برای رسیدن به مقام مقربان الهی چه باید کرد ؟
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 78
-
بسم الله الرحمن الرحیم
در کلام الهی می خوانیم، السابقون السابقون اولئک المقربون، پیشی گیرندگان، پیشی گیرندگانند، اینانند مقربان، هرکدام از ما به یقین در طول عمرمان
در جاهای مختلف به انسان های بزرگ برخورد داشتیم، همیشه می گویند خوش به حالش خدا قسمت کند در دنیا آدم اینجوری باشد ، همه این را می گویند و حسرتش را دارند، اما نمیدانند که اگر آن آنطور است و این اینطور نیست چرا؟ واقعا چرا ما نمی توانیم مثل بزرگان باشیم؟
صحبت از جمع : چون پشت به دنیا ایستاده اند، تا زمانی که به دنیا مشغولیم و در دنیا غرقیم هیچ وقت نمی توانیم چنین فضایی را برای خودمان ایجاد کنیم و خداوند خودش گفته ای انسان تو بسی در رنجی و هر چه که ما رنج می کشیم روز به روز هم بیشتر می شود و آخرش هم باز به همان پوچی می رسیم، آن انسانی که آنطور است پشت کرده به تمام اینها و برای خودش همه اینها را هیچ می داند، او فقط نگاهش به یک سو است، فقط خدا، برای همین زحمت کشیده، شب بیداری ها، ریاضت ها و زحمت ها کشیده و در یک لحظه می بینیم می گوییم خوش به حالش خود شما چقدر آدم ها بودند به شما حسرت خوردند؟ که شما آن چیز را به ما نمیدهید، در صورتی که دریایی ذکر در این سایت هست که روز به روز هر لحظه بخواهید ذکر را بگویی داری، یک نفر از آقای قرائتی پرسید این چیست که دعای فلان ساعت یا فلان روز را داریم گفت خوب ببینید می خواهی بروی اتوبوس سوار شوی بروی در یک شهری آیا همه اتوبوسها را سوار می شوی؟ خیر آن ساعتی که میخواهی را می روی پیدا می کنی سوار می شوی هیچ وقت دست ما بسته نشده، چقدر دعاهای روز داریم چقدر جالب است و معانی جالبی دارد آیا با اینها مأنوسیم؟
استاد: به نظر شما برای بزرگ شدن این بزرگی که ما الان مطرح کردیم چه کار باید کرد؟ ما می خواهیم برویم بزرگ شویم مگر نه؟ می خواهیم آیت الله بهجت، آیت الله حسن زاده آملی بشویم ، یا خیلی از بزرگان گمنام، می خواهیم کبودر آهنگی در همدان بشویم .
صحبت از جمع : برای رسیدن هر چقدری که می فهمیم عمل کنیم به محض اینکه به آن عمل واقعی و قلبی هر کسی برسد قطعا پله بعدیش را به او می دهند، لازم نیست خیلی درگیر باشیم.
استاد: شما آن چیزی را که می خواهی بفهمی و عمل کنی آن بفهمی را از کجا می آوری؟
ادامه صحبت از جمع : وقتی خدا خودش می گوید من به شما می آموزم وقتی به این اعتقاد داریم امام زمانی داریم که ما را راهنمایی کند ولی قطعا راهنمایی هست ولی من میدانم که باید امروز این کار را بکنم و نکردم فعلا همانی را که داری انجام بده.
استاد: یک چیزی کم است، من دنبال آن یک چیز هستم، غلط نمی گویید بد نمی گویید ولی دنبال آن یک چیزی هستم که لابلای این کلام گم شده است.
صحبت از جمع : باید برسیم به آن درجه که دریافت کنیم و بپذیریم که هیچ کاره ایم کننده دیگری است .
استاد: چطوری می خواهی برسی به آن درجه؟ بحث اینجاست، ببینید یک صفرکیلومتر شروع کرده من صفر کیلومترم می خواهم بپرسم که عزیزان من به من یاد بدهید من چطوری باید شروع کنم و حرکت کنم تا به این نقطه برسم که این را بفهمم؟
ادامه صحبت از جمع : ابتدا شریعت است آن را که آموختیم باید از آن عبور کنیم از این مرحله به مرحله بعد به تنهایی نمی شود باید با استاد همراه بود و از مرحله شریعت که عبور کردیم برسیم به آداب طریقت و آنجا مراحلی را درس بگیریم و درک کنیم که باید بگذریم شاهد باشیم و قضاوت نکنیم .
استاد: اینها خیلی بزرگ است من صفر کیلومترم، صفر اینها را نمی فهمد.
صحبت از جمع: آدمی که صفر کیلومتر است باید بخواهد، من یادم است یکبار محرمی فرمودید که من خیلی فکر کردم این محرم چه می خواهم بگویم بعد لحظاتی خوابتان برد و من این کتاب را چند وقت پیش صحبت هایتان را مرور میکردم فرمودید که خوابم برد شعر حضرت عطار را دیدم هفت شهر عشق را عطار گشت فرمودید که بیت دومش را خودم گفتم لاجرم بر خانه اول گشت، خانه اول شیخ عطار طلب است و در هر مرحله ای اگر می خواهیم موفق باشیم باید طلب باشد خواستن است که شما را می برد، من که صفر کیلومترم تا نخواهم دریای صفر کیلومتر الان هستند به قول شما شریعت را انجام میدهد آدم بدی هم نیست ولی همین قدر می خواهد تا آن طلب نباشد به هیچ عنوان نمیرسد.
استاد: باز طلب یک چیزی آن زیرش است که من آن را می خواهم آن را هنوز نگفتید.
صحبت از جمع : برای کسی مثل من که صفر کیلومترم همان ترک محرمات انجام واجبات، واقعا وقتی که در یک مجلسی وارد می شوی حواست باشد که غیبت را نکنی چون من که صفر کیلومتر هستم باید به خودم فشار بیاورم در مجلسی که بحث غیبت داغ است که غیبت نکنم یا مجلس را به بهانه ای ترک کنیم ولی واقعا آن جایزه را می دهند، من تجربه اش کردم، زمانی که به خودم فشار آوردم که دهانم را ببندم و حرفی نزنم و مجلس را ترک کنم حالا کم کم شیرینی به جانم می ریزد که احساس خوشبختی می کنم.
استاد: بسیار عالی، خیلی خوب است من فراتر از این را میخواهم بگویم.
صحبت از جمع: این چیزی که شما می خواهید شاید ما نتوانیم عنوان کنیم ولی من تجربه خودم را میگویم، دخترم که می خواست مهد کودک برود برای اینکه ترس جدایی نداشته باشد هر روز قبل از اینکه ثبت نامش کنم از جلوی مهد کودک میبردم میگفتم قرار است بیایی اینجا بازی کنی خوش بگذرد روزی که او را بردم گفتم بایستم، گفت نه قرار است به من خوش بگذرد، آن ترس را از او گرفتم من فکر می کنم آن شوق را که داشته باشی طلب می کنی.
صحبت از جمع : طلب کردن است ولی من فکر میکنم طلب زمانی بیاید که بی ادعا و بدون منم بودن در سکوت این طلب را داشته باشیم قطعا در این مسیر قرار می گیریم.
استاد: هر چیزی را باید از ریشه بگیری یعنی هر کاری را یا هر حرکتی را باید از ریشه شروع کنیم ریشه ی بزرگ شدن انسان های بزرگ، همه انسانیم ولی می خواهیم تبدیل شویم به انسانهای بزرگ، ریشه بزرگ شدن انسانهای بزرگ در انجام دستورات عبودی، یا بندگی است، قبل از آن طلب باید بنده باشی طلب آدم را بالا می آورد قطعا چون دایم می خواهی قبل از اینکه به آن طلب فکر بکنی باید بنده باشی، برای بنده بودن باید چه کار کنی؟ برای آدمی در دنیا عباداتی تکلیف شده که باید انجام بدهد، یک اما وجود دارد، تکالیفی که به عهده ما گذاشته شده خیلی از مواقع برای اینکه جهنم نرویم انجام میدهیم، نه نمی شود، بنده ی خدا با عشق وضو می گیرد یاد دوستمان بخیر، هنگام اذان تا شهادتین می نشست وقتی که می گفتند حی علی الصلاه بلند می شد می گفتم زودتر برو وضو بگیر می گفت نه اول شهادتین را می گویم ولی وقتی مرا صدا می کند بشتاب بسوی نماز من آن موقع میدوم، نه اینکه حالا کار دارم، حالا با فلانی تلفنی صحبت می کنم حالا فلان جا می روم، نمی شود، تمام عباداتی که در دنیا به ما تکلیف شده اگر در انجام این تکالیف بندگی و عبودی مان نقص به وجود بیاید، یک جورهایی ناقص است و از آن شکل زیبایش خارج است، تا جایی که سقف آن تکلیف عبادی پر و کامل نشود در انسانیت انسان نقص وجود دارد و این نقصان و کمی و کاستی همچنان در انسان باقی می ماند، پس باید برگشت به تکالیف الهی که دستور داده شده درست نگاه کرد همانطور که خواسته شده باید آنها را انجام داد 2 رکعت نماز صبح است، 10 رکعت هم نیست همانطوری انجامش بده و در جای خودش، 4 رکعت نماز ظهر است همان 4 تا، اصلا لازم نیست که اولش مستحب بخوانی آخرش مستحب بخوانی هر آنچه را که واجب فرموده انجام بدهی، و هر آنچه را که گفته نکن انجام نده، حالا اگر مستحبی خواستی انجام بدهی، اشکال ندارد، اما آنچه را که بر شما واجب کرده آنرا کامل انجام بده اگر تکالیف عبادی و بندگی را کامل انجام دادی نقش اساسی در تکمیل انسانیت من و شما دارد.
تکمیل انسانیت آدمی به چه کار می آید؟ کسی می داند؟
صحبت از جمع : برداشت شخصی من این است که مثل یک ظرف می ماند موقعی که یک ظرفی ناقص است یا مثلا شکستگی داشته باشد هرآنچه داخلش بریزی نشتی دارد ولی وقتی ریشه ی انسانیت را درست بکنی حالا اگر بخواهند به او لطفی بکنند، چیزی را به او آموزش بدهند می تواند از آن نگهداری کند و پرورش دهد مثل گلی که ریشه اش گندیده باشه هر چقدر به آن ویتامین بدهیم اصلا نمی تواند جذب کند.
استاد : وقتی انسانی، سالکی به دستورات بندگی و عبادی خود کامل عمل کرد یکی از مقاماتی که کسب میکند و بسیار در دنیا به دردش میخورد اقامت دائم در سلامت است، منظور سلامت جسمتان است؟ دل درد نمی کنید ریه هایتان مریض نمی شود ، سرطان نمی گیرید ، نه. در سلامت آن عنصر حیاتی که در وجود من و شماست و ما آمده ایم در دنیا آن عنصر حیاتی را به یک نقطه ی اوجی از لحاظ تکامل ببریم و وقتی کسی به منطقه سلامت، اقامت دائم پیدا کند اول خودش ایمن می شود، آن خوشبختی که هر لحظه در نوع بودن شماست اینجا نقشش پیدا می شود دیگرمی خواهند تکانتان بدهند تکان نمیخوری، می دانی… شما در سلامت زندگی میکنی دیگر ایمنی و از این باز بالاتر همه آنهایی که در این عالم هستی در هر نقطه ی این کره ی خاکی هستند از جانب شما به آنها سلامت می بارد دیدید به بعضی از آدم ها میرسی می گوید آدم دلش نمی خواهد از او جدا شود. خوش می دارید دائم با او گفتوگو کنید با او باشید کنارش باشید هِی میخواهی بروی بعد انگار دوباره یکی شما را می نشاند چرا ؟ او به نقطه ایمن رسیده، به نقطه سلامت رسیده یا لااقل نزدیک است از او سلامتی بر تو بارش می کند اما وقتی به بعضی ها نزدیک می شوی آنقدرجِرق وجِرق ناامنی به تو می خورد دلت می خواهد فرار کنی، همه ی اینها را گفتم می خواهم نقطه خوشبختیتان این نقطه باشد برسید به این نقطه که در این سلامت قرار بگیرید آن وقت به طور دائم لازم نیست تلاش کنید خوشبخت باشید همیشه خوشبخت هستید ، در همه ی سختی ها خوشبخت هستید در همه ی بدبختی ها خوشبخت هستید.
دیشب نشسته بودم نیمه شب هم گذشته بود خیلی هم خسته بودم شاید حدود یک ربع با خودم فکر کردم اوضاع تو الان چطور است ؟ گفتم خیلی خسته ام ، خوابم می آید، زانویم هم کمی درد می کند همه اینها را گفتم در آخر گفتم ببین خودت را گول نزن جواب درست حسابی مثل آدم بده خودت هم می دانی چرا از خودت این سؤال میکنی، سؤال میکنی که ببینی آیا خوشحالی ؟ آیا خوشبختی ؟ دیدم بله خیلی خوشحالم. بعد به این فکر کردم که همسرم نیست نبودنش خیلی سخت بوده، هنوزم سخت است اما دیشب به او گفتم شاید تو رفتی که بیاموزم بدون وابسته بودن به کسی به تنهایی، خودم با خودم خوشبخت و خوشحال باشم. از خدا میخواهم تو هم هرکجا که هستی امروز خوشبخت قرارت بدهد که حتما هم هستی این همه دعاگو داشتی این همه آدمهایی که دوستت داشتند و از تو راضی بودند. به زندگیتان ، به خودتان نگاه کنید نگذارید هدر بروید من الان اینجا پیش شما هستم ولی معلوم نیست فردا صبح باشم اما همینی هم که هستم باید استفاده شود خرج شود چه برای خودم چه برای بقیه، نگذارید هدر بروید چرا می گذارید هدر بروید هرچه که هدر برود بعدا زباله می شود حیف است من و شما زباله بشویم.
پیشی گیرندگان، این پیشی گیرