Logo

پرسش و پاسخ شماره شصت و چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

سوال از جمع : سؤالی داشتم در رابطه با صحبتی که فرمودید : مأموریت ما در دنیا چه هست و هر کسی مأموریت خاص خودش را دارد . من خیلی فکر کردم که مأموریت من در این دنیا چه هست ؟ جوابی پیدا نکردم ، بگویم به دنیا آمدم که سنگ صبور یک عده ای باشم ، این طوری نیست چون خیلی از آدم ها این طوری هستند یا همیشه فکر می کردم که ما آدم ها آمدیم به این دنیا بندگی کنیم ، خوب باشیم اما چیزی که ویژه خودم باشد را پیدا نکردم .
استاد : یک پارچه انداختند این وسط ، توی آن را پُر کردند از مواد خوراکی یا هر چیزی ، می آیند آن را بلند کنند می بینند چقدر سنگین است ، با دو نفر نمی شود ، چهار نفر نمی شود ، ..... باز هم داوطلب می خواهند . به نظر شما تعدادی که بالاخره این را از جا بلند می کنند کدامشان مأمور بلند کردن بودند ؟
ادامه صحبت از جمع : همه شان به یک اندازه .
استاد : آفرین ، همه سنگ صبور هم دیگر هستند تو هم یک بخش آن ، تو هم یک جزء کوچک آن . من هم یک جزء کوچک دیگر و ......... تنها سنگ صبور بودن نیست ، مأموریت ها مختلف است . اگر شما دنبال یک چیز ویژه برای خودت می گردی ، من توصیه می کنم این کار را نکن چون تو را به خودخواهی می رساند . شما تمام کارهایی را که داری انجام می دهی اگر درست و خوب انجام بدهی ، مأموریت شما در دنیاست . اصلاً لازم نیست که شما مأمور این باشی که فلان چیز را کشف کنی ، فلان اختراع را انجام بدهی ، فلان عمل جراحی را بکنی . اصلاً دلیل ندارد بیایی جای من بنشینی و با یک عده گفتگو کنی . تمام کارهای روزمره ای را که داری انجام می دهی و مسئولیت آن را برداشتی به عنوان همسر ، به عنوان مادر ، به عنوان دختر , به عنوان عروس ، به عنوان یک کارمند ، به عنوان یک همکار ، به عنوان یک همسایه , به عنوان یک خریدار در مقابل یک فروشنده و ..... تمام این ها مأموریت های شماست در یک روز ، در دو روز ، در صد روز ، .... در تمام زندگی ات و چقدر خوب است که همه آن ها را خوب با مدیریت کامل انجام بدهی .
صحبت از جمع : در گفتگوی شما در رابطه با صبر ،به نظر من صبر و تحمل هر کدامشان یک جایگاه هستند . که به نحوی صبر بر خواسته از جایگاه شهود است ، بر خواسته از مقام شاهد است و تحمل نتیجه عملکرد ذهن است
وقتی تو در مقام شاهد هستی و آنچه که بیرون تو هست را داری می بینی و به آن حضور داری و ارمغان آن صبر است، ارمغانش این است که تو قادر می شوی شکرگزار باشی. از صبر، فارغ ازنتیجه بودن را دیدم و این امکان قدردانی را متجلی می کند. ما تا زمانی که در مرتبه تحمل هستیم اصلاً امکان قدردانی ظهور پیدا نمی کند، محیا نیست ولی به محض اینکه در مقام صبر می ایستیم امکان قدردانی ظهور پیدا می کند چون ما قادر به دیدن می شویم و یکی از چیزهای جالب دیگر در مورد قدردانی این است که قدردانی موجی را آغاز می کند، قدردانی آغاز کننده است خیلی ساده است شما تصورش را بکنید من به شما یک لبخند زدم و شما جواب من را با یک لبخند می دهید این در شما تمام نمی شود و در من ادامه پیدا می کند من مترصد این می شوم که یک فوق العادگی دیگر را به شما عرضه کنم یعنی قدردانی مکانیسمی است که منجر به بقای آن اتفاقی می شود که شروع شده بود.
