منو

جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri 03 29 2024

A+ A A-

بیان تجربیات دوستان از تمریناتی که داشتند بخش سوم

  • نوشته شده توسط مدیر سایت
  • دسته: پرسش و پاسخ
  • بازدید: 584

بسم الله الرحمن الرحیم

صحبت از جمع: در مورد بین الطلوعین که فرموده بودید من آن زمان از اول اذان بیدار نبودم ولی زمانی که خدا توفیق داد برای نماز صبح بیدار شدم فقط دوست داشتم درحالت سجده باشم در آن حالت سجده یک اتفاق خوب برای من می افتد چون دوست دارم سجده کنم و طلب عفو از خدا کنم.
تمرکزی که فرموده بودید که آن من حقیقی با ما گفتگو کند آن را هم شکر خدا انجام دادم برای من خیلی جالب است که ایرادهایم را هم به من می گفتند خیلی جالب بود یک تذکری که من حقیقی به من می داد می گفت چه فایده دارد می نویسی ولی انجام نمی دهی. من باز همان را نوشتم که به همان هم دقت کنم ولی برای من جالب است می خواستم از شما سوال کنم بین نماز هم این اتفاق برای من افتاده چند بار آیا درست است ؟ مثلا وقتی نمازم تمام می شود و سلام می دهم تا ذکر خانم حضرت زهرا (س) را بدهم خب آن زمان هم یک تذکری به من می دهند.
در لحظه بودن را هم برای من اتفاق افتاد هفته قبل که کلاس بودم شما داشتید درس را می دادید و صحبت می کردید برای من خیلی جالب بود آخر کلاس تازه متوجه شدم که من بخاطر کمر دردم همیشه یک پشتی کوچک می گذارم پشتم و زیر پاهایم را بالا می آورم تا راحت باشم ولی اینقدر محو صحبت های شما بودم و لذت می برم می فهمم آخر کلاس گفتم چطور امروز تو درد نداشتی ؟ اصلا اگر دردی هم بود متوجهش نشدم آن هم در لحظه بودن است؟ و چند روز پیش آزمایشگاه می خواستم بروم چون بد رگ هستم خیلی استرس می گیرم چون بد از من خون می گیرند البته تقصیری هم ندارند اما یاد حرفهای شما که افتادم توی لحظه باش تو چه می دانی آن موقع چه اتفاقی می افتد. توی راه که می رفتم یک درخت خیلی قشنگی را دیدم و محو تماشای این درخت بودم که اصلا از آن فکر بیرون آمدم و لذت بردم که چقدر این قشنگ است یا از این اتفاقهای در لحظه بودن چند بار تجربه کردم و خیلی هم لذت بردم.
استاد: خیلی هم عالی از این اتفاقهای در لحظه درک کردن ها در طول شبانه روز بسیار است منتها ما غافل می شویم از دست ما می پرد.
صحبت از جمع : شما چهار جمله ای که گفتید متاسفم و من را ببخش را در سجده از آن روز به یعد می گویم و وقتی اینها را می گویم دیگر خجالت می کشم اگر بخواهم خطایی را انجام دهم. وقتی اینها را می گویم از خداوند می خواهم تا کمکم کند دیگر خطایی از من سر نزند . در مورد من بیرونی و من درونی هنوز نتوانستم آنها را پیدا کنم ولی بدی های درون خودم را توانستم پیدا کنم و دانه دانه آنها را بیرون می اندازم و هر مشکلی هم که دارم با ذکرهایی که در طول سال یاد ما دادید حل می شود .
استاد : من معتقدم که وقتی آدم گفتگویی را گوش می کند هیچ چیز نباید مانع این اتصال شود به هیچ وجه . حالا جالب است که من از بچه گی ام همین طور بودم . مادرم مرا در جلسات می برد وخیلی هم دوست نداشتم چون همه پیر یودند و من زیاد دوست نداشتم میان این همه آدم پیر بنشینم ولی به جهت این چیزی که در من نهادینه شده بود تمام مدت این خانم را همین طور نگاه می کردم در حالی که می دیدم خانم های دیگر چرت می زنند یک چای قند پهلو می گیرند و می خورند ولی من چیزی نمی خوردم بعضی از این خانم ها دست در جیب می کردند و کمی نخود و کشمش در دست من می گذاشتند تا من بچه ام بخورم ولی من نمی خوردم و تنها نگاه می کردم و فکر می کردم .
صحبت از جمع : من مطلبی را در جایی می خواندم در مورد این که خدا سرنوشت اتسان ها را می داند و خیلی از انسان می گویند که سرنوشت من این است و خداوند از اول این طور خواسته که ما دچار عذاب هستیم و ما هر کاری هم بکنیم این برای ما اتفاق می افتد و ما هیچ دخالتی در سرنوشت خودمان نداریم در حالی که می گویند که خدا سرنوشت انسان را می داند ولی این عذابی که انسان دچار می شود به خاطر این است که به این اسباب هدایتی که آمده چه پیامبران بیرونی و چه ندای درونی اهمیت نمی دادیم و برای همین دچار عذاب می شویم . در ادامه مطلبی را خواندم که متوجه نشدم و آن این بود که این چیزی که خداوند از سرنوشت ما می داند کاشف کردار بندگان است این یعنی چه ؟
استاد : کاشف کردار بندگان یعنی این که من به خانم فلانی می گویم که خیلی عالی است گفتگویتان عالی است این طور شما خیلی خوب هستید این یک کردار خوب از من است . الان یک عمل خوبی از من صادر شده است اما واقعیت این است که من می گویم باز این حرف زد چرا این قدر خودش را بزرگ می بیند چرا این طور می کند . آن کشف کننده عمل اصلی من خداوند است شما که متوجه نشدید هیچ کس نفهمید اما کسی که این عمل بد را در من کشف می کند چه کسی است ؟ خداوند است . این پاسخ این سوال شماست . فکر می کنم قبلا این گفتگو را من داشتم در یک اتصال صادقانه یا یک شهود صادقانه یا یک رویای صادقانه من دیدم که دنیا مثل یک دایره ای مانند اسباب بازی دوران بچه گی بود . در این دایره ها یک دایره دیگر در زیر بود که از مرکز جدا شده بود و بعد در داخل دایره های کوچک و کوچک و سپس بزرگ و یزرگ تر کشیده شده بود و این خانه بندی شده بود بعد یک دایره دیگر روی این بود که داخلش سوراخ هایی داشت بعد مثلا می خواستم ببینم مرکز یتالیا کجاست این دایره یالایی را که می چرخاندم فلش آن که رو به ایتالیا می ایستاد در این خانه های خالی که در دایره بالایی می دیدیم در زیر اعداد و ارقام مربوط به ایتالیا نوشته شده بود که مثلا مرکزش این است مساحت آن این قدر است جمعیت آن این است و اطلاعات لازم را می داد . در بخش رویای صادقانه من را گذاشتند در یکی از این دایره های بالایی و گفتند این صفحه زیرین دنیاست و تمام این خطوط هایی که کشیده شده است هر کدام یک جور زندگی است . ما در آنجا انتخاب می کنیم که برای بازپرداخت دیه مان در آن دنیا می رویم چه کنیم چون ما عوالمی را گذراندیم و آمدیم من نمی دانم چه عوالمی عالم ذر نمی دانم . ولی یک کارهایی کردیم که در اینجا آخرین مرحله تسویه حساب است که خود انتخاب کردیم اما می آییم در دنیا و زیرش می زنیم و می گوییم نه . مثلا خانم انتخاب کرده که هیچ گاه زوج نداشته باشد بعد اینجا می آید و می گوید نه من شوهر می خواهم بعد چون نباید شوهر داشته باشد به هزارویک مسیر کشیده می شود چرا ؟ چون می نشیند روی آن صفحه بالایی و می چرخاند و می گوید این خوب است آن خوب است نه آن یکی خوب است . بنابراین خدا همه این تقدیرات را می داند می داند اگر بنده اش این را روی آن شعاع دایره تنظیم کند چه اتفاقاتی برایش خواهد بود یا اگر روی این یکی قطاع برود این یک زندگی دیگری خواهد داشت خیلی ساده . من دیپلم که گرفتم انتخابم می توانست استخدام در هوانیروز باشد انتخابم می توانست استخدام در بانک باشد انتخابم می توانست استخدام در آموزش و پرورش باشد . در هر کدام اینها می رفتم سرنوشت دیگری می داشتم انتخابم این شد که آموزش و پرورشی باشم بعد رفتم دانشگاه . یک رویایی را دیدم یک خانم بی سواد قشنگ خواب تعبیر می کرد وقتی خوابم را تعریف کردم گفت تو در این دانشگاه نمی توانی به آخر برسی . گفتم چرند می گوید خودش سواد ندارد می خواهد من هم دانشگاه نروم . گفت تو به آخر دانشگاه نمی رسی بقیه می روند آنهایی که با تو بودند اما تو از این دانشگاه شوهر پیدا می کنی شوهری که تا آخر عمر با او هستی همان هم شد . و اگر من آموزش و پرورش نرفته بودم هرگز دوباره هوس نمی کردم دانشگاه اسم نویسی کنم و بروم درس بخوانم چرا که آن قدر از صبح در هوانیروز می دویدم و مسیرم عوض می شد در بانک هم به همین ترتیب . خسته از راه می رسیدم دیگر چطور می توانستم دوباره شبانه درس بخوانم . خداوند می داند . گاهی هم بنده اگر بنده خوبی باشد آلارم به او می دهد. چطور آلارم می دهد ؟ من می آیم و می گویم فلانی این کار را نکن فلان جا نرو حالا دیگر آلارم ها را می گیرد یا نمی گیرد خودش می داند . این چنین است . نه خدا به هیچ کس ظلم نمی کند و به خاطر تصمیمی که خدا گرفته و بنده اش را در آن مسیر انداخته و حسابش را رسیده هیچ وقت توبیخش نمی کند به جهنم ببرد اصلا از این خبرها نیست . خداوند خیلی نازنین و دوست داشتنی تر از این حرف ها است .
سوال: من متن مقاله شما را به نام به راستی زندگی چیست را مطالعه می کردم سوالم این است که اگر در لحظه زندگی می کنید معنی و مفهوم زندگی را می فهمید بعد اشاره کردید وقتی می فهمید که در لحظه دارید زندگی می کنید این فهمیدن تاوان دارد منظور از این تاوان چیست ؟
استاد : فهمیدن تاوان دارد یعنی چه ؟ من به شما حرف نامربوطی می زنم . اگر شما بفهمید که من مریضم ،غصه دارم ،گرفتارم ؟ این تاوان دارد علی الرغم آنکه ناراحت شدید به من هیچ چیز نمی گویی تازه دلت هم برایم می سوزد با این که من حرفی زدم و شما را ناراحت کردم ،اما اگر که نفهمید من چه ام شده درشت تر از این را نثار من می کنید می گویید آخی دلم خنک شد لااقل جوابش را دادم، دقت کردید این است.
ادامه سوال: پس آن تحمل می شود تاوان
استاد: بله البته در تاوان زیبایی هم هست از یک سو آدم در فشار است که چرا هیچ چیز به او نگفتم دفعه بعد گنده تر به من می گوید از یک سو خوشحال است از اینکه رعایتش را کرد هیچ نگفت .
ادامه سوال: پس تحمل کردن بیشتر معنی می دهد
استاد: تحمل کردید اما اگر تحمل را با رنج بکنید دیگر به درد نمی خورد.
ادامه صحبت: بالاخره درون ما حرف نامربوط را نمیخواهد بپذیرد که شنیده اما در ظاهر می خواهد نشان بدهد که دارد گذشت می کند و هیچی نمی گوید.
استاد: باید بپذیرد، ظاهر و باطن هم باید یکی بشود علیرغم اینکه ناراحت شده ولی چون می فهمد که طرف بیمار است، عزیز از دست داده یا هزاران چیز دیگر، ولی با ملایمت با او حرف می زند پاسخ درشت مثل او نمی دهد و در درون هم نمی گوید که کاش به او گنده گفته بودم وگرنه دیگر به درد نمی خورد.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید