منو

جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri 04 19 2024

A+ A A-

سوال و جواب مربوط به تولد شجاعت از بستر ترس

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 703

بسم الله الرحمن الرحیم

نفر اول: در مورد ترسها من کارم کار آزاد هست و شغل دولتی نیست که حقوق ثابتی داشته باشم و با مدیران مختلفی سرو کار دارم . یک نفر از من خوشش می آید و یک نفر خوشش نمی آید و این در کار من در کل سالها وجود داشته است .. این نوسان مانند یک ترن هوایی است که من با آن مواجه هستم . من با مدیری سرو کار دارم که درگیری ذهنی با او دارم و تمام وقت در این فکرم که نکند به من این طور و آن طور بگوید . با خود گفتم باید با این ترس مواجه شوم تصمیم گرفتم در حیطه نرم افزار یک سری امکانهایی را به وجود آوردم که می توانم تخصصی تر کارم را پیش ببرم و با آموزشگاههای دیگر با یک بستر تمیز وارد مذاکره شدم و چند روز بعد یکی از همین مکانهایی که قبلا گفتگو کرده بودم پیغام دادند که بیا تا باهم گفتگویی داشته باشیم و من با خود فکر کردم که حالا این امکان را برداشتی چرا با دوستانت و با استاد سهیم نشوی . و من این تعهد را برداشتم و وارد این معرکه شدم یعنی هم از لحاظ نرم افزاری خودم را به روز می کنم و راههای جدیدی را برای کار تخصصی ام باز می کنم و هم امکانهای دیگر را در جاهای دیگر فراهم می کنم تا اگر فردایی مشکلی پیش آمد چرا ذهنم را درگیرش کنم.این افکار چه قدر محدودیت برایم ایجاد کرد چه قدر مرا بی جهت اذیت کرد آن هم برای اتفاقی که هنوز نیفتاده است و ذهنم داشت مرا فریب می داد و این امکان را برداشتم و خیلی خوشحالم حالا حصول به نتیجه خیلی برایم مهم نیست ولی این امکانی که برایش گذاشتم بسیار برایم راهگشا بود و خیلی کمکم کرد تا ذهنم آزاد شود . احساس کردم قدمی برای آن برمی دارم و گویی بر این ترس غلبه کردم.
استاد : ان شاالله که موفق باشید در انتخابی که برای خودتان برداشتید پابرجا و استقامت داشته باشید و پیش روید . مشکل یا چالشی که شما در حیطه کار داشتید و رزق و تعامل با افراد دیگر از جمله چالش هایی است که اکثر آدمها دارند که به خاطر شغلهایشان با آنها برخورد دارم . اکثر آدمها این ترس و نگرانی را به این شیوه که شما گفتید حس می کنند و با آن درگیرند و با آن دست و پنجه نرم می کنند . این یکی از چیزهای خوبی بود که شما گفتید ما ذکر می کنیم برای اینکه افق دیدمان باز شود اما این ذکر دلیل نمی شود که حتما طرف مقابلمان که با ما دشمنی هم دارد امروز قربان صدقه مان هم برود. اما افق دید که باز می شود باعث می شود ما ترس را و استرس را تبدیل به یک فرصت کنیم فرصتی که می تواند شما را در مقابل این ترسها به جهت کارتان و امرار معاشتان بیمه کند یعنی ترس را زیر پا گذاشتید و فرصت را جانشین کردید . دوستانی که در این زمینه مشکل دارند شما می توانید برایشان کاملا مثمر ثمر باشید .
نفر دوم : یکی از ترس های من ترس از کامل نبودن است حالا در هر نقشی که دارم یک بخش ترس از اینکه پول نداشته باشم نه اینکه پول نداشته باشم برای خودم خرج کنم یا برای خانواده ام بیشتر نگرانی من این است که یک زمانی پول نداشته باشم یا کم داشته باشم و یک نفر از من تقاضا کند من نداشته باشم که بدهم یکی هم اینکه وقتی که یک کاری را می خواهم انجام بدهم چون از خودم انتظار دارم که در آن کامل باشم ترس از اینکه این کار را کامل انجام ندهم باعث ایجاد ناامیدی و سرخوردگی من شود و حتی بعضی وقت ها انقدر ترس زیاد می شود ترجیح من این است که آن کار را شروع نکنم. یک ترس دیگر من ترس از اینکه وقتیکه یک کاری را به من محول می کنند من کامل انجام می دهم انتظارشان از من بیشتر شود و من نتوانم این انتظار را برآورده کنم یا اینکه وظایف سنگین تری را به من محول کنند و من باز نتوانم این وظایف را کامل انجام دهم همه ی اینها به نظر خودم زیرمجموعه کمال گرایی است . جالب بود چند روز پیش در پیج يکی از دوستان می خواندم که اسم کمال گرایی را شما باید عوض کنید چون وقتی می گوییم کمال گرایی به نظرتان چیز خوبی می آید ولی وقتی که بگویید عدم درک صحیح از توانایی ها و محدودیت ها این باعث می شود که شما بخواهید با آن مقابله کنید و بپذیریم آنچه که محدودیت هست برای شما این خیلی برای من جالب بود .حدیثی خواندم از حضرت علی (ع) که فرمودند :"هر کار خیری را هرچندکوچک انجام بده چه بسا نزد خداوند پذیرفته شود وچگونه کم باشد آنچه نزد خدا پذیرفته شده" خیلی به من کمک کرد که هر کاری را که میخواهم شروع کنم با خودم نمی گویم اگر کامل نشود چی ؟ این یک جوری آن سد ترس را می شکند. یک قانون دودقیقه و یک جا خواندم قانون ده دقیقه هر موقع که می خواهم یک کاری را انجام بدهم هر کاری باشد حتی کارهای روزانه هر کاری که زیر دو دقیقه از شما وقت می برد همان لحظه انجام بده برای کارهای بزرگ تر هم هر کاری که زیر ده دقیقه وقت می برد همان لحظه انجام بده این خیلی به من کمک کرد آن خرده کارهایی را که باعث ایجاد همان استرسی می شود که فکر می کنم کامل نیستم را تقلیل داد علاوه بر این الویت بندی کارها که شما در مورد کمال گرایی قبلا فرمودید بسیار کمک کننده است چون آدم را متمرکز می کند روی کارهای مهم تر، فوری تر و واجب تر،که شاهراه اصلی بود. ممنون می شوم اگر نکته ی برای کامل تر شدن هست بگویید.
استاد:خوب و عالی و کامل گفت و گو کردی و سازمانی دادی به آن چیزها که باعث آزار شما می شود و راه هموار نمودن مسائل را برای خودت با دوستانت شریک شدی. هیچ کدام از کلام و گفتار شما را نمی خواهم نقض کنم اما می خواهم یک نگاه نو دیگری هم به شما بدهم اشکال ما آدم ها این است از بس به ما گفتند اشرف مخلوقات هستیم یک مقدار زیادتر از حد لازم خودمان را بزرگ دیدیم اما فی الواقع طبیعت یا جهان هستی که ما داخل آن زندگی می کنیم یکپارچه است و همه ی موجودات در عالم در جهت مسئولیت شان یا در جهت آن چیزی که بر عهده ی آنها گذاشته شده در حال حرکت هستند شما توجه بگذارید بهترین حالت نگاه کردن به درخت ها و بوته های گل است که شاید یکی از دلایلی که ما ایرانی های قدیم برای سال نو سبزه سبز می کردیم به دلیل اینکه موقع سبز کردن گندم ها به آنچه که بر گندم می گذرد خوب توجه کنیم ببینیم گندم ها را وقتی می ریزید برای سبز کردن هیچ کدامشان از اینکه چگونه سبز می شوند خبر ندارند و هیچ کدامشان نمی ترسند که مبادا سبز نشوند هیچ کدام نمی ترسند مبادا کج سبز شوند وهیچ کدام از آنهایی که خیلی خوب سبز می شوند یا گیاهانی که خوب از خاک دانه هایی که سر بیرون می آورند زیادی از حد به خودشان نمی بالند همه ی اینها در یک جهت روبه جلو و رو به بالا در حرکت هستند که این حرکت رو به جلو این است آنچه را که باید باشند هستند تکامل برای موجودات از کوچک ترین و ریزترین شان تا بالاترین که ما انسان ها هستیم یک محدوده یا یک زمینه ی معینی دارد اگر ما به زنبور عسل در قرآن به آن خیلی اشاره شده نگاه کنیم همه ی زنبورها، عسل نمی دهند تعدادی زنبور کارگر هستند و زنبور های کارگر خودشان را بزنند در و دیوار؟ بعضی ها زنبورهای سرباز هستند خودشان را بکشند چرا؟ چون زنبورهای عسل خیلی شیک هستند می روند گل می مکند بر می گردند عسل تحویل می دهند بعد همه هم این کندو را و این محصول را به نام زنبور عسل می نامند هیچ کس نمی گوید چه زنبورهای کارگر خوبی بودند چه زنبورهای سرباز خوبی بودند مدافع کندو بودند هیچ کس راجع به آنها حرف نمی زند ولی همه ی آنها کار خودشان را می کنند. در جهان هستی زنبور کارگر متکامل می شود در حیطه ای که در آن قرار دارد به اندازه ای که باید پیش رود زنبور سرباز همین طور، زنبور عسل همین طور و الی آخر اگر ما به این نکته خوب توجه کنیم که در هر موقعیتی از زندگی قرار داریم در هر لحظه ای از عمر که قرار داریم در آن لحظه بهترین کاری را که می فهمیم و می توانیم انجام دهیم . گرچه که در آن لحظه یک آدم دیگری خیلی بالاتر از کاری که من انجام دادم را انجام می دهد . اما اصلاً دلیل ندارد که او بهتر از من باشد . من در جایگاه خودم که به اندازه ی توانم بهترین کار را در بهترین جا انجام دادم ، هرچه قدر ناچیز در مقابل شخص دیگر ، من انسان کاملی هستم . از اینکه من را ناکامل بنامند نمی ترسم . حتی آن آدمی که بهترین کار را انجام می دهد یک درصد ، یک اپسیلون از آن نهایت توانش کم کند او ناکامل است . در حالیکه حتی در این یک اپسیلون پائین آمدن و کم گذاری باز کارش خیلی بالاتر از کاری است که من انجام داده ام . اما او ناکامل است چون می بایستی نهایت توانش را به کار می برد .
اگر ما بخواهیم در دنیا در امنیت زندگی کنیم ، رو به جلو حرکت کنیم و از بسیاری از این پارامترهایی که شما نام بردید ترس و هراسی به خودمان راه ندهیم ، یک شرط بیشتر ندارد ، همان باش که باید باشی . یک نفر با ذهنش حساب می کند و نیاز به ماشین حساب ندارد . نباید با ماشین حساب کار کند . یک نفر یک جمع ساده را هم روی کاغذ یادداشت می کند که مبادا یادش برود . هیچ اشکالی ندارد . من هیچ ایرادی نمی بینم . در هر لحظه در دنیا آن کاری را که در آن لحظه باید انجام دهی ، توانش را داری ، دانشش را داری ، فهمش را داری ، به همان اندازه که داری انجام بده . شما در تکامل و به سوی متکامل شدن در حرکت هستی . کفایت است . اگر ما بیائیم و نگران این باشیم که دیگران در مورد ما چی فکر می کنند ، اگر این کار را کردم ، بعد انتظارشان از من چه خواهد بود ، این ها تمامش جزو ضرر و زیان است . شما اگر در هر لحظه آنچه را که می اندیشی و باور داری از لحظه ی قبل هم با خودت آوردی ، چون دانش ما مجموعه ای است که از خیلی لحظات قبل تر و قبل تر کسب شده ، با ما آمده و انباشته شده تا امروز به کار ما بیاید . به کار بستی دیگر جای نگرانی نیست . چون همیشه انسان های مقابل ما به گونه ی دیگری فکر خواهند کرد ، به گونه ی دیگر قضاوت خواهند کرد ، و من زندگی نمی کنم برای انسان های مقابلم . من زندگی می کنم در دنیا برای اینکه آدم باشم . آن آدمی که خداوند خلق کرد و به او اسما را آموخت . می گوید خب اسما را ما آموختیم ، پس ما باید خیلی چیزها بدانیم ،اصلاً همچین صحبتی نیست . انسان ها در دنیا یک مجموعه پازل هستند . پازل ها در جاهایی تصاویر پررنگ و خیلی شلوغ و پر ازدحام دارند . تیکه هایی از پازل در گوشه های پازل معمولاً تکه های یک رنگ ، ساده و بدون تجمع دارند . شما می توانید بگوئید که آن گوشه بی ارزش است و وسطی باارزش است . هر کدام نباشند پازل دیگر پازل درست و کاملی نیست . ما هر کداممان تکه هایی از این پازل هستیم . جایمان را نگاه کنیم . اما مهم این است آن تکه ای که در گوشه ی پازل است خراب نباشد . یا اینکه در وسط قرار می گیرد تمام ریزه کاری ها باید در روی آن واضح باقی بماند . هرکدام تخطی کنند نامتکامل هستند . برای اینکه از این ترس ها خلاص شوید باید نگاه به قضاوت های انسان ها را ساقط کنید چون قضاوت دیگران ، قیاس کردن دیگران از اعمال ابلیس است . شما دوست داری که ابلیس شما را مورد گفتگو و تحلیل قرار دهد . هرگز دوست ندارید . انسان هایی که قضاوت می کنند و اجازه ی این کار را ندارند آنها هم از نظر من همان جایگاه را دارند . خب چه اهمیتی دارد که ابلیس من را قضاوت کند . روز اول خلقت گفت من از این بهتر هستم . من به این سجده نمی کنم . چی شد آن موقع ؟ چه اتفاقی افتاد ؟ آیا خداوند به خاطر قضاوت ابلیس از آدم چیزی را گرفت ؟ گفت تو ناقصی ببین قضاوت کرد . نگرفت . چرا من از خودم بگیرم ؟ چرا من برایم مهم باشد که دیگران من را چگونه قضاوت می کنند ؟ بکنند . هیچ ایرادی ندارد . چرا می بایستی من خودم را در جایگاهی ببینم که همیشه نیاز مالی بقیه را رفع کنم ؟ دلیل ندارد . فکر نمی کنی که وقتی می ترسی یک روزی پول نداشته باشی و یکی بیاید و از تو پول بخواهد تو نتوانی بدهی چی می شود ؟ این فقط از یک جا سرچشمه می گیرد ، خودت را بزرگتر از بقیه می بینی . این اشکال باید حذف شود . کاملاً باید حذف شود . بی پول بودن ، نداشتن وجه مالی و ندادنش به کسیک ه الان نیاز دارد هیچ نقصی به شما وارد نمی کند . نقص وقتی به شما وارد می شود که پس انداز داری و قایم کردی و از سر خساست ، خبث طینت کار یک بنده ی خدایی را نمی خواهی راه بیاندازی . بگذارید یک مثال جالب بزنم . من در حساب های انفاق پول دارم . شما می ریزید . یک مقدار مختصری هر ماهه از کل خانواده ی من به آن صندوق می آید نه خیلی زیاد . بقیه را شما می ریزید . پس پول برای من نیست .متعلق به این صندوق است . یک دوستی از من یک قرض الحسنه ای خواست . به او گفتم بگذار ببینم . آمدم و به صندوقم نگاه کردم . به خودم چنین گفتم ، این پول را تو لازم داری . چون می بایستی که هزینه ی خرید انفاقت کنی . این ها را باید مایحتاج بخری و به مردم بدهی . بعد دوباره با خودم اندیشه کردم که مگر من نمی خواهم نیاز یک عده ای را برطرف کنم ؟ قبل از اینکه آن روز برسد امروز یک نفر نیاز دارد . در استرس به سر می برد . در نگرانی به سر می برد . پس اول باید کار این را راه بیاندازم پول را نگه نمی دارم . به آن روز هم که می رسم با آنچه که دارم خرید می کنم . حالا اگر مثل شما نمی ترسم که نکند که آن روز اصلاً پولم نباشد یا کم باشد . حتماً ان روز مقرری آدم های نیازمند را خداوند حواله اش را به جای دیگری داده است . من که خدای آنها نیستم . آیا آن روز اگر نداشته باشم من باید بترسم که دیگران فکر می کنند که من آدم بی عرضه و کم توانی هستم ؟ هرگز . در کمال مسرت می پذیرم که امروز که من امکاناتش در اختیارم قرار داده نشده ، این امتیاز را به کسی دیگر دادند که او هم تجربه ای را آغاز کند . نگاه باید این طور باشد . آن وقت آزادی می آورد . امیدوارم که توانسته باشم در ضمینه ی گفتگوی خودت من هم کمکی کرده باشم .
نفر سوم: به نظر من ما به عنوان انسان اساساً یک سری کارکرد داریم که در واقع آن کارکردها کارشان حفظ بقای ما است . مثل این که من احساس گرسنگی می کنم پس در نتیجه غذا می خورم در نتیجه ادامه حیاتم میسر می شود . یک سری مکانیزم را خداوند برای ما قرار داده که وقتی از آنها استفاده می کنیم در واقع بقای ما تضمین می شود . یکی از آن مکانیزم ها خوب جلوه کردن و دوری از بدجلوه کردن است. گاهی ما ازاین ابزارها در جایی غلط استفاده می کنیم . مثل این که شما می خواهید یک پیچی را باز کنید قطعاً می شود آن را با انبردست هم باز کرد ولی آن پیچ از کیفیت می افتد و دیگر نمی توانید از آن استفاده کنید ولی مسلماً اگر شما آن پیچ را با یک پیچ گوشتی باز کنید به مراتب کار آسان تر است و نتیجه اش به اصطلاح مفیدتر و موثرتر است مهم این است که از هر ابزاری باید در جای خودش استفاده کرد . این مقوله خوب جلوه کردن و دوری از بد جلوه کردن که به نظرم در گفتگوی دوستمان خیلی عیان بود یک مکانیزم است . یعنی یک جایی مثلاً شما این را می دانید که وقتی می خواهید از در بیرون بروید باید ظاهرتان را درست کنید . تا در انظار عمومی با یک ظاهر ناهنجار دیده نشوید . یعنی من اصلاً بر مبنای دوری از بدجلوه کردن و برمبنای خوب جلوه کردن است که خیلی از کارهای روزانه ام را انجام نمی دهم . هیچ اشکالی هم ندارد . فقط متوجه باشم که آن موقعی که دغدغه ی من می شود اینکه من شاید نتوانم کمک مالی به کسی کنم آیا آنجا هم این ابزار کارکردش درست است یا دارد آسیب می زند ؟ بنابراین خوب است یک نگاهی به این داشته باشیم که هیچ کدام از این ابزارها فی النفسه بد نیستند ، موضوع این است که ما کجا و چگونه از آنها استفاده می کنیم . خیلی از ترس های اجتماعی ما دقیقاً در همین حوزه است . و من باید نگاه کنم و ببینم این ترس مثلاً ما خیلی وقت ها این درخواست ها را نمی گوئیم ، ما احساس ترس می کنیم از اینکه از کسی درخواستی داشته باشیم . اگر ریشه اش را نگاه کنید همین خوب جلوه کردن و دوری از بدجلوه کرده است . یعنی من می ترسم که فرضاً بیایم و به فلانی بگویم که فلانی مثلاً می شود شما به من یک مقدار کمک مالی کنید ؟ می ترسم که الان فلانی با خودش فکر کند که من چه آدم بی ملاحظه ای هستم . چه آدم بی مبالاتی هستم .
استاد :من به جمله شما یک چیزی اضافه کنم این نگاه که من الان می ترسم به دوستم بگویم الان به اینقدر پول نیاز دارم و نکند او اینطوری فکر کند اما نگاهی که الان پشت این ترس آمد و سوارش شد شجاعت می شود یعنی وقتی که شما می آیید به این آگاهی می رسید که این را نگاه بکنید و بگویید درست یا غلط است ؟ به این نگاه بکنید می‌شود شجاعت، شجاعت پریدن از بالا پشت بام ۱۰ طبقه به پایین نیست شجاعت یعنی نگاه کردن به آن چیزی که الان شما را آزار میدهد
ادامه صحبت نفر سوم: یعنی این همان ابزار جایگزین است یعنی الان من در مواجهه با دوستم یک ابزاری در دست من است اینکه او فکر‌کند که ...این همان انبردسته است با انبردست که نمیشود پیچ را باز کرد می آیم شجاعت یا توقف ناپذیری را جایگزینش می‌کنیم و این یک مولفه دیگر است و می توانم با او راحت در میان بگذارم که اگر مسئله ای است با من تعارف نکن من می توانم از کسی دیگر پول بگیرم یعنی آن ابزار را جایگزین می کنم تا هم بقایم حفظ شود و هم متوقف نشوم.
استاد : این دقیقا در همان لحظه بهترین و کاملترین کار یا حرکتی که با توان شما هماهنگی دارد انجام دادن است می شود خود شجاعت.
نفر جهارم : من همیشه در خانه پدری که بودم از پدرم پول گرفتم الان هم که کار نمیکنم از همسرم پول میگیرم و ایشون سرپرست من هستند و هیچ وقت خودم دستم در جیب خودم نبوده است مثلاً اینکه بروم کار کنم و حقوق بگیرم حتی قبل از ازدواجم هم یک دوره‌ای گیر داده بودم که سر کار بروم دقیقاً به خاطر همین بود که می گفتم مثلا یک روزی پولدار شوم به هر کسی که نیاز داشت به او ببخشم .خود این حسینیه و حضور شما که ما را در این حسینیه بزرگ کردید این را به من یاد داد و این برای من بالا آمد و جلوی چشمانم آمد که شما عملاً کار جسمی برای دیگران نمی کنید اکثرا به آدمها گوش می دهید و در جهت گوش دادن یک سری عمل‌ها شاید اتفاق بیافتد از کسی پول قرض بگیرید یا کار جسمی از کسی بگیرید برای رفع مشکل آن فرد، و من دیدم کمترین نیاز یک آدم مستاصل که مثلاً مشکل مالی دارد همان فقط گوش دادن است این کمترین کار است پس اگر من پولی هم نداشته باشم می توانم در راستای کمک به آن آدم بروم برای او دستفروشی کنم من دوره ای که به دانشگاه می رفتم از این خانم ها خیلی به مترو می آمدند و وسایلی می فروختند من خیلی ایده‌ها به این آدمها دادم برای دکور وسایل یا حمل آنها .
استاد : باز تکرار می کنم هر لحظه بهترین کار با بالاترین توانت را ارائه کن بقیه هیچ ، آنجایی که شما اگر بایستی و پا فشار بدهید که من باید کار کنم پول داشته باشم و بعد به مردم کمک کنم نمی خواهم برای خودم هم تجملات کنم ظاهر قضیه ببینید ابلیس تا کجا آدم را می کشد و می برد اینطوری می برد کار کاملا خدا پسندانه است ولی فی الواقع از زیر دارد ریشه آدم را میخورد ابلیس میخورد ریشه اعتقاداتش هم میخورد چون عملا نمی تواند پول کسب کند عملاً نمی‌تواند این کار را بکند و عملاً از خط خارج می شود حالا افسرده و دلزده می شود و هزاران چیز دیگر اما وقتی شما اینطوری نگاه می کنید در آن لحظه پول ندارید بدهید اما ایده که دارید بدهید در آن لحظه پول ندارید بدهید اما می‌توانید به او بگویید من آخر خط پیاده می‌شوم سبدت را بده در بغل من برو فروشت را بکن و بیا، و هزاران چیز دیگری که در آن لحظه می توانید ارائه کنید و بهترین است و آن موقع است که شما دیگر ترسی ندارید از اینکه به درد کسی نخورید یا اینکه یک روزی پول نداشته باشید به قول خودتان از خودتان خرج کنید و به آدمهای نیازمند کمک کنید. امروز روز آگاهی است امروز رسیدن به روز بیداری است بیدار شدن یعنی اینکه لای چشمتان را باز کنید بارقه های نور صبحگاهی را ببینید این بارقه ها دارد زده می‌شود ببینید در گفتگوهای ما چقدر از این بارقه‌های نور زده شد من الان مطمئن هستم آدم های زیادی که الان با ما در اتصال هستند همه می گویند راست میگوید یعنی برایشان یکجا یک لاینی باز شد و در آن ان شاالله خواهند رفت .
نفر پنجم: واقعیت این که من معتقد هستم که البته شما هم اشاره کردید که ترس از ذهن آدم می آید زمانی که انسان بر این ترس آگاه می شود آن موقع است که شجاعت خودش را نشان میدهد به نظرم شجاعت از ویژگی های روح الهی است و وقتی که آگاهی و ترس سکوت میکند این شجاعت خودش را بروز می‌دهد ترس به نظرم ریشه اش عدم امنیت است و نکته خیلی مهم این است که ما با انواع ترس ها آموزش داده شده ایم یعنی از آن زمانی که خیلی کوچک بودیم آن موقعی که می خواستیم برویم واکسن بزنیم اگر نزنیم مریض میشویم آن زمانی که در شکم مادرمان بودیم ترسهای آنها به ما انتقال پیدا کرد همچنین محیط مدرسه دانشگاه محیط کار و موقعی که ازدواج کردیم موقعی که میخواستیم حامله شویم اگر نمی شدیم می‌گفتند این بچه نداشت و خیلی چیزها و آنقدر در ترس همه ما غوطه می خوریم مانند آن ماهی شده‌ایم که در آب هستیم و دیگر متوجه ترس هایمان نیستیم من فکر می کنم اشاره ی خیلی خوبی بود این دو هفته اخیر به ترس و اینکه چطوری ترس ها را گردن بزنیم شجاعت واقعا بروز میکند من خودم معتقد هستم که واقعاً این ترس هایی که ما در وجودمان انباشته شده است و ما نسبت به آنها الان هیچ شناختی نداریم جزئی از وجود خودمان می‌دانیم تنها سدی است که مانع رشد و حرکت ما شده است .آن عالم امکانی که شما فرمودید که دستتان را ببرید و هر چیزی را که لازم دارید می توانید از آن بردارید واقعاً هست البته من خودم هنوز آن را درکش نمیکنم اما می گویم هست و چرا نمی توانیم از آن استفاده کنیم برای اینکه ذهن ما آنقدر برای ما ترس ایجاد کرده است و آنقدر بند به دست و پای ما زده است که ما واقعاً از حرکت کردن عاجز هستیم من خودم معتقد هستم که الان رسانه‌ها و مدیران موسساتی که در آن کار میکنیم اینها همه در حال تزریق ترس به ما هستند حتی مسئله کرونا هم یک ترس جمعی بود با آن رو به رو شدیم و من فکر می کنم که اگر به هر کاری که انجام می دهیم فقط از خودمان بپرسیم که چرا من دارم این طوری به آن نگاه می کنم این آگاهی که روی آن بیافتد انگار آن چراغ قوه است که به آن نوری داده است و آن وقت آدم می تواند ریشه را پیدا کند و آن شجاعت ناخودآگاه بروز می کند من یکی از ترس هایی که خودم با آن رو به رو شدم هفته پیش صحبت کردم که پسرم با خانمش می خواهند مهاجرت کنند به کانادا و خیلی غافلگیرانه این تصمیم را گرفتند و حدود سه چهار روز پیش این را به من گفتند و من داشتم تا دو روز گریه میکردم و بعد داشتم به خودم می گفتم که چرا گریه میکنی ؟ یعنی واقعا این گریه ریشه اش چیست ؟ وحس میکردم که این ترس از دست دادن و ترس از نیازمندی است که اگرمن یک زمانی نیاز داشته باشم در مریضی یا هر چیزآنوقت فرزندم پیش من نیست که دستی به من بدهد . و وقتی به اینها دقت کردم دیدم من برای خودم و ترسی که دارم گریه میکنم نه بخاطر اینکه بچه ام میرود و شاید یک زندگی خیلی بهتری را تجربه کند . درسهای خودش را یاد بگیرد و به هر حال تقدیرخودش را طی کند وقتی که با ترسها روبرو میشوی قدرت و شجاعتت زیاد میشود و خیلی توانایی های آدم رو می آید . من خودم با خودم فکرمیکردم که در خیلی چیزهایی را که فکر میکنی به آنها نیازمند بشوی را میتوانی در خودت قوی کنی و تقویت کنی و واقعا شروع کردم به حرکت و یک سری برنامه هایی که میتوانم این کار و این کار را انجام بدهم . میتوانم در تکنولوژی پیشرفت کنم مثلا سر کار بروم بنظرم خیلی خوب است چون پشت این اگاهی هزاران قدرت درونی آدم که باز از روح الهی است متجلی میشود . این است که میخواستم بگویم بیاییم همه با ترسهایمان روبرو بشویم . و اگر بتوانیم با هزاران ترسی که در طول روز داریم روبرو بشویم همه مان میتوانیم یک حرکت و یک پیشرفت قابل توجهی داشته باشیم .
استاد : دقیقا همینطور است شما وقتی مطرح کردید که فرزندتان میخواهد همراه همسرش برود گفتم : بگذار برود ، شما الان که نیازی ندارید . آینده هنوز نیامده ، آینده اصلا مفهوم ندارد . گذشته هم مفهوم ندارد چون دیگر نیست . چون چیزی صاحب مفهوم است که تو میتوانی در آن دخل و تصرف کنی . گذشته را میشناسی اما دخل و تصرف نداری . فلان جا میتوانستی فلان حرف را نزنی که خیلی زشت بود و عواقب بدی آورد ، ولی زدی . الان دیگر نمیتوانی عوضش کنی پس نیست دیگر بدرد نمیخورد . چه چیزی از آینده دست تو نیست تنها چیزی که الان دست توست زمان حال است . در زمان حال انسانها مختارند که چه میکنند . ما فقط به عنوان صاحب مشورت میتوانیم به آنها مشاوره بدهیم ، همین نه بیشتر . بیشتر از آن تلاشی بسیار عبث برای ارضای نیاز های خودمان است و این خیلی بد است . از جلسه پیش دوتا مقوله ای که مطرح شده ماههای متوالی لازم است که به آن نگاه بکنید . شما یکسال تمام است دارید بطور مرتب دارید مقالات و گفتگوهایی را اینجا میشنوید که هرکدامشان اقلا یکسال کار دارد . ولی آنقدر که خیلی قبل تر از این خام ، راحت نشستید فکر کردید خبری نمیشود حالا مجبوریم تند تند بگوییم و برویم . الان هم اگر نجنبید یکسال بعد میگویید افسوس . خیلی هم افسوس چون وارد مرحله آگاهی میشویم و کاریش هم نمیشود کرد . خیلی ها پشت در میمانند و باید بایستند تا مرحله بعدی که درهای آگاهی دوباره باز بشود .
ادامه ی صحبت نفر پنجم: همین جمله آخری بارها و بارها گفتید . اینکه کسانی میتوانند در حقیقت حرکت کنند و جلو بروند و سوار کاروان بشوند و یک عده ای این پشت میمانند تا دور بعدی . این دور بعدی واقعا کی میتواند باشد ؟ ما عادت کردیم که سه شنبه کلاس برگزار بشود ، بیاییم آنلاین بشویم چند تا صحبت را گوش بدهیم بعد قطع کنیم و برویم درگیر زندگی و روز مره گی هایمان بشویم تا هفته دیگر و اصلا یادمان نباشد هفته قبل چه چیزی گفته شد و در طول این هفته باید روی چه چیزهایی کار میکردیم . خواستم یاد آوری کنم حداقل برای خودم که اگر نجنبیم و سوار این کاروان نشویم دور بعدی معلوم نیست کی باشد .
استاد : کشتی حضرت نوح که آماده شد گفت : سوار بشوید ! دیگر آخرین مهلت است . از جمله پسرش گفت : میروم بالای بلندترین کوه آب به من نمیرسد . آنهایی که به یک باورو یقینی رسیده بودند سوارکشتی شدند و کشتی حرکت کرد . آب آمد بالا و بالاتر هر که بیرون مانده بود گرفت . آیا آب هرگز فرو ننشست ؟ چرا آب نشست کرد . کشتی به گل نشست آدمها هم از توی آن پیاده شدند و زندگی تداوم پیدا کرد . عصر آگاهی بعدی چطور خواهد شد ؟ هیچکس نمیداند که بتواند بگوید . امروز آنچه که هستیم را دریابیم ، کشتی رسیده سوارشو . میگوید : کو آب ؟ کو دریا ؟ اینجا بحث مردن نیست . گفتگوی من گفتگوی مرگ و میر نیست . گفتگوی من گفتگوی نفهمیدن است و در نفهمیدن و نادانی عمر سپری کردن است . چند سال است با هم کار میکنیم ؟ چقدر از این سالها را ما باهم دیگر گذراندیم و حرام کردیم ؟ دیگر بعد از این را حرام نکنیم واقعا حیف است . هیچکس نمیداند عصر بعدی کی میرسد .
نفر ششم: من ترسهایی را که داشتم به سه دسته تقسیم کردم . یکی ترسهایی که درونی هستند و ناشی از آن استانداردهایی است که من برای خودم گذاشتم . آن ترسهایی که به عبارتی ناشی از کمال گرایی است و متعالی و بی نقص دیدن کارهاست و به یک عبارت قضاوتی که خودش نسبت به خودش دارد آن قضاوت مهربانانه نیست . یک انتظاری دارد که شاید برای هیچ آدمیزادی امکان برآورده شدنش وجود نداشته باشد . یک بخش دیگر آن انتظاری است که ناشی از ترسهای بیرونی است که یک بخشی از آن هم ناشی از تربیت دوران کودکی است . ملکه ذهن آدم شده و آنها خیلی پررنگ هستند و جایشان روی وجود آدم خیلی عمیق است . آن القائاتی که آدم از سمت جامعه و محیطی که در آن زندگی میکند یعنی یک اتفاقاتی در سالهای گذشته برای همه ما افتاده که فشارهای روانی و ترسهای ناشی از آن در هر کداممان به شکلی ایجاد شده . این ترسها شاید خیلی کار میبرد تا ازوجود ما برود و دور بشود و به هر حال شایدخیلی کار کردن میطلبد . یک بخش هم آن ترسهایی هست که بین من و محیط بیرونم مشترک است . یعنی یا تربیت خانوادگی است یا استانداردهای خودم . ولی این ها هم اشتراکاتی با محیط بیرونی دارد که مسائل را تشدید میکند . در ایام اخیر یک نفر از من درخواست کردکه ضامنش بشوم به مبلغ 200 میلیون تومان و من از ایشان وقت خواستم که فکر کنم و در پاسخ اول گفتم : من نمیتوانم . اول باید ببینم که از عهده بازپرداخت این برمی آیم و طرف مقابل واکنشی که داشت این بود که آیا تو فکر کردی من این پول را پرداخت نمیکنم که همچین حرفی را میزنی ؟ در صورتی که من باورم این است که من آدم صادقی هستم و باید صادقانه به آدم مقابلم حرفم را بزنم و در ذهن من تعریف ضامن شدن این است که باید کاری را انجام بدهم و ضمانت معنیش این است که میتوانم از عهده انجامش بربیایم نه اینکه فقط یک چیزی روی کاغذ باشد . واکنش طرف مقابل من را خیلی اذیت کرد و نکته ای که خیلی به من کمک کرد این بود که یک فرمایشی که شما چند جلسه قبل داشتید که به آنچه که فانی هست نپردازید و من هربار که این به ذهنم می آمد که ناراحت بشوم فرمایش شما خیلی کمکم می کرد چون همه چیز در جهان هستی به نظر من فانی است و شاید هیچ چیزی ارزش پرداختن و غصه خوردن را نداشته باشد
یک نکته ی دیگر که یک مدت به آن فکر می کردم ما شاید یک جعبه ابزار لازم داریم و توی این جعبه ابزار باید آیتمهای مختلفی وجود داشته باشد که توی شرایط مختلف بتواند به من نوعی کمک بکند مثلا اگر ذکر به من کمک بکند یکی از ابزارهای من است اگر فعالیت فیزیکی داشته باشم و آن اضطرابم و ترسم را بیرون بریزم باز یک ابزار دیگرست اگر بتوانم نفس عمیق بکشم اگر باورم این است که صداقت داشته باشم پس اینها همه ابزارهای من هستند یا اینکه بیایم ترس هایم را جلوی خودم بنشانم ببینم و با آنها صحبت کنم اصلا ببینم از کجا آمدند شاید با این ترس ها رو به رو بشوم از آن شدت کاسته بشود و اصلا کلا بروند ناپدید بشوند.
استاد: گفتگویت بسیار خوب بسیار مؤثر بود و برای خود من یک راهکار خیلی زیبا دادی و آن این است که به قول تو حقیقتا همه ی ما یک جعبه ابزار لازم داریم چطور که توی خانه ها حتما یک جعبه ی کمک های اولیه و یک جعبه که توی آن ابزارهای مختلف برای کارهای فنی باید و یک جعبه ی خیاطی هم باید توی هر خانه ای وجود داشته باشد که در موقع لزوم از وسایل داخل آن نیازهای مان را برطرف کنیم منتها یادمان باشد جعبه ای که برای فلانی است برای من نیست جعبه ای که مال من است مال دیگری نیست هر کدام ما متناسب با نیازهای مان و ویژگی های درونی و بیرونی مان باید جعبه ی مان را درست کنیم .راهکار دوم شما هم بسیار زیبا بود من از آن استقبال می کنم و آن اینکه به قول تو بنشینیم ترس های مان را جلویمان بچینیم ترس های مان هیچوقت نمی میرند نباید بمیرند ترس های مان از نفس مان است و نفس مان قابل کشتن نیست که اگر کشته بشود ما از فالب آدم بودن مجبور هستیم خارج بشویم بنابراین ما به ترس ها نیاز داریم دقیقا مثل یک ابزار یک جاهایی ترس ها کمکمان می کنند من از خانه بیرون میروم می ترسم مبادا آراسته و برازنده نباشم این ترس کمک می کند حتما توی آیینه ی قدی نگاه کنم شاید پایین لباسم شکافته باشد که خوب قطعا درستش می کنم بعضی از ترس های ما هستند که یار غار ما هستند و همراه ما و وقتی ما می توانیم اینها را ببینیم و پیامشان را دریافت کنیم یعنی ما آدم شجاعی هستیم ،بعضی از ترس ها ناقلا هستند آنها انقدر پیش آمدند که ما را تسخیر کردند ولی وقتی ما از خودمان خارجشان می کنیم و بیرون می نشانیم و نگاهشان می کنیم قدم اول را برداشتیم و در قدم بعدی بهشون حالی می کنیم تا اینجا تو می توانی مثمر ثمر باشی و اینقدر می ارزی بیشتر از این مجبورم بیرونت کنم این نگاه باز اول شجاعت است شما شجاع شدی با آن روبه رو شدی باز تکرار می کنم همه ی اینها مستلزم یک نکته ی خیلی مهم است در هر لحظه زندگی کنید خودتان را سنجش کنید توانایی های تان را توی آن لحظه بکار ببرید و به لحظه ی قبل و به لحظه ی بعد هیچکدام اندیشه نکنید هیچکدام مال شما نیست آنچه که قبل بود رفت و دیگر تو نمی توانی کاری برایش بکنی اگر روی آن بایستی آدم ضعیف و ترسویی هستی دیگر مانع از این می شوی که حتی لحظه ی حال را قدم برداری که به لحظه ی بعدی که آینده است بتوانی سلامت وارد بشوی و آن را لحظه ی حال بکنی به این نکته خیلی توجه کنید .
ادامه ی صحبت : یک نکته ای را هم اضافه بکنم و آن اینکه یک بخشی از ترس ها و مشکلات ما ناشی از این است که یک وقت هایی شاید من می خواستم آدم های دیگر نگاهشان به مسائل و قضاوت شان مثل من باشد ولی خوب من نمی توانم آدمها را تغییر بدهم یک وقتهایی می خواهم آدمها به عقاید من احترام بگذارند باز نمی توانم تغییرش بدهم یعنی این دوتا واقعه ای که اتفاق می افتد یک جاهایی خیلی از من انرژی می گیرد ولی اگر من باور کنم که هر چقدر هم محترم برخورد بکنم باز احتمال اینکه آدم هایی در مسیرم باشند که بخاطر طبیعت فرهنگ و نگرش شان و هر اسمی که داشته باشد آن نگاه محترمانه را ندارند و به عقاید دیگران احترام نمی گذارند باز این من هستم که باید در خودم تغییر ایجاد کنم و به آن نگاه کنم که شاید یکی از ابزارهای مفید این است که اگر بخواهم کاری بکنم باید روی خودم انجام بدهم نه اینکه به دنبال تغییر دیگران باشم
استاد: دقیقا همینطور است .
نفر هفتم: در مورد ترس این هفته یک مسئله ی مالی برای ما پیش آمد که من بجای اینکه ترس و استرس داشته باشم سعی کردم دنبال راه حل بگردم و بعد این راه حل را پیدا کردم و بکار بستم و خداروشکر این مشکلم در حال حل شدن است و در راستای همین مسئله باید به مکان های پر خطری میرفتم تا حدودی راهکارهایی را پیدا کردم که بتوانم به آن مکان ها بروم و با آگاهی که چه کارهایی باید انجام بدهم توانستم به آن هم غلبه کنم .این ترس ها بخاطر این است که یقین به خدا نداریم چون واقعا کسی که ایمان و یقین به خدا داشته باشد نمی ترسد أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
استاد: بسیار عالی خوشحالم که شما توانستید ترس تان را ببینید و برای ترس تان چاره اندیشی کنید این یعنی شجاعت .ان شاء ا... خداوند کمک می کند همه خدا را در همه جا حاضر و ناظر ببینند و در محضر خدا باشند
نفر هشتم: بعضی از ترس های ما از اول در ما وجود نداشته حتی اکتسابی هم نبوده یعنی ممکن است که در خانواده هم کسی نبوده که آن را به ما القا کند ولی یک موقعی ما تو ذهن خودمان یا به زبان هم آوردیم کسی ترسی داشته و ما آن را به حالت تمسخر و کنایه ای مطرح کردیم و الان آن ترس را می کشیم که بفهمیم هرکی درد خودش را دارد. کار دیگران فضولی کردیم کنایه ای زدیم خدای ناکرده مسخره ای کردیم یا به کسی خندیدیم ابرویی بالا انداختیم حالا داریم ترسش را می کشیم.
استاد: دقیقا همینطور است .امروز صبح از در خانه پایم را در راهرو می گذاشتم با خانمی که اینجا پیش من بود که برویم کمدهای راهرو را جابجا کنم، با دقت تمام دمپایی پوشیدم، پایم را حتی روی فرش جلوی در نگذاشتم اما این خانم که آمد دمپایی بپوشد پایش را گذاشت روی فرش به او ایراد گرفتم گفتم مگر نمی دانی کروناست خوب نگذار می بینی من با این پای مشکل دار چقدر سخت ولی دمپایی پوشیدم، نگاهی به من کرد و چیزی هم به من نگفت، رفتیم کارمان را انجام دادیم وسط کار مجبور شدم بیایم داخل کاری انجام بدهم دوباره مجدد بروم ، دقیقاً دوباره می خواستم بروم در راهرو پایم را گذاشتم روی فرش، به او گفتم عزیز دل اولاً عذرخواهی می کنم بعد یادت باشد هیچ انسانی نیست که عیبی بگیرد یا مسئله ای را ایجاد کند برای دیگران بطور حتم نمی میرد تا عین آن را انجام دهد، خدا چقدر زود و سریع گذاشت در دامن خودم، می توانستم چیزی نگویم و شروع کنم به خودخوری اما اینکار را نکردم، نترسیدم فکر کند من با این حرفم کوچک می شوم، اصلاً در کمال شجاعت اعتراف کردم اشتباه کردم.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید