Logo

ملاک برتری بخش پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

به دنباله درس تقوا چند جلسه پیش، سوره مائده آیه 93 خواندیم که خداوند فرمود بر مومنان که کارهای شایسته کردند در آن چه قبلا خورده اند گناهی نیست مادام که پرهیزکار و مؤمن باشند و اعمال صالح کنند سپس بپرهیزند، مؤمن باشند، جداً پرهیزکاری و نیکی کنند و خدا نیکوکاران را دوست دارد. به کلمه کلمه این آیه باید دقت کنید، پیامبر خدا فرمودند: شراب، قمار، نظایر این ها حرام است، خوردن گوشت حیواناتی که حلال گوشت نیستند و حرام گوشتند حرام است، این ها که قبل از این دستورات همه این ها را خورده اند، آمدند نزد پیامبر حالا ما چه کار کنیم، ما ایمان آوردیم ولی این ها را که خوردیم چه کار کنیم؟ از این گفتگوها بسیار بود الان هم در جامعه امروز ما هم بسیار است کسانی که به دین روی می آورند بخشی شان این سوالات را می کنند؛ من قبلا بی حجاب بودم، من قبلا در جمع ها رقصیدم، من قبلا مشروب هم خوردم و...؛ اعمالی که در بعضی جاها افتخار بود در زمان اسلام و امروز بدترین عمل محسوب می شود، خب حالا تکلیف چیست؟ خداوند جواب داد، در این جا خیلی خوب دقت کنید روی سخن با مؤمنان است،
حالا مؤمن کیست؟ اصلا من مؤمن هستم که روی سخن با من است؟ مؤمن کسی است که با پوست و گوشت و همه وجودش آئین اسلام را پذیرفته، در این راه هر گونه کار شایسته ای را انجام داده است، این مؤمن است.
کار شایسته چیست؟ هر کاری که قبلا انجام می داد و باعث افتخار خودش می دانست آن را ترک کرد، برعکس آن را عمل کرد. قبلا ربا می داد ربا می گرفت و امثال آنها، قبلا سر مردم داد می زد و می گفت هر کی عربده اش بلندتر باشد او در میان مردم ابهت بیشتری دارد، امروز می گوید نه هر کس متین تر باشد در میان مردم دوستداران بیشتری دارد، بنابراین، این ها را کنار گذاشت. خداوند فرمود مؤمنانی که کارهای شایسته کردند یعنی اعمال شایسته دیگر روش زندگیشان شده؛ دیگر اصلا جز آرام حرف زدن و جز با محبت صحبت کردن روش دیگری بلد نیست، چون بلد نیست هرجا نتوانست طرف را راضی کند سکوت می کند؛ در آن چه که قبلا خوردند مثل شرب حرام یا افعال حرام بر آن ها دیگر گناهی نیست به شرط این که دیگر تکرار نشود.
بار دوم، باز هم خداوند در این آیه تاکید فرمود مادامی که پرهیزکار و مؤمن باشند و اعمال صالح کنند
بار سوم، در این آیه فرمود: سپس بپرهیزند، مؤمن باشند.
بار چهارم، باز تو همین آیه: جداً پرهیزکاری و نیکی کنند.
شما در قرآن که این همه ختم کردید چند دفعه به این آیه بر خوردید؟ تا حالا این طور دیده بودید؟ نه، ببینید چه قدر موضوع حائز اهمیت است که خدا تو یک آیه 4 بار با جملات تاکیدی تذکر دادند، آن وقت در آخر کار پاداش بنده هایی که این طوری عمل می کنند، فرمودند: و خدا نیکوکاران را دوست می دارد. یعنی چنین بندگانی را خداوند لقب نیکوکار را بر سینه شان می زند و می درخشد. در سوره یونس آیه 63 خوانده ایم: آنان که ایمان آوردند، پرهیزکاری کردند. در سوره یوسف آیه 57 خواندیم: و البته اجر آخرت برای مومنانی که پرهیزکاری می کردند بهتر است. سوره نمل آیه 53: و مومنانی را که پرهیزکاری می کردند نجات دادیم. و چه جالب که سوره فصلت آیه ی 18 همین آیه را همین جوری تکرار کرده است: مؤمنانی را که پرهیزکاری می کردند نجات دادیم. این 4 آیه، دوتایشان که دقیقاً مثل هم است و این نشان از تاکید دارد که ما را به مقام تقوا بیشتر متوجه می کند. در تمام این آیات اولا روی سخن ابتدا با مؤمنان است، خوب دقت کردید، اول می گوید مؤمنان بعد می گوید مؤمنانی که تقوا پیشه کردند، بعد از اینکه مؤمنان را مطرح می کند اشاره به تقوا می کند، یعنی این که تقوایی که پس از ایمان کامل می آید ارزشمند است، خداوند نشان نیکوکاری به چنین بنده ای عطا می کند. خداوند فرموده چنین بنده ای را نجات می دهم، خیلی فکر کردم این نجات یعنی چه؟ آخر قرآن شرتی و پرتی نیست که بخوانی و رد بشوی، باید کلمه به کلمه اش را بفهمی، خدا می گویند چنین بنده ای را نجات می دهم، کسی که کلام حق را می شنود، می پذیرد، عمل می کند، قلبش مملو از نور می شود، آن وقت است که مراحل پس از پذیرش خدایی که خالق هستی است و آن چه را که خدا مقرر فرموده است، پیامبر و حجت های برحق خود و کتابی که مملو از دستورات حضرت حق است را آورده است، تازه به حیطه ای که پیش رویش روشن می شود و باز می شود قدم می گذارد، حیطه همان تقوا است. می گوید خدا را قبول دارم، من با دین کاری ندارم ولی خدا را قبول دارم و این که باید کارهای خوب کرد، هرکاری دلت می خواهد بکن. تقوا یعنی نهایت وارستگی و آزادی از جمیع تعلقات و وابستگی های دنیوی.
اگر شما انتخاب کردید که باتقوا باشید، یک کلام دارم: قدم اول از افکار شما شروع می شود، افکارتان را تصفیه کنید. شما فقط وقتی می روید توی فکر تایم بگیرید، حواس بدهید و ببینید چه قدر در فکرتان با آدم ها می جنگید، دعوا می کنید، فحش شان می دهید، ایراد می گیرید، مسخره شان می کنید، تمام این تایم از شما سوخت و از بین رفت، کاش فقط این تایم برود، برای شما کلی مضرات جسمی و روحی و دنیایی و آخرتی هم می آورد، با افکاری که در بخشی از آن بدخواهی دیگران است، حسد به بقیه است، طرح گفتگوهای تلخ و تیز با دیگران است و الی آخر، راهی به حیطه ی تقوا نیست. می خواهی بدانی که تو باتقوا شده ای یا نه، ببین در ذهن ات از این جنگ و دعواها هنوز داری یا نداری، هروقت دیگر نداشتی، تو آدم با تقوایی هستی چون کسی که در درون در سکوت نمی جنگد و فحش نمی دهد، حرف زشت نمی زند، در بیرون هم نمی کند، اصلاح شده است. یک بخشی در ذهن ما وجود دارد به اسم نیت کردن، خیرخواهی، رسیدگی به احوالات دیگران یا هرگونه کار خیری که برای دیگران انجام می دهیم. یادتان باشد اگر سوار بر نیتی که مملو از عشق به خداوند و فقط برای رضایت خداوند باید باشد، نبود، شما را به مرز تقوا هدایت نمی کند. حالا می گوید که خب آدم هایی که هیچ اعتقادی به خدا و پیغمبر ندارند اما به مردم رسیدگی می کنند اجری ندارند؟ اولا من در جایگاه اجر دادن نیستم پس من نمی دانم، ثانیاً کسی که اجر می خواهد کاری را برای کسی انجام می دهد، این ها اگر خدا و پیغمبر را قبول ندارند، این کار را انجام دادند پس می خواهند بروند و از چه کسی اجرشان را بگیرند؟ پس از چه کسی انتظار پاسخ دارند؟ خیلی مراقب باشید کلاه به سرتان نرود، از این حرف های مزخرف هشت من نه شیی؛ آن هایی که به سن من هستند می دانند: هشت من، نه شاهی، من از پیرانمان شنیدم؛ این حرف های هشت من نه شیی را دور بریز. خیلی مراقب باشید. من تازه یاد گرفتم به جسمم توجه زیاد کنم، خب اوایل می گفتم که به جسمم رسیدگی کنم، رو پا بشوم برای این که بچه هایم آسیب نبینند برای این که آن ها سختی نکشند برای این که بقیه غصه نخورند، خب یک مقدار که گذشت با خودم فکر کردم معنی ندارد، تو به خودت می رسی فقط برای این که بچه هایت آسایش داشته باشند، بله دوست دارم بچه هایم آسایش داشته باشند ولی مگر تو نگفتی که همه ی کارم برای خدا، ما ازدواج که کردیم از همان روزهای اول که سفره ی مستقل غذایمان را انداختیم گفتم یا امیرالمؤمنین(ع) سفره ی خانه ی ما تقدیم به شما، من هیچ وقت در این سفره را نمی بندم و همان آقا امیرالمؤمنین(ع) تا به امروز هرچیزی که پختم چه برای 5 نفر پختم و چه برای 30 نفر پختم، هرچند نفر آمدند و از آن سفره خوردند تمام نشد چون سفره ی آقا مرتضی علی است، خب تو قرار بود کارهای خیرت برای خدا باشد حالا به جسم ات می رسی فقط برای بچه هایت! گفتم نه این طوری نمی شود، به خدا عرض کردم که پروردگارا به این جسمم توجه می کنم و این توجه و این عملم را تقدیم به حضورت می کنم تا سالم تر باشم، تا این که بیشتر بتوانم در مسیر دنیا به بندگی تو مشغول باشم، از هرگونه عمل بد و قبیحی با همین نیتم دوری می کنم فقط به خاطر خدا و فقط خدا می داند وقتی نیت می کنم چه قدر لذت بخش است، چه قدر کیف می دهد. سوره محمد آیه 17: آن ها که هدایت پذیرفتند خدا بر هدایتشان افزود و تقوایشان بخشید. اگر شما هدایت را قبول نکرده باشی این جا نمی رسی که رسیدگی به این بدن، دکتر قلب می روم قلبم را معاینه کند، دکتر مغز و اعصاب می روم مغز را معاینه کند، همه ی این ها را خدایا حرکتی انجام می دهم و تقدیم تو می کنم که من سالم تر باشم تا من بهتر بنده ی تو باشم، خب این می شود هدایت مضاعف، آن وقت است که خدا تقوا هم می بخشد؛ و تقوایشان بخشیدیم؛ پذیرش مسیر درست و هدایت الهی جزء وظایف انسان در جهان زمین است. قربان خدا بروم الهی، خدا تازه همه چیز فراهم کرده و همه چیز را هم یاد داده است می گوید برو انتخاب درست کن، جایزه هم به تو می دهم، چه طوری؟ درجه ی میزان هدایت اش را بالا می برد، آن قدر بالاتر می رود تا بنده به وادی تقوا و پذیرش تقوا ورود کند. یک چیزی می خواهم بگویم صبح نوشته ام، خودم هم با خودم، هم خندیدم و هم گریه کردم، دلتان را حاضر کنید: می گوید ابو بصیر رفت خدمت امام صادق (ع)، گفت آقاجان نمی دانم چی می شود، گه گاهی دلم یک دفعه پر از غصه می شود، بعضی اوقات هم یک دفعه دلم پر از شادی می شود، نمی دانم چرا؟ چون هیچ کدام از این ها سبب بیرونی هم نداشته است، که یکی اذیتم کرده غمگین شدم یا یکی یک کار خوبی برایم کرده و شاد شدم، آقا جان چرا این طوری می شود؟ آقا فرمودند غم از کجا می آید؟ جای غم را می دانی؟ در آسمان سوم است؟ پنجم است؟ هفتم است؟ زیر زمین است؟ جای خاصی دارد؟ یا شادی به هم چنین. ابو بصیر گفت آقا جان من نمی دانم، شما می دانید؟ امام فرمودند: من می دانم از کجا می آید، آن از ما می آید، وقتی من غمگین می شوم تو هم غمگین می شوی، وقتی من شاد می شوم تو هم شاد می شوی، فرمود: شما در اصل به ما پیوسته هستید، شما از ما جدا نیستید. ای امام زمان کلام مرا بشنوید، آقا امام جعفر صادق(ع) فرمودند شما در اصل به ما پیوسته اید اما گاهی غفلت هایی می آید که نسبت به ما محجوب می شوید، حجاب بین مان قرار می گیرد، شما می روید در حجاب قرار می گیرید اما ما از یک گل خلق شدیم، از یک حقیقت هستیم، اگر مراقب باشید بین ما و شما هیچ فرقی نیست مساوی هستیم، ببینید چه ظلمی به خودمان کردیم!! ظلمت نفسی، این است دیگر، ببینید چه ظلمی نسبت به خودمان کردیم؟ اصل ظلم، این ظلم بینهایت است. امام فرمود: شما ما هستید، اما ما عصمتی را که خداوند داده بود حفظ کردیم، برای حفظ عصمت سر دادیم. عصمت موهبت است، برای حفظ عصمت همه هستی شان را گذاشتند تا حفظ آن معنا بشود. این را که خواندم خواستم سرم را به دیوار بکوبم چون وقتی خیلی جوان بودم همیشه با خودم فکر می کردم اگر امام گناه نمی کند، خب خدا هم به او نعمت عصمت داده است دیگر، اصلاً گناه در وجودش نیست برای او معنی ندارد، پس می تواند، اما من چه؟ خدا به من ظلم نکرده؟ خب من هم می خواهم گناه نکنم ولی به من عصمت که نداده! و هیچکس نبود که این سوال مرا یک پاسخی بدهد که آن زمانی که لازمش داشتم قانع بشوم. حالا می بینیم خیر، امام هم برای حفظ عصمت سر می دهد و راهنمای من است، اما من چه کردم؟ من و امام از یک گِل هستیم یعنی از یک حقیقت هستیم، وای من، از زمین تا چرخ گردان چه ها می گذرد.
خدا رحمت کند آقای حسن زاده آملی را، امروز شعری از ایشان برایتان آورده ام:
ماییم و رخ یار دلارام و دگر هیچ
ما راست همین حاصل ایام و دگر هیچ
ای زاهد بیچاره که داری هوس حور
ای وای تو و آن هوس خام و دگر هیچ
خواهی که زنی گام به امید وصالش
(همه دلشان می خواهد ترقی کنند، بعضی ها به من بخل می کنند، تو یک چیزهایی بلدی انجام می دهی نمی خواهی به ما بگویی ما هم مثل تو بالا برویم، هیچکس باور نمی کند هیچ چیز غیر از آن چه که به شما گفتم بلد نیستم، اما گوش کن)
باید گذری اولا از کام و دگر هیچ
(خواستن و آن طلب را رها کن همین که تو می خواهی و به من می گویید که تو چه کار می کنی چرا به من نمی گویی من از تو نمی گذرم، همان شما را با سر می اندازد زمین)
از خدمت نفست ببُر ای دوست که این دون
گرگی ست که هرگز نشود رام و دگر هیچ
یارب چه توان گفت مر این مرده دلان را
کین ها که شمار است بود دام و دگر هیچ
(می گوید این هایی که شمردیم چه بگوییم که همه این ها دام است هیچ چیز دیگری نیست)
خواهی گذرد سیت تو از مشرق و مغرب
(می خواهی آوازه و شهرتت از مشرق و مغرب عبور کند؟)
می باش یکی بنده گمنام و دگر هیچ
از پرتو جام و رخ ساقی به سحرها (می دانید این چیست؟ عبادت سحرگاه)
نجم است فروزان به بر و بام و دگر هیچ
این هم کلامی از آقای حسن زاده آملی، برای شادی روحش صلوات
در هفته ای که گذشت آیا زمانی برای اندیشیدن به تقوا و نماد ظاهری تقوا در زندگی تان قائل شدید؟ این بسیار مهم است چون هر گفتگویی نیاز به صرف وقت و تمرین در محتوای آن گفتگو دارد، اگر این اتفاق نیفتد این گفتگویی که به شما رسیده در بخش خودآگاه شما به طور کامل ثبت نمی شود، باید جای خود را پیدا کند و تثبیت بشود.
تعداد زیادی جلسات راجع به این که چرا دانسته هایمان به کارمان نمی آید گفتگو کردیم، هر چیزی که به عنوان یک دانسته یا اطلاعات جدید در گوشه ای انباشته کردیم اما به آن سر نزدیم به حیطه ی عمل وارد نکردیم هرگز به حیطه ی فهم و عمل قدم نمی گذارد، برای همه هم یکسان است اگر کسی بگوید برای من غیر از این است حرف بیخود می زند، پس این جمع آوری اطلاعات هیچ پشیزی ارزش نداشت، خیلی هم راجع به آن گفتگو کردیم، حالا می خواهم عرض کنم گفتگوی ما درباره ی تقوا اگر در زندگی من و شما تبدیل به نماد های ظاهری روشن و قدرتمندی نشود تمام این صرف وقت و انرژی ها کاملا بی ارزش است و خسارت می زند، شما هر کدامتان یک دنیا در زندگی شخصی تان کار دارید از جمله خود من، کارها را رها کردید و آمدید، چه قدر هزینه ی مالی دادید چه با ماشین دیگری چه با ماشین خودتان آمدید، چه قدر انرژی صرف کردید خسته شدید تا این جا آمدید، اگر بهره نبریم خسارت دیده و زیان دیده ایم، چرا؟چون بعد ها چه در دنیا و چه در آخرت از ما پرسش می کنند مگر نیاموختید و برای تو نگفتند؟ پس چه کاری انجام دادی؟ و اگر پاسخی نداشته باشیم قطعا شرمنده می شویم.
صحبت از جمع: به گذشته که فکر می کردم یک سری خطاها داشتم فقط برای خطاهای گذشته ام استغفار کردم از خدا خواستم که آن ها را از ذهن و دید من دور کند تا ان شاءالله بتوانم به مردم نشان بدهم که بدانند تقوا چگونه است.
استاد: یعنی پاک کردن آن چیزی که در گذشته خیلی اهمیت ندادیم و انجام دادیم ولی امروز فهمیدیم که نه خیلی ایراد دارد و خیلی غلط است و امروز تصمیم گرفتیم که آن ها را پاک کنیم و دیگر تکرار نکنیم.
صحبت از جمع: اول این که تصمیم گرفتم کارهای کراهت دار انجام ندهم، دوم این که شما فرموده بودید کوزه ی شکسته وقتی به آن ضربه می زنی صدای مرگ می دهد، حرف که می زنیم و کارمان را انجام می دهیم حداقل دلی نشکنیم و تمیز و با مهر صحبت کنیم، یا با همسرم که چیزی باب میلم نبود آمدم تندی کنم گذر کردم.
استاد: عالی است، در بحث تقوا به این نقطه نگاه کردن خیلی ارزشمند است، اگر شما می خواهید نردبانی که از آن بالا بروید، پله های اول لق یا شکسته باشد، هیچ وقت به بالای نردبان نمی رسی پس اگر خواستی نردبانی را استفاده کنی اول پله اولی ها را نگاه کن ببین محکم و تمیز است، پای خود را که روی آن می گذاری پایت کثیف نمی شود؟ تیغ ندارد که به پاهایت فرو برود و از آن بالا پایین بیفتی؟ بعد بالا برو. این عمل برای رسیدن به تقوا دقیقا همان نگاه کردن به پله های نردبان است که در چه وضعیت است، آیا آن قدر خوب و مناسب است که بتوانی از آن بالا بروی یا نه.
صحبت از جمع: من هر وقت ذهنم می رود به سمت غر زدن یا حسین می گویم و در لحظه قطع می شود. دوم آن که احساس می کنم عقب هستم و فکر می کنم هیچ وقت به شما و افراد این جا نرسم من پیش دبستانی هستم ولی تلاشم را می کنم.
استاد: واقعیت این است که مسیر حقیقت برای بعضی ها ره صد ساله است و گاهی اوقات هم نمی رسد ولی برای بعضی ها ره یک شبه است، آن قدر که تو بفهمی که تا این سن که آمدم خیلی چیزهایی را که باید می دانستم ندانستم و انجام هم ندادم پس این نشان می دهد که من یک بعد از وجودم هنوز بزرگ نشده، مثل این است که آدم بدنش رشد می کند و بزرگ می شود ولی یک پا کاملا به اندازه طبیعی بالا می آید و یک پای دیگر کوچک می ماند، خب یک حالت ناموزونی دارد، این که شما درک کردید که خیلی چیزها را از دست دادید و به آن توجه نکردید این نشان دهنده رشد شماست و کسی که به این نقطه می رسد یک شبه می تواند ره صدساله را برود، حالا چگونه ؟ تو می خواهی این راه را تند روی من شما را می فهمم، من به شما پیشنهاد می کنم هر چه که خدا واجب کرده انجام بده یکی را هم فوت نکن، خداوند 17 رکعت نماز روزانه را واجب کرده فوت نکن، می گویی حاج خانم گاهی سحرها خواب می مانم چون من دارو می خورم و گاهی اوقات گیجم هیچ نمی فهمم من که می خوابم و سرم را می گذارم موبایلم هم کنار سرم است با چه صدای بلندی هم اذان می گوید همه بیدار می شوند جز من چون حالی که دارم دیگر نمی فهمم ولی به محض ان که بیدار شدم نمازم را می خوانم می گویم خدایا معذرت می خواهم من یاغی گری نکردم خودت می دانی وضعم چگونه است، واجباتت را انجام بده هر چه که خدا گفته بکن را انجام بده هر چه را که گفته نکن از آنها دوری کن، هر چه که وسط و میانه است خودت را پس بکش، الان در مملکت ما طوری نیست که سوسیس و کالباس ها گوشت خوک داشته باشند که حرام باشد ولی من نمی خورم چون مطمئن نیستم که در بدن ما اختلال به وجود آورد پس از آن دوری می کنم. امروز می رسم تمام تعقیبات نماز ها را می گویم دعاهایش را، امشب می رسم تمام ذکرهای شبانه ام را می کنم قریب 4-5 ساعت ولی امشب که مهمان دارم یک ذکر هم نمی کنم . دقت کنید مسلمان میانه رو و متعادل زندگی می کند خودت را نکش سالم زندگی کن جایی که تو را به گناه آلوده می کند نرو چیزی که تو را به گناه آلوده می کند نگاه نکن، آن که تو را به گناه آلوده می کند نشنو بعد آرام زندگی می کنی و چون آرام آرام فضایت روشن می شود حقیقت را می بینی. حقیقت چیزی نیست جز من و تو، حقیقت چیزی نیست جز همین که همین جاست، می پرسد دیوار؟ می گویم نه، تو می گویی این نقش ها؟ می گویم نه، می پرسی این دوربین؟ می گویم نه، پس چه؟ آن چیزی که تو نمی بینی، ما همه آن را نمی بینیم ولی هست، آن چیزی که ما می خوریم و می خوابیم و زندگی می کنیم، پس خوب است درون این حقیقتی که در آن زندگی می کنیم بی حیایی نکنیم زشتی نکنیم کار بد نکنیم دل نشکنیم و هزار کار دیگر. پس اصلا نگران نباش چه بسا که به پایان دنیای تو و پایان دنیای من برسد هر کدام زمانی که خواستیم منتقل شویم، تو از من خیلی جلوتر باشی، چه کسی می داند و خبر دارد؟ هیچ کس. نگران نباش آن که تو را هدایت کرد تا به این جا بیایی و با علاقه می آیی و می روی همان او هدایت بعدی ات را هم به عهده دارد .
صحبت از جمع: این هفته قرآن و نهج البلاغه که می خواندم همه راجع به تقوا بود، توصیه های حضرت علی(ع)، اصلا هم سخت نیست. دو تا از یاران حضرت علی به منافقین دشنام می دادند آقا شنیدند و ناراحت شدند و گفتند که من دوست ندارم که یارانم به کسی دشنام دهند چرا شما این ها را دعا نمی کنید از خدا نمی خواهید که این ها را به راه راست هدایت کند. خیلی سخت در عین حال خیلی آسان کنترل زبان و کنترل ذهن، درسشان این بود.
استاد: خیلی باید به این ماجرا دقت داشته باشیم دلیلی ندارد چرا این کار را انجام می دهیم، ما حتی به عنوان شوخی الفاظ نامناسبی را گاهی برای خنده و تفریح به کار می بریم که آدم مشمئز می شود که از شان آدمی دور است نباید این طور باشد .
صحبت از جمع: هفته پیش کارهای زیادی داشتم و خیلی وقت ها با این که کوچک تر بودم حکم آن بزرگ تر را داشتم که باید دعوا را حل کند، کارها خیلی زیاد شد و خسته شدم و گفتم سرم درد گرفت و این حرف را بقیه ناراحت کرد! یا همکاری به شدت پرسشگر دارم و این من را عصبانی می کند و با او سرد برخورد می کنم، و عذاب وجدان گرفتم که تقوایم چه شد؟
استاد: بگذار من یک توصیه کنم برای تو شاید کمک کنه به تو در این ماجراها، چون از این قصه ها تو محیط های کاری، تو محیط های فامیلی حتی گاها خانوادگی هم خیلی زیاد به چشم می خورد:
اولا ما در مسیر تقوا قرار نیست انگشت اتهام به سوی دیگری بگیریم، این جوری که می کنید یعنی یک چیزی آن پشت هست که می خواهد اعمال زور کند و تو می خواهی جلوی آن را بگیری ما اصلا این را نداریم، ما قرار است که خوب باشیم یعنی اصلا غیر خوب بودن نداریم، من چندین بار در جلساتم گفتم خیلی سال پیش 23-22 سال پیش یک بیماری داشتم یک زن و شوهر جوانی بودند که خانم بیمار من بود می آمد و من کار درمان با انرژی انجام می دادم
یک روزی که این جا نشسته بودند زن و شوهر با هم، آقا نشسته بود و با خودش تسبیح می انداخت، من همین طور که کارم را انجام می دادم دیدم ای خدا این دور و بر ما این همه موجود غیر انسانی از کجا آمده و می چرخد، من چنین چیزایی ندارم، کارم که تمام شد از دختر پرسیدم که تو قبل از این که این جا بیای پیش کسی رفته بودی؟ گفت چه طور مگه حاج خانم؟ گفتم هیچی فقط می خواهم بدانم، خودش برگشت گفت پدر من دعا نویس است، برای مردم دعا می نویسد، طلسم می نویسد، سحر می نویسد، او برای من زیاد نوشته و داده است، آقا درویش بود، تو گروه دراویش می رفت و می آمد خیلی هم به اصطلاح به خودش یک جوری غره بود، من نگاهش می کردم، به او گفتم آقا تو نمی بینی چه قدر شیطان دور خانمت می گردد نخواستم بگویم جن می گرده، من را یک نگاهی کرد و گفت خانم مگر تو این دنیا شیطان هم داریم؟ شیطان چی هست اصلا ؟ شیطان کی هست اصلا؟
شیطان وجود دارد، مسیر من و تو را می گیرد اجازه نمی خواهد بدهد که ما در امتحاناتمان سربلند بیاییم، ولی یادت باشد توی زندگیت جز لبخند آرام، جز دلخوشی، جز دوست داشتن مردم، جز حسد نداشتن، دروغ نگفتن، بخل نداشتن،باید یاد بگیری یک چیزایی رو خط بزنی، ما نداریم. هر که خانه من الان بیاید من جا سیگاری ندارم، شرمنده میهمانانم هستم سیگار می خواهی بکشی می روم نعلبکی می آورم می گذارم جلوی او که بفهمد تو این خانه نباید سیگار بکشد، ما سیگاری سالیان درازی است نداریم، بابای من خدا رحمتش کند دکتر قلب خرابش کرد گفت روزی 4 تا سیگار بکشی همیشه تو سالم می مانی او هم میگفت من فقط 4 تا می کشم مادرم میگفت پس آقا تو حیاط یعنی پیش بچه ها سیگار نکش. ما سیگاری نداریم، حالا ما آدم بداخلاق نداریم، اصلا در وجود شما بداخلاقی نیست، بخل نیست، حسد نیست وقتی این طوری باشد همه اش خوبی باشد تو دیگر این طور نمی کنی خودت رو حفظ کنی. پس اول این ها رو حذف کن دونه دونه مثل صفحه موبایل که حذف می کنی می پرد و جا به جا می شود، این ها را رد کن. دوم: همکارت است یک بار مستقیما با او صحبت کن صادقانه و با محبت بگو می دانی این کاری که می کنی چه قدر باعث ناراحتی بقیه می شود از جمله من، نکن عزیزم. بگذار آن محبت دوستانه همکاری هایمان سر جایش بماند یا می فهمد حرف تو را و گوش می دهد، خب خدا را شکر، اما اگر نفهمید از آن به بعد هر پرسشی کرد فقط نگاهش کن، چشم در چشم، این اشعه این چشم، آن چشم را خاموش می کند ساکت می شود و دیگر بعد از چند مورد ساکت می شود و دیگر نمی پرسد. تلاش کنید، به دو شکل خیلی زود دیر می شود، یک شکل آن این است که از دنیا می رویم و دیگر فرصتی نداریم برای این که حقایقی را که هنوز کشف نکردیم را کشف کنیم و شکل دیگر آن این است که ظهور آقا امام زمان(عج) می رسد و خجالت می کشیم بگوییم که امت شما هستیم و این قدر نمی دانیم یا این قدر خودمان را اصلاح نکردیم.

صحبت از جمع: در حوزه تقوی یک بار دوستی از شما پرسیدند: نمی شود تقوی بکنیم؟ دوست دیگری جواب دادند ذات تقوی پرهیز، "نکن" است. "نکن" برای من بار دارد، برای همه بار دارد، مثلاً بگویند این لیوان را نخور، ناخودآگاه یک سرکی در آن می کشیم، شما فرمودید که من سعی می کنم اول به خاطر بچه ها سعی می کردم سلامتی ام را حفظ کنم ولی الان به خاطر خودم به خاطر این که رشد و ارتقا پیدا کنم و نزدیک بشوم به پروردگار، به نظرم تقوی را زیبا ببینیم، الان می بینم که در سن چهل و خورده ای سال اگر 10 یا 15 کیلو بیایم پایین چابک می شوم این چابکی می گذارد در کارم در حوزه هنرم پیشرفت کنم لذت بیشتری ببرم از دنیایم، این برای من پرهیز را قابل لمس می کند، تا الان من همیشه چاق بودم چرا؟ چون همیشه گفتند تو حق نداری بخوری، رژیم گرفتم 20 کیلو آمدم پایین بعد 30 کیلو رفتم بالا، هر چیزی را آدم بنشیند با خودش با محبت حرف بزند و به یک نتیجه ای برسد که آقا این کار درستش این است آن وقت می تواند تقوی را بپذیرد مثلا شما گفتید در ذهن افکار بیخود می آید، من خودم آدمی هستم که ذهنم درگیر است و خیلی فکر می کنم اولا مغز که سرد باشد فکر و خیال می آید سراغ آدم، مغزم را گرم می کنم، آویشن می خورم و و یک مقدار هم بد خوری را کنار گذاشتم، وجه دیگرش خوراک می دهم به ذهنم وقتی ذهن خوراک داشته باشد ناخودآگاه به خوراک های دیگر فکر نمی کند، سعی می کنم در حوزه عقاید فلان فیلسوف مطالعه کنم یا درباره فلان نمایشنامه فکر می کنم، یا فیلم می بینم لذت می برم و وقتی یکی زنگ می زند ذهنم را به هم می ریزد فکر باز هم می آید می گویم ولش کن من کار دارم الان بعد دوباره یک فکر دیگر می آید می گویم نه من الان کار دارم، تا عصر می بینم که ذهنم آرام است به هدفم رسیدم حالم خوب است
استاد: متاسفانه در تربیت دینی ما یک اشکال خیلی بزرگ در بسیاری از خانواده ها وجود داشت و آن تربیت دینی باعث شد به مرور بچه ها که بالا آمدند سن شان کمی بالاتر رفت توانستند در بروند، ولی آن خانواده هایی که تربیت صحیح داشتند بچه هایشان از زیر بار مسائل مذهبی و شرعی خارج نشدند چه بسا آنهایی را که ایراد می دیدند آنها را هم شروع کردند اصلاح کردن، الان به اصطلاح روانشناسی کودک می گوید نزن روی دست بچه، قدیم با پشه کش انگار این بچه پشه است می زدند روی دستش، می گفتند دست نزن، الان می گوید نه، الان من سه تا گلدان روی میزم دارم خوشگل هم هستند دوستشان دارم نوه ام هم عاشق این است که برود گل های مرا ناز کند، دخترم یادش داده خودم دنبال دخترم راه افتادم وقتی به آن جا می رود صدایش می کنم همین! فوری به سمت من بر می گردد و به او می گویم دست نه! گل ها دست نه! کمی مرا نگاه می کند بعد من چشم هایم را تو هم می کنم می گویم گل ها گریه می کنند، دست نه! و دیگر به گل های من دست نزده که بکند بعد خودش هم با دست اشاره می کند که دست نه، این از الان یاد می گیرد بچه ای را که برای نماز صبحش با لگد بیدار می کنند این نماز خوان نمی شود خب از من که گذشته ولی شما که بچه دارید حواس هایتان جمع باشد که نه از این طرف بام بیفتید که بچه هایتان از روی کلّه هایتان هر چه هست پایین بریزد و صدایتان درنیاد یا از آن طرف بام بیفتید که بچه ات را مثل اسیر جنگی نگه دارید، هیچ کدام، ولی الان خودتان می خواهید چه کار کنید؟ تو دوست می‌داری تقوا را در قالب بکن بکن های قشنگ ببینی، دوست بدار، خوب بخور، در خیابان خودت را مراقبت کن آشغال از دستت نیفتد، مراقب باش نگو آشغال نندازیااا.. نه، بگو مراقب باش آشغال از دستت نیفتد اگر کنار گل های پارک رفتید به خودت بگو که قشنگه که گل ها را بو و نوازش کنم نه این که بِکنم و پرپر کنم، در لباس پوشیدنت خیلی زیبا تراست من چشم آدم ها را خراب نکنم دلیل ندارد که همه ی آدم ها از رنگ پوست بدن خوششان بیاید یا مثلا از میزان چاقی یا لاغری من خوششان بیاید پس بهتراست طوری لباس بپوشم هم برازنده باشد هم پوشیده باشد که چشمان دیگران را آزار ندهند. این توجه شما آرام آرام نهادینه می‌شود بعد اصلا نمی توانی بپوشی. آرام‌آرام یاد می‌گیری همه ی کارهایت را به نام حضرت حق انجام می دهی. به یاد او، و چون او مظهر زیبایی است زشتی در او وجود ندارد عملا تو می روی به سمت زیبایی ها .
ادامه صحبت: اگراسم خدا را وسط بیاوریم برای من کمی کار را فضیلتی می کند لطفا مرا راهنمایی کنید که با آن چه کنم ؟
استاد: نه این مرحله به مرحله است مثل نردبان، تو الان می خواهی از پلّه اول بالا بروی بگو دوست دارم این کارها را انجام دهم ولی به آن پله آخری برسی می بینی... مسیرت را شروع کن همین را برو ولی نگرانش نباش بالاخره در یک جایی از مسیر، خودش گفته دیگر الان در قرآن خواندیم کسانی که هدایت را پذیرفتند برهدایتشان می‌افزاییم و آنها را به تقوا وارد می کنیم پس بنابراین نگران نباش و هر کس دیگری ، وقتی شما پذیرش کردی حرکت کردی آرام آرام مسیر هِی چراغ هایش روشن و روشن‌تر می شود و تو هِی نگاه می کنی می گویی آن جا سیاه هست باید تمیز شود، آن جا چنین است باید درست بشود چون حیفت می آید کثیف بماند. خیلی هم عالی همین جوری برو جلو، هیچ ایرادی ندارد.
صحبت از جمع: این که ما وضعیت خودمان را چه می بینیم در تصمیمات ما خیلی تاثیر دارد مثلا در 400 یا 500 سال قبل کُره زمین را مرکز جهان می‌دانستند و فکر می کردند که ماه و ستاره ها و همه‌ی این‌ها دارند دور ما می‌چرخند، خب بر اساس آن تصمیماتی را می‌گرفتند و نگرشی داشتند، الان متوجه شدیم که نه ما خودمان یک جزئی هستیم که داریم دور خورشید می‌چرخیم و خورشید دارد دور یک چیز دیگر می چرخد، بعضی از دوستان مرکزیت و مالکیت را به خودش می دهد ممکن هست که بعضی از قواعد درست باشد مثلا 500 سال پیش که مردم زندگی می کردند خورشید گرفتگی ماه گرفتگی را پیش‌بینی می‌کردند طلوع خورشید را هم پیش‌بینی می‌کردند پس بعضی از قواعد درست است یعنی با اینکه فرض غلط است بعضی از مسائل و قواعد را شما فکر می‌کنید حتی درست هم استنباط می‌کنیی ولی بعدا که می بینی فرض اصلا چیزی بود که شما مرکزیت نبودی و اصلا مرکز این جهان الان مشخص نیست و با خود موضوع که با خورشید این طرفی هم می‌چرخیم، یک قسمت جزئی را درست استنباط می کردیم با فرض غلط اما وقتی که گسترش پیدا می کنه و دید شما بزرگ تر می شود می بینید که این فرض مثل اینکه یک جای کارش می لنگد چهارتا چیز دیگر را جواب نمی دهد در نتیجه شما فرض خودتان را اصلاح می‌کنید. من گمانم برای این هستش که هر مکتب روانشناسی و مشاوره و چیزهایی که الان به عنوان درمان روح و روان و آرامش آسایش هست این ها مرکزیت را به انسان می دهند، کار به جایی می‌رسد که طرف‌ می گوید که این بدن من است می خواهم لخت بگردم مال خودم است دیگر، کسی نمی تواند به بدن من بگوید این کار را بکن یا نکن، من می خواهم اصلا یک تکه را به خودم زجر بدهم و ببرم، چون مرکزیت را به انسان دادند ما مرکزیت را اگر به انسان بدهیم ممکن است یک سری جواب بگیریم ولی بیراهه های بزرگی هم ممکن است به وجود بیاید ولی اگر مرکزیت را به خدا بدهیم، حضرت ابراهیم(ع) فرمود قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿١٦٢﴾ می توانست بگوید زنده ام برای خودم وقتی هم مُردم هم برای خودمم ولی نه این ها برای لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ اگرما بفهمیم که مرکزیت خداست قاعدتا آن خدای مهربان مَنیّت ما را هم دیده یعنی احترام من را به من هم دیده، اما اگر ما فقط بخواهیم من را احترام بکنیم، خیلی چیزها را ندیدیم، در یک بازه‌ ای تا 400 یا 500 سال پیش که عرض کردم کره زمین می‌گفتند مرکز است جواب می‌داد ولی الان که بخواهند یه کارهای دیگری بکنند، بروند فضا دیگر آن جوابگو نیست. حالا فرض کنید ما می رویم حج و دور خانه خدا بچرخیم خب چرا؟ این فقط به واسطه این که دستور خدا هست ما این کار را انجام می دهیم یا ما چرا این طوری وضو بگیریم؟ دوش بگیرم، تن خودم است می خواهم بشورمش من این طوری نزد خودم بهترم، به ما یه آدابی آموزش دادند مثل وضو گرفتن یا اصلا چرا ما این طوری نماز بخوانیم، من می خواهم دو ساعت بنشینم با خدا فارسی صحبت کنم، بله بنشین کسی هم جلویت را نمی گیرد اما دیگر اسمش مسلمان شیعه امیر المؤمنین نمی شود آن یک چیز دیگری می شود، ممکن هم هست ارتباطات با خدا خیلی نزدیک باشد در آن زمان ولی یک اسم دیگری دارد که من نمی دانم که انسانی هست با یک مسلک خاص اما این که شما بیایید و خدا را مرکزیت قرار بدهی آن وقت است که یک جاهایی من کنار می رود. خداوند فرموده که به این صورت روزه بگیر خب من چرا باید روزه بگیرم بعضی از پزشکان در آن کتابی که به آنها تدریس می شود یک سرفصلی دارد به نام فستینگ یا همان روزه گرفتن کلا در این کتاب گفته شده که این مضر است حالا ما در تلویزیون دیدیم خیلی از پزشکان می آیند توصیه می‌کنند که خیلی هم خوبه اما توی آن کتاب این را نوشته خب پس من چرا باید به خودم گرسنگی بدهم من به خودم گرسنگی می دهم چون خداوند فرموده، این دیدگاه در کل جامعه بشری بعد از این که در اروپا رنسانس اتفاق افتاد به واسطه جهلی که به آن در کلیسا خیلی ها پافشاری می‌کردند و این ها آمدند دیدند که نه بابا اصلا یک سری قواعدی که دارند که با علم مبارزه می‌کنند وجود ندارد این ها مرکزیت را روی انسان گذاشتند و آن دینی را که متاسفانه حالا انحراف رفته بود کامل گذاشتند کنار و حالا در دنیا هم این داره تبلیغ می‌شود که ما مرکزیت را روی مَن آدمی بگذاریم روی این که دلش مثلا نرنجد یا مثلا به او سختی وارد نشود الان ما ابوعلی سینا، ملّاصدرا و... داشتیم این همه انسان‌های بزرگی داشتیم با تربیت هزار سال پیش، چیزی می‌دیدند که الان ما نمی‌فهمیم یعنی الان ما اگر فرض کنید کتاب ملّا صدرا یا کتاب های فلسفی بوعلی سینا را بگذاریم جلویمان و بخوانیم اصلا متوجه نمی‌شویم خوب پس این چه طور می شود که این آیا در آن موقع تربیت ها این قدر سختگیرانه بوده موقعی که مکتب می‌رفتند چوب آلبالو بوده و یک چنین چیزی بوده .. آیا انسانی رشد نمی‌کرده؟ در قران می گوید ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ ﴿١٣﴾ وَقَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ ﴿١٤﴾
یعنی از کسانی که نجات پیدا کردند بیشتر آنها از اولی ها هستند، الان جمعیت زمین 8 میلیارد است ولی قَلِيلٌ ازاین هشتاد میلیارد، کثیرُ از آن ها، بیشتر از آن ها. درکارتون پینوکیو، پینوکیو را شهربازی بردند همبرگر هم برایش خریدند او هم کیف می کرد، در واقع شهر بازی همان دنیای ماست، یک روز صبح از خواب بلند شد دید که دو تا گوش درازی درآورده کم کم سُمّش هم زد بیرون. در دنیای الان ما با یک سری آرامش ها با یک سری از لذّآت می خواهند همه‌ی ما را خر پینوکیو، خر فلانی کنند به این توجه کنید، اگر مرکزیت خداوند قرار نگیرد ممکن است یک روزی از خواب بلند شویم بریم جلوی آیینه ببینیم که بد توی این سی چهل سالی که خودمان را مرکز قرار داده ایم گوشمان پشتش مخملی شده است.
صحبت از جمع: من احساس می کنم بیشتر دستورات قرآنی و احکام اکثرا بهداشتی است چه جسمی چه روانی، برای پیش برد یک سری عمل باید یک سری نکات بازدارنده باشد مثلا من با نوه ام می خواهم از خیابان رد شوم او با چراغ هایی که در مغزش است یا می خواهد برود اگر دستش را نگیریم یا سوال میکند چرا؟ باید بگوییم نه یعنی این منفی ها می آید و یا مثلا می خواهد به آتش نزدیک شود مجبوریم فورا بگوییم دست نزن، تقوا هم به همین حالت، و اگر آگاه نباشیم باید سعی کنیم بلد بشویم چون چرایی تمام این احکام ها همه جواب دارد من بلد نیستم مثل روزه گرفتن، ما مسلمان هستیم باید به دستور خودمان رفتار کنیم، برای شما همان کمال رمض که گفتن یعنی سوختن، شما در یک سال گناهی انجام داده اید که باعث ضرر زدن به جسمت شده است اگر برایت امکان دارد این یک ماه این کار را انجام بده می سوزد، پاک می شوید. از یک بزرگی شنیدم " از کنار مباح رد نشوید تا به دره عمیق حرام نیفتید"
استاد: تقوا دقیقا همین کار را می کند یعنی جلوی شما را در مقابل عبور از مباح می گیرد که به دره سخت حرام نیفتید. یکی از شیوه هایی که دانسته یا نداسته که برای جماعت مسلمان طراحی شده است این است: در تعلیمات نقش خدا را آن بالا مبهم گذاشتند، از کجا؟ از آن جایی که آمدند گفتند نماز که می خوانید می دانید چه فوایدی دارد؟ دولا می شوید این جایت خوب می شود، از آن طرفی می روید آن جایت خوب می شود، کله ات را این جوری می گیرید این جا برایت خوب می شود، هیچ کس نگفت که انسانی که قادر به ساختن موجودی مثل خودش نمی تواند باشد، حتی نقش سر انگشت هایش را نمی تواند تغییر بدهد یا سر انگشت دیگری درست کند، این خالق و بزرگی دارد و آن خالق برای سالم زیستی او دستوراتی داده است، اصلا هم در قرآن نگفته است این دستورات را جزء به جزء برگردید ببینید این برای کجایتان خوب است، آن برای کجایتان خوب است، اصلا و ابدا، می گوید نماز بخوانید با خدای خود مرتبط باشید می گوید قرآن بخوانید تا از کلام خدا مطلع شوید می گوید روزه بگیرید برای این که این طوری می شود آن طوری می شود، الان مسئله ای که در جامعه مطرح است یکی از انواع رژیم ها رژیم فستینگ است، این قدر ماه یا آن قدر روز نخورید، روزانه 16 ساعت نخورید 4 ساعت بخورید، این طوری باشد آن طوری باشد، دکتری که من قبلا پیشش می رفتم جدیدا لایو گذاشته بود نگاه می کردم خیلی قشنگ می گوید، فستینگ می خواهید اجرا کنید خیلی هم خوب است ولی 365 روز، نه یک ماه نه دو ماه نه چهل روز، انسان را براساس طبیعت خداوند آفریده است یکی از کارهایی که جهان غرب یا جهان دشمن با دین و مسائل دینی دارد طی می کند و جلو می رود مبهم کردن خدا و بلد کردن این دستورات است، چه طور؟ این خودش نوعی ورزش است این خودش نوعی پاک سازی بدن است این خودش نوعی چنین و چنان است... نباید این باشد. ما اطاعت می کنیم چون خالقی ما را آفریده است و آن خالق بینا تر، آگاه تر و داناتر از همه است پس اجرای آن چیزی که از ما خواسته است بر عهده ماست. حالا دیگر یک سری می گویم روش های غلط در خانواده ها و اجبارها، از این سو برخورد کردند به یک سری مسائل در سیستم حکومتی ما، همه این ها آمده و با هم کمک کننده شده است برای این که استثمار جهان غرب را بر ما حاکم کند، ما دیگر استعماری نیستیم، مستعمره یعنی یک حکومت خارجی می آید می گیرید حاکم و سلطان آن مملکت می شود و آن مملکت را اداره می کند، اصلا ما مستعمره نمی شویم امکان ندارد، به جهت ویژگی های شخصیتی مان و خیلی چیزهای دیگر، اما با این وضعی که ما داریم پیش می رویم و در اصل می شود گفت حاکم شدن دستورات زندگی هایی خارج از دین ما، باعث می شود که آرام آرام استثمار بشویم، بنده بشویم، ما قرار بود بنده خدا باشیم ولی با این روش پیش برویم آرام آرام بنده حاکمان می شویم بنده ی دکترهایی می شویم که می آیند و می گویند شما این طوری زندگی کنید برایتان خیلی بهتر است. من چرا به دوستمان گفتم هیچ اشکالی ندارد من شخصیتا او را می شناسم، به همان اندازه که سخت و سفت می ایستد و پایش را می کوبد اگر یک ذره جلو برود و ببیند درست است دیگر حالا بیا درستش کن مگر می توانید از جایش تکان دهید، ولش نمی کند، برای همین گفتم که قشنگترینش این است، خیلی خوب است هیچ اشکالی ندارد همه آن چیزهایی که ما می گوییم نهی، تو نهی برای خودت قلمداد نکن، تو برای خودت یک چیز زیبا قلمداد کن و پیش برو، مثل دست زدن به همان گل ها، دست به گل نزن، نه نداریم، ببین چه قدر لطیف است ببین چه قدر قشنگ است، تو هم می گویی دست زدن به این ها باعث می شود آدم انرژی بگیرد اما این دست زدن باعث می شود که هیچ وقت هوس نکمی از ریشه آن را بکنی. پیش برو هیچ ایرادی من نمی بینم اما حواس بده که در همین پله اول یا دوم نردبان متوقف نشوی، ما حق توقف نداریم. یکی از چیزهایی که بر ما خیلی واجب است این است که به طور دائم درحال حرکت به سمت بالا باشیم وگرنه کار تمام است. خواهش می کنم کار کنید به خودتان برسید، شیوه زندگی تان، شیوه مهمانی رفتن تان و مهمان پذیریتان را اصلاح کنید اگر مهمان خانه اتان می آید یک غذای ساده یک جور میوه یک سینی چای، بگذارید رفت و آمد های زمان قدیم برگردد، از تجملات دوری کنید خواهش می کنم بگذارید انس و الفت های بین انسان ها و گفت گو بین انسان ها دوباره راه اندازی بشود آن وقت خوشبخت می شوید آن وقت این قدر آدم دورتان است که شما را حمایت کند شما را محبت کند، مردم ما امروز فقیر محبت هستند، فقر محبت همه را دارد می کشد چون هیچ کس از هیچ کس خبر ندارد خیلی ساده، این می گوید نمی توانم بروم، او می گوید من پیرم نمی توانم، او می گوید من حالم خوب نیست او می گوید خوشم نمی آید، من دیگر از فلانی حالم به هم می خورد. من همه را دوست دارم، همه را دوست داشته باشید این قدر دوست داشتن لذت بخش است، همه را بی چون و چرا، این زشت است این پیر است این جوان است، نکنید اصلا، اما و اگر در کارهایتان نگذارید، من تعیین تکلیف شدم من جز عشق تا روزی که بمیرم انتخابی نخواهم داشت حتی اگر بدترین بلاها را سرم بیاورند که خیلی ها آوردند ولی مهم نیست من همه را دوست دارم روی سخنم با جوان هایمان است زندگی پیش رو سخت و سخت تر می شود اگر عاشق نباشیم اگر محبت نداشته باشیم. اما و اگرهایت را ول کن، تو می توانی یک نفره به اندازه یک قوم آدم های دور و برت را سرویس محبت بدهی، این کار را بکن این مال تو است، این کاری که تو می توانی بکنی شاید از خیلی از آدم های دیگر برنیاید، روی انتخابهایت فکر کن ولی یادت باش اگر بخواهی این طوری باشی جز خدا هیچ کس نمی تواند به تو کمک کند، آن چنان قدرتی می دهد که هیچ کس جلودارت نیست بعد ببین چه تاخت و تازی می کنی و چه لذتی از زندگی ات می بری و چه قدر آدم از تو لذت می برند، همه این ها چراغ های روشنت می شود بعد از 120 سال از دنیا رفتی با خودت می بری.

تمام حقوق این سایت ، برای گروه تحقیقاتی مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف محفوظ است.