منو

پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu 04 18 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره هفتاد و سوم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 240

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع : جلسات قبل یک تعهد برداشتم تحت عنوان جهاد با نفس ؛ یک روز که گذشت دیدم که خیلی کار سختی است ، چون دوست داشتم که یک کار ادامه دار انجام بدهم ، نفوسی را که می شناختم تقسیم بندی کردم و با نفس " خوردن " شروع کردم ؛ دیدم خیلی جاها آدم می خورد بدون این که بدن او احتیاج داشته باشد ، بدون آن که گرسنه باشد ، بدون هیچ دلیلی فقط می خورد ، بعد می گوید که چرا من آن قدر خوردم ، این قدر سنگین هستم ، خوابم نمی برد ؟ خیلی مریضی ها را می گیریم به دلیل این که نمی توانیم نفس خوردن خود را کنترل کنیم . خیلی جالب بود دیدم به جای این که شکم من گرسنه باشد ، مغز من گرسنه است و وقتی مغز گرسنه باشد کاری ندارد که در شکم تو چه می گذرد و فقط می گوید بخور بخور ... بعد از این هر موقع که می آیم یک چیزی بخورم اول به آن فکر می کنم ببینم بدنم نیاز به خوردن دارد یا نه ؟
استاد : بسیار عالی ، کاملا درست می گویند .
صحبت از جمع : تعهد برداشته بودم که نیمه پر لیوان را یعنی هر اتفاق خوبی که در یک اتفاق بد است را ببینم . اوایل و حتی هنوز هم سخت است که پیدا کنم وسط یک عالمه اتفاق سخت که مرا اذیت می کند ببینم قسمت خوب آن کجا است ؛ اما قسمت جالب ماجرا آنجایی بود که : من که همیشه مترصد اتفاق های بد هستم ، انگار که خداوند همه اتفاقات بد را برای من می خواهد رقم بزند ، ولی از وقتی که این کار را کردم انگار خدا برای من مهربان تر شده است ، دنیای بیرون عوض نشده ولی انگار به کام من است
استاد : آشپز عوض نشده است ولی غذا خوشمزه تر است .
ادامه صحبت از جمع : بله ، انگار که می گویند جهان بیرون بازتاب درون ما است . انگار این نگرانی ها را من انداخته بودم در زندگی خودم . بعضی از آیه های قرآن برای من مفهوم نبود ، مانند آیه ای که می فرماید : همانا ما هر چیز را در بهترین شکل آن آفریدیم . الان می توانم آن را باور کنم و می توانم بفهمم که چرا می گویند هر جور که راجع به خدا فکر کنید خداوند با تو آن طوری برخورد می کند . واقعیت این است که ما چطوری خداوند را می بینیم و آن را به زندگی خود می آوریم و او در زندگی ما جریان پیدا می کند و آن شکلی جهان را از آن منظر نگاه می کنیم . به خاطر این است که یک نفر در بدبختی است ولی زندگی او گل و بلبل است و یک نفر در خوشبختی دارد زندگی می کند ولی مدام غم و اندوه دارد .
یک تهعد دیگر هم دارم که گفتم هر کاری که خواستم انجام دهم 5 دقیقه صبر می کنم بعد آن را انجا م می دهم ، چقدر دلپذیر ؛ همیشه فکر می کردم که اگر بخواهم این 5 دقیقه را صبر کنم چکار کنم ، دفعه های اول ، دوم فکر می کردم چقدر دلم این را الان می خواهد مثلًا چایی داغ بودن آن می افتد و .. بعد که این 5 دقیقه را صبر می کردم صرف دیدن و لذت بردن آن می شود ، وقتی یک جرعه می خورم اصلا گوشت می شود به تن من . ما که یک سری دستورات داریم که برای من جز دستورات دست و پا گیر بوده الان فکر می کنم نه خیلی دست و پا گیر نیست و خیلی کمک می کند که تجربه زندگی ، تجربه دلنشینی بشود . من همیشه اعتقادم بر این است که کسانی که در دنیا زندگی خوبی داشته باشند در آخرت زندگی خوب را تجربه می کنند ، مگر می شود کسی تجربه زندگی خوب را نداشته باشد بعد یک دفعه به بهشت برود ؟ الان به لطف پروردگار یک سر سوزن از آن چشیدم و امیدوارم ادامه پیدا کند .