استاد: عالی است، واقعاً هم همینطور است وقتی یک چیزی را می گیری و یک چیزی را در ازای آن می دهی یعنی باب یک مراوده باز شد، باب یک معامله باز شد و شما آن را آغاز کردید و در این بده و بستان به قول قدیمی ها سود نهفته است حتی اگر ضرری هم جایی باشد برای هر دوتا می شود لااقل یک نفری کسی ضرر نمی کند. ما بسیاری از مواقع سلامتی مان را بطور کامل از دست دادیم فقط به دلیل خشمی که در خودمان پنهان کردیم ،یادتان باشد اجرتان را بگیرید، مفتی برای هیچ کس کارنکنید منتها ما خیلی چیزها را اجرش را از آدمها نمی خواهیم فقط برای خدا کار می کنیم پس خودش هم مجبور است که بدهد لبخند می خواهی؟ اگر به تو زدند رک تو هم به یکی دیگر تحول بده اما فی الواقع اگر هم نزدند مکدر نشو تو باز هم لبخند بزن چون خدایی که بالای سرت نشسته به تو لبخند می زند حتماً لبخند می زند و آن لبخند خیلی شیرین تر و شیواتر است و تأثیرگذارتر است. ما هیچوقت از انجام دادن کارها نباختیم چیزی که باعث باخت ما می شود نوع نگاهمان به کارمان است آن باعث باخت ما می شود و این تأسف انگیز است. من هم خیلی تأسف خوردم که چرا اینطوری نگاه کردم، اینطوری برداشت کردم و الی آخر.
سوال: می خواستم بدانم جایگاه عقل و قلب نسبت به روح چگونه است؟
استاد: ما راجع به عقل و قلب و روح و جسم قبلاً در جلسات طولانی گفتگو کردیم جسم را یک شناختی باید به آن داشته باشیم و بعد حقوقش را بدانیم چون بر گردن ما حقی دارد و باید حقش را بدهیم بعد از آن قسمت خیال که به شما توصیه می کردم که خیال با توهم فرق دارد خیال یک بخشی است که در عالم باطنی وجود دارد هر چه که خیال می آید حاضر است وقتی تو خیالش می کنی یک ذره سماجت کنی می آوری به عالم واقع مثل اینکه یک لباسهایی را برش زدند و دوخت اولیه اش را زدند داخل انبار است وقتی تو طلب می کنی می گوید اینجا ندارم وقتی سماجت می کنی و می گویی می خواهم می گوید پس صبر کن از انبار بیاورم. پس مواظب خیال هایتان باشید و خیالی را نکنید. ما فکر می کنیم عالم خیال بی در و پیکر است و بی قانون ،اینجوری نیست خیلی چوبهایی را که در زندگی خوردیم به خاطر خیالهایی است که کردیم، آفرینش کردیم، درخواستش را کردیم از آن عالم به این عالم ورودشان دادیم .بعد راجع به عالم عقل صحبت کردیم گفتیم عقل یک موجودیتی است که خلق شده در خدمت آدمیزاد است در خدمت این مجموعه است در دنیا فقط هم اینجا است در عالم دنیا می دانم که عقل ارتباط مستقیم با آدمی دارد. عقل همه چیز را در دنیا بر اساس واقعیات بررسی می کند. واقعیات یعنی چه؟ یعنی اینکه آب H2O است نمک NaCl است یک چیزهایی در دنیا یک علومی واقعیت هایی وجود دارد و محرز است و شناخته شده است و عقل بر اساس آنها برای شما راه باز می کند، راه نشان می دهد منتها این عقل فقط در دنیا پیش می رود و بر اساس پنج حس ترا راهنمایی می کند پنج حس ظاهری، عقل بر این اساس پیش می رود عالم دنیا یک ابتدایی دارد و یک انتهایی دارد یعنی هر عالمی اینجور است عقل که در این حیطه کار می کند یک شروعی دارد و یک انتهایی دارد و از آن انتها بیشتر را نمی تواند ببیند ولی تو را می برد جلو و اگر درست تربیت شده باشد به تو می گوید که من تو را تا اینجا آوردم و بیش از این هم نمی توانم بروم اما بدان که بیش از این وجود دارد. عین جبرئیل که در معراج تا یک طبقه ای با پیغمبر رفت گفت من تا اینجا آمدم پیغمبر گفت کجا؟ تو میخواهی من را رها کنی؟ گفت بیش از این نمی توانم بیایم، می سوزم اما شما می توانید بیشتر از این بروید تا آنجا رفت بیشتر از این نتوانست همراهی کند از آنجا به بعد پیغمبر با قلبش رفت عقل تا این مرز می آید با ما است و ما را راهنمایی می کند ما هم از آن بسیار بهره می بریم ولی یک مرزی می رسد که آنجا دیگر نمی تواند تحرکی داشته باشد چون آنجا حس ظاهری وجود ندارد هرچه هست از عالم باطن است یا از عالم ملکوت است نمی تواند جوابگو باشد آنجا قلب است. قلب، آن قلب پرورش یافته از ازل تا ابد را می بیند قادر است به دیدن، قادر است به تجربه کردن و قادر است به خیلی چیزهای دیگر که هنوز ما نمی دانیم و بلد نیستیم .
ادامه سوال: پس ذهن یک چیزی می شود از مجموعه ای از عقل و..
استاد: ذهن مجموعه ای است از دانسته ها، دانسته ها یعنی چه؟ یعنی هر آنچه در گذشته اتفاق افتاده و تو می دانی اینجا یک بایگانی دارد و هر آنچه که بر آینده می خواهی اینجا هم یک بایگانی دارد هنوز نیامده ولی می گوید هست و می آید تو بخواه، کاری هم ندارد به مشروع بودن یا نامشروع بودن آن ولی در لحظه حال ذهن نمی تواند موجودیتی داشته باشد، ذهن در حال نمی تواند زندگی کند.
ادامه سوال: یعنی ذهن در گذشته است یا در آینده است.
استاد: در گذشته است و در آینده در این دو حیطه بالا و پایین می پرد و اینقدر سریع بالا و پایین می پرد که به تو اجازه نمی دهد اینجا بایستی. برای همین آونگ مدام در حرکت است یا تو را اینطرف میبرد سرگرم میکند یا تو را آنطرف میبرد در افسوس و سختی و نگرانی نگه می دارد ولی تو لحظه ی حال هیچ نقشی نمی تواند داشته باشد اصلا نمی تواند در لحظه ی حال موجودیتی داشته باشد برای همین هم شما را دعوت می کنند در لحظه ی حال زندگی کنید نه در گذشته چون در گذشته عقل برای تو به قدر کفایت تجربه می آورد علوم و دانش را برای تو می آورد وبه تو می دهد که در لحظه ی حال از آن بخش دانشت بتوانی بهره ببری و بعدا اگر بخواهی به آینده بروی عقل باز به تو کمک می کند که این دانش را با خودت ببری که بعدا تو لحظات بعدی که لحظه ها ی حال هست از آن بهره ببری ولی به شرط اینکه تو حیطه ی حال و توی حال باشی ذهن را با خودت دعوت نکنی.
ادامه سوال: حتما باید مرحله ی عقل تمام بشود تامرحله قلب برسد؟
استاد: نه چرا تمام بشود؟عقل تمام نمی شود، عقل همیشه دانشش بر هر مسأله ای تا جایی می آید و پس از آن عقل می گوید من نمی توانم اما می دانم قلبی هست که تو را راهنما میشود حالا دیگر با او برو. اما تو این مسأله ی خاص. تو مسأله ی دیگری اگر تو ابتدای عقل باشی باز باید بیایی تا به آنجا برسی این همسفری همیشگی است .
ادامه سوال:تشخیص اینکه ما بدانیم الان قلب است دخالت میکند؟ ذهن است؟ یا ... چگونه است؟
استاد: تو لحظه ی حال زندگی کنی آنقدر ظریف است و آنقدر شفاف است که به وضوح خودت می بینی احتیاجی نیست از کسی بپرسی که این عقل است یا قلب است ، خودت به راحتی می بینی که عقلت کنار ایستاد گفت من نیستم دیگر حالا با قلب برو و تو با او همسفر میشوی.
من خیلی ساده می گویم ولی فکر نکن به این سادگی است تا توی جاده ی عمل پا نگذاری هرگز نمی توانی بفهمی پایت را توی جاده ی عمل بگذار و بیا.
سوال: از کجا بفهمیم مأموریت مان را درست تشخیص دادیم؟
استاد: هر چیزی که تو حیطه ی عمل شما، شما را به عمل وادار می کند کار شماست . بنده می روم مغازه ی محل خرید کنم خیلی ساده آنجا ایستاده ام یک خانم یا آقایی می آید نشان میدهد از لحاظ مالی شرایط خوبی ندارد چیزی را طلب می کند که مایحتاج اصلی غذاست مثلا روغن اگر روغن نباشد تو هیچ چیزی نمی توانی بپزی و وقتی میبیند قیمت آن بالاست سرش را پایین می اندازد می گوید نه، اگر تو پول توی جیبت هست تو مأموری امروز روغن خانه اش را تهیه کنی یا حداقل ازش بپرسی چقدر آورده بودی بیا بقیه اش را من می دهم، مأموریت هایتان را یک چیز گنده ی خارج از تصور نبینید اگر امروز تو خیابان داری با عجله می روی و یک خانم و آقایی را می بینی که در شرایط سختی هستند تاکسی ایستاد و ایشان هم رفت سوار شود تو هم باید سوار بشوی مأموریت تو چیست؟ تاکسی را در اختیارش بگذار چون او نمی تواند بایستد مأموریتتان را دنبال یک چیز خاص نگردید، خاص ترین ماموریت ها ساده ترین امور زندگی است. ساده ترین امور در زندگی شما ماموریت های شماست فکر نکنید که حتما باید یک کار خارق العاده انجام بدهید .
صحبت از جمع: برداشتی که من از بحث ذهن داشتم این بود که اگر ما حواسمان نباشد ذهن می تواند حرفهایی را بزند یا چیزهایی را رقم بزند که ما را برده ی خودش بکند و ما اگر بتوانیم مراقبه ی ذهن بکنیم می توانیم به مرحله شهود و حضور برسیم آنوقت است که صبر می تواند در آن لحظه صفت جمیل را به خودش بگیرد و صبر جمیل خودش را معنی می دهد و حالت اکنون و شهود و حضور خودش را نشان می دهد و مثالی که شما زدید که وقتی پسرتان به شما لبخند می زند و شما لبخند را به ایشان پاسخ می دهید در واقع آن لحظه ی حضور و شهود است و آن صدقه ی جاریه است یعنی همینطور می تواند این صدقه ی جاریه مکرر اتفاق بیفتد و انتها ندارد و امکان عشق و محبت اینجوری خودش را نشان بدهد.
استاد: قطعا همینطور است و همینطور می تواند ادامه پیدا کند و این قصه می تواند کل جامعه را بپوشاند ما چیزی که امروزه در جامعه ی مان کم داریم محبت صادقانه است و چیزی که زیاد داریم شعار است. همه شعار می دهیم و عمل کننده های خوبی هم نیستیم اما اگر در جامعه از جامعه ی کوچک خانواده ی مان شروع بکنیم و این حرکت ادامه پیدا کند می توانیم طیف وسیعی از جامعه را بپوشانیم این می شود همان مأموریت ما در دنیا یک مقدار به خودمان بجنبیم سخت نیست می شود امکان پذیر است.
سوال ار جمع: چگونه می توانیم از اسارت ذهن رها و آزاد بشویم
استاد: یکی از شیوه های ذهن قصه پردازی است، تا دلتان بخواهد برایتان قصه درست می کند، حالا چگونه؟ امروز مثلا تو جلسه دوستمان جمله ای را گفت و میان حرف من آمد بعد هم همه خندیدند رشته ی کلام از دستم در رفت حضور در لحظه چه می گوید؟ می گوید دوستمان در لحظه آنچه که اندیشید گفت تو می توانستی همان موقع بگویی فلانی خواهش می کنم نگویید ، تمام میشد . اما ذهن که به این قانع نمی شود ذهن می گوید فلانی مخصوصا این را گفت قصدش به هم ریختن بود این اصلا کار همیشگی اش هست مخصوصا این کار را می کند برای اینکه اسباب خنده بشود برای بقیه بعد بقیه تو را دست بیاندازند، یک قصه ی عریض و طویل در پی یک جمله ای که به ناگاه دوستمان گفته است که می توانست در همان به ناگاه هم به یک جمله پاسخ داده شود ببین تا کجا می رود! جوابش در یک دهم ثانیه بود ، او یک دهم ثانیه حرف زد من هم یک دهم ثانیه می گفتم دوست عزیز لطف کن نگو تمام بود. اما یک دهم ثانیه را تبدیل کردیم به صدها ثانیه و با آن زندگی کردیم حرکت کردیم قطورش کردیم زیادی بزرگش کردیم بعد تبدیل شد به یک سطحی از خشم ، خشم را پرورش دادیم بالا آمد به نفرت تبدیل شد و بعد از نفرت به دشمنی . اینها را کی آورد؟ هیچکس این وسط نبود! هیچکس به من چیزی نگفت، هیچکس هم به ایشان چیزی نگته بود پس چطوری آمد؟ اینها را ذهن آورد به این اسارت ذهن می گویند اما همان لحظه ای که ایشان این را گفت اگر من این جواب را می دادم یعنی به ذهن می گفتم ساکت، بشین ، ای ذهن من تو فقط ماشین حساب من هستی من در تو بزنم دو دو تا تو بگو چهار تا والسلام. من کارایی بالاتر از این از تو نخواسته بودم از تو نخواسته بودم برای من آدمها را برآورد کنی و بعد من را به یک جایی سوق بدهی که ناکجا آباد است . می دانید که خیلی ها یمان تو زندگی ها یمان این کارها را می کنیم؟ زن و شوهر هایی که به جنگ و دعوا می رسند به جدایی می رسند فقط به دلیل اینکه به ذهن شان نگفتند هیس ساکت . حضور داشته باشید به ذهنتان بگویید برو ساکت شو آنوقت از اسارت ذهن خلاص میشوید.
صحبت از جمع: پیرو صحبت ماموریت دیدم که در زندگی روزمره که خیلی موقع ها ما غر میزنیم دچار روزمرگی شده ایم . ولی یک جاهایی از این نوع زندگی را دوست داریم . مثلا اینجا آمدن را دوست داریم . این بخش از زندگیمان برایمان معنوی و مثبت است . یک جایی از آن را هم که نگاه میکنیم نگاه پست و پایینی است . مثلا چه کسی فکر میکند دستشویی رفتنش امر مهمی است ؟ ولی دریافتی که من داشتم این است که هر لحظه از زندگی دفترمشق ماست برای اینکه ماموریتهایمان را انجام بدهیم و با انجام ماموریتهایی که در تک تک عرصه های زندگی به ما میدهند ، پیامها و ماموریتهای جدید دریافت میکنیم . این نگاه را که به زندگی پیدا کردم دیدم که اصلا بهتر و بدتر ندارد . یعنی آدم با خانواده ، با دوستش یا سرکارش باشد . خواب یا بیدار باشد . در همه آنها اگر توجه داشته باشد که میخواهد ماموریتهایش را درست انجام بدهد . همه برایش ارزشمند میشود .
استاد : به یک موردی اشاره کردی که من به آن خیلی اهمیت میدهم . حتی باب دستشویی رفتن . ما به این فعل بسیار بسیار مهم هیچوقت به عنوان یک فعل مهم نگاه نمیکنیم . اگر که نیاز به دستشویی پیدا کنیم تلاش میکنیم هر جوری هست نگهش داریم و کارهای مهمتر دیگری وجود دارد . در حالیکه یکی از ماموریتهای مهم ما در دنیا به موقع تخلیه کردن مثانه خدمتگزار است و به موقع تخلیه کردن روده بزرگ خدمتگزاراست که به شدت تحت فشار است . اگر در این امر کوتاهی کنیم و دیرکرد داشته باشیم به آنها صدمه واررد میکنیم . اتفاقات بد برایشان می افتد . ما هیچوقت به اینها اینجوری نگاه نمیکنیم . پس این از آن نکاتی است که باید حتما به آن توجه کنیم . به غذا خوردنمان به عنوان یک ماموریت در دنیا نگاه نمیکنیم . من گله مندهستم از آنهایی که دیر بیدار میشوند . صبحانه نمیخورند . به خیابان میدوند بخشی به نام نهار ندارند . من برایم مهم نیست که چقدر میخورید . ولی سلولهای بدن شما به کمک شما نیازمند هستند . این بخشی از ماموریت شما در دنیاست . چقدر به آن توجه میکنید ؟
من حالا جدیدا به یک چیزی رسیدم . آینه خانه مان را شاید یک وقت ده روز ده روز نگاه نمیکردم . بعد گفتم : خودت برای خودت مهم نیستی . آینه آفریده شده و قرارداده شده برای اینکه در آن نگاه کنند . سهم او چه میشود ؟ گاهی نگاهش میکنم میگویم : خوب نیستی ، پراز خاک هستی. خوشم نیامد . که باز هم گردن خودم است . خودم باید پاکش کنم . اما گاهی نگاهش میکنم می بینم چه تمیز است . میگویم : دستت درد نکند چه قشنگ نشان میدهی . من در آینه خودم را زیباتر از آنچه که هستم می بینم . این هم یک ماموریت است . همیشه که حضور در جبهه های جنگ نیست . حضور در میدانهای اقتصادی که نیست . به ماموریتهایتان خوب نگاه کنید .
سوال از جمع: در رابطه با بحث صبر که فرمودید ،چه جوری باید این صبر که مثل صبر جمیل دلچسب بشود و از حالت تحمل و سختی خارج بشود ؟ یعنی در واقع باید در لحظه بودن یعنی خدا را حس کردن باشد ؟ که این اتصال هیچوقت جدایی پذیر نیست .
استاد : اصلا جدایی ندارد . ما این جدایی را حس میکنیم . یعنی باعث ایجاد آن میشویم در لحظه حال که نیستیم یعنی جدایی .
ادامه سوال: حالا سوال اینجاست که مرزی بین صبر و حق وجود دارد ؟
استاد : فکر میکنم صبور به حق میرسد .
ادامه سوال: فاصله ای هست ؟
استاد : اصلا هیچ چیز در دنیا دارای فاصله نیست . اگر تو متر خریدی و دستت گرفتی که فواصل را مترکنی و اندازه بگیری من بتو بگویم هیچ چیز در دنیا دارای فاصله نیست . الان بین من و تو هم فاصله نیست .
ادامه سوال: حالا اینجا بحث زمان مطرح میشود .
استاد :زمان فقط در حال است . گذشته و آینده از جنس زمان نیست . باید این دستور زبان فارسی را بازنگری جدید کنند . گذشته و آینده در زمان نیست . زمان یعنی زنده . یعنی وجود دارد . گذشته کجا وجود دارد ؟ هیچ چیز نیست . آینده کو ؟ نشانم بده . آن هم که نیست. اما چی هست ؟ این لحظه ای که الان من اینجا نشستم . این لحظه ای که الان به شما متصل هستم . در همین لحظه با چشمم شما را میگیرم اجازه نمیدهم تکان بخوری . با من یکی بشوی . دیدی ؟ میشود ؟ حتما میشود . چون اصلا بین من و تو متری نیست . فاصله ای نیست . اصلا من و تو یکی هستیم .
ادامه سوال: ریشه ی این مباحث از اینجا نشات گرفت که ائمه ما در یک مقطعی به یک شیوه ای رفتار میکردند . آن رفتار و عملکرد می آید در عالم نفس و این صبر و حق که همیشه با ایشان هست . جدایی ناپذیر است .
استاد : درست است . خب ، چه میخواهی بگویی ؟ اینها را گفتی که به چه نگاه کنی ؟
ادامه سوال: به اینکه اگر بخواهیم در هر لحظه اشتباه نکنیم . یعنی ما میگوییم ائمه موقعیت سنج هستند . تمام درد جامعه مسلمین این بوده که حرف ائمه را در آن مقطع خاص نمی فهمیدند . میخواهم بگویم اینها با هم چطور میشود ؟ اصلا نیازی به تطبیق دادن هست ؟
استاد : شما میخواهی یک کاری بکنی . من بتو میگویم اصلا هیچ کاری نکن . اصلا نیازی نیست که کاری بکنی . من به شما میگویم که دوست عزیز در آن لحظه باش . بدون اینکه اختیار کنی تو یک کاری بکنی . چون در یک لحظه وقتی حضور داری و شاهد هستی همه چیز از همه جا در حال وقوع و در حال نگاه است . منظر نگاه تو است . پس لازم نیست کاری بکنی . دوربین بیاوری ببینی . زمان سنج بیاری ببینی . فلان کار را انجام بدهی . اصلا نیازی نیست . بهترین کاری که میتوانی بکنی این است که برای خودت تمرینی بگذاری که در لحظه حال زندگی کنی . چه جوری ؟ این چایی را که میخوری فقط به چایی فکر کن و به چای توجه کن . در آن لحظه حتی نیاز نیست به لیوانش نگاه کنی . اول مایع چای . اگر از آن بهره ات را بردی میتوانی به لیوانش هم که در دستت هست نگاه کنی . اما دیگر با سرویس آن کار نداشته باش . بقیه آن چه شکلی است ؟ کجا گذاشتیم ؟ نکند شکسته باشد ؟ خوب شسته شده ؟ این دیگر ذهن است . دوباره تو را سوار کرد به کولش برداشت رفت . یا بالعکس سوار کول تو شد تو را با خودش برد .
ادامه سوال: یک جاهایی دیگر صبر جواب نمیدهد . این صبر ، صبرِذهنی است که من میگویم ؟
استاد : هروقت صبر جواب نداد تحمل است .
ادامه سوال: مثلا ائمه یک جایی بنشینند صبر جمیل کنند یا استغفار کنند . یعنی با این دیدگاه که فقط بتوانند صبر جمیل داشته باشند ولی خب یک جاهایی هم جنگیدند .
استاد : جنگ شما نمیتواند صبر شما را منتفی کند . امیر المومنین وقتی که عمر بن عبدُوَد را میکشت . او را زمین زده بود . میخواست آخرین ضربه را بزند . آن نانجیب آب دهان پرتاب کرد به سوی امیرالمومنین . آقا بلند شدند تاملی کردند بعد نشستند روی او و او را کشتند . گفتند : آقا خب همان موقع ضربه را میزدی . فرمودند : آن موقع برای خودم میزدم . چون من را عصبانی کرد و به روی من آب دهان انداخت . من را ناراحت کرد . اما الان برای خدا میکشم . مفهوم صبر سکوت نیست . شما صبر و سکوت را باهم همزاد گرفتی و به هم دیگر معنی میکنی . صبر یعنی بر آنچه که الان دارد اتفاق می افتد حضور دارم و آن را می فهمم و تعارضی با آن ندارم . حتی اگر جنگیدن در آن باشد . خب با آن میجنگم . حتی اگر در این لحظه نیاز است بنشینم و دست و پایم را ببندم . می نشینم . چطور که امام موسی کاظم بیشترین زمان زندانی بودن را در عمرش کشید ، با همین نگاه صبر . به آن فکر بکن . صبر با سکوت الزاما همراه نیست . یعنی هیچ نگفتن . هیچ کاری نکردن . هیچ تکانی نخوردن الزاما همراه نیست . بعضی جاها هم ممکن است پیش بیاید که همراه است . ولی همیشه همراه نیست . ولی در خود جنگ ، اتخاذ جنگ ، صلح یا هر روشی اگر صبر حضور داشته باشد همه چیز منطقی پیش خواهد رفت . درست پیش خواهد رفت . چون لحظه به لحظه رصد میکنی و لحظه به لحظه تصمیم میگیری .
ادامه سوال: به عنوان آخرین سوال ، اصالتی که حق دارد صبرو عشق و .. زیر مجموعه حق قرار میگیرند ؟ وقتی میگوییم علی مع الحق و الحق مع العلی .
استاد : تو حق را معنی کن . میدانی حق یعنی چه ؟ یعنی خدا . ما همه اینها را پله گرفتیم برای اینکه به خدا برسیم . صبر را هم رتبه خدا نگذاشتیم . عشق را هم هم رتبه اش نگذاشتیم با اینکه جنسش عشق است . یک شناسه جنس خدا عشق است . ولی همه اینها پلکانی است که گرفتیم یکی یکی بالا میرویم می خواهیم به چه برسیم ؟ به حق .
ادامه سوال: این پله کانها در غالب ذهن است این ذهن باید دائم باز بشود ؟ وقت پلکان است یعنی یک فاصله ای هست دیگر ؟
استاد : اگر تو در لحظه به اینها نگاه کنی و قدم برداری ذهنیست بارور . بعدها می آییم راجع به اینها صحبت میکنیم . ذهن را همینطوری رها نمیکنیم به امان خدا . چون ذهن مجموعه ایست از نفسها . بگذار ما کلی در مورد این صحبت کنیم . جلو بیاییم . بعد به شما میگوییم که ذهنتان از کجاها تغذیه میکند ؟ به آن تغذیه خوب بده و تغذیه بد نده . به آنجا هم میرسیم . ولی با یک ذره تانی .

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.