت : من صحبتی که با دخترم کردم و با او قول و قرار گذاشتم گفتم که من به تو قول می دهم که باب میل بچه هایم باشم اما شرط دارد این باب میل بودن و آن این است که به اعتقادات من نباید اصلاً کاری داشته باشید ،.
استاد : من اگر بودم شرط هم نمی گذاشتم . من همان طوری قبولش می کردم . بالاخره یک روزی او هم می فهمد که من را باید به همین شکل قبول کند . همین طور که هستم . شب قدر این دوستمان محصولش را روز عید به او داد . یعنی چه ؟ یعنی یکبار در طول عمرش برای یکبار دو گوشش را داد به گفتگویی که می شنود . بدون اینکه خودش حرف بزند. مخش را خاموش کرد و گفت ساکت . بگذار ببینم این این دفعه چه می گوید . این محصولش است .
استاد : این ماه رمضان و آن شب های قدر و آن اجرای مراسم باید این را ایجاد کند . باید این حال را به وجود بیاورد . که تو به خودت بگویی که بابا تو هم همان کار را می کنی . چه خبر شد ؟ چی شد ؟ اما اینجا رسیدی معنی اش این نیست که چون تو انجام می دهی آن هم اشکال ندارد . خوب است . انجام بدهی . هم آن انجام بدهد و هم من . نه او مزخرف است و نه من . نه هردوتای ما مزخرف هستیم . پس چه باید بکنیم ؟ راه حلی پیدا کنم که نکنم . قبل از اینکه به او ایراد بگیرم من نکنم . من آن کار را انجام ندهم . این می شود ثمرات ماه رمضان .
صحبت از جمع: من در این ماه رمضان بسیار ضعف جسمی داشتم . خیلی سخت این ماه را روزه گرفتم . اصلاً پدرم درآمد. نمی دانم چرا اینطور بود. شب قدر می گفتم وای خدایا تمام شود یک مقدار دراز بکشیم .من هم مثل دوستمان بهره ای نبردم . یعنی مثلاً آن اتفاقی که دوست داشتم برایم بیفتد . دوست داشتم واقعاً کبره ی قلبم پاک شود و شفاف شود و یک اتفاق جالب بیفتد . ولی نیفتاد. ولی روز آخر من فقط گفتم خدایا توفیق دادی و توانستم این سی روز روزه بگیرم . نمی دانم حالا شما اینجا من را راهنمایی کنید که آیا واقعاً ایده آل گرایی است بگوییم بله اتفاقی نیفتاده پس من یک مشکلی دارم که هیچ اتفاقی نیفتاده است .
استاد : ولی شما محصول همه ی آن بی حسی ها و همه ی آن درب و داغونی ها همه را بردی . می دانی چطوری بردی ؟ ببین یا یک اتفاقی افتاده و تو به آن اشراف داری . مثل دوستان دیگر که گفتگو کردند و اشرافشان را گفتند .. اگر اشراف داشتی و متوجه شدی که فبه المراد . تازه این ها یکی یکدانه را گفتند . این ها خبر ندارند که هرچه زمان بگذرد وقایعی که در زندگی شان می آید و بازتاب هایی که این ها نشان می دهند آنقدر متفاوت با قبل و آنقدر دگرگون است که اصلاً باورشان نمی شود که این ها یک همچین بازتابی را نشان داده اند . همه ی این ها تمام آرام آرام رو می آید . در مورد شما هم همین طور است. شما یک ماه را گذرانده اید در نهایت لختی . حالا جسمتان است . اصلاً روحتان گرفتار بود . اصلاً هرچی بود . همین بودی . چیزی غیر از این نبودی . نه عذاب وجدان دارد که چرا غیر از این نبودی . نه خوشحالی دارد من همین هستم که هستم. یک چیزی بوده و همین بوده . تمام شد . اما قصه تمام نشده است . این مسیر هنوز ادامه دارد . بعد از این آرام آرام آنچه که در درون شما با بی حسی ضبط شده تازه شروع می کند به صدا کردن . و بیرون می آید . ما امروز می خواهیم این را بگوییم . حواستان را جمع کنید . در آینده ای که در پیش رو دارید یک خورده دیرتر و یک خورده زودتر شما بر می خورید به مسائلی که برای شما تغییر یافته است . به این تغییر یافته ها توجه کنید و مفت از دست ندهید . فقط بحث این است . نمی خواهیم شما را کاری کنیم که باعث شود یک احساس ندامت کنید . احساس سرخوردگی کنید . نه . هیچ ایرادی ندارد . شما هیچ تکانی نخوردید . ولی فکر می کنید نخوردید . تو خیال می کنی تکان نخوردی. حالا بعداً می بینی . در معامله کردن داری با طرف معامله می کنی در حالت مادی چنان تاثیرش را می بینی . یک چیزی می گویی و یک کاری می کنی در آن معامله . یک دفعه از یک چیزی صرفه نظر می کنی که هرگز در زندگی ات آن کار را نمی کردی .
صحبت از جمع : برای من هم خیلی پیش امده مثلا چرا فلان شخص این کار را کرد اگر آن روز اتفاق نیفتاده فردا همان اتفاق برای من افتاده و خیلی برای من گران تمام شده خانم مسنی در همسایگی من از منزل که می خواهند بروند چون سکته کردند در را خیلی محکم می بندند وصبح های ماه رمضان چون خواب بودم خیلی اذیت میشدم دقیقاً همین چند روز پیش می خواستم بروم بیرون پنجره ها را نبستم وقتی برگشتم خاطرم نبود که پنجره ها باز است این در از دست من در رفت انچنان کوبیده شد می توان قسم بخورم در این هفت سال همچنین اتفاقی نیفتاده بود دقیقاً یاد آن صبح ها افتادم که این بنده خدا با این بدن لمس شاید دقیقاً همین اتفاق می افتاده شاید بارها می خواستم بگویم خانم فلانی می شود از دختران کلید بگیرید این طور در را نکوبید تا بسته شود.ولی به این نتیجه رسیدم خدا من را دوست دارد می خواهد این طوری چیزهایی را برای من روشن کند که این قدر سریع قضاوت نکنم چون وقتی برای خودم پیش می آید بهتر قضیه برای من حل می شود.
استاد: قطعاً همین طور است شکی در آن نیست
صحبت از جمع : اول ماه رمضان مصادف شد با شب جمعه ی اول و آن دستور ذکری که آمد با امَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ شروع کردیم ذکر متعلق به آقا امام زمان (عج) هست ولی در حقیقت چون ذاکر بودیم من شخصاً تمام آن اضطرارهایی که در طول عمرم یدک می کشیدم به چشم آوردم و ذکر کردم و منتظر بودم آخر ماه که ذکر خروج را داشتیم من هنوز چشم انتظار بودم ذکر لا اله الا الله را که فرمودید حس درونی به من گفت باید سجده ی شکر بجا بیاورم شروع به ذکر که کردم هزارو یک مرتبه ولی منتظر بودم به امتحان آن . ما از اینجا دیر وقت رفتیم وارد منزل شدیم دیدم در باز است همسر هم در درگاه ایستاده برخلاف عادت همیشگی دلم گواهی داد خبر خوبی در راه است وارد خانه شدم دیدم زیرو زبر است لا اله الا الله می گویی تا چه اندازه این لا اله الا الله که گفتی این وابستگی ها ریخت ؟ فقط نگاه می کردم بدبخت آن کسی که به کاهدون زده بود دیگر نمی دانست پشت این قضیه لا اله الا الله تفلحو وجود دارد خدا گواه است پول روی زمین نتوانسته بود ببرد چرا؟و این ذکر خروج از ماه رمضان بود خودم به خودم تبریک گفتم ولی گفتم حواست باشد تازه شروع کار است هزارو یک عدد لا اله الا الله گفتی یکی از آنها این بود .
استاد: عالی است درست می گویند و کاملاً بجا می گویند انشاءالله نصیب همه ی ادم ها بشود که بتوانند درک کنندلا اله الا الله را .
صحبت از جمع : در ماه رمضان قبل از اینکه شروع شود با خودم عهد کردم که سعی کنم کارهای دینی خود را به خوبی انجام دهم تلاوت های قرانی من خیلی صریح و و منظم باشد تقریباً اوایل تعطیلی مدارس بودو ماه رمضان هم که شروع شد زمانی که می نشستم تا بخواهم به تلاوت آیات بپردازم دخترم من را صدا میکرد واقعاً آن طوری که باید و شاید نتوانستم تمرکز لازم را داشته باشم ولی واقعاً به کارهای فرزندم رسیدگی کردم یا مثلاً همسرم به نوبه ی خودش به نحوه دیگری همین طور و زمانی هم که شب های قدر بود تا یک حدودی به قول معروف اینجا ابراز کنم که یک مقدار چرت هم زدم زمانی که قران سر گرفتیم العفو که می گفتیم ولی در ان زمان شاید ان تمرکز لازم و بهره لازم را شاید از مجلس نبردم ولی از خدا خواستم از همین حدی هم که هستم بتوانم ان بهره لازم را داشته باشم از خدا خواستم که بعد از ماه رمضان اگر قرار است مراودات من بیشتر باشد از گناه دور باشم و نشانه هایی خداوند نشان بدهد بتوانم بفهمم و آن زنگی در نفس من زده شود از گناه دور بشوم بزند و خیلی قشنگ این نشانه را خداوند به من نشان داد یک نمونه بارز ان همین دیشب بود دوستی به خانه ی من آمد و طبق معمول یک قهوه با هم درست کردیم و تا با هم بخوریم خلاصه نشستیم به خوردن واقعاً باور نمی کنید یک موضوعی پیش امد می خواستیم در مورد یک نفر صحبت کنیم و غیبت بود داشتیم شکلات می خوردیم و این شیرینی شکلات آن چنان در گلوی من پرید و من به سرفه افتادم واقعا ان زنگ زده شد که حواس شما باشد. تو تقاضایی از من داشتی از من طلب کردی ومن قشنگ زبان خود را پس کشیدم و دیگر صحبت بریده شد و از همان جا خدا را شاکر شدم که ممنونم ازت و امیدوارم این همچنان ادامه داشته باشد در مراحل و برنامه های بعدی همین زنگوله به همین شکل به صدا در بیاید.
استاد: خدارا شکر خیلی خوب است . عالی است حرفی که می زنید بقیه دوستان می دانند که چیزهایی که برای آنها اتفاق افتاده می تواند چقدر ساده و حتی کوچک باشد و چقدر عظیم باشد.
صحبت از جمع : اتفاقی که افتاد این بود که ما امروز قرار بود یک ما شینی ثبت نام کنیم که این ماشین اگر ثبت نام نکنیم باید دو برابر ان را بخریم و ما در این فاصله امکان ثبت نام اینترنتی بود نشد که این اتفاق بیفتد بعد من خیلی شاکی شده بودم بعد داشتم فکر می کردم که این دلال ها هم شورش را درآوردند یک ماشین 100 تومانی و 200 تومانی کردند چه وضعی است بعد یک دفعه یادم افتاد که من الان یک میلیون تومان پول دارم اگر چند روز پیش یک آدم به من می گفت یک پولی داری برای کمک کردن ممکن بود من 200 تومان کمک کنم بعد دیدم الان دیگر قیمت ها سرسام آور بالا رفته اگر امروز از من بپرسند من 20 تومان می دهم و به خودم این نهیب را زدم تو از دست یک سری دلال شاکی هستی در صورتی که کاری که خودت داری انجام می دهی دقیقاً همان کار است جنگ ، اقتصاد اینها جز نگرانی های همیشگی من است بعد یک لحظه به خودم گفتم متوجه سهم خودم شدم من الان دارم پول خودم را جمع می کنم که یک خانه ی بهتر بخرم ولی واقعاً آیا این خانه ی بهتر نهایتش نصیب من خواهد شد. ولی از یک طرف هم به این فکر نمی کنم که خوب الان مثلاً سهمی که من باید انجام دهم می توانم یک پولی را به کسی که الان احتیاج دارد بدهم و بعداً نگویم که این چه جامعه ی فاجعه ای بود که داخل آن من نتوانستم از داشته های خود استفاده کنم و یکی از نشانه های ظهور می گویند این است که مردم تبدیل به گرگ می شوند ظاهرشان انسان است باطن آنها گرگ من این را می فهمم چون الان گرگ صفت رفتار کردم .گفتم حالا آن کسی که می خواهد خانه شوهر برود جهیزه ندارد بابا نمی بینی چقدر اوضاع اقتصاد کشور درهم است پول برای من است من نگه دارم از کجا معلوم 2 روز دیگر درآمد داشته باشم و وقتی این اتفاق افتاد من همچنان از دست دلال ها شاکی هستم همه چنان از دست دولت ولی می دانم کار من چیست.الان اگر من این شکایت را دارم می دانم اوضاع بد و چه کسانی دارند این اوضاع بد را بدتر می کنند حداقل خودم به عنوان یکی از آنها سعی می کنم عمل نکنم گشایشی برای خودم بوجود بیاورم بعد سوالی که در ادامه برای من بوجود آمد در رابطه با سوال دوستمان الان در یک شرایط مشابه که این در الان محکم کوبیده شده و متوجه می شوم من هم دارم همین کار را می کنم اینکه من نروم و بگویم این ذهنیت من است اگر این طوری نیست می خواهم که اصلاح کنید اگر این در محکم کوبیده می شود من قضاوت خود را بر می دارم نمی گویم عجب ادم مزخرفی است ولی صدای محکم بسته شدن در هست من می توانم بروم برای ان بک کاری انجام دهم مثلاً بگویم من می دانم وضعیت جسمانی شما به شما اجازه نمی دهد در را محکم ببندید.
استاد : حتی این را هم نمی گویم می گویم صدای این در خیلی باعث عذاب من می شود اگر می توانید کاری بکنید. حتی نمی گویم شما انقدر بیماری هستی . اصلاً ما صحبتی که کردیم همین صحبت بود اگر شما متوجه شدید که آن کار بد است و بلافاصله متوجه شدی که آن کار را من هم انجام دادم باید برای آن اندیشه ای کرد مفهوم آن بی مسئولیت بودن در جامعه نیست مفهوم آن بی تاثیر بودن در جامعه نیست هر کسی در جایگاه خودش ولی اشکال اصلی در این جامعه این جا است همه می گویند چرا این طوری است ؟ولی هیچ کس نمی گوید من چه کار دارم می کنم ما زمانی می توانیم بگوییم که چرا باید این این طوری باشد که در جایگاه خود وظیفه خود را انجام دهیم شما باید ان را عنوان کنید اگر کسی بوق نابجا می زند اگر کسی سرعت نابجا می رود باید پلیس او را جریمه کند و اگر ما به پلیس دسترسی داریم باید گزارش ان را بکنیم اما مفهوم آن این نیست که او آدم مزخرفی است فعل آن ادم عمل آن آدم بد بوده در لحظه ای اشکال داشته و من سعی می کنم آن عمل را انجام ندهم اما جلوگیری کردن از عمل بد جزء وظایف ما است ما باید آن کار را انجام دهیم. اما واقعیت این است خوب می فهمیم باید خوب توجه کنیم به خودمان که ما داریم چه کار می کنیم
دیشب با همسرم صحبت می کردیم گفتم تو فکر نکن که خیلی چیزها که پیش می آید من کور هستم من می بینم من بیشتر از شماها می بینم و حالا اتفاق جالب تری که افتاده شما چیزی که ممکن است ده روز بعد اتفاق بیفتند که نمی دانید ولی من می بینم یعنی از حالا تا ده روز بعد عذاب ان را می بینم غصه ی آن را می خورم پس باید بیشتر از تو داد فغان کنم یا اینکه مثلاً خیلی چیزها گران خواهد شد خیلی چیزها کمیاب خواهد شد یا این طور خواهد شد همه ی اینها را من هم می دانم من به طور مرتب اخبار را پیگیری می کنم و به طور دائم به آن حضور دارم ولی یک اتفاق جالب است من به همه ی شما توصیه کردم این ذکر را جلوی چشمتان بگذارید ذکر امن المتوکلون امروز به درد شما می خورد این را بنویسید بزنید روی دیوارتان روی شیشه ماشین خود یک جایی که زیاد می بینید هر جا که خیلی کم می آورم واقعاً یک حالتی که احساس می کنم الان می میرم از نگرانی بی اختیار این دستم با انگشتر امن المتوکلون بالا می اید دائم به آن نگاه می کنم و تا نگاه می کنم آرامش می پذیرم من وظیفه ی خود را انجام می دهم در حد یک انسان آنچه که باید خدمت کنم آنچه که باید هدایت کنم آنچه که باید صرف نظر کنم چشم بپوشم و به آن نگاه نکنم آنچه که باید محبت کنم و آنجایی که لازم است پس گردنی بزنم می زنم صرف نظر از اینکه از من خوششان می آید یا بدشان می آید اصلاً مهم نیست چون من برای خوش آمدن و بد آمدن آدم ها کار نمی کنم همه ی این کارها را می کنم من یک آدم هستم در جایگاه یک آدم آنچه را که درک می کنم که درست است انجام می دهم اعم از زدن باشد اعم از نوازش کردن باشد اما بیش از این نمی دانم پس از این را هم نمی دانم پس بنابراین به این نگاه می کنم و می گویم خدایا امن المتوکلون در امان هستند آنهایی که به تو توکل می کنند و به همین ساعت و همین دقیقه و همین حسینیه جاهایی حس کردم قلبم می ترکد ولی نترکید هیچ وقت نترکید هر بار به مرز ترکیدن رسید این توکل من را نجات داد و بعد از نجات آن محکم تر پا قرص تر و قوی تر برخورد کردم جسم من ضعیف شد توان آن رفت نمی توانم روی پا زیاد بایستم چه اهمیتی دارد آنچه که بایستی گسترش پیدا می کرد روحم بود آن پذیرا شد. آن بزرگ شد امروز حرف من با شما همه این است چون من سختی های شماها را می دانم یک چیزهایی از خیلی از شماها می دانم که خودتان هم نمی دانید به جسارت می گویم می دانم و فقط من می دانم چرا من می دانم ؟چون من در درون خود خدایی دارم که خدای تو هم هست خدای ما یکی است و هر چی که فکر می کنم برای شما خوب است برای شما می آورم من بهترین ها را ندارم من بالاترین ها را ندارم من چیزهایی دارم که اندازه ی من است اگر این اندازه به درد شما می خورد ببرید هر چی دلتان می خواهد ببرید. از من کم نمی آید. اما زیر پا آن را له نکنید.که اگر زیر پا له کنید خودتان را له کردید. خدای من و خدای شما یکی است .حیفم می آید که شما در سختی باشید.
صحبت از جمع : در سالهایی که در خدمت شما بودم مطالب خیلی زیادی را گفتید بعضی های آن انقدر در عمق جانم نشسته که شاید در خیلی از زمان ها یادش می کنم فرموده بودید که در شریعت گیر نکنید این شریعت به شما کمک می کند به حقیقت برسید.یکی از دوستان که الان تقسیم بندی انجام می دادند من مجدداً یاد ان حرف افتادم اگر خداوند 500 آیه قرآنی را در مورد احکام گفتند حتماً هیچ کدام از ما شک نداریم که به همه ی این احکام و عمل به آنها و رسیدن به آن اخلاق و ما اگر به ان اخلاق برسیم .اگر به اخلاق برسیم قطعاً احکام برایمان شیرینتر خواهد شد و اجرای ان برایمان دقیقتر و دلنشین تر، هر وقتی ما از یک درسی خوشمان می اید یا از یک معلمی خوشمان می آید آن درس را بارها ممکن است با لذت بیشتری بخوانیم، بنابراین احکام ما را می رساند به اخلاق، همین جمله شما باری من در ایام ماه مبارک رمضان چقدر شیرین بود، اگر اجازه بدهید دو مثال عینی آنرا بزنم و بعد ادامه مطلب، یکی از دوستان گفتند که قصد کرده بودند که آیات قرآن را بخوانند و سایر اعمال دینی را در این ماه مبارک انجام بدهند و بدلیل مشغله های روزانه پیش نمی آمد، من هم همینطور، خیلی دوست داشتم آیات قرآن را تلاوت کنم بخصوص وقتی از تلویزیون پخش می شد، فرصتی بود که بتوانم اشکالاتم را هم رفع کنم، توفیق اینکه کنار مادرم هم باشم گاهی نصیبم می شد، یک روز همزمان با اینکه پخش می شد و من هم خیلی دوست داشتم بشینم و این تلاوت را از روی قرآن ببینم من، خواهر و پدرم کنار مادرم نشسته بودیم هر کدام یک قرآن دستمان بود، مادرم حالشان خوب نبود و دراز کشیده بودند یک صدای ضعیفی از حنجره ایشان بیرون آمد و صدایم کردند همینطور که به موهایشان دست می کشیدم و دعایشان می کردم خدا می داند حال بسیار خوشی به من دست داده بود، باز هم یاد حرف شما که یادمان باشداین احکامی که می خواهیم انجام بدهیم برای رسیدن به یک جای دیگر است، گیر نکنیم به اینکه الا و لابد من باید الان اینکار را انجام بدهم، نوازش ایشان دست کشیدن به سر و صورتشان باعث شد که چهره شان از آن بهم ریختگی خارج شد، آرام شدند، آرام شدند، یک خواب خیلی زیبایی برایشان اتفاق افتاد، خدا را شاهد می گیرم آنقدر آن لحظه کار من مرضی رضای خدا بود و همانجا سعی کردم که ثواب تلاوت قرآن را به معصومین هدیه کنم، من می توانستم تلاوت قرآن را ساعتهای دیگر انجام دهم ولی این اتفاق لازم تر بود، مورد بعدی، شب 21 ماه رمضان بود که هر کدام ما دوست داریم به مجالسی برویم و روضه ای گوش کنیم، گریه ای کنیم، سبک شویم درسهایی را یاد بگیریم و همینجا هم از حاج آقا خیلی تشکر می کنم لطف کردند همراه من و پدرم کنار مادرم بودیم، قرار بود من کنار مادرم باشم و ایشان به همراه پدرم به مجلسی که ایشان دوست دارند بروند، در هر حال ماندیم آنجا، موقع سرگرفتن قرآن شد، چون مادرم نمی توانستند این کار را انجام بدهند قرآن را باز کردم و آیه بسیار زیبایی برایم آمد نیم قرآن را روی سر مادرم گذاشتم و نیم دیگر قرآن را روی سر خودم گذاشتم، گفتم اینکار کمک می کند به اینکه ایشان هم احیا بگیرند، وقتی دید این قرآن بالای سرشان است، شروع به دعا کردند که من هم در گذشته ها اینکار را می کردم، حالا نمی توانم انحام دهم، حال بندگیم آن شب برایم جاودانه تر شد، احساس کردم اینقدر قدرشناسی دارد، نه برای اینکه خود حقیرم را بخواهم بگویم، اینقدر گناه هست و اینقدر اخلاقهای نامناسب هست، ولی وقتی از خدا الهامات را بخواهیم و در آنجا گیر نکنیم اگر قرار است ماه مبارک بیاید و برود و هیچ اتفاقی برایم نیفتد فرقی نکردم چیزی که شما همیشه می گوئید امسال نسبت به سال قبل یک تغییری بکنید، ولی توقع زیادی از خودمان نداشته باشیم به اندازه های خودمان توجه کنیم، اندازه من شاید یک تغییر کوچک است تا سال آینده، این را تمرین کنم و به آن استمرار ببخشم، فکر کنم قرار بوده ماه رمضان بیاید و برود با خودم بگویم یکی از رفتارهای نامناسبم را سعی می کنم بگذارم کنار تا ماه مبارک بعدی اتفاق بهتری برایم بیفتد، هر سال حتی یکی را بخواهم با خودم نیت کنم قطع به یقین خداوند بیشتر از این به ما کمک میکند و آنرا چند برابر می کند، چه اینکه در خود قرآن به ما نمی گوید اکثر اعمال، مثلاً بعضی از دوستان گفتند خوابمان گرفته بود، من همیشه با خودم فکر میکنم که خدا از من عمل می خواهد یا حقیقت فهم را می خواهد، گاهی ممکن است ساعتها بیدار باشم ولی چیزی دستگیرم نشود، امیرالمؤمنین می فرمایند در نهج البلاغه که چه بسیار روزه دارانی که فقط گرسنگی برایشان ماند، و چه کسانیکه خیلی چیزهای بالاتر برایشان اتفاق افتاده، بنابراین باز هم تأکید می کنم به جمله زیبای شما که گرچه همه مان باید به شریعت و احکام عمل کنیم ولی گیر نکنیم، سطح بالاتر از آن را دریافت کنیم و بعد وقتی به آنجاها رسیدیم خیلی اتفاقات مبارکی در زندگی تک تکمان می افتد، آن وقت دلمان شاد می شود، آن چیزی که شما فرمودید: چند نفر خودشان را بخشیدند؟ شاید ظاهراً نتونستم خودم را کامل ببخشم اما فکر می کنم خدایا اینقدر از دستم بر آمد انجام دادم، بقیه اش هم ناتوانی من است، ناتوانایی ها را خودت برطرف کن انشاءالله بعد از اینکه توانمند شدم می توانم امور بعدی را هم به لطف و بزرگواری خودتان انجام بدهم، بنابراین اگر من به این فکر کنم که ماه رمضان من به شکل شخصی تا سال آینده ادامه دارد درست است واقعا همه ما حسرت می بریم کم و زیاد مثل روز قیامت می ماند.
استاد: باید اینطور باشد تا بتوانیم برای ماه رمضان سال بعد راحت تر و سبکتر ورود کنیم و ان شاءالله به یک جایی برسیم، به بهترین شکل ممکنه ذراتی از احوالات ماه رمضان مطرح شد که دلچسبم بود چرا؟ چون همه فکرمی کنند که باید یک غول دو شاخ، دارای یال و کوپال و دم داشته باشد که ما ببینیم، نه، هیچ چیزی در جریان نیست، ذره ذره در احوالات شما در جریان است، اگر در جریان است، جلوی جریانش را نگرفتید خوش به حالتان اما اگر بگیرید آنوقت خودتان می دانید، بعد از ماه مبارک رمضان گفتگوهای امروز برای من لذتبخش بود و یک مُهر تأییدی بر آنچه که به آن می اندیشم، من خیلی اندیشه هایم را زیر و زِبر می کنم شما را نمی دانم، دائم مثل این خانمها که نخود، لوبیا و برنج را در مجمع بزرک می ریزند و آشغالها را بیرون می اندازند، خودم را پیش می زنم، شما هم دوست می داشتید پیش بزنید، بد نیست، ضرر نمی کنید، امروز به پایانش نزدیک است، یک توصیه ای در ادامه این صحبتها کنم، زور نزنید ببینیدچه خبر است؟ باور کنید در زور زدن هیچ چیزی سیال نمی شود، آرام باشید یک ذره خودتان را در اختیار خدا بگذارید، و بعد هم یادتان باشد تاریخ در کل تاریخ هستی آمده و رفته، فقط برای امروز ما نیست، تاراجها بوده، کُشت و کُشتارها بوده، اسارتها و پیروزیها بوده فقط مخصوص ما نیست، و اگر سخت بگیرید لِه می شوید.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید