Logo

پرسش و پاسخ شماره پنجاه و هشتم

بسم الله الرحمن الرحیم

سؤال از جمع : من چند وقت است روی مبحث گذشت روی خودم کار می کنم که چگونه می توانم بگذرم ، از دریچه ی پروردگارکه نتوانستم به گذشت نگاه کنم،دریچه هایی که توانستم نگاه کنم اینکه گذشت را یک امر نیاز بشر بدانم، و به واسطه ی گذشت خودم رها بشوم ، خواستم ببینم شما و دوستان چه نظری دارید؟
صحبت از جمع : من توی این قضیه چیزی که خودم تجربه اش کردم این است که، نه تنها در مورد این قضیه در مورد همه ی چیزهای دیگر، هرچیزی که قائم برچیز دیگری می شود قابل فنا کردن میشود ،آنگاه که آن چیز دیگر انگیزه ی ما نباشد یعنی حتی اگر گذشت قائم بر رهایی باشد یعنی من امروز گذشت کنم برای اینکه می بینم خودم رها هستم به من احساس رهایی میدهد بخاطر خودم گذشت میکنم ،یک جایی خواهد رسید که شماحاضری رهایی را قربانی کنی ولی گذشت نکنی. باید از انگیزه ها باید دست برداشت باید با حقیقت هر چیزی ارتباط برقرار کرد و به هر چیزی به خاطر آن چیزی که هست نه به خاطر چیزدیگری، قائم بر خودش، عامل شد.
استاد: دقیقا همینطور است اگر شما گذشت می کنی برای اینکه به رهایی برسی دیری نخواهد پایید که هردو تا ساختمانت باهم پایین می آید . من خیلی ساده به شما گفتم غذا می خورید عنصر عنصر بخورید .می دانید چند سال پیش گفتم؟ برای اینکه این عادت برای شما ایجاد بشود و به این عادت برسید. شما مسائلی که توی زندگیتان به وجود می آید اینها را عنصر عنصر بررسی کنید ، هیچ چیز را به هیچ چیز دیگر وابسته نکنید شما این کار را بکن برای اینکه فکر میکنی کار صحیح و پسندیده ای است و باید انجام بشود و در قبال آن چه چیزی به دستت می آید مهم هم نیست چی به دستم می آید اهمیت ندارد ،مهم انجام دادن یک فعل صحیح و درست است، بله من بارها گفتم اگر نمیتوانید ببخشید ، اگر او لایق بخشیدن نیست ، تو لایق رها شدن هستی، این لایق رها شدن نه به این معنی که اورا ببخش که تو رها بشوی، بالعکس میگویم اورا ببخش اثر سوء در زندگی تو یا لکه ی سیاه در زندگی تو اصلا نباشد که تو بخواهی از آن رها بشوی ، چون هم آن که تو ببخشی تمام شد تمام ریسمان ها پاره است و تو خلاص می شوی . هرفعلی را که انجام میدهید ، انجام بدهید برای اینکه باید انجام میدادید . گفتم توبه وقتی ارزش دارد که شما به اینجا رسیدی که شکاندن این ،کار غلطی است من حق نداشتم بشکنم و من دیگه نخواهم شکست. برای همین خداوند در قران میگوید توبه وبه دنبالش کار شایسته بکنید چون هرکاری را که انجام میدهید صرف نظر از تمام قیودات اطرافش انجامش بدهید. من اگر گفتم از غیبت دلم ترک برداشت و این ترک ماند، می دانید چرا این ترک را نگه داشتم؟ یک دلیل عمده داشت، هیچوقت فراموش نکنم که غیبت بد است، آدمیزاد است دیگر همیشه یک جایی میرسد خودش را مجاز میداند شیطان یک چیز خوبی برایش می آورد حتی بودن اون ترکها در من امروز سبب نمیشود لحظه ای اختیار کنم که من هم آنچه که میدانم بیان کنم.
صحبت از جمع : کن الهی سرشار از عشق است من باید با عشق چیزی را از آن جا پایین بیاورم که گذشت بکنم، گذشت را بخاطر گذشت
استاد : عشق چیزی نیست که دیگری به تو بدهد یا راهش را به تو بدهد یا بگوید یک کاسه ای آن بالاست برو فلان کاسه را بردار نه ازاین خبرها نیست عشق فقط زمانی می آید که از آن وجود یا ماهیت یا از آن شاکله سفتی برداشته می شود سختی برداشته میشود.
استاد : یک اشتباهی کرده بودم خداوند از من گذشت و به من لطف کرد و من به پروردگارم گفتم خدایا خیلی ازت ممنونم من واقعا مستحق این لطف تو نبودم و یک جوری به دلم نشست، خدایا وقتی تو میتوانی انقدر راحت بگذری، جاری شد در قلبم نشست این باعث شد حداقل یک ذره بتوانم گذشت را بفهمم بخاطر خود گذشت.تو هم میتوانی امروز که یک چیزی اتفاق افتاد اینطوری گذشت کنی؟
ادامه صحبت از جمع :من ذره ای از وجود خداهستم میخواهم آن ذره را در خودم پیدا کنم تا بتوانم گذشت کنم بخاطر خود گذشت.
استاد: به عنوان کسی که تا این حدود یک مسیری را رفته ، من پیشنهاد می کنم تک نگاه کن مسائل را به هم پیوسته نکن هرچیزی را در جای خودش نگاه کن خوب بررسی کن بفهمش برو بیرون .بعد برو توی مطلب بعدی اینطوری خیلی موفق میشوی ولی اگر اینها را بهم پیوسته کنی و حلقه ی زنجیر بدهی از یکی به سلامت در بیای تو حلقه ی دوم گیر می کنی دانه دانه نگاه کن به خودت بگو من هم یک دانه اش را امتحان می کنم خداگونه می بخشم می توانی خداگونه ببخشی؟ خدا تورا بخشید چگونه بخشید که تو این را فهمیدی؟ یک چیزی را که میتوانست آشکار کند نکرد یک جایی که میتوانست دستت را ول کند با کله زمین بخوری، نکرد دستت را گرفت، اشراف نداشت تو چکار کردی؟ چرا اشراف داشت اما خداگونه عمل کرد تو می توانی خداگونه مثل او عمل کنی؟ اگر یک بار توانستی انجام بدهی آنوقت تازه جرقه ی عشق تو قلبت زده میشود تازه میفهمی چرا خدا به تو گذشت کرد الان هنوز هم درکش نمیکنی هنوز هم داری میگویی: خدایا خیلی بزرگی خیلی دوستت دارم ولی انقدر دوستش داری که یک دانه مثل اورا اجرا کنی؟ آنگونه ببخشی و رد شوی ؟ و تازه دستش را هم بگیری بدون اینکه به رخ طرف بکشی ، می دانی برایت دارم چکار میکنم؟این را فقط بخاطر تو میکنم، فقط نگاه کنی و عبور کنی میتوانی؟
صحبت از جمع: من میخواهم یک تجربه شخصی ام را بیان کنم من اوایل می بخشیدم به پشتوانه بزرگی خدا که او وجود دارد که اگر حق یا حقوقی این وسط از کسی ضایع میشود بگیرد . ولی بعد با توجه به درسهایی که از شما گرفتم به این نتیجه رسیدم که باید ببخشم بخاطر اینکه فرد ذره ای از خدا دارد، بنده خدا است و بعد این یک دری برای من بازکرد که من شروع کردم به انرژی مثبت فرستادن برای فرد خطاکار . یعنی هی دائم به این نکته رسیدم که باید بگویم : خدایا به راه راست هدایت کن که خطایی را که در حق من انجام داد در حق فرد دیگری انجام ندهد و این دقیقا پوئن مثبتش برای من بود . چون در آگاهی برای من باز شد تا من خطای خودم را در قبال آن فرد بفهمم و دیگر آن را دوباره تکرار نکنم .
استاد : بسیار عالی ، این هم یکی از آن رموزی است که خداوند در اختیار آدم میگذارد . وقتی تو به آن سو حرکت میکنی امکانی فراهم میکنی که فقط خطای او را نبینی و از سر بزرگواری او را ببخشی . بلکه درآن راستا خطای خودت را هم مشاهده کنی.
صحبت از جمع: می بخشم چون میخواهم خدا من را ببخشد . آیا این درست نیست ؟
استاد : این هم معامله است ، بخشش معامله نیست . اصلا در روابطمان در دنیا یکی از اشکالاتمان این است که در این سالها یاد گرفتیم همه معامله میکنیم . همه مان تجارت میکنیم . انسانیت و خصایص انسانی تجارت ندارد . غیبت نمیکنم چونکه خدا بدش می آید و مرا به جهنم میبرد . یک وقتی برای شروع کار این شعار ها خوب است . الان دیگر نه . الان شما دیگر در این جایگاه نیستید . غیبت نمی کنم چون غیبت بد است . دروغ نمیگویم برای چی ؟ برای اینکه فعل زشتی است . کریه است . من از کراهت بدم می آید . نمیخواهم داشته باشم . طمع بهشت ندارم ترس از جهنم هم ندارم .
صحبت از جمع: در آن عالم کن که آدم میرود از خودِ پروردگار بخشش ، صداقت ، امنیت می گیرد . باید از خود او کمک بگیریم و از خود او یاد بگیریم .
استاد : قطعا همین طور است . عالم کن ، عالم شدن است . همه چیز در آن است . حالا مثالی هم که میزنم کمی کوچک و کم ارزش است . شما میروید سبزی فروشی ، در آنجا همه جور سبزی دارد . این شما هستید که باید ببینید از این سبزیها کدامشان را می خواهید . درعالم کن الهی همه چیز میشود . اراده الهی میشود . شما در این عالم شدنها نگاه میکنید . میگویید خدایا من این را نیاز دارم . از این مبحث به من یک فضایی بده که بتوانم تحملش کنم . میدانید که ما ظرفیتمان کوچک است . چون ما روی خودمان کار نکردیم ، اصلا کار نکردیم . برای همین هم اگر آن بخشش الهی را یک دفعه به قلب ما عطا کند ، اصلا یک چیز دیگر میشود. فضای کُن الهی بزرگ است . شما هر چه دلتان میخواهد بروید بردارید . مال شما ، همش مال شما . بروید بردارید و از آن بهره ببرید . امروز ما شما را دعوت میکنیم به باغ گیلاسمان. شما چقدر میتوانی گیلاس بکنی بیاوری ؟ یکی یک کیسه ، یکی یک سبد ، یکی یک جعبه ، یکی یک فرغون . دیگر بیشتر از این که نمیشود کَند . هر کسی به اندازه ظرفیتش از آن گیلاسها میکند و با خودش می آورد . چون بیشتر از آن بیاورد حتما دور میریزد . خرابش میکنید . شما هم بروید برای خودتان بکنید .
صحبت از جمع: من میخواستم این تجربه ای را که طی دوهفته پیش بر اساس قوانینی که فرموده بودید داشتم را بگویم . امام صادق (علیه‌السلام) در تعریف عفو می‌فرمایند: "عفو کردن و از تقصیر گذشتن با وجود قدرت و انتقام، طریقه پیامبران و متقیان است و معنی عفو آن است که هر گاه از کسی جرمی و تقصیری نسبت به تو واقع شود، پیِ او نروی و به او اظهار نکنی و از ظاهر و باطن فراموش کنی و احسان را به او زیاده‌تر از پیش کنی." بخشش تنها این نیست که بگوییم باشد ، عیبی ندارد بلکه باید یک کاری هم برایش انجام بدهی یا دوستش داشته باشی یا نه تنها از آن بگذری بلکه یک کار مثبت هم برایش انجام بدهی . یکی دیگر از قوانینی که بود دوست داشتن خطاکار بود . و اتفاقی که برای من افتاد این بود که دوست داشتن از سر قدرت می آید . آدم وقتی که ضعیف باشد نمیتواند قدرتمند عمل کند و من این قدرت را از یک اعلان عمومی برای اینکه پشتیبان من هستند گرفتم . من اولین برخوردی که با کسی داشتم که احساس کردم خطا کرده و دلم نمیخواست دوستش داشته باشم . یک قدرتی در ذهن من بود که به خودم گفتم یک عالمه آدم ایستادند که تو بتوانی به تعهد دوست داشتن یک آدم خطاکار پایبند باشی و این برای من خیلی انرژی بخش بود . یعنی من فکر میکنم اگر بخواهیم یک خصیصه در خودمان بوجود بیاوریم خیلی خوب است اگر بتوانیم این من ِ جمعی را پشتیبان خودمان بگیریم . و دومین اتفاقی که برایم افتاد این بود که یک آدمی را من اصلا نمیخواستم که ببخشم ولی میدانستم که لازم است ببخشمش . به خودم گفتم میدانم که نمیخواهم اورا ببخشم از طرفی هم من امکان بخشیدن را از فضای کن الهی برداشتم بعد یک دفعه دیدم بعد از یک هفته همسرم دارد راجع به ان فرد یک حرفی میزند و من اصلا هیچ کدورتی از او به دل ندارم . یعنی من اصلا سعی نکردم او را دوست داشته باشم . من در حالت کلی سعی میکردم در فضای عشق ورزی باشم . و وقتی سعی میکردم در این فضا باشم بازهم با آن گزاره که من دلم نمیخواهد او را دوست نداشته باشم کاری نداشتم . ولی چون در فضای عشق ورزی بودم فکر کردم راستی این فلان کار و فلان کار را هم برای من کرده . بعد از چند روز دیدم چقدر این آدم مهربان شده . چقدر دارد به من توجه میکند .
سخن استاد : دقیقا همین طور است . ببینید یک ذره این چیزهای قدیمی ترتان را خواهش میکنم کنار بگذارید . هی به آن واژه های قدیمی تان نچسبید . بیاین جلو ، باهاتون کارهای بهتر و جدید تر داریم . چون قوانینی که ما داریم مینویسیم و با آنها جلو می آییم ، زندگی ما را میسازد . خدایی که من میشناسم بی نقص و کامل است . خیلی ساده امروز برای من فقط یک جمله است . بی نقص و کامل است و چون بی نقص و کامل است هرچه به من بگوید دیگر حرفی ندارم . یعنی بعد از اینهمه سال هنوز باور ندارم که میتوان فقط عاشق بود . اما توسری خور هم نبود . میتوان فقط محبت داشت اما همه حقایق را هم دید . باید برسی به اینجا . اینها چیزی نیست که امروز کسی بیاید به شما درس بدهد . من حرفی را که دوستمان زد را خوش میداریم . بیاییم همه مان این دوستمان را پشتیبانی کنیم که به نقطه ای برسد که نیاز دارد . همه ما برایش آن فضا بشویم . اما یادمان باشد ما یک روز میتوانیم بشویم . پنج روز ده روز یک ماه بعد از آن چی ؟ تو نمیتوانی همیشه در فضای ما شنا کنی . اینجاست که من با آن فضا مشکل دارم . من با نگاهم همه تان را میفرستم توی یک استخری که نتوانید از توی آن راحت دربیایید . ولی به چه دردت میخورد ؟ من باید یک استخری به تو نشان بدهم که همیشه توی آن باشی . بروی توی آن و دربیایی . نه اینکه من دراین استخر را باز کنم که تو داخل بیایی. اینکه نشد استخر ، برای تو حوض آب هم نیست . حرفم غلط است ؟ من اینها را دوست میدارم خیلی هم درست است . چرا ؟ چون امتحان خیلی بزرگتر از اینها را پس داده ایم .
بچه ها حلقه ذکر درست کنید . فلانی میرود بیمارستان جراحی کند . چندتا مریض تا حالا فرستادیم بیمارستان جراحی هم کرده صحیح و سالم آمده بیرون ؟ به خانه اش رساندیم . گفتیم : حالا دیگر خوبی خداحافظ . این همان فضاست . ولی برای آن آدم آیا من ، تو ، او میتوانیم دائم فضای سلامتی باشیم ؟ نمیشود . مابه او نشان دادیم فضای سلامتی یعنی چه ؟ یاد بگیرنگهش دار . خرابش نکن. امروز تو آن فضای محبت را گرفتی عالی است دوست عزیز . ولی همیشه این آدمها میتوانند آن فضا باشند ؟
صحبت از جمع: نظر من این بود که وقتی من اینجا یکی بودن را تمرین میکنم در کنار دوستانی که شکل من هستند . بعد وقتی هم این دوستان نباشند چون من یک جایی یاد گرفتم یکی بودن را و تجربه کردم در جمعهای دیگر هم میتوانم یکی باشم . من میگویم که اگر خیر در جمع است . اگر نماز جماعت اینقدر توصیه میشود . یعنی همیشه و در همه حال ما به این جمع احتیاج داریم . اگر امروز این جمع تا اینجا کمک میکند فردا جمع دیگری خواهد بود برای کار دیگری و یک روزی می آید که من از بس تمرین کردم که با همه یکی باشم بعد به خودم می آیم و می بینم هیچکس دورو برم نیست اما من دارم خیلی راحت دسته جمعی ولی یک نفری حتی دارم زندگی میکنم . یعنی من فکر میکنم ما چون به نوازش همدیگر احتیاج داریم . وگرنه خداوند میتوانست مثلا انسانها را دانه دانه در غارهای مختلف بیافریند . مثل حیواناتی که تنها تنها زندگی میکنند . ولی اگرخدا ما را توی اجتماع آفریده . بعد در اسلام ما دستور برجمع داریم و چرا ختم انعام را یک نفر تنها در خانه نمی نشیند بخواند ؟ چرا ماسفره داریم ؟ نماز جماعت داریم ؟ اینها یعنی اینکه دست همدیگر را بگیریم که دست خدا روی دست شما باشد .
استاد : در این گفتار یک سرسوزن من هیچ شکی ندارم و معتقدم که اینطور میتواند باشد و بارها هم امتحان کردم . ولی من فراتر از این را میخواهم . شما اگر میخواهید در همین مرحله بایستید باشد هستیم . من باشما همراهم . هر کس هر مطلبی دارد فضای امکانش را درست میکنیم . ولی من نمیخواهم این کار رابکنم . یادتان باشد صندوقخانه به یک جای بزرگتر وصل است . تا حالا هر چه به شما دادیم گفتیم : بروید از صندوقخانه بیاورید . دیگر نمیخواهید بعد از این بفهمید صندوقخانه تهش به کجا وصل است ؟ یک سره بروید بیاورید ؟ ووقتی یک سره رفتی و آوردی همیشه توی آن هستی . دیگر نباید بیرون بیایی . کار ما سقف ندارد . یعنی آن چیزی که من میشناسم و برای شما طلب میکنم حدود ندارد . حالا میخواهید دسته جمعی بصورت عینی همه با هم ، همدیگر را میشناسید فضایی برای خودتان ایجاد میکنید ، بکنید هیچ اشکالی ندارد من شما را پشتیبانی میکنم و با شما همراه هستم . ولی به اعتقاد من باشناخت فضای کن الهی دیگر شما نیاز ندارید به این که دیگران فضای امکان شما بشوند . شما عملا سوراخ دعا را پیدا کردید بروید دنبالش. خودتان بروید وارد شوید . اگر راهرو و سرسرای شما باز نباشد و قفل داشته باشد چه جوری میشود واردش شد ؟ ما شما را دعوت میکنیم که قفل و کلیدهایتان را باز کنید . چه جوری باز کنید ؟ کاری با مردم نداشته باشید خودتان زندگی کنید . خدایا به حق این کلام الهی فهم درسها و حکمتهای خودت را برما عطا بفرما . خدایا دست ما را بگیر و به ما نشان بده که فضای کن تو ما هستیم . مارا به این فضا متصل بفرما .
صحبت از جمع: ،من یک آدمی را فکر میکردم که به زعم من و باورهای ذهنی من آدم خوبی نیست و این خیلی هم آدم خطاکاری است و نمیشه اصلا با این آدم حرف زد و نمیشه با این آدم ارتباط برقرار کرد به این دلیل که فکر کردم این گُرده را و این گذشته را از روی خودم بردارم و احساس سبکی کنم این آدم را بخشیدم ،فضای خوبی هم بود برای خودم و خیلی احساس آرامش میکردم، احساس می کردم که این فرمان دست خود من است خیلی خوب بود و ازش راضی بودم ولی عشقی در این فضا نبود. ولی آن طرف مقابل را احساس میکردم هنوز استرس دارد و آن عشق در آن فضا حاکم نیست از حضرت عالی یاد گرفتم که این آدم را شاید خطا کار است ولی آن آدم را باید به خاطر خودش دوست داشته باشم و این هم یک گوهری است از وجود حق تعالی و وقتی که این آدم را اینطوری دیدمش و بودنش را اینگونه حس کردم واقعا همین دیشب یک فضای صمیمانه و عاشقانه با او تجربه کردم .
من میخواهم بگویم که آقا اباعبدالله را می گویند وقتی که داری تو کربلا قدم میزنی درآن فضا وقتی نفس میکشی و راه می روی 10000 حسنه 70000 حسنه بابت هرقدمی و هر نفسی که میکشی خداوند به آدم ارزانی می دارد بخاطر حرمت آقا عبدالله من خیلی به آن فکر کردم ، چرا ؟ با یکی از دوستان که صحبت میکردم دیدم که آقا اباعبدالله همه هستی خودش را در آن اتفاق داد بخشید در را ه خدا فرزندش را خودش را خانواده اش را همه را در راه خدا بخشید و داد حالا من از زبان خودم میگم خداوند فرمودند در برابر این (ابا عبدالله) من چه کاری باید بکنم گفتند هرکسی که در این فضا نفس کشید عشق را تجربه کند بخاطر عشقی که تو نثار کردی من هم دارم این عشق را نثار میکنم، فضای عشق را ما در کربلا حس می کنیم در آن عشق شنا میکنیم بناربراین اگر کسی شروع کرد فقط به خاطر بخشش ببخشد عشق خودش تبلور پیدا می کند ،عشق خودش می آید، من وقتی طرف را بخشیدم بخاطر راحتی خودم بخشیدم ولی عشقی تجربه نشد بعد که نگاه کردم که آقا این هم یک انسان است و به این را در عالم بودنش نگاهش کردم دیدم خوب چقدر فضا صمیمی شد و چقدر عشق در آن متبلور شد
استاد: ماه گرفتگی را چطور گذراندید؟
صحبت از جمع: من احساس می کردم چشمم می سوزد و سرم سنگین شده و کلافه بودم
استاد: عالی ست، بیرون که نرفتید؟ رصد نفرمودید؟
صحبت از جمع: علیرغم اینکه دلم می خواست اینکار را بکنم ولی رصد نکردم.
استاد :من فقط دو نکته را تذکر بدهم. ماه گرفتگی امری نبود که زشت باشد . کریه باشد . بد باشد . آسیب زننده باشد . اما ، یک امایی وجود دارد . ماه گرفتگی یک نمادی است که بیان کننده ی آن چیزی است که بر شما می گذرد . شما ماه روشن بودید . همانطور که به یکی از دوستان گفتم . شما با عشق زاده شده اید . جزو فطرت شما بود . چطور شد که امروز عاشق نیستید . چه اتفاقی افتاد . ماه پر نور شما که همیشه نور می گرفت به ناگاه رفت زیر سایه ای سنگین . و آن سایه سنگین تا رفع نمی شد ، که در خیلی ها هنوز رفع نشده است ، هنوز رفع نشده ، سنگینی دارد . زشتی دارد . سختی دارد . آنچه که قدیمی ها از خسوف و کسوف گفتند ، طبل بکوبید . این کار را کنید ، آن کار را کنید . دفع شر و بلا بشود و خیلی حکایت های دیگر ، تمامش صحت دارد . دلیل دارد ولی آن موقع نمی دانستند چرا .چه اتفاقی می افتد . امروز ما می دانیم . دلیل علمی این ماجرا را می دانیم . ولی دانستن دلیل علمی دفع یک سری مضرات را نمی کند . به همین دلیل هم توصیه شد. در بروز یک همچین مسائلی نماز آیات داریم . و آن هم قشنگی اش کجاست ؟ شروع که می شود ، یعنی اصلش که شروع می شود شما به نماز بنشینید ، حالا بگذریم که ما شصت تیری نماز می خوانیم . نماز آیات را حداقلی می خوانیم . از ذکر و دعای قبل و بعدش کاملاً غافل هستیم . ولی فی الواقع در آن گرفتگی محض ، یعنی وقتی هنوز روشنایی داریم ، شروع می کنیم و وقتی گرفتگی محض می خواهد برود تمام می کنیم . که در تاریکی باقی نمانیم آنهایی که نگاه نکردند خوش به حالشان . آنهایی که نگاه کردند بازهم خوش به حالشان . چون یک چیزهایی را با خودشان حمل می کنند . ما وظیفه داشتیم به شما ابلاغ کنیم . وظیفه مان را هم انجام دادیم .. یکی از دوستان گفتند که سرم درد می کرد و چشمم . بله . برای اینکه دقیقاً آن دیگ سیاره روی سر ما بود . آن سیاهی محض که روی ما افتاد دقیقاً در آن تایم روی سر ما بود . من هم به شدت سر درد داشتم و دقیقاً اصطلاحی که آن شب بکار بردم این بود که انگار یک قابلمه روی سر من دمر کردند . یک قابلمه بزرگ . بعد از کف پایم خارج می شد.
صحبت از جمع : می خواستم ببینم برای بعد از خواندن نماز آیات یک ترسی در من ایجاد شد . و آن ترس باعث شد که طوری توکلم به خدا خیلی زیاد شد که قبلاآن توکل در زندگی ام اینقدر لمس نشده بود . یعنی نمی رفتم بخوابم . دائم می گفتم خدایا اگز این سایه نرود چی می شود . اگر این نور را از ماه بگیری برای ما چه می شود ؟ این نعمتت را از ما نگیر . می خواهم ببینم آیا این ترس که در من ایجاد شد طبیعی بوده است ؟
استاد : بسیار عالی است . ان شاءالله آنقدر همراه شما مانده باشد که از آن به بعد این ترس مانع بسیاری از افکار و افعال برای شما باشد . اما نکته ای که می خواهم به شما بگویم ، خودتان را درگیر مسائل نکنید . با دیگران جرو بحث نکنید . نه شما عوض کننده ی چیزی هستید و نه از شما خواستند که چیزی را عوض کنید . پس همه ی شما به شخصه برای شخص خودتان سوال و جواب می شود . در قبال دیگران از شما سوال و جواب نمی شود . چطور که خدا به پیغمبرش فرمود : تو حرف را برسان . متضمن انجام یا انجام ندادنش نیستی . گناهی هم بر گردنت نیست . با دیگران بحث نکنید . خودتان را درگیر مسائل کم اهمیت تر نکنید . از گذشته تان خیلی چیزها رو آمد . دوباره آمد در منظر نگاهتان . یکبار دیگر ،آنهایی که هم سن من هستند می دانند شنکش یعنی چه . حوض های خیلی قدیمی که خیلی عمق داشت ، یک میله های درازی بود که سرش فلز بود . بعد اگر چیزی ته حوض می افتاد که نمی توانستند در بیاورند ، شن کش می انداختند و آنها را بالا می آوردند . می دیدی لباس پیدا شد . دمپایی پیدا شد . خیلی چیزها پیدا می شد . یک شن کش ر وجود همه ی شما خورده است . نگوئید نه . همتون دیده اید . هرچه از قبل مدفون کرده بودید آمدند بیرون دوباره . از آنها بگذرید و ردشان کنید . توجه تان و مراقبتتان را بگذارید روی فضاهای موثر برای مردم دنیا . نه فقط خودمان . برای مردم دنیا . تا هم خودمان و هم مردم سرزمینمان را محافظت کرده باشیم که صدمه ی کمتری بخورد . و این را هم بگویم . تمام نشد . خیالتان آسوده باشد . تا آخر 2018 یعنی لااقل 6 ماه دیگر خواهد بود . هنوز با آن هستیم . 5 یا 6 ماه دیگر هنوز ا این سطح انرژی همراه خواهیم بود . و خوب است که پیچ هایتان را تنظیم کنید که روی آن دوام بیاورید و از این ور و آن ور پائین نیافتید .
صحبت از جمع : فرموده بودید که چیزی نخورید .لطفا دلیلش را بفرمائید .
استاد : هر کسی به وسع خودش سعی کرد در این مسائل کنار بیاید . وقتی تلاطم زیاد است در امور دنیایی توصیه می کنند کمتر بخورید و بیاشامید . مثل چی ؟ مثل اتوبوس سوار شدن در مدت طولانی . مثل سوار شدن به کشتی . مثل سوار شدن به هواپیما . این ها کاملاً مانوس است که مثال می زنم . وقتی شما در یک تلاطم و یک تکان قرار دارید ، درست است که این تلاطم و تکان را نتوانستید حس کنید ، ولی این تلاطم وجود داشت . این فضا وجود داشت . هرچه بیشتر می خوردید ، بیشتر حالتان به هم می خورد . یک جورایی می شود گفت که سیستم داخلی بدنتان نمی توانست خوراک شما را حل و فصل کند ، سمومش را راحت دفع نمی کرد .
استاد : من می خواهم فضایی را که قبلاً ایجاد کرده بودیم فضای چی بود ؟ هر شب صداقت بود و امنیت . امیدوارم که خودتان با خودتان صادق شده باشید . نمی خواهم با مردم صداقت داشته باشید . با خودتان . شما در فضای صداقت و امنیت قشنگ قدم زنده باشید .امروز دیگر با خودتان صادق هستید ؟ یعنی دیگر خودتان به خودتان دروغ نمی گوئید ؟کلک نمی زنید ؟ که اگر چنین باشد حتماً در امنیت زندگی می کنید . حتی اگر بیرون شما شعله های آتش باشد . ولی در امنیت هستید . می خواهیم فضای دومی را حرکت بدهم . فضای دوم عشق است. لیلی گفت ظرف بیاورید که می خواهم به شما غذا بدهم . غذای نذری بدهم . مجنون هم یک ظرف برداشت و بدو بدو رفت که به هوای گرفتن غذا لیلی را ببیند . لیلی ظرفش را زمین زد . شکست . مجنون شکسته های ظرفش را برداشت و برگشت ولی خوشحال . به او گفتند آخه تو دیوانه هستی . مگر ندیدی که ظرفت را شکست . خب دیگر چرا خوشحالی . کجا می روی ؟ گفت می روم یک ظرف دیگر بیاورم . گفتند ای بابا . خیلی تو دیوانه هستی . برای چی . ظرفت را که شکست . گفت اگر با منش نبود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی . گفتند یعنی چه ؟ گفت این شکست که من دو بار به در آن خانه بروم که من راببیند . شما اگر فضای عشق می خواهید ظرفتان را می شکنند . حاضر هستید ؟ حاضر هستید که ظرفتان را بشکنند . در نمی روید ؟ ما اینجا می رویم .یک فضای بسیار لایتناهی سرشار از همه چیز آنجا از خداوند می خواهیم که خداوند از آن فضای کن الهی به ما امکان عشق را بدهد . می دانید امکان عشق بدهد یعنی چه ؟ کی می داند یعنی چه ؟
صحبت از جمع : چندین بار خودتان در همین جلسه فرمودید . یعنی اینکه من نیستم . هرچه هست اوست .
استاد : آماده هستید که نباشید ؟ شما حاضر هستید که به بچه ات دیگر هیچ وقت نگویی که چه کار کن و چه کار نکن . به اطرافیانت هیچ چیز نگویی ؟ حاضر هستی کسیکه در فضای عشق قرار می گیرد همه را دوست می دارد . تعیین و تکلیف نمی کند .
صحبت از جمع : سوره احزاب آیه72 می فرماید: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ما بر آسمانها و زمین و کوههای عالم عرض امانت کردیم همه از تحمّل آن امتناع ورزیده و اندیشه کردند و انسان (ناتوان) آن را بپذیرفت، انسان هم بسیار ستمکار و نادان بود . این یک مسئله اساسی است که ما پیش از اینکه پاسخ دهیم ببینیم چه چیزی دارد از ما مطالبه می شود و آیا اصلاً ان چیزی که دارد مطالبه می شود حقیقتاً چیزی هست که ما می خواهیم . ولی مسئله اینجا است که ما در زندگی خود به خیلی چیزها بله می گوییم و به خیلی چیزها نه می گوییم بدون اینکه متوجه تبعات آن باشیم این حقیقت بزرگی است و خیلی جالب است این را بدانیم که اتفاقاً همیشه کائنات با ما با مدارا برخورد نمی کند در مورد مرغ آمین. می گفتند نفرین نکنید همان موقع ممکن است مرغ آمین رد شود یک آمین هم گفته باشد بیچاره شویم. وقتی شما گفتید بله یعنی بله اصلاً وسط ندارد. سوال این است که آیا واقعاً می خواهیم ؟
استاد: به آن فکر کنید. کاملاً راست می گوید
صحبت از جمع : به نظر من این از آن سوال هایی است که عملاً خبری است یعنی اینکه ما راهی نداریم جز این یعنی اگر ما عاشق هم نشویم باز مشکلات هست باز اتفاقات سخت سر راه ما قرار می گیرد حالا یا باید به آن شکل مشکلات را جلو ببریم یا عاشق می شویم و نهایت آن این است که به یک جایی هم دسترسی پیدا می کنیم یعنی اگر این سوال را از ما پرسیده می شود معنی ان این است که عاشق بشوید به یک جای خوب می رسید عاشق نشوید مشکلات هست
استاد: یک چیزی دیگری من به شما بگویم حالا که می گویی خبری است بگذار این یک خبر هم من بدهم مشکلات هست چه تو عاشق باشی چه نباشی به اینکه تو عاشق شدی مشکلات پر پر نمی زند یک جای دیگر برود وقتی عاشق هستی یک وجه سخت تر هم دارد چون وقتی عاشق نیستی مشکلات هست ان را فحش می دهی این را ناله و نفرین می کنی آن را مقصر می دانی اما وقتی عاشق هستی هیچ کدام از این کارها را نمی توانی انجام دهی و چقدر جالب است خودت را هم نمی توانی فحش بدهی می گویی پس چه کار می کنم ؟قشنگی ان این است که آن موقع تو نیستی .
صحبت از جمع : چون شما داشتید این سوال را می فرمودید من یاد این آیه قرآن افتادم أَلاَ إِنَ‌ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ‌ لاَ خَوْفٌ‌ عَلَيْهِمْ‌ وَ لاَ هُمْ‌ يَحْزَنُونَ‌ آگاه باشید (دوستان و) اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین می‌شوند!
اگر نهایتش به معنای واقعی عاشق شدن باشد مثل حضرت زینب (س) در دشت کربلا که آدم لحظه لحظه ی آن را نگاه می کند فاجعه است ولی ایشان زیبایی می بیند خوب اگر نهایت عاشق شدن این باشد که در روزهای سخت به آدم سختی وارد نشود نه اینکه وارد نمی شود ولی جز عاشق شدن راهی نداریم برای سلامتی و نجات درست است که باید یک مقدار شنا کنیم تا به این کشتی برسیم ولی وقتی دیگر نشستیم در کشتی و ما تبدیل شدیم به یک عاشق و با حقیقت یکی شدن. اصلاً ما آفریده شدیم تا نهایتاً آنقدر پالایش بشویم که آنجا باشیم.
صحبت از جمع : شاید همه بخواهند بعداً شاید یک تجاربی مقطعی داشته باشیم ولی چه طوری می شود آن را زنده نگه داشت ؟
استاد: شما اول پای خود را داخل خانه بگذار بعد من به شما می گویم جای شما کجا است. هنوز پای خود را در حیاط نگذاشته ای می گویی اتاق خواب من کجاست. اول بیا داخل بعد به شما می گویم چه طوری می توان آن را نگه داشت. همان طوری که تمام لحظه لحظه حج تمتع را از سال 84 تا الان زنده نگه داشتم یعنی به من بگو شروع کن من از خانه ی خود راه می افتم از داخل طبقه ی خودمان راه می افتادم پایین می آیم ذره ذره ترسیم می کنم اگر نقاش بودم ترسیم می کردم شرح می دهم اینجا پای خود را گذاشتم آنجا سوار تاکسی شدم چرا؟ چون با آن زندگی کردم عشق فقط در صورتی در شما زنده می ماند که با آن زندگی کنید زندگی نکنید نمی شود یگ گوشه می پوسد و می گندد و می افتد همین و بس. شما هم فقط با عشق می توانید زندگی کنید. اگر زندگی کنید تا آخر عمرتان با شما خواهد بود.
صحبت از جمع : این عشق اصلاً احساس نیست ؟یعنی ما می گوییم دوست داشتن . من یک سوال پرسیدم که این بحثش با تبری چطوری جمع می شود. در آیه اول سوره ممتحنه آمده است :"ای كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد دشمن من و دشمن خويش را دوست خود قرار ندهيد، ودر قسمت دیگری از آیه هم آمده :پـيـونـد دوسـتى با آنها برقرار نسازيد، آن مودت ودوستی یعنی در بخش احساس است؟
استاد : مودت یعنی دوستی و معاملات پایاپای و کمک رساندن می گوید این ارتباط را اصلاً برقرار نکن چون به طور حتم می آیند و روی حس شما تاثیر می گذارند و زندگی شما را عوض می کنند
ادامه ی صحبت از جمع : پس الان تجربه ای که من الان به شخصه داشتم من یک جسم دارم یک سری احساسات دارم و یک ذهن ولی آن چیزی که شما تعریف می کنید از عشق در اینها نمی گنجد.
استاد: می دانید کجا می گنجد؟ آنجایی که گفت در تو دمیدم و وقتی دمید کجا رفت؟ در قلب مومن.
ادامه ی صحبت از جمع :حالا آن احساسات همان قلب نیست ؟
استاد: نه . ضعیف تر است در درجه ی پایین تر است
ادامه ی صحبت از جمع :قلب یک لفظ است که ما استفاده می کنیم
استاد: بله یک لفظ است . دل هر چی اسم آن را می خواهی بگذارید. ببین یک رنگین کمان رنگ به رنگ است هیچ کجا پاره نیست فقط این طوری رنگ ها دنبال هم می آیند بعد کجا از هم جدا می شوند معلوم نیست .
ادامه ی صحبت از جمع :این حس مرتبه ی نازله ی عشق است ؟
استاد: آفرین . بعد خیلی جالب است با نفس شروع می شود بعد خود این نفس طبقه بندی می شود اینها مرحله به مرحله است. خود نفس .فقط تشخیص بدهید آن چیزی که امروز در شما دارد اتفاق می افتد منشا آن کجا است. نفس شما یا روح شما؟نفس ، جسم شما را تحت تاثیر قرار می دهد.یا عملکردش را با جسم شما آشکار می کند. اما روح نه حالا با چی ؟. اول باید شما بیایی. به نفس برسی ، بعد از نفس یک مقدار جلو می آیی و عبور می کنید عین ماه گرفتگی خود ماه بود بعد آرام آرام جلوی آن آمد.تاریک کرد.هنوز یک مقدار دیگر مانده تاریک کرد.ولی چقدر جالب است نوری که قبل از ورود این وجود دارد نوری نیست که بعد از ان که از او عبور کرد نمایان شود. این نور اولیه ی ماه و ان نور اخری که ماه یعنی کاملاً ماه گرفتگی تمام شد یک جور است؟کاری با نور قرمز من ندارم نور اصلی ماه را می گویم دقت کردید این نفس این طوری است شما داخل آن بروید بعد آرام آرام عبور کن تا آن نور روح را بتوانید مشاهده کنید.
ادامه ی صحبت از جمع :راه میان بر ندارد ؟ منظور اینکه شما که رسیدید
استاد: میانبر هم ندارد. ازکجا معلوم من رسیدم؟ من یک مقدار از شما جلوتر هستم ولی من می دانم که هست. و چون می دانم هست دارم می روم . زمین هم می خورم نمی دانم زمین می خورم ولی باز بلند می شوم و می روم .ببین من حکایتم چون قرآن است خداوند هرکجا قانونی را صادر می کند با فعلی که روی مردها صدق می کند درحالی که شامل زن ها هم می شود. بنابراین فرقی نمی کند.
صحبت از جمع : دوستمان اصرار می کند یک میانبری پیدا کند ای کاش که ما با طمع به سوی چیزی نرویم . همه ی صحبت های من در رابطه با بخشش دقیقاً نکته اش اینجا بود که ما به طمع رهایی می بخشیم بخشش قابل قربانی می شود.
اینکه ما به طمع اینکه در نهایت از مواهب عشق بهره مند می شویم به عشق نگوییم بله !! این اتفاق نمی افتد و ما عمدتاً در جهان این طوری زندگی می کنیم ما اگر تا میدان می رویم و دوکیلو سیب می خریم برای این نیست که سیب مخلوق خدا است و ما خیلی به آن ارادت داریم می خواهم بگویم این ساختار حیات بشری است نمی گویم چیز بدی است ولی می خواهم بگویم کارکرد خودش را دارد. برای جایگاه خودش مناسب است در عالم معنا طمع بی معنی است.
استاد: در عشق طمع جایی ندارد ، طمع ، چشمداشت ، توقعات تمام اینها مال نفس شما است در عشق جایی ندارد اگر هنوز با او دست و پنجه نرم می کنید شما هنوز در نفس هستید
صحبت از جمع : عشقی که ما داریم در مورد آن صحبت می کنیم یک مقدار مفهوم ان برایمان باز شده با دوست داشتن خود مان می تواند شروع شود چون نزدیک ترین ارتباط را ما با خودمان داریم. و تا ان اتفاق نیفتد برای بقیه هم اتفاق نمی افتد.
استاد: حتماً همین طور است. شما رابارها دعوت کردیم به اینکه خودتان را نگاه کنید. یک تمرین چهار مرحله ای داشتیم گفتیم روزانه انجام دهید. پس ساعت 10 شب می گوییم خدایا از تو تقاضا می کنم مرا به فضای کن الهی راه دهی . آن چیزهایی که قبلاً گفتیم سرجای خودش هست. بعد بگویید خدایا اجازه بده من از فضای عشق در کن الهی بهره ای ببرم و از او سودی بجویم یا کمکی دریافت کنم .

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.