منو

پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu 04 25 2024

A+ A A-

پرسش و پاسخ شماره صد و دوم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 831

بسم الله الرحمن الرحیم

سوال :از ابتدای سال 1400 عمیقاً با این احساس مواجه هستم و آن هم این است که حتی بعضی وقت ها آنقدر آگاهانه و آنقدر مسلط نفوذ حس بد ، حس شوم ، این سیاهی را در دلم احساس می کنم که تکان دهنده است . قبلاً هم تجربه های مشابه داشته ام و الان مشکل و سوالم این است ؟نمی دانم چرا این بار نتوانسته ام که مانعش شوم. به طوریکه الان مثلاً احساس می کنم شاید اگر فرض کنیم تا قبل از این تاریخ من 90 درصد وجودم روشن بود ، الان می توانم بگویم شاید 40 درصد آن روشن است . و این خیلی برای من ناراحت کننده است . چون آن سطح از آرامش و آن سطح از رهایی را ، آن سطح از صلح و عشق را که دارد می آید تجربه کرده ام . و الان متاسفانه ندارم و آگاه هستم که آن را ندارم و حتی خیلی وقت ها در لحظه می بینم که دارد می آید و من را به سمت سیاهی می کشد در این زمینه کمک می خواهم اولاً چرا ؟چه چیزی شد که این بار نتوانستم برخلاف بارهای قبلی و دوم اینکه چه کار کنم وقتی انقدر دقیق دارم آن را می بینم بتوانم با آن مقابله کنم ؟

استاد: امروز در جایگاهی قرار داریم که هر آنچه که زیرپایش سست بوده تیشه به آن می خورد تیشه ای که به این زیرپای سست می خورد این تیشه خیلی سخته ولی مطمئن باشید از جنس نور است و چون از جنس نور است همه ی آن فضاهایی که در این زیرپایه های سست داشتیم و فکر کردیم به به چراغان است چقدر زیبا است چی ساختیم چی کار کردیم همه را پایین می ریزد روشن می کند قبل از این به قول خودت خیلی ساده یا شاید راحت تر می توانستی از خیلی چیزها عبور کنی در درون خود صلح داشته باشی امنیت داشته باشی و ..... اولاً اینها چیزی نیست که تو آن را کسب کنی اینها چیزی هست که وجود دارد در ملک وجودی انسان همه ی اینها وجود دارد شما تا پریروز فکر می کردید که با یک سری تمرینات یک سری توجهات به یک صلح درونی رسیدید به یک امنیت رسیدید و.....یا به عبارت دیگر بهتر بگویم آن را تهیه کردید برای خودت انگار خریدی و آن را داخل وجود خودت ریختی غافل از اینکه اصل اینها از اول در ملک وجود خود داشتید خوابیده زیر خاک یا هر چیزی که می خواهید اسم آن را بگذارید عین آن عالم کن الهی که گفتم بروید سر بزنید ببینید آنجا هست شما وقتی دانستید در این عالم کن الهی صلح هم ظرفی دارد وجود دارد تلاش می کنید آن را بدست بیاورید وقتی برمی گردید می گویید خدایا امکان تهیه آن را به من بده اما هیچی در بیرون من وشما اتفاق نمی افتد همه چیز در درون ماست که اتفاق می افتد یعنی امکان آن صلح یا امکان آن امنیت در وجود من و شما هست روی آن پوشیده است ما اصلاً آن را ندیده بودیم حالا یکدفعه با این توجه جدید یک دفعه متوجه می شویم که آن زیر هست گوشه ی آن بیرون آمد اگر شما دیروزهای گذشته داشتید و امروز می بینید ندارید برای اینکه اسب سوار و یکه تاز نور آمده تمام اینها را پس می زند و چون پس می زند تاریکی برای تو می ماند چرا؟ برای اینکه تویی که دیروز روشنایی صلح را تجربه کرده بودی امروز دنبال آن بگردی آن روز عاریه گرفته بودی عاریه تهیه کرده بودی واقعی مال خودت نبود حالا گفت و گویی داشتید با کسی حرف زدید جلسه ای رفتید و هزار چیز دیگر این نمی تواند پایدار بماند امروز یکه سوار نور آمده و آنها را از شما دانه دانه پس می زند و چون ملک شما دارد تاریک می شود دنبال آن افتادید چی شد ؟من این تاریکی را نمی خواهم می گوید تاریکی را نمی خواهی حالا دور و بر خودت را خوب نگاه کن ببین از لابه لای این دیوار سنگی درز هایی پیداست از لابه لای آنها نورهایی پیدا ست آن وقت است که شما با چنگ و دندان خود این درز ها را میکنید و گشاد می کنید تا به آن نوری که آن طرف دارید می بینید برسید. ببینید شما تماماً تاریکی داشتید بعد روی بالایی آمدید نورها را داشتید الان یکه سوار شما را رو به پایین می کشد به این زیر که می رسید همه ی آن تاریکی است ولی شما قبلاً آن را چشیدید ببین آن قبلاً ها نچشیده بودید نمی دانستید صلح یعنی چی ؟نمی دانستید امنیت یعنی چی ؟نمی دانستید شادی یعنی چی ؟موقت آن را کسب کردید موقت آن را بدست آورید اما دیگر برازنده نیست به شما که در موقت باقی بمانید می گوید حالا اینها را از شما می گیرم بیا دنبال من کجا ؟دنبال اسب سوار نورحقیقت که در ملک خودت پیدا کنی ملک شما همان ملک کن الهی است هر چه آنجا هست در شما هم هست شک نکن و پیدایش کن حکایت ما می دانید به حکایت چه کسی می ماند؟ حکایت ان بچه ای که دیروز یا سینه ی مادر را می خورد یا شیشه شیر را مک می زد مواقعی هم که خالی می رفت پستانک مک می زد فکر می کرد شیرین ترین گواراترین و خوب ترین چیزهای دنیا را الان دارد اما وقتی ازش گرفتند شروع کرد به گریه کردن حالا چه کار کنم؟آن وقت است که وقتی برایش کاسه ی سوپ می گذارند لیوان شیر را می گذارند و.. با اشتیاق به آنها نگاه می کند چون می بیند اینها همیشه می تواند باشد اینها دیگر دائمی است مال اوست .حکایتی که برای شما رفته این حکایت است به آن توجه بگذار و برسان خودت را به نقطه ای که دیر نشود چون وقتی می رسید به سیاهی مطلق اگر فرار نکنی یا به عبارت دیگر آن سیاهی را نشکنی باز مدت های مدید در سیاهی می مانی. بگذار یک مثال دیگر بزنم وقتی در سرحد مرگ خشمگین می شوید داد می زنید آزار می دهید چنگ می گیری و دندان می گیری می زنی و هزارتا کار دیگر و بعد یک دوره ای به شما دارو می دهند و می خورید قرص های آرامبخش می دهند و می خورید در زیر سایه ی این دارو ها و تکنیک ها به یک آرامشی می رسید تجربه می کنید و می بینید خدایا چقدر این زیباتر از خشم است اصلاً آن خشم نمی ارزد اگر امروز دیگر به شما دارو ندهند شما دوباره وسط گود بیایید و اسباب خشم فراهم شود بینش جدیدی دارید دیگر نباید خشم را انتخاب کنید دیگر عالماً به سطح زیرین خشم نگاه می کنید که همان متانت آرامش و صلح است آن وقت است که در وجود شما دائمی می شود امیدوارم که جواب شما را داده باشم لااقل به یک نقطه ای رسانده باشم که ارزش فکر کردن را پیدا کرده باشد بخصوص که داریم مشهد می رویم از همین جا از امام رضا بخواهید ملک وجود شما را وسیع کند از عهده ی ایشان می آید من فقط خبر می آورم یک چیزهایی دستم می گیرم تکان می دهم می گویم هست خود دانید حال اگر مرکز آن را میخواهید آنجا نمی توانید بیایید از همین جا می توانید بیایید آنجا نه اصلاً از حالا شروع کن برسید به آنجا اختیار با خودت هست .
ادامه ی سوال: در گفتگوی شما درپاسخ به سوال من همانطور که گوش می‌کردم و با خودم تعمق می‌کردم یک چیزی که برایم خیلی روشن شد به نظر شاید یک ماهیتی از جنس طمع بود یعنی نگاه کردم به اینکه شاید آن سطحی از صلح و آرامش و همه‌ی آن احساسات فوق‌العاده‌ای که تجربه کردم شاید آن چیزی که مانع پایداری و بقای آن بود یک جنسی از طمع نسبت به آنها بود.
استاد: درست است امروزه روزهایی که در آن هستیم روزهای تغییر دهنده است ،ما یک جاهایی چون به قول تو طمع کردی که در صلح زندگی کنی صلح را انتخاب کردی اما از جنس صلح نشدی امروز روزی است که باید مرحله‌ی تغییر دهندگی را بگذرانی یعنی خود صلح بشوی نه اینکه صلح را به دست بیاوری تو باید خود صلح بشوی باید خود امنیت بشوی چرا دنیا این همه وضعش بد است برای اینکه همه ی آدم‌ها از آن مرحله‌ای که باید باشند بیرون هستند الان توی خانواده اگر همه‌ی افراد خانواده از جنس صلح باشند هیچوقت صدای بلند شنیده نمیشود حتی اگر بلند هم گفتگو کنند برای ابراز عقیده ست نه برای ابراز دشمنی دعوا خشم تعارض، شما تا دیروز طمع داشتن صلح را داشتی انتخاب کردی صلح داشته باشی یک پارامترهایی هم دادی رفت هیچ اشکالی هم ندارد اما امروز دیگر کار نمیکند امروز دیگر جواب نمی‌دهد امروز باید از جنس صلح بشود تا ماندگار بشود تا ابدی بشود خیلی ساده اگر می‌خواهی که ابدی بشوی باید که آن جنس باشی در غیر این صورت نمی‌توانی باشی.
امروز تو ماشین نشسته بودیم و همراه پسرم تو خیابان می‌رفتیم چون من رانندگی نمی‌کنم آدمها را تماشا می‌کنم توی تماشایی که می‌کردم دو دسته خیلی توجه ام را جلب کرد یکی کفترها ماشین در حال حرکت است و او زیر ماشین دانه می خورد یعنی از جنس اطمینان خاطر ،ذره‌ای نگرانی ندارد که بپرد در حالی که می دانید به کفتر که نزدیک بشوید میپرد. بعضی از آدمها نگاهشان می‌کردم بیخیال بیخیال هستند نه خودشان را بیخیال نشان بدهند تک و توک آدمها تبدیل شدند تغییر کردند از جنس بیخیالی شدند بعضیها حرف میزنی خیلی شیک و با پرستیژ و اتو کشیده جوابت را می دهد اما فی الواقع اصلا پرستیژ ندارد کافی است تو یک نگاه غیر آن چیزی که او میخواهد به او بکنی آنوقت است که از آن یکی جنس میشود ولی امروزه روزهایی است که آدم‌ها باید انتخاب کنند از چه جنسی می خواهند ‌باشند یا تو مهربانی یا بسیار شقی تو نمی توانی هم شقی باشی هم مهربان یکی را باید انتخاب کنی. شقاوت میگویم عدالت نگفتم ما خیلی جاها مجبوریم پا روی دلمان بگذاریم تا عدالت را اجرا کنیم آن یک مقوله‌ی دیگر است ،کفتر را میگیرد و می‌کند گنجشک را با دام گرفته بعد گردنش را می کند می گوید بیا پرهایش را بکن بینداز پخته بشود . در بازار ماهی، ماهی زنده را از آب میگیرد برای اینکه وقت کمتری صرف کند روی زمین می اندازد با چوب دستی تو کله اش می‌کوبد که زودتر بمیرد این نمی‌تواند غیر از شقاوت باشد نگو شغلش است شغلش نیست شغلش میگوید ماهی باید روی خاک بالا پایین بپرد تا بمیرد انتخاب کرده که به کسب و کارش سرعت ببخشد برای این سرعت بخشیدن شقاوت لازم است شما باید انتخاب کنید پسرم یک روزی طمع کرده بود صلح امنیت عشق اینها را داشته باشد از این جنس باشد چون وقتی از این جنس شد به اصطلاح اینها را داشت آسایش بیشتری داشت امروز دیگر آن فرجه را به او نمی دهند میگویند تو چشیدی تو می دانی عشق یعنی چی؟ تو می‌دانی صلح یعنی چی؟ تو اگر می‌خواهی در صلح زندگی کنی باید جنسیت صلح را انتخاب بکنی. من اگر به برادر زاده ام درکمال عشق به او نگاه می‌کنم و با او گفتگو می‌کنم دیگر امروز انتخاب نکردم آنجوری باشم یک روزی خیلی قبل‌تر انتخاب کردم و برایش زحمت کشیدم ذره ذره پولک‌های کثیف و کدر روحم را ریختم که امروز از جنس محبت باشم اگر من با کسی روبرو شدم نگاهش کردم و نگاهش زهرآلود بود من حاضرم بمیرم چون ندارم اصلا ندارم حتی به دشمنم ندارم حتی به آنهایی که آزارم دادند ندارم حتی آنهایی که برایم طلسم و جادو زدند که زندگیم را داغون کنند ندارم با کمال مهر نگاهشان می‌کنم چون من نمی‌توانم غیر از مهر باشم حتی گاهی اوقات بچه‌ها به من ایراد می‌گیرند سخت هم ایراد می‌گیرند که تو چرا باید یک چنین کاری بکنی ولی من این هستم من نمی‌توانم غیر از این باشم شما انتخاب کنید چی می‌خواهید باشید امروز روز انتخاب است امروز روز گزینش است امروز روزی است که دیگر بعد از آن برگشت ندارد سیارات و ستارگان به جان هم افتادند در کنار همدیگر بر هم ریاست می‌کنند آنوقت من و شما چکاره‌ ایم. احسان کنید ببخشید به مردم ببخشید به مردم محبت کنید طیف عظیمی از آدم‌ها نیاز به محبت دارند قبل از اینکه نیاز به پول داشته باشند نیاز به محبت دارند.
سوال: سؤال بنده راجع به عالم کن بود یک شبی که داشتم چیزی را درخواست می‌کردم یک حس خیلی جالبی برای من بوجود آمد که تا حالا تجربه اش نکرده بودم . حسم این بود که چقدر این عالم بی‌زمان است . وچقدر بدون محدودیت است . مثلا شما فکر کنید که نکند حالا این چیزی که من می‌خواهم این طوری نشود اگر این طوری بشود چه ؟ اگر آن طوری بشود چه ؟ اصلا کاری به این چیزها ندارد فقط می گوید تو بخواه و بسته به باور تو اگر به صلاحت باشد خیلی سریع می تواند آن اتفاق بیفتد . مگر این که ما که در عالم زمین هستیم یک چیزهایی به زمان بخورد وگرنه احساس می‌کنم همان لحظه‌ای که درخواست می‌کنی انگار دریافت می‌کنی . الان شما در صحبت هایتان دارید یک ویژگی‌های جدیدی از این عالم ها می گویید قبلا می‌گفتید فقط بخواهید تا آن خواسته‌تان به شما داده بشود حالا اگر به صلاحتان است . ولی الان شما دارید چیزهای جدیدی را از این عالم می فرمایید . اگر ممکن است یک مقداری راجع به آن توضیح بفرمایید .این عالم دیگر چه قابلیت‌هایی دارد و ما چه استفاده‌های دیگری می‌توانیم از آن بکنیم ؟
استاد : این ها عالم‌هایی است یا این‌ها حقایقی هست که به یکباره برای افراد شکافته نمی شود ذره ذره حرکت می‌کند ذره ذره شما را راه می برد ،اگر قرار بود از ابتدا بعضی مسائل به شما گفته بشود که شما همان اول راه درجا می زدید . چون فهم آن مشکل است باید قبل از این که مسئله‌ای را برای ما روشن کنند در ابتدا قدرت فهمیدن را به ما عطا کنند . عالم کن عالم کوچکی نیست عالم کن بزرگی است اما اگر شما فکر می‌کنید یک شهر است یک مملکت است یک طبقه از آسمان است اصلا و ابدا ، از بحث ماده بیرون بیا ، وقتی که می رویم در عالم کن مثلا من برای خودم می گویم : من بیمارم آن جا امکان سلامتی را می‌خواهم و برمی‌گردم این امکان سلامتی در دو شکل تجلی می‌کند . شکل اول آن : در مسیرم دوا و درمان و پزشکانی قرار می‌گیرند که به من می‌توانند کمک کنند . و دوم :من از درون می‌توانم بفهمم که این هایی که این ها دارند به من می گویند چقدر می‌تواند روی من مؤثر باشد و خودم از درون چقدر می‌توانم به خودم کمک کنم . قصه خیلی بزرگتر از این حرف هاست که شما بخواهید به عنوان یک مقاله‌ یک رساله در مورد این عالم صحبت بکنی و بعد فکر کنی تمام شد ،اصلا این طوری نیست . باید ذره ذره بیایی ملکت را باز کنی توی آن نگاه کنی . ملک وجود شما باید ذره ذره اضافات را بیرون بیندازد . به برادرم که باغی در شمال داردگفتم این همه وقت آن جا کار می‌کنی همه‌ ی نهال های درخت هایت را کاشتی ؟ گفت نه ! گفتم پس چکار می‌کردی ؟ گفت تازه داریم زمین را پاکسازی می‌کنیم . یک تعداد محدودی را پاکسازی کردند کاشتند بقیه مانده . تا آن پاکسازی انجام نشود نهال او ثمر نمی دهد . می گفت نهال ها را توی پاکت های کاغذی آورده بودند و گذاشته بودند کنار زمین آن قدر مستعد ریشه کردن و پرورش یافتن بود همان جا توی همان پاکت ها ریشه کرده و زده بود داخل زمین. اما او نمی‌تواند در زمین اصلی بکارد چون زمین حاضر نیست باید از کل علف و چیزهای مضر خالی بشود . آن موقع این نهال را بکارد سریعا بالا می رود . شما با ملک وجودت این کار را کردی ؟ می‌دانم خیلی انجام دادی ولی همه‌ زمین تو هنوز پاکسازی نشده ،پاکسازی کن آن وقت ببین آن تو چه خبر می شود ؟ آن تو چه اتفاقاتی می افتد ؟

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید