منو

شنبه, 14 مهر 1403 - Sat 10 05 2024

A+ A A-

چرا دانسته ها به وادی عمل منتهی نمی شود بخش پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم می کند این جا عبور آهسته آهسته
در آخرین جلسه که تقریبا یک جمع بندی هم کرده بودیم، گفتیم که آدم ها به طور معمول از آن چه که در یک جلسه می شنوند یا می خوانند یا می بینند، اندکی به خاطر می سپارند و این اجتناب ناپذیر است. می گوید نه من همه را به خاطر می سپارم؛ ببینید من استثناهای تک مورد را کار ندارم، ما روی قانون کلی صحبت می کنیم؛ همه ی آدم ها سمینارها، جلسات، سخنرانی ها می روند، حتی فیلم ها را می بیننداین یک چیزی است که واقعیت وجود دارد، همه ما این گونه هستیم. خب پس چه کار کنیم که بتوانیم همه را داشته باشیم، گفتیم که کم کم و دائمی بشنو و بخوان و ببین. چون از قدیم ضرب المثل بود: آهسته رو همیشه رو. آن هایی که تند تند می دویدند می گفتند که از جان می افتی نکن، آهسته رو همیشه رو، آن هایی که دونده هستند، مسابقه دو می دهند اگر بر یک اصول منطقی و درستی دو را شروع نکنند به طور حتم وسط کار می افتند، زود از پای در می آیند، پس باید کم کم ولی دائم بخوانیم و بشنویم و الی آخر. اگر قرار است در کاری (همه ما می خواهیم کاری را شروع کنیم و می خواهیم در آن موفق باشیم مثلا یکی می خواهد نقاشی کند و می خواهد نقاش موفقی باشد، خانم ها می روند خیاطی و آرایشگری یاد می گیرند و خیلی چیزهای دیگر) موفق بشویم بهتر است بر چند مورد کلیدی در آن کار تمرکز کنیم و بارها تکرارش کنیم. چه کسی می تواند برای من مثالی بزند؟
صحبت از جمع: فکر کنید یک مجموعه ای هست خانوادگی یا هر چیزی و من می خواهم آن مجموعه را مدیریت کنم من اگر بخواهم از اول به جزئیات آن محیطی که هست توجه کنم از اصل می مانم، اول می آیم یک سری چیزهای کلیدی و مهم، مثلاً یک ساعت دیگر مهمان می خواهد بیاید، من جاهای کلیدی را آماده سازی می کنم و بقیه را برای فرصت های بعد می گذارم.
استاد: بسیار عالی . خوب است داریم نزدیک می شویم
صحبت از جمع: در رانندگی یکی از کارهایی که آدم باید خوب به آن مسلط شود، پارک کردن است، در پارک کردن چند نکته کلیدی وجود دارد، این که شما کی فرمان را بپیچید و به چه شکلی پارک کنید بنابراین اولین نکته کلیدی این است که فرمان را باید کجا حرکت دهید بعد برای اینکه کاملاً توانا شوید باید چندین مرتبه این کار را تکرار کنید تا ملکه ذهن شما شود تا به راحتی پارک کنید.
استاد: دقیقا
صحبت از جمع: به عنوان مثال من می خواهم سفر بروم باید متوجه باشم که چه چیزهایی نیاز است تا فراموش نشود ابتدا عنوان چیزهایی که لازم است یادداشت می کنم به مرور انجام می دهم تا روز سفر می رسد و در آخرین لحظه وقتی به آن لیست نهایی نگاه می کنم اکثراً یک چیز خیلی مهم جا مانده است که با آن جبران می شود که اگر آن اولیه را نداشتم و دانه دانه می خواستم به لیست مراجعه کنم خیلی وقت گیر بود
استاد: بسیار عالی. ببینید مطلب اینجاست؛ این خیلی مهم است، بسته به نوع کاری که ما می خواهیم انجام دهیم باید نگاه کنیم در این کار کدام نقطه ها از اهمیت بالایی برخوردار است، اول آن نقطه ها را جدا کنیم، چه طور که دوستمان می گفتند که مثلاً می خواهیم پارک کنیم، موقع پارک کردن، درست هم می گویند چرخش فرمان به این ور و آن ور یک حد نسابی دارد و هم زمان حرکت ماشین، نه تنها چرخاندن، اگر کسی موقع رانندگی یا به عبارت دیگر موقع پارک کردن حواسش پی این باشد که شیکی سر و وضع اش هم حفظ کند، جلوی مردم قیافه هم بگیرد، در عین حال دنده عقب هم برود، نمی شود، اما اگر روی این نکته ها توجه بگذارد، کاملاً تکرار کند، تکرار و تکرار... آن وقت اتفاقی که می افتد این است که بعدها هم می تواند شیکی اش را حفظ کند، هم به قول خودمان پُزش را حفظ کند و هم دنده عقب اش را برود. ما در بسیاری از کارها ناموفق هستیم به دلیل این که اصل ماجرا را نمی شناسیم؛ شما می خواهید خانه بخرید، شما باید برای خودتان بنویسید، خانه ای که می خواهید بخرید باید چه ویژگی هایی داشته باشد؟ اصلاً دنبال چی می خواهی بروی؟ بعد به دفعات می روید و جاهای مختلف زوم می کنید، در خانه هایی که با آن چیزی که شما می خواستید هماهنگ باشد، بعد از آن تازه آن چیزی را که پیدا می کنید، روی این که چه طور مراحل خرید، تبدیل و... را باید بروید و طی کنید، ولی هیچ کدام از این ها بدون تکرار امکان پذیر نیست. خانم ها خیلی علاقه مند به آشپزی هستند، خیلی هم خوب است، البته من جزء آن خانم ها نیستم خیلی به آشپزی علاقه ندارم، از دوره نوجوانی ام فکر می کردم عمرم در آشپزخانه حرام می شود ولی خب غذایی نمی پزم که کسی نتواند بخورد، غذایم حتماً خوب در می آید، چرا در می آید؟ نه به دلیل این که آشپزی را دوست دارم، به دلیل تعهدی که به آن مواد دارم، می گویم نباید حرام شود و از بین برود اما خانمی که می خواهد آشپزی یاد بگیرد اولین حرکتش این است: چه موادی؟ چه جنسی؟ بعد اگر شما بخواهید ده تا خورشت را با هم بپزید نمی توانید، یک دانه را می پزید، یک بار، دو بار، سه بار، راه که افتادی می روی سراغ یکی دیگر. ما به این نکته هیچ وقت توجه نمی کنیم. حتی در یادگیری تلفن همراه، فکر می کنید من چه جوری یاد گرفتم؟ هر بار یک چیزی را از بچه ها سوال کردم و بعد آن قدر روی آن به دفعات در منزل تکرار کردم، تمرین کردم، راه افتادم و بعد یکی دیگر. اگر شما فکر کنید در آن واحد می توانید همه چیز را با هم از روی آن یاد بگیرید هرگز موفق نخواهید بود آن وقت تبدیل می شوید به یک آدم سرخورده و منفی باف؛ اَه بابا، این ها چیست، آدم هیچ چیز یاد نمی گیرد؛ یا می گویید که این ها به درد نمی خورد یا می گویید این ها که دور و بر من هستند سواد کافی ندارند، اصلاً دوست ندارند من یاد بگیرم، چرا دوست دارند، شما باید بدانید چی می خواهید، اگر می خواهید با این موبایل کار کنید باید بگویید که به من یاد دهید من شماره بگیرم، گفتگو کنم و قطع کنم، اگر به من تلفن زدند من کجا را بزنم، با این شروع می شود دیگر، مگر من از اول بلد بودم؟ نه، بعد یواش یواش یاد می گیرید، اولین فضا را داخلش می روید، می بینید و بر می گردید، ولی ما این کار را نمی کنیم، به همه چیز هم دست می زنیم ناموفق هم هستیم؛ می خواهد نقاشی یاد بگیرد، اولین باید یک بوم رنگ بزرگ داشته باشد، وسایل نقاشی داشته باشد، نه نمی شود، شما روی کاغذ با 4 دانه خودکار، مداد رنگی هم نه، شروع کن و طرح بکش و رنگش کن، نگاه کن و ببین چه می خواهی، آن وقت موفق می شوی. شب امتحان می خواهد درس بخواند نمره خوب هم می خواهد، اگر ریز ریز کتاب را بخواهی بخوانی موفق نمی شوی، نکته های مهم هر درسی را جدا کنید و اول آن ها را یاد بگیرید چون این ها نمره می آورد، امکان ندارد که معلمی سوال بدهد و از این قسمت های مهم ندهد، این ها نمره بیاور شما است، خب بعدش چی؟ بعد می آیی درجه دومی ها که جدا کردی، آن ها را که یاد گرفتی و روان شدی بعد می آیی روی این یکی ها، می گوید من می خواهم برای 20 کار کنم، می گویم خب حالا همه این رده بندی ها را کار کن و یاد بگیر ، می خواهی 20 بگیری. پدر و مادرها باید به بچه هایشان یاد دهند از فضای مغزشان، ذهنشان و استعدادشان چه طور استفاده کنند، بچه ها اصلاً بلد نیستند.
حرکت بعدی؛ گفتیم اگر می خواهیم در کاری موفق شویم بهتر است به چند مورد کلیدی در آن کار تمرکز کنیم و بارها تکرار کنیم؛ این بس نیست، در کارمان باید عمیقاً غرق شویم، شما نمی توانی در آن واحد نامه بنویسی، همزمان تلفن را هم جواب دهی، غذایت هم سر گاز بهش رسیدگی کنی، نمی شود. در یک کار عمیقاً غرق می شوی و می آموزی، وقتی در آن غرق شدی نکته ها و مسائل ریز و خاص در آن مجموعه کاری پیش چشمان شما ظاهر می شود، من در این کار تجربه دارم؛ خیلی تلفن دارم، گاهی اوقات خیلی هم متاسفم چون بعضی از تلفن ها خیلی زمانم را می گیرد، یعنی چی زمانم را می گیرد؟ من با 3 یا 4 تا جمله شما، می فهمم دردت چیست، لازم نیست تو یک کتاب برای من بگویی، قد یک کتاب و یک مقاله می خواهی برای من حرف بزنی، ببین، من طرف درددل شما نیستم، من پاسخگوی شما هستم، عیب یاب شما هستم. روز گذشته آمدند برای این که رادیاتورها را برای من راه بیاندازند، آقایی که آشنا است و سالهاست به خانه ما می آید و می رود، اصلاً تاسیسات این جا زیر دست او بوده است، داشتم به او توضیح می دادم که این کار را کردی، گفت خانم فلانی بگو کجا خراب است همین. من فهمیدم وقتش را دارم می گیرم همان طور که این جا خیلی ها ،وقت من را اضافه می گیرند با این تفاوت که من می توانم وقتی او حرف می زند حساب و کتابم را هم می کنم، مبالغم را به دفترم هم وارد می کنم، اما آن بنده خدا صاف جلوی من ایستاده و نمی تواند هیچ کاری کند که، گفتم برو اتاق خواب است، برو شیرش را نگاه کن، یک ذره آب سیاه از آن بیرون زده، گفت چشم، همه ی کارها را انجام داد کلید حسینیه را هم آورد بالا و تحویل من داد، گفت دیگر کاری نداری؟ من بروم؟ همه رادیاتورهای 3 طبقه را روشن کرد، چک کرد و بعد از در این خانه بیرون رفت. وقتی شما عمیقاً در کاری وارد می شوید و توجه کامل روی آن می گذارید و اول نکته های مهم ارزشی اش را برای خودتان جدا می کنید؛ چرا من به شما گفتم حلال و حرام قرآن را جدا کنید؟ چون می دانم الان درگیر این هستید، این کار حلال است یا حرام است؟ می روی سراغ این مرجع یک چیزی می گوید، نماینده ی آن یکی یک چیز می گوید، بعد سفیر و سرگردان می شوی و آخرش می گویی من که چیزی نفهمیدم، بابا بیخیال هرچیزی که خودم فکر کردم همان کار را می کنم؛ نمی شود، گفتم بگذار اول حلال و حرامت را پیدا کنی، من در یک صفحه قرآن که بخوانم اقلاً 20 مورد از هر جنسی داخل آن پیدا می کنم؛ هشدار، نوید، حلال، حرام، دستور اخلاقی و ... . قرآن را باید این جوری خواند، اگر این جوری نمی خوانی به درد نمی خورد، خوب بخوان، عمیق بخوان، آن موقع که نوجوان بودی و این رمان های عاشقانه دختر و پسرها را چه جوری می خواندی؟ تا پیراهن دختر را هم حفظ می کردی، غیر از این است؟ این جوری باید بخوانی، اگر این جوری بخوانی مسائل ریز و خاص جلوی چشمانمان ظاهر می شود بعد مورد بررسی می شود. حالا یک مثالی بزنم، تجربه ی شخصی من است، من وقتی که خیلی سال پیش درس می دادم، در مدارس راهنمایی ریاضی تدریس می کردم، یک بار اتفاق افتاد که از یک سری دروسی که درس داده بودم امتحان گرفتم، نتیجه افتضاح بود، نگران کننده، چرا این ها این جوری شدند، تا توانستم با بچه ها سر کلاس دعوا کردم، نتیجه درس نخواندن، گوش نکردن، توجه نکردن، تمرین نکردن، این است، این همه هم برای شما جان گذاشتم. آن موقع من یک دختر جوانی بودم، سن و سال الان را که نداشتم اما وقتی از کلاس بیرون آمدم برای خودم کار بچه ها دلیل قانع کننده ای نبود، آمدم و رفتم تو خودم، گفتم بگرد و نقص کار خودت را پیدا کن، نقص کار آنها که پیدا شد، بیچاره ها را هم تا توانستی دعوا کردی، بارها و بارها مطالبی را که تدریس کرده بودم مرور کردم، آن قدر در خود بودم که سرم را انداخته بودم پایین و رفتم تو دفتر مدرسه، زنگ تفریح بود، صدایم کردند جواب ندادم، چایی آوردند ندیدم و نخوردم، از مدرسه آمدم تا خانه مان، پیاده می آمدم، خانه رسیدم ولی نفهمیدم چه جوری آمدم خانه، فقط آمده بودم، خلاصه بگویم، در این رفت و برگشت در نحوه کار خودم به یک نکته هایی برخورد کردم که اصلاً هیچ وقت این ها را ندیده بودم؛ می دانید که اگر در زندگی هایتان اختلاف زن و شوهری دارید در همین جاست، در همین نقطه است؛ هیچ وقت قبل از این، این نقطه ها را در خودم ندیده بودم از جمله: تند گفتن مطالب. من وقتی مدرسه می رفتم خیلی دانش آموز کوشا تند و فرزی بودم، این باعث شده بود فکر کنم همه بچه مدرسه ای ها مثل من هستند یعنی باید مثل من باشند درحالی که نیستند دلیل ندارد که مثل تو باشند، من باید مطالب درسی ام را باید طوری تنظیم می کردم که به اینها راحت برسد، این برایم کار سختی بود، پس ‌اولین تقصیر را پیدا کردم، نکته بعدی این بود که باید دروسی را که درس داده بودم به حد کافی تمرین می دادم و تکرار مکرر می کردم،‌ همان بلایی که با شما سرم آمده فکر می کردم مطلبی را که این جلسه می گویم تا جلسه بعد برایتان کاملا جا می افتد، جلسه بعد یک چیز دیگر،‌ یادم نیامد آن موقع چه کار کردم، جلسه بعد باید جلسه قبل را از اول مرور کنم، اینها هم همان شاگرد مدرسه ها هستند با این تفاوت که آن شاگرد مدرسه ها الان شدند این سن و سال و یک دریا کار و مسئولیت اجتماعی و گرفتاری که به آنها اضافه شده و امروز رسیدم به یک جایی که دیدم 2000 مقاله در سایت داریم، کدامش را حفظ هستید؟ هیچکدام، کدامشان را در زندگیتان به کار می برید؟ هیچکدام، و این عیب شما هست، عیب من هم هست،‌ خب مهم تر این که وقتی حال روحی ام بد است، حال جسمی ام بد است، درس ندهم چون آن موقع حوصله کافی به خرج نمی دهم، آدمی که سخت سرما خورده بعد درس هم می دهد، ‌بیا سر کلاس ولی درس نده، شاگرد را بفرست بگذار تمرین کند لااقل، همین باعث شد با خودم گفتم که بچه ها مثل تو فضای بد و خوب دارند شاگرد تو هم وقتی می آید سرکلاس ممکن است امروز حالش خوب نباشد و با اینکه من سنم خیلی کم بود ۱۹ سال داشتم شروع کردم پرونده خانوادگی برای شاگردانم ترتیب دادم، پرونده را کامل کردم بسیار موفق بودم و بالای ۹۰ درصد قبولی دادم،‌حالا می خواهید ۹۰ درصد قبولی بدهید به خودتان؟ توجه بگذارید، یادگرفتم که بایستی برای یادگیری بچه هایم مدام به عقب برگردم تکرار کنم، ‌آن هم فاصله دار تکرار کنم چون وقتی پشت هم تکرار می کنید می گویید این لیوان را ببر آن طرف،‌ می گوید خب، این لیوان را ببر، می گوید خب،‌ ا‌مکان ندارد آن بچه این لیوان را ببرد، چون پشت هم است با فاصله تکرار کنیم، اگر این طور حرکت کنید یک چیز خیلی خوب من به شما نوید بدهم و آن این است که اگر در هر کاری که هستیم به قدر کافی توانا شدید تازه بعد از توانا شدن در آن کار شکوفا می شوید می دانید یعنی چه؟ یعنی خلاقیت های در آن کار به دستمان بیاید. عروسک سازهایی که عروسک سازهای حرفه ای و بزرگ شدند از اولش دریا عروسک نمی ساختند ، با یکی با دوتا با پنج تا شروع کردند،‌ بعد یواش یواش ساختش را که تکمیل شدند به کجا رسیدند؟ به آنجا رسیدند که اگر این جا این عروسک را تغییر بدهم یک شکل دیگر هم در می آورم،‌ دارد آشپزی می کند تا حالا با آبلیمو ترشی غذایش را می داده،‌ می گوید امروز آب نارنج بزنم ببینم چه در می آید؟ خیلی خوب بود،‌ دفعه بعد فلان چیز هم بزنم ببینیم چه در می آید؟ ببینید وقتی به آن آشپزی توانا شد اجازه دارد این تغییرات را بدهد تا نشده باشد نمی تواند، اصلا به فکرش نمی آید، امروز صبح تلویزیون روشن بود من هم داشتم کارم را می کردم دو سه دقیقه تلویزیون را شنیدم نمی دانم کدام کانال بود نمی دانم چه برنامه ای بود نمی دانم چه ساعتی بود از بس سرم شلوغ بود اما همان چند دقیقه کافی بود برایم، من پیامم را گرفتم، البته چند روزی بود که این مطلب را خودم نوشته بودم گذاشته بودم جلوی میزم که می خواستم این را به عنوان یک پویش اعلام کنم و وویس بگذارم بفرستم در فضاها شما گوش کنید و شروع کنید ولی هر کاری کردم نشد امروز که این را از تلویزیون شنیدم یک لحظه تکان خوردم گفتم من که به این فکر کرده بودم، اگر می خواهید آن چه را که می خواهم عرض کنم خودتان کشف کنید و به صحت گفته من دست پیدا کنید کافیست یک قلم و کاغذ بگیرید دستتان در میان مردم از خانواده تان همسایه تان فامیل همکار کسبه راننده تاکسی مردم رهگذر که باهم حرف می زنند و می روند و شما صدایشان را می شنوید چون به قدر کافی بلند است و... میان اینها حرکت کنید هیچ نگویید مگر اینکه بخواهید به حرف بکشیدشان، دو کلمه می گویید طرف شروع می کند به حرف زدن، راه افتاد دیگر شما هیچ نگویید فقط گوش کنید، یادداشت کنید حداقل به گفتگوی هر نفر یک درصدی بدهید، این درصد را برای چه بدهید؟ گفتگوی فرد چه قدر از سر بدبینی بود؟ ببینید چه قدر از مردم کلام بدبینانه و منفی ارائه می کنند، درصد خیلی بالایی ست، برای همین جامعه مان حالش بد است، در جامعه سبب شده است که نگاه و تعقل و تفکر آدم ها دچار یک پالایش خیلی نامناسب شده، به همین دلیل هم چون قدرت تفکر منفی خیلی ضعیف تر از تفکر مثبت است و وقتی در جامعه ای تفکر منفی درصد بالایی دارد کارایی خوب و صحیح آدمها روز به روز ضعیف تر و نابود می شود، اما تفکرات مثبت خیلی قدرتمند تر است چرا؟ چون راه حل هایی برای یادگیری و سازندگی در اختیار انسانها می گذارد، هیچ وقت فکر کردید واقعا چرا ما حتی وقتی که این واقعیت را که تفکر مثبت قوی تر و سازنده تر از تفکر منفی است می دانیم اما بازهم تفکر منفی را انتخاب می کنیم؟ ما انتخاب می کنیم، فقط کافیست یک هفته به خودتان بپردازید به هیچ کسی کار نداشته باشید ببینید شما چه کار می کنید؟ اصلا شما کی هستید؟ بعد یک دفعه می گوید این شخص را من نمی شناسم آن شخصی که من می شناختم این جوری نبود ولی واقعیت این است که آن شخص این جور است،‌ شاید خیلی خوب شاید خیلی ایراد دار، ما علی رغم اینکه می دانیم که تفکرات منفی خیلی ضعیف، نابود کننده و مخربند، تفکرات مثبت خیلی سازنده و خیلی قویترند ولی منفی ها را انتخاب می کنیم، من هم دنبالش گشتم چرا؟! می خواهم به نکته ای اشاره کنم که خودم را خیلی تکان داد، هر کودکی که به دنیا می آید به طور کامل وابسته والدینش است یا اگر خدای ناکرده پدر مادرش نباشند وابسته کسانی است که او را اداره می کنند و رسیدگی می کنند، ما هیچ اختیاری در این دنیا نداریم، در عالم زر را می دانم که داریم ولی به آن اشاره نمی کنم چون نمی توانم نشانتان بدهم، ‌اما در این دنیا ما هیچ اختیاری نداریم که والدینمان کی باشند،‌ داریم؟ شما می توانستید انتخاب کنید که پدر مادرتان یکی دیگر غیر از اینها باشند؟ خیر، به بچه های شیرخوار نگاه کنید، این بچه شیرخواره ها به دنبال یک عشق بی قید و شرطند،‌ می گوید گریه می کنم مرا دوست داشته باش، ‌خنده می کنم مرا دوست داشته باش، برایش فرق نمی کند که پدر مادر به خاطر گریه اش است که اخم هایش درهم است یا به خاطر خنده اش است که به او می خندد و بوسش می کند، او بی قید و شرط عشق و محبت می خواهد، بچه ها فقط می خواهند که توسط بقیه دوست داشته بشوند یعنی بقیه اینها را دوست داشته باشند، بچه ها می خواهند به خاطر همانی که هستند آنها را دوست بدارند، بچه ی زشت، ولی دوست دارد که دوستش داشته باشند، کاری ندارد آخر من زشتم و می توانند مرا دوست نداشته باشند، نه، می خواهد دوستش داشته باشند،‌ اما این یک تسلسلی است که در طول زمان بوده، والدین خودشان لزوما یک چنین عشق بی قید و شرطی را دریافت نکرده اند،‌ اتفاقا به عقب که می رویم این قصه خیلی واضح تر دیده می شود، والدین خودشان چنین عشق بی قید و شرطی را دریافت نکرده اند که بتوانند به دیگران بدهند، بنابراین والدین همان گونه ما را مشروط به رفتارهایمان دوست دارند، مادر من پدر من وقتی بچه بودند، مادر و پدرشان آن جوری دوستشان می داشتند که خودشان می خواستند؛ بچه خوبی باش، والدین همان گونه ما را مشروط به رفتارهایمان دوست دارند، کودکان دائم می کوشند کارهایی را انجام بدهند تا این حس تعلق و تایید والدین را به دست بیاورند و هیچ می دانید که شما اصلا متوجه نمی شوید که بچه چه تلاشی می کند که آن تعلق خاطر شما را به دست بیاورد و شما اصلا متوجه اش نیستید، حق هم دارید چون خیلی کار دارید سرتان شلوغ است با تلفن دارید صحبت می کنید مادرتان مریض است پدرتان مریض است فلانی افتاده مرده باید بروید خاکسپاریش و هزار و یک درد دیگر، اما بچه این ها را سرش نمی شود هر کاری ازش بربیاید می کند با همه کوچکی اش، تا این حس تعلق و تایید والدینش را به دست بیاورد، خب حالا می پرسید چه ربطی دارد به تفکر منفی؟ عرض می کنم؛ ما هرکدام از کودکی تلاش کردیم از طریق رفتارها و کارهایمان مورد ستایش و تشویق والدینمان قرار بگیریم، من در همین سن و سالم غذا حاضر می کنم برای مادرم کمی می فرستم من انتظار تشکر ندارم ولی انتظار این را دارم که خوشحالی اش را بفهمم، و وقتی نمی فهمم سرخورده می شوم، به همین وضوح، ‌درک می کنید؟ شما هم مثل من هستید، همه مثل هم هستیم، ما هر کدام از کودکی همیشه تلاش کردیم از طریق رفتارها و کارهایمان مورد ستایش و تشویق والدینمان قرار بگیریم، اما والدین چه کار کردند؟ همیشه براساس رفتارها و تربیت هایشان، کارهای مثبت کودکان را انتظار داشتند یعنی پدر مادر می گویند نان حلال دادم خورده، یادش دادم درست باشد، یادش دادم سلام کند وقتی وارد می شود، خب سلام کرده دیگر این که دیگر تشویق و تشکر نمی خواهد، کارهای مثبت کودکان را چون انتظار دارند باید باشد چون آنها این طور تربیت کرده اند، پس تشویقی هم ندارد اما اگر کار غلطی انجام بدهند آنها را شماتت می کنند، آنها را دعوا می کنند در حالی که رفتار صحیح با کودکان در سایه تشویق و تنبیه قرار دارد،‌
امروز نکته جالبی اتفاق افتاد، خانمی که پیش من هستند پسر کوچکشان از منزل به او زنگ زد وقتی تلفن تمام شد توجه من بی اختیار جلب شد گفتم چه اتفاقی افتاده؟ گفت من کارت پولم را گذاشته بودم در خانه یادم رفته بود،‌ این پسر من موبایلش شارژ نداشت نیاز داشت که برود شارژ بخرد به من زنگ زده که اجازه می دهی من از کارتت پول بردارم برای خرید شارژ؟ من این قدر ذوق کردم هی قربان صدقه اش رفتم این خانم مرا نگاه می کرد، گفتم زن حسابی اینجاست که باید به او بگویی قربون این پسرم بروم دردت به جانم چه قدر تو خوبی چه قدر تو درستی، گفت آخر حاج خانم من هم یادش دادم که این طور باشد،‌ گفتم تو یادش دادی اگر یاد نگرفته بود چی؟ می خواستی او را بزنی؟ قدش از تو بلند تر است، باور کنید نیم ساعت نکشید یک چیز دیگر پیش آمد، گفت اینطور شده، گفتم تو چه جواب دادی؟ گفت گفتم حالا می گیرم گفتم بیخود کردی آنجا تشویق دارد، اینجا تشویق ندارد، تو مدرسه نمی روی چون کوله نداری؟ کوله پارسالت را بردار برو، نه مادر برایت کوله می خرم، گفتم تو بیخود می کنی می خری،‌ آن تشویق می خواهد که بفهمد درست بودن، صحیح بودن، مستقیم رفتن همیشه زیباست، اینجا تنبیه می خواهد تو باج می خواهی از من؟ به جهنم نرو مدرسه برو دم بازار حمالی. غیر از این است؟ رفتار کودکان در سایه تنبیه و تشویق قرار دارد و شخصیت سازنده تحویل می دهد اگر درست باشد، وقتی کودکی برای کارهای درست تشویق نمی شود فقط برای خطاها تنبیه و شماتت می شود یواش یواش به خودش و دیگران شک می کند، وقتی دچار شک شد برای خودش یک سیستم دفاعی طراحی می کند، چه طوری؟ تمام مطالبی را که از یک ذهن منفی به آنها می رسد را جمع و جور می کند وقتی که بقچه افکار منفی پر شد درش را می بندد، آن وقت با چی زندگی می کند؟ با ترس هایش با قضاوت هایش با برخوردهای قضاوت گرایانه، سکان هدایت کشتی درونی اش را به اینها می سپارد، ما از آنجا منفی گرا شدیم. شاید بفرمایید خب بله درست است ولی بعضی ها پدر و مادرهای فوق العاده ای داشتند یعنی تمام این اصول را رعایت می کردند اما ترس ها و تردید ها درباره خودشان در جای خودش استوار است، آنها چرا؟ بچه که بزرگ می شود در تعامل با آدم های دیگر قرار می گیرد، پدربزرگ و مادر بزرگ ها، عمه ها، عمو ها، خاله ها و دایی ها، اگر این جماعت منفی باف باشند با بچه ها به شیوه ای که گفتیم رو به رو می شوند، اینها تاثیرات بد دارند مواظب بچه ها باشید چوبی که شما خوردید اینها نخورند. محیط مدارس متاسفانه همان طور که می تواند محیطی سازنده برای نسل بعدی جامعه باشد به همان میزان شاید هم بیشتر با وجود معلمین و کادر اجرایی مدرسه که خودشان در شرایط بد منفی گرایی بزرگ شدند و الان قرار دارند، بچه ها را از یک روش صحیح تربیتی شخصیتی خارج می کنند. نوجوان ها خوب گوش کنید؛ شما الان دارید آگاه می شوید مراقب اطرافتان باشید. اول دبستان من معلمی داشتم، هفته اول که به مدرسه رفتیم حروف الفبا را بر خلاف الان که نحوه تدریس به شکل دیگری است، روی تخته نوشت الف ب پ ت تا آخر، یک هفته ای را تمرین کرد و بعد گفت می روید خانه هایتان مقوا می خرید روی کاغذ الفبا را می نویسید رنگ می کنید با قیچی می برید و روی مقوا می چسبانید، بابا این بچه فقط هفت سال دارد تو چه کسی هستی! من آمدم خانه و شب پدرم آمد، مادرم هم تند تند کارهایش را می کرد بالاخره غیر از من بچه دیگری هم داشت زندگی را می گرداند به مادرم گفتم گفت پدرت که آمد به او بگو، به پدرم که گفتم گفت یعنی چه، شما رفتی مدرسه باید خودت انجام دهی، تز او این بود که مرا مستقل بار بیاورد راست هم می گفت مستقل هم بار آمدم اما یک عیب بزرگ داشت، من فردا این مقوای ناقص را به مدرسه بردم و معلم آن را دید، یک سری از بچه ها داده بودند به پدرها و مادرهایشان درست کرده بودند، به به تشویق شدند، من و یک تعداد دیگر که پدر و مادرهایمان می خواستند ما را مستقل بار بیاورند ماندیم کنار کلاس، گفت من شما را امروز در مدرسه نگه می دارم، در مدرسه زیر کلاس ها زیرزمین داشت بچه ها هم خیال بافی می کردند و می گفتند زیرزمین مار و عقرب و این و آن را دارد، جن دارد می گیرند و می کشند و... گفت شما را امشب در این زیرزمین زندانی می کنم تا یاد بگیرید کاری را که می گویم انجام دهید؛ آی گریه و زاری، در سرمان می زدیم می گفتیم خانم چشم ببخشید دیگر نمی کنم، ناظم مدرسه آمد و ما را نجات داد، تاثیر آن یک روز که من در مدرسه گذراندم تا پایان دبستان همراه من بود، به هیچ معلمی با دیده محبت نگاه نکردم، باور کرده بودم که همه مثل دیو هستند، معلمم را که دیدم سر کلاس درس می داد روی سرش دو تا شاخ هم می دیدم می گفتم اینها مثل دیو هستند اما به هیچ کس هم نگفتم، امروز اولین باری است که این حالت را برایتان توضیح می دهم برای آن که متوجه شوید به هیچ کس هم نگفتم خیلی طول کشید که این نگاه از بین برود. معلم کلاس پنجم دختری بود بسیار خوش رو خوش خنده و خیلی مهربان، من نمی دانم این چرا توجهش به من جلب شد و مرا مبصر کرد، آن قدر با من تعامل کرد و این ور و آن ور کرد که اعتماد مرا جلب کرد، یک روز برای او با گریه تعریف کردم اثر سوء آن خانم معلم را این معلم از من پاک و جدا کرد. در آموزش پرورش من باید بنویسم وقتی می خواهید معلم استخدام کنید مدرک تحصیلی نبینید، مدرک عقلانی تفکری و روانی ببینید این در درجه اول مهم است بعد مدرک تحصیلی، معلم کنار شاگردانش تازه می تواند یاد بگیرد هیچ مهم نیست. در دبیرستان یک معلم ورزش داشتیم قد کوتاه، این خانم ما را به زمین والیبال برد گفت یک آبشار بزن بیاید من هم چون عینک داشتم توپ که به سمت من می آمد می ترسیدم تو شیشه عینک بخورد و کور شوم، سرم را می دزدیدم، آن قدر با من بد رفتار کرد تا آخر سال پایم را در زمین والیبال نگذاشتم، تمام زنگ ورزش را دور زمین والیبال می دویدم، من از دویدن خوشم می آمد از بچگی دوست داشتم وقتی می دویدم یک چیزی از وجود من آزاد می کرد، تا آخر سال دویدم و نمره ورزشم فقط حداقلی بود رویش نشده بود که مرا تجدید کند وگرنه تجدیدم می کردم آن وقت دروس اصلی همه نمرات بالا، یک نفر نیامد بپرسد چرا در ورزش این نمره را شما دادید؟ عیب آموزش و پرورش است. در هر جامعه کوچکی که هستیم مراقب رفتارهایمان باشیم، ما به گلی که از کنارش عبور می کنیم و دست می کشیم؛ دیدید بعضی ها مخصوصا از کنار شاخه های شمشاد یا گل هایی که پایه های کوتاه دارند رد که می شوند دست می کشند؛ مواظب دستی که می کشید باشید چون تاثیرتان را می گذارید با خشونت دست نکشید و بروید یک دانه برگش را هم بکنید، آن را می کشید، این کار را نکنید. برای دیگران و برای خودمان خیلی مهم است؛ یادمان باشد اولین کسی که به ما اطمینان و اعتماد کرد، مثل معلم کلاس پنجم من، می تواند بزرگ ترین تفاوت را در زندگی مان به وجود آورد، شما جزء آدم های مثبتی باشید که این اولین اعتماد و اطمینان را در افراد رو به رویتان به وجود می آورید، دوم: الان ما قدرت انتخاب داریم به حرف چه کسی گوش کنیم و به حرف چه کسی گوش نکنیم. سوم: به کلام همه منفی باف ها اگر گوش کنیم اگر در جمع منفی باف ها بنشینیم؛ می گوید آخر زشت است بلند شوم؛ زشت آن است که تو خراب می شوی، بگذار او در زشتی های خودش بماند؛ اگر به کلام منفی باف ها گوش کنیم به جایی می رسیم که مجبوریم شغلمان و جفتمان را طوری انتخاب کنیم که کمتر چالش برانگیز باشد. وقتی شما شغلی را انتخاب می کنید شما توانایی این را دارید که استاد یک کلاس باشید اما به خاطر آن ضعف های شخصیتی و منفی بافی هایت برای این که مورد جواب و سوال کردن بچه ها قرار نگیری و با بچه ها دردسر پیدا نکنی ترجیح می دهی که بروی دفتر دار شوی. چالشی با بچه ها ندارم. همین را هم در جفت انتخاب کردن می کنید؛انتخاب کنید، چالش بینگیزید، با آن دست و پنجه نرم کنید، شما قادر و توانایید، چرا از آنچه که در درونتان است استفاده نمی کنید و بهره نمی برید؟ خودتان نکردید به بچه هایتان بدهید بگذارید بچه های نسل بعدی ما بچه هایی باشند بمب انرژی. وقتی که این طور شدم و دفتر دار شدم طبیعتا انتظار کمتری هم از خودم دارم یعنی چه؟ یعنی دیگر لازم نیست بروم کتاب های درسی مطالعه کنم دیگر بلدم چهارتا عدد جمع و تفریق کنم و معدل بگیرم، انتظاراتتان از خودتان هم پایین می آید. یک جمله مثبت تشویق کننده کل نیاز ماست تا بتوانیم خودمان را از جعبه سیاه منفی بینی که از طفولیت ناخواسته در آن فرو رفتیم بیرون بیاوریم. حالا یک نگاه بسته ی منفی در مسیر فرا گیری ما چه تاثیری می گذارد؟ فرد منفی باف مثل همه آدم های دیگر همه چیز را می شنود کر که نیست اما چون منفی گرا است موقع شنیدن بیشتر تمرکز و توجهش روی چیست؟ ای وای نگرانی ها تردید ها بی تصمیمی ها افکار منفی پیش داوری ها تعصبات یعنی همه آن سم، اطلاعات جاری در جامعه مثل سطح یک اتوبان خیلی پهن است، در هر لاین یک اتوبان ده تا ماشین هست که در آن واحد ده تا ماشین با هم پیش می روند، چه قدر قشنگ است چه قدر زیباست اما در شمال به خصوص زیاد دیده می شود، شما در این اتوبان می روید ناگهان یک رودخانه از وسط شهر گذشته و می رود به سمت دریا. آمدند روی آن پل زدند، پل ها دیگر ده تا ماشین را نمی پذیرد یک یا دو تا ماشین را می پذیرد چه می شود؟ ترافیک سنگینی پشت سر ایجاد می شود خیلی از این ماشین ها برای آن که پشت ترافیک نمانند دور می زنند و از جاهای دیگر می روند، تک و توک می مانند تا از روی پل رد شوند، آنهایی هم که از روی پل رد می شوند فحش می دهند و بد و بیراه می گویند، مال مردم را می خورند، خب یک پل بزرگ تر بسازید، ال کنید و بل کنید، درست است؟ از ده تا اتومبیل شیک و زیبا دو تا اتومبیل کثیف و کهنه و به درد نخور وارد پل می شود آن پل کجاست؟ مغز شما، شخصیت شما، آن ماشین ها اطلاعاتی است که به شما می رسد از میان این اطلاعات فقط آنهایی که منفی هستند و با منفی سازی شخص سازگاری دارند می توانند وارد شوند بقیه محو می شوند چون سیل اطلاعات نمی ایستد، از کنارها عبور می کند و می رود، از نظرها پنهان می شود. خب حالا راهی وجود دارد که این ترافیک را به یک حرکت روان تبدیل کنیم یا به عبارت بهتر مسئولین آن پل را پهن تر زده باشند؟ آقایان همین را می گویند خانم ها هم به جمع آقایان می پیوندند آنها با صدای مردانه می گویند و اینها باصدای زنانه و پر از عشوه و ادا می گویند پدرسوخته ها را می بینی، شما خجالت نمی کشید؟ در جریان این زندگی خیلی معذرت می خواهم یکی از این پدرسوخته ها ما هستیم چون خیلی جاها کار مردم را سد و ضایع می کنیم.
برای فراموش نکردن بسیاری از چیزهایی که یاد گرفتیم چه کنیم؟ اول: ذهن باز و مثبت. اگر امروز در مود منفی بافی هستی نه جایی برو نه حرفی بزن نه از کسی گوش کن. با ذهنی باز و مثبت هر چه به شما می آید گوش کنید.
دوم: بدون پیش داوری بدون پیش ذهنی بدون تعصب گوش کنید. آمده به من می گوید حاج خانم؛ بله، این پسر شما فلان جا این جوری رفتار کرد، این جور گفت، من به دو نحو می توانم برخورد کنم، اولی این طور است؛ خانم یا آقا چرا حرف بیخود می زنی بچه های من اهلش نیستند، اصلا و ابدا، مزخرف نگو و برو. دومین برخورد این طور است؛ با دقت گوش می کنم، خب کجا بوده؟ به چه صورت بوده است؟ چه کسی همراه شما شاهد بوده است؟او را می برم در لاینی که خودش بفهمد اشتباه کرده است. حالا کدام یک زیبا تر است؟ مسلما برخورد دوم. چرا ما در برخورد اول با تعصب رو به رو می شویم؟
سوم: از فراگیری اطلاعات جدید هیجان زده بشویماگر یک لیوان آب به دستم دادند باید بگویم به به چه آب گوارایی خیلی خوشمزه است. از اطلاعات جدید هیجان زده بشوید چه اشکالی دارد؟ خوشحالی کنید، فضایتان را شاد کنید، فضایتان را پر از نور کنید.
چهارم: از آنچه که به شما وارد می شود چشم داشت مثبت داشته باشید. فلسطینی ها اسرائیلی را منفجر کردند،کردند که کردند، یک عمر اسرائیلی ها منفجر کردند یک بار هم فلسطینی ها منفجر کنند. باز اسرائیلی ها، فلسطینی ها را می زنند، این اتفاق می افتد اما مفهومش این نیست که فلسطین نابود است، من از این جریان چشم داشت مثبت دارم، ان شاء الله این همان روندی است که قرار است اتفاق بیافتد و ما در این بستر قدم بزنیم و پیش برویم تا برسیم به سر منزل مقصود. چشم داشت مثبت، آرزو بر جوانان عیب نیست.
پنجم: امیدوار باشیم که همه حرفهایی که می شنویم اینها جای خود، امیدوار باش که این حرفها در کنارش جرقه های ریزی در ذهن شما بزند، مسائلی را برای شما باز بکند که راهگشای روزهای پیش رو باشد، مثل آتش می ماند، آتش دیده اید، هیزم ها می سوزد بعد یک گوشه ای از یک تکه ذغالی که به نظر می آمد خاموش بود یک دفعه یه جرقه می زند و یک آتش جدید درست می شود. حرفهایی که می شنوید نه تنها مثبت هایش خوب است بلکه امیدوار باشید که به واسطه این حرف ها یک جرقه هایی در ذهنتان زده بشود که بیشتر بفهمید و در کنارش یک خلاقیتی از شما بروز کند .
ششم: هرجا نشسته اید و گوش می کنید یادتان باشد الاعمال و بالنیات، اولش نیت کنید؛ امروز می نشینم و گوش می کنم با این تفکر که چه طور می توانم شنیده هایم را به کار ببندم، اگر این چیزهایی که امروز شنیدید، به کار نبندید خمس و زکاتش را ندادی، من آن چیزی را که شنیدم و فهمیدم، خمس و زکاتش را امروز تقدیم شما کردم، شما هم اول تقدیم خودتان کنید و بعد تقدیم اطرافیان کنید.
از فردا 19مهر 1402 به مدت چهل روز حساب کردم می شود 28 آبان، از هر چیزی نیمه پرش را ببینید، این لیوان من را ببینید من می توانم بگویم خسیس ها ⅔ لیوان را خالی گذاشته اند، این طور هم می توانم بگویم دستشان درد نکند ⅓ این لیوان آب است و در اختیار من است. از فردا صبح هر چیزی را بخش خالی، بخش منفی، بخش کمبود، بخش زشتی، بخش بدیش را نبینید، نبینید منظورم این نیست خودتان را گول بزنید، می بینید، تکرارش نکنید. چه چیز را تکرار کنید؟ آن بخش هایی که دیده اید، جلب توجه می کند، زیباست، پر محتواست و ارزشمندست. در ابتدا خیلی سخت است ولی حتما روی کاغذ بنویسید که امروز چند بار اندیشه منفی داشته اید، برای خودتان تنبیه در نظر بگیرید. من روزهایی که یک چیزهایی عصبانیم می کند و من را مجبور به قضاوت می کند علی رغم نیاز جسمیم و حتی نیاز روحیم که این جور مواقع با خوردن بستنی حالم جا می آید، بستنی را از خودم دریغ می کنم و نمی خورم، تنبیه است؛ بیخود کردی کظم غیظ کن، چه مشکلی داری؟ چرا تند می روی؟ حتما اندیشه های منفی را بنویسید و برای خودتان تنبیه در نظر بگیرید پس دقت کنید در روز بعد دیگر کار و اندیشه منفی روز قبل تکرار نشود .آن وقت در پایان چهل روز یک جلسه می گذاریم همه باهم یک گفتگو مفصل انجام می دهیم ان شاءا...
چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی
پیله ات را بگشا، تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی
همه شما این طور هستید، همه ما این طور هستیم، من هم از شما جدا نیستم به شما می گویم درس استادم را پیش شما پس می دهم و یک بار دیگر آن درس را خودم هم گوش می کنم و سعی می کنم اجرا کنم. همین و بس. صحبت از جمع: با توجه به فرموده شما، یک بچه یا خود من یا شما یا هر کس دیگری که به واسطه رفتارهای آدم ها اتفاق بدی برایش می افتد یک خلاء هایی در درونش ایجاد می شود، خداوند در قرآن می فرماید: الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء{شیطان شما را به فقر و بدبختی دعوت می کند یعنی همان فکر منفی}و براساس همین دعوت باعث می شود که شما یک کار زشت هم انجام بدهی، کار زشت مثل بخل یا حسد یا هر چیز دیگر، جمع بندی من بر اساس ذهنیت خودم و فرمایش شما این شد که حفره هایی در روح ما به واسطه ندانم کاری ایجاد شد، ابتدا این طور فکر می کردم بعد که آن معلم را شما فرمودید یاد سوره ناس افتادم : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿١﴾مَلِکِ النَّاس ِ﴿٢﴾ إلَهِ النَّاسِ ﴿٣﴾مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿٤﴾الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿٥﴾مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ﴿٦﴾
یعنی انسانها و جنیان، ماهم ممکن است روزی عمله شیطان شویم حتی معلم شما آدم روحانی و نورانی باشد ولی در قبال شما عمله شیطان شد و بعد یاد شعر فردوسی افتادم: ببین اکنون که اندر هم سرشته ؟ ملک در دیو و دیو اندر فرشته ، یعنی حقیقت یک انسان می تواند این گونه باشد بعد فرمودید نوازشگر باشید هر چیز را مثل گل و...یعنی به آن سمت حرکت کنیم. فرمایشات شما کاملا درست است ولی من احساس کردم که من اگر می خواهم خیلی در قید تشویق دیگران بر فرض بخواهم برای دوستم یا نزدیکانم محبت یا کاری انجام بدهم بعدا سرخورده نشوم بهتر این است که هیچ کاری در این دنیا انجام ندهم مگر برای قرب الی الله باشد یعنی اگر نیت خودم را این گونه بکنم برفرض بعدا شما از من تشکر کنی از شما ممنون می شوم چون باعث لذت من می شود اما اگر تشکر هم نکردی چون پیش زمینه من این طور بوده در حقیقت با خدا معامله کردم. این نکته را هم بگویم: ببینید ما ناخودآگاه یک قواعدی را انتخاب کردیم مثلا من گفتم که مسلمان هستم ولی ممکن تا یک سنی به فرزندم خیلی در مورد آن قواعد تشویق و تنبیه در نظر نگیرم ولی از یک سنی به بعد قاعدتا برای این که به مسیر هدایت شود ممکن است با یک اخم یا لبخند او را متوجه کنم اما در صحبت ها با خودم گفتم ای کاش می توانستم یک روشی را یاد بگیرم که او به جای همه این داستان ها حر بشود یعنی آن حقیقت الهی برایش نمایان شود که به جای اخم و خنده من برای او نورانیت نمایان شود.
استاد: من یک توصیه خیلی خوب برای شما که پدر و مادر هستید و فرزندانتان در حال رشد هستند دارم، توجه کنید شما هر چه باشید آنها هم همان می شوند، چرا ما گفتیم که ما منفی گرایی را عملا از درون خانواده به این شکل می گیریم؟ چون پدر و مادر شما همان طوری شدند که پدر و مادر هایشان بوده اند حالا در طول زمان به واسطه اتفاقاتی که در اطراف و در دنیا می افتد و یک تغییراتی بوجود می آید، یک تغییراتی ایجاد می شود که کماکان پدر و مادر های پدر و مادر من که هیچکدام سواد خواندن و نوشتن نداشتند، پدر و مادرم فقط در حد خواندن و نوشتن سواد داشتند ولی ما که اولادهایشان بودیم همگی تحصیلات دانشگاهی داریم، دقت کردید، ما هر چه باشیم، مانور ندهیم و فیلم بازی نکنیم، حقیقت ما هر چه باشد بچه ها می بینند و همان را هم برداشت می کنند به همین دلیل امروز به این خانم گفتم به جا تشویق کن و از فرزندت تشکر کن و بگو خیلی ممنونم از این که تو این قدر مقید هستی و دقت می کنی. در جایی که خطا مرتکب شده باید به او بفهمانی که عزیزم الان برایم مقدور نیست این را برایت تهیه کنم و هر وقت شما هم مثل خواهرت به دانشگاه رفتی عین همان کوله را برایت تهیه می کنم، ولی اگر امروز گفت هوس کردم نوشابه بخورم به او نگو اول برو مدرسه بعدا نوشابه بخر، برایش بخر تا بخورد اما در قبال زیاده خواهی هایش یقه اش را بگیر. خیلی مهم است که شما فوکوس زندگیتان روی چه چیزی است ؟ اگر فوکوس زندگیتان روی این باشد که هر روز ثروت بیشتری، درآمد بالاتری، جای بزرگتری، قطعا بدانید که از فرزندانتان غافل می شوید. یکی از ویژگی های تربیتی در خانواده پدریم این بود: همه باید 5 بعد از ظهر به بعد در خانه حضور می داشتیم که پدرم 5 تا 5 و نیم خانه بود، پدرم تا دست و صورتش را می شست مادرم هم مقدمات شام و میوه و دورهمی را برپا می کرد، وقتی همگی دور هم جمع می شدیم پدرم می گفت: همگی بریزید داخل این سینی ببینم، بابا جون چه چیزی بریزیم!! می گفت امروز کجا رفتید؟ چه کار کردید؟ هرکدام ازما فراخور حالمان هر آنچه که در مدرسه و کوچه و خیابان دیده بودیم و تعریف می کردیم مثلا برادرم با پسر فلانی دعواش شده بود و به بابا گفت با مشت گذاشتم به چونه اش، پدرم ابتدا تشویق می کرد می پرسید چه کسی اول زد و برادرم می گفت اول او مرا زد و پدرم هم می گفت پس کارت خوبی کردی جوابش را دادی ولی بابا مواظب باش آدم محبت کند بهتر است، هر کس به اندازه فهم خودش. این برون ریزی های گفتگویی باعث می شد که خلل و فرج های اخلاقی پیدا بشود و ما تمام فضایمان گفتگوی خانواده بود، باهم بود نه خارج از خانواده مثلا پدرم با رفیق هایش باشد یا مامانم با فلان خانم، از این قصه ها نداشتیم. اگر می خواهید فرزندانتان خوب تربیت شوند، جوری آنها را پرورش دهید که اول خودتان را پرورش داده باشید، مگر نمی خواهید حقیقت را ببیند؟ تو سعی کن حقیقت را ببینی، او حقیقت را از نگاه تو می بیند. از چشمای تو، از نگاه تو، از نوع حرکت تو کاملا منتقل می شود. امیدوارم که این آموزه ها را به کار ببندید چون که خیلی زود دیر می شود.اگر اندیشه هایمان را جهت درست بدهیم خیلی زود پیش می رویم. من از یک جهت برای این روزها خوشحال هستم علی رغم این که در کل دنیا همه اش جنگ و خون ریزی و اضطراب و نگرانی است ولی از یک جهت خوشحالم که بالاخره ما بایستی از این صحنه چه بخواهیم و چه نخواهیم عبور کنیم، یعنی یک چیزی است مثل این می ماند که شما بگوئید من می خواهم به روز برسم ولی حاضر نیستم از شب رد بشوم، این امکان پذیر نیست ولی از یک جهت گاهی اوقات این روزها ناراحت هم می شوم که طی سال هایی که گذراندیم چه قدر التماس و درخواست و چه قدر خواهش کردم هم از شما و هم از خودم، درست باش، رشدکن، بزرگ شو، به یک تفکر درست و صحیح برس، این خیلی نکته مهمی است و از این بابت خیلی باید از این به بعد توجه بگذاریم و یک کمی سرعتمان را بالا ببریم، خوش خوشک حرکت نکنیم، تمام روال زندگی تان باید صاحب یک نظمی بشود و یک نظم شتابنده، چه کسی می داند فردا چه خبر است؟ شما می دانید؟ من نمی دانم ولی مهم این است که منتطرش هستم و چون منتظرش هستم، منتظر کار می کند؛ قدیم من خیلی بچه بودم می شنیدم از خانم ها، می گفتند که هر کس هر حاجتی دارد 40 روز صبح خیلی زود همچین که هوا گرگ و میش می شود می خواهد روشن بشود نماز صبح را بخواند بیاید جلوی در، نه این درهای این ساختمان ها که 20 نفر خانواده داخلش هست، آن موقع یک در حیاط قدیمی بود، یک در حیاط یک خانواده، برود و جلوی درب را آب و جارو بکند منتظر حضرت خضر باشد، در 40 روز یک روز به او سر می زند، و وقتی که سر می زند حاجتش را برایش می آورد، حالا من نمی دانم حرف من برای شما معنی داشت؟ متوجه معنی آن شدید؟ همه مان باید تند و تند آب و جارو کنیم.

نوشتن دیدگاه