استاد : بسیار عالی ، خداوند در قرآن می فرمایند که آن دنیا طرف با چشم های نابینا محشور می شود ، می گوید خدایا من که در دنیا بینا بودم ، چشم من می دید و خداوند می فرمایند : فکر می کردی می دیدی ، اصلاً هیچ چیز را نمی دیدی ، در عمل در دنیا کور بودی برای همین هم اینجا کور محشور شدی ، چرا ؟ چون هیچ چیز را آن طوری که هست ندیدی ، تو همه چیز را آن طور که خودت خواستی و دوست داشتی و فکر می کردی ، دیدی . آن دیدن نیست تو باید هر چیز را همان طور که بود می دیدی به همین دلیل اینجا کور محشور شدی . خیلی عالی است و کسی که این را تجربه می کند اگر نخواهد به آن تداوم بدهد خیلی زیاد بازنده است یعنی دو برابر آن کسی که این را نفهمیده بازنده است . پس بنابراین حتماً به آن توجه کن و انتخاب تو باشد ، انتخاب که شد با کمال میل به دنبال آن می روید اجبار که شد از زیر آن در می روید ، می توانید روزی 2 یا 3 تا تعهد کنید که این طوری ببینید و بعد که عادت کردید به این 2 یا 3 تا ، می توانید بکنید 5 یا 7 تا ، بعد نگاه می کنید می بینید که فراگیر است همه زندگی تو را فرا گرفته است . بسیار عالی است یعنی به مفهوم واقعی کلمه شما درک کردید که چی گفتم و همان را پیاده کردید ، و این واقعا کمال نامردی است که کسی این را بفهمد و بعد آن را رها کند .
صحبت از جمع : من جلسه پیش تعهد کردم که یخ نخورم و یا اگر خوردم یک یخ بخورم . و این که چون من نوشیدنی های دیگه می خوردم و آب نمی خوردم ، وقتی آب می خوردم خیلی برای من دلنشین بود و با کمال میل خوردم . یکی از بزرگان فرمودند که آب را جرعه جرعه بخورید ، من هم سعی می کنم آب را جرعه جرعه بخورم و از آن لذت ببرم .
استاد : بسیار عالی اینها همه تجربیاتی است که بعدا وقتی جزو زندگی شما شد می توانید این را بسط بدهید ، چون وقتی در سن شما یکی بتواند این را بفهمد ، درک کند فرصت زیادی در اختیار دارد که در آینده این را باز کند و گسترده کند در همه ابعاد زندگی خود ، آن وقت زمانی که در همه ابعاد زندگی او جاری شد وقتی شما بیست یا بیست و پنج ساله شدید می بینید که خیلی متفاوت هستید از بیست و پنج ساله های دیگر .
صحبت از جمع : ما در مدرسه یک زنگ مشاوره داریم و یکی سوال پرسید : یکی از دوستانم خیلی از من دور است و احساس می کنم با من مشکل دارد ، من چکار کنم که مشکلم را با او برطرف کنم ؟ اجازه خواستم و من جواب دوستم را دادم و گفتم که با او حرف بزن ، چون من خودم تجربه اش کرده ام.
استاد : بسیار عالی ، وقتی در این سن شما می فهمید که با حرف زدن خیلی مسائل قابل حل است دیگه سن بالا برسید مسئله ای نمی ماند که حل نشده باقی بماند ، چون شما همیشه آماده هستید گفت و گو کنید و در گفت و گوها مسائل حل می شود .
صحبت از جمع : شما سال ها قبل در صحبت هایتان خیلی تأکید می فرمودید که سعی کنید که صفت ها ی خوبتان و کارهای خوبتان که به آن اعتقاد دارید در ذهنتان نهادینه شود یعنی یک صفت ثانویه بشود و دیگه اصلاً نیاز نیست به آن فکر کنید و انجام دهید . مثلا من سال ها است که شب ها شام سنگین نمی خورم . هفته گذشته رفتم منزل دوستم به احترام سفره ای که پهن شده بود مجبور شدم بخورم عواقب آن را هم کشیدم ، چون بدن من نمی پذیرد و سال ها است عادت کرده است و نیازی نیست که من هر شب به او بگویم شام نخور و... در هر کاری واقعا همین است ان شاءالله خدا کمک کند که همه چیزهای خوبی که می خواهیم ملکه ذهن ما شود. استاد : بله ملکه ذهن که بشود همه چیز کارگشا می شود .
صحبت از جمع : شما یک جلسه ای فرمودید که اگر سعی کنید حرف زدن خود را با اطرافیان خود کم کنید کم کم آن خدایی که در وجود شما است او با شما صحبت می کند و دیگر او به شما می گوید چی درست است و چی غلط است ، الان این کار را بکن و آن کار را نکن ، این را واقعاً از خدا خواستم و یک مدت توانستم انجام بدهم نمی دانم چی شد که از چند روز پیش دیگر نمی توانم آن طوری باشم مثلاً در محیط کارم که می نشستیم با همکارانم صحبت می کردیم و صحبت به قضاوت کردن و غیبت هم می کشید و وقتی که من آن تعهد را کرده بودم خدا هم کمک کرده بود و یک مدتی بود که حرف زدن های من با آن ها خیلی محدود شده بود و دیدم اصلاً حرفی ندارم که بروم با آنها بزنم ، انگار پیش نمی آمد مثلاً وقتی می خواستیم حرف بزنیم مرا برای یک کار دیگری می خواستند و من می رفتم سراغ آن کار ، نمی دانم چی شده که از چند روز پیش این ناخودآگاه از هم شکست .
استاد : این را یک توضیحی بدهم که شاید هم به درد همه هم بخورد . در مباحث اعتقادی یا اصلاحیه های نفس و حرکت شما به سمت بالا یک اتفاق خیلی جالبی که می افتد این است که شما با ذوق و شوق شروع می کنید ، حرکت می کنید ، پیش می روید و مدتی هم خوب پیش می روید اما یکدفعه یک جایی متوقف می شود . این خوش آمدن شما از این جریانات خودش برای شما یک حجاب می شود ، یک پرده و جلو دارنده می شود برای این که این اتفاق نیافتد ، یک دفعه شما متوقف می شوید چون بعد از آن دیگه چیزی نیست که جلو خود را ببینید شما فقط آن حجاب را می بینید اما خدا وند عالم بنده های خود را رها نمی کند پس از یک خورده طول کشیدن این ماجرا و توقف شما و یک خاموشی در مسیر حرکت شما ، شما می افتید به تکاپو که چی شد ؟ چه اتفاقی افتاد ؟ اگه نیافتید به تکاپو که دیگه معطل هستید ، می مانید در همان مرحله ، اما اگه شروع کنید به تکاپو که چه اتفاقی برای من افتاده است ؟ من کار بدی کردم ؟ کسی با من کاری داشته است ؟ من چی شدم و...به این مطلب که می افتید آرام آرام حرکت بعدی شروع می شود ، اصطلاحاً می گوییم حمله اجانب ، تازه بعد از این که شروع به حرکت می کنید درگیری های شما زیاد می شود چون دیگر به شکل قبل برای شما حرکت ایجاد نمی شود و روند عوض می شود . قبلا می دیدید که : بدون این که اراده کنم مسیر صحبت ها عوض می شد ، بدون این که اراده کنم یکی مرا صدا می کرد و مرا از اینها جدا می کرد اما دیگه بعد از این این طور نیست چون شما دانستید که باید جدا بشوید حمله ها شروع می شود اینجا است که آگاهی شما و مقاومت شما کارساز می شود . به محض این که حمله می کند شما نمی خواهید غیبت گوش کنید ، غیبت کنندگان شما را احاطه می کنند اینجا شما هستید که باید از زیر این چادر و پرده حجاب بیرون بیایید و چون قبلاً به شما نشان دادند و شما متوجه آن هستید اگه این کار را بکنید دوباره رهایی آغاز می شود . اما فکر نکنید که تمام می شود باز مدتی می روید یک دفعه یه جایی دوباره یک حجاب و یک حمله و باز متوقف می شوید این همین طور ادامه پیدا می کند و اگر درست حرکت کنید فواصل این حمله ها زیاد می شود تا جایی که دیگر هیچ می شود . این نه برای شما اتفاق می افتد برای همه اتفاق می افتد . همه بزرگانی که در مسیر الهی هم حرکت می کنند از این قصه ها همیشه داشتند منتها در مقابل آن ایستادند و توجه گذاشتند ، شما بر آنچه برای شما اتفاق می افتد توجه بگذارید .
ادامه صحبت از جمع : وقتی اوایل شروع کرده بودم و خودم این را احساس کردم در دلم گفتم که چقدر خوب است که این طور است و خدا را هم شکر می کردم و به خودم می گفتم به خودت غره نشی و فکر نکنی که حالا خبری است . اینها را در دلم به خودم می گفتم و شکر هم می کردم و الان شما فرمودید خوشت آمده یعنی فقط به خاطر این که خودم خوشم آمده است یا گناه های دیگری کردم که به خاطر آن این طوری شده است ؟
استاد : من گناه های دیگر را کار ندارم ، همین این یک قلم جنس کار را به شما معرفی کنم ، همین خوش آمدن از این که من دارم این کار را می کنم ، لذت بردن از این که من این طوری شدم ، لذت بردن از این که من این طوری عمل می کنم ، شد پرده حجاب و افتاد جلو چشم های شما ، اجازه نداد که نورهای بعدی را ببینید که به هوای آنها بپرید اینجا است که باید فوری به خودتان برگردید ، چرا تاریک شد ؟ چرا ادامه پیدا نکرد ؟ چرا برای من همچنین اتفاقی افتاد ؟ چون تا اینجا خدا برای شما اسباب فراهم کرده بود پس شما چکاره هستید ؟ به شما نشان داد که ببینید چه اتفاقی می افتد ببینید چقدر دلچسب و عالی است . مثل دوچرخه سواری می ماند بچه ها وقتی می خواهد دوچرخه سواری یاد بگیرند پدرها یا مادرها اوایل فرمان و عقب دوچرخه را با هم می گیرند ولی بعد یواش یواش فقط عقب دوچرخه را نگه می دارند و بعد دیگه ول می کنند حالا مادر می گوید نکن می خورد زمین و بابا می گوید بزار بخورد زمین ، خوب است که زمین خوردن را بفهمد تا آن زمین خوردن را نفهمد دوچرخه سواری یاد نمی گیرد چون همیشه فکر می کند یکی عقب را گرفته است این هم هیچ وقت زمین نمی خورد . حکایت ما و حکایت شما در این ماجرا یعنی همین ، عقب دوچرخه شما را ول کرده است که شما بخورید زمین بفهمید که تا اینجا او شما را آورده است خب شما نمی خواهید راه بیافتید ؟ نمی خواهید حرکت کنید ؟ شما باید اراده کنید که غیبت گوش نمی کنم . من نماز می خوانم تلویزیون را روشن می کنند ، ساز و آواز دارد ، حرف و گفتگو دارد ، من که نمی توانم نمازم را بشکنم ، گوشم را می بندم ، شما هم همین طور ، یک جایی می توانی از غیبت کنندگان فرار می کنی ، یک جایی نمی توانی گوشت را ببند ، اصلاً نمی شنوی ، ولی ساده نیست ، با همه وجودت ، تک تک سلولهایت باید بخواهی که نشنوی ، آن وقت دیگر نمی شنوی ، صدا را می شنوی ، واضح متوجه نمی شوی چه می گویند ، از شما می پرسند چه می گفتند ؟ می گویی نمی دانم ، من فقط صداهایی می شنیدم . کناز منزل ما خانه خراب می کنند از صبح تا غروب صدا می آید بپرسید چه صداهایی آمد ؟ کلنگ بود ؟ تبر بود ؟ ارّه بود ؟ چه بود ؟ من نمی دانم ولی صدا را می شنیدم ، صدا هست ، گوش زمینی ام صدا را می شنود ، توجه زمینی بگذارم می فهمم اما چون توجه زمینی را برداشتم همان صداهای نامفهوم را می شنوم ، شما هم باید در این ماجرا همین طور حرکت کنید .
صحبت از جمع: در رابطه با فرمایشات دوستمان راه کاری که برایم راه گشا بود را درمیان می گذارم ؛ ما باید بپذیریم تغییرات این چنینی مقصد نیستند ، بلکه مسیرند ، این طور نیست که من متعّهد شوم به این که غیبت نمی کنم و گوش نمی کنم ، یک روزی هم بگویم ، به به من رسیدم من آدمی هستم که نه دیگر غیبت گوش می کنم نه غیبت می کنم . این همواره در تمام عمرتان یک مسیر است . فلسلفه مراقبه یعنی همین ، من همواره در حال بروزرسانی و رشد دادن خودم هستم . تعبیر دیگری هم که هست : این تغییرات مثل جوجه یک روزه می ماند ، شاید خیلی از ما این تجربه را در بچگی از جوجه یک روزه ها را داشتیم ، روز اول و دوم ، هفته اول جذاب است ، به جوجه غذا می دهیم ناز و نوازش می کنیم ، همراه خودمان همه جا می بریم ، کم کم که برایمان عادی می شود ، پدر مادر به فکر این هستند که جوجه را سر به نیست کنند چون این مسئولیت به عهده آنها می افتد ، چون آن جذابیت ابتدایی را از دست می دهد و می روم سراغ یک چیز جدیدتر ؛ خیلی وقت ها این تغییراتی که ما می کنیم برایمان نتایج شگفت آوری می آورد، روز اول ، هفته اول مجذوب نتایج هستیم و انجام می دهیم که به آن نتایج برسیم ، ولی بعد از یک بازه زمانی چون آن نتایج برای ما تکراری هستند ناخودآگاه توجه نمی کنیم . برآیند این دو موضوع ما را دچار فراموشی می کند ، یکی این که فراموش می کنیم مقصد نیست بلکه یک مسیر است . دوم این که همواره باید بروز رسانی کنیم ، مثل یک جوجه همواره باید مراقبت کنیم ، اگر مراقبش باشیم یک روزی می رسد که مرغ می شود و نهادینه می شود ..
استاد : ملکه ذهن می شود ، من یک تعبیر دیگری هم می کنم ، حکایت این قصه ای که می گویید برای من امروز حکایت رمزهای یکبار مصرف است ، دارم با نرم افزارهای بانکی کار می کنم ، هر پولی را که می خواهم واریز کنم باید رمز یکبار مصرف را بگیرم و منتقل کنم و بعد پول را واریز کنم ، کمی تعلّل در این مسئله رمزم را بی ثمر می کند ، باید بروم رمز بگیرم ، اوایل برای من مشکل بود ، اما وقتی رمزم را نگاه کردم تا زمانش تمام شد ، گفتم می دانی که لحظات زندگی تو مثل این می ماند ، هر لحظه اش رمز خودش را دارد ؟ اگر شما در آن لحظه رمزتان را گرفتید و بکار بردید برای آن لحظه است تمام می شود و سودش را می بری اما اگر توجه نکنید زمان آن می گذرد ، تمام می شود ، اگر بخواهید لحظه دیگری داشته باشید مجبور هستید رمز دومی بگیرید اما مطمئن باش دیگر این رمز دوم آن اولی را که تمام شده جبران نمی کند ، پس مواظب رمزهای یکبار مصرف زندگیت باش . وقتی در جمعی قرار می گیری که شروع به غیبت می شود ، این همان تایم معکوس رمز یکبار مصرف است ، رمز آمد ، غیبت ، نه نه نه... ولی اگر دیر بجنبید تایمش تمام می شود و تو همه ی غیبت را شنیدی تمام شد و لحظه بعدی اگر بگویی نه نمی خواهم ، در لحظه بعدی امکان پذیر است اما لحظه قبل را شنیدی تمام شد دیگر برگشت ندارد ، اگر می خواهی دچار نشوی رمزهایت را تا می گیری سفت بچسب نگذار در برود . بنظر سخت می آید ولی قول می دهم که سخت نیست . اگر برای من گرفتن این رمزهای یکبار مصرف در عرض یک روز ده مورد برای انجام کار بانکی که عجله ای هم هست پوست مرا می کَند ولی دیگر می توانم چون اراده کردم رمزم را گرفتم سریع بدوم به هیچ چیز دیگری هم فکر نمی کنم . غیبت است تو شنیدی ، دیگر تمام حرفهای خوب را هم نمی شنوی ، چون غیبت آمد ، اگر از آن در نروم می افتد در ذهنم می ماند و لحظه بعد شاید ترک غیبت بخواهم بکنم ولی فرجه رفته ، این لحظه را گوش کردم تمام شد ، با دقت و مراقبت بیشتر به اعمالتان نگاه کنید زودتر موفق می شوید .
صحبت از جمع : در جلسات قبل که فرموده بودید نقشتان را بنویسید و در عین حال سنگ قبرتان را بنویسید درگیر این دو مورد بودم ، نقشهای زمینی ام را روی کاغذ آوردم و برایشان معیار قرار دادم و دیدم خیلی جاها نقشم را باختم آیا دوباره این نقش ها بر می گردد و این که در کنار این موضوع سنگ قبرم را نوشتم که ای کاش این اتفاق بیفتد ولی تا الان نشده ، دچار یک سردرگمی ام که اگر آن ای کاش را بخواهم بروم نکند همین نقشم را از دست بدهم ؟
استاد : سؤال شما خیلی خیلی بزرگ و اساسی است ، ما بسیاری از نقش ها را در زندگیمان داشتیم و اصلاً نمی دانستیم اینها نقش است و من بازی کننده این نقشم ، آن زمان فکر می کردیم "منم"، " این منم " و بر اساس "منم" حرکت کردیم . می دانید که قرآن می گوید انسان بسی در خسران است ، گاهی اوقات می گوید خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَه است ، چون یک چیزهایی در لحظه خودش است ، شما دیگر هرگز فرد 18 ساله نخواهی بود ، اگر می توانی بشوی نقش های قبلی هم می تواند برگردد ، نمی توانی بشوی ، این است که انسان بسی در خسران است ، چون آگاه نیست که این لحظه 18 سال پرید ، دیگر این نیست ، تمام شد ، این خیلی تأسف بار است و غم به دل می آورد ولی خدا در کنارش ما را آموزش داده ، اگر این پرید بعدی را بگیر ، چون بعدی تداوم همین نقش است ، اگر هوشیار باشی سریعاً می توانی دستگیرش کنی ، رباینده آن لحظه باشی ، نه دیگر آن لحظه ها و نه آن نقش ها نمی آید ، ولی مفهومش آن نیست که مشابه آنها نیاید . یک روزی من ازدواج می کنم و در ازدواجی که انجام دادم باید نقش یک همسر را داشته باشم در نقش همسر بودنم بسیار قصور می کنم ، امروز که به این نکته رسیدم اگر هنوز همسر داشته باشم برمی گردم در این سن نقش همسر بودنم را اجرا می کنم دیگر در آن سن نیستم ، تمام شده ، ولی مفهومش این نیست که این هم بگذارم بسوزد ، اینجا اجرایش می کنم ، همسر ندارم ، اشکال ندارد اگر صاحب همسر شدم دوباره به این نکته توجه می کنم ، اصلاً دیگر ازدواج نکردم و دیگر همسر هم نداشته باشم ، نقشش رفت اما اگر آن نقش را کامل بازی نکردم نقش مادریم را کامل بازی می کنم ، نقش اولادی و نقش کارمندی ام را کامل بازی می کنم ، هزاران نقش دیگر برای من پیش روست که اگر برای من یکی پرید می تواند 999 نقش دیگر برای من باشد و اجرا کننده اش من باشم ، پس از دست ندادم ، ولی بله ، آن نقشهایی که پرید ، پرید ، برای همین است که خداوند می گوید دیدید اشتباه کردید استغفار کنید ، استغفار به من هر دم یاددآوری می کند چیزی را در زمان خودش انجام ندادم .
صحبت از جمع : قبل از اذان که می شد اضطراب و استرسی به وجودم می نشست ، اگر سر کاری بودم باید این کار را تمامش می کردم ، این اضطراب را به بقیه انتقال می دادم ، دیدم کار بدی است ، من می خواهم نماز اول وقت بخوانم ولی دیگران را آزار می دادم ، بعد متوجه شدم کارم اشتباه است و سعی کردم کاری به کار دیگران نداشته باشم . اما یک خوشایندهایی پیش می آید ، مثلاً نمازی را که می خوانم ، خداوند فراهم می کند ، الان بدون این که دلم شور بزند ، خودبخود اطرافیان همراهی می کنند ، برای من خوشایند است ، این خوشایندها حجاب است ؟ احساس می کنم که اینها را خودم برای خودم می خواهم انگار برای خدا نیست . هر کار خِیری که می کنم و آرامش می گیرم آیا باز این حجاب است ؟
استاد : شما اگر کاری که انجام می دهید کار نیکو پسندیده خداپسندی الهی است اگر بعد از انجام این کار برای شخص شما این حالت را پیش می آورد که خدا رو شکر خیلی پسندیده بودی کار خوب کردی ، آرامش می آید آرامش با خودپسندی خیلی فرق می کند همه ما این طور هستیم ؛ وقتی در اطراف خودمان به یک گربه غذا می دهید غذا می خورد حس آرامش به شما می دهد چرا ؟ چون احساس می کنی یک مخلوقی از مخلوقات خدا سیر شد نه این که من سیر کردم ، سیر شد این خیلی مهم است که نوع نگاه شما به انجام کارهایی که می کنی چگونه باشد . ما یک مخلِص داریم یک مخلَص ، مخلِص برای رضای خدا همه کاری می کند اما مخلَص از همه کارهایی که می کند ، رهاست کارها در وجودش نمی ماند ؛ یعنی این که من امشب جهت خیرات جهت انفاق تعدادی غذای پخته و می فرستم به خونه ای که می دانم غذا ندارند ، بخورند بعد از آن دیگر از خاطر می برم اما وقتی هنوز به خاطر می آوردم و به فلانی می رسم می گویم خدا توفیقی نصیب کرد به فلانی یا حتی اسم هم نمی برم خیلی پرهیز می کنم به یک خانواده ای این جوری غذای گرم دادم خدارو شکر چقدر خوشحال شد ، اشکال دارد تو مخلِصی ولی مخلَص نیستی
ادامه صحبت دوستان : یعنی باید پنهان کنم ؟
استاد : چرا پنهان ؟ فراموش کن . آن کاری که انجام دادی را فراموش کن . این کاری که ما انجام می دهیم خدا توفیقش را می دهد ، جزء وظایف ماست اگر ما جزء وظایف خودمان نگاه بکنیم دیگر در خاطرمان نمی ماند . معلم صبح سر کلاس می رود ظهر هم کلاسش تمام می شود به خانه می آید ، تمام شد . چرا تو ذهنش نمی ماند ؟ برای خاطر این که وظیفه اش را انجام داده است ، کارش کار معلمی است . اما فلانی کهریزک می رود امروز ده تا پیرزن ، پیرمرد را شستشو می کند ، اصلاح می کند ، تمیز می کند این می ماند ، چرا می ماند ؟ چون جزء وظایفش نمی داند ، جزء احسانش می شناسد . در حالی که ما وظیفه مان است حالا یکی می تواند آنجا می رود یکی توی خانه پدر و مادرش ، پدربزرگ مادربزرگش ، همسایه دیوار به دیوارش که گرفتار است . نباید برای شما باقی بماند و چیزی که باقی نمی ماند جزء وظایف تان محسوب می کنید آن وقت مخلَص هستی .

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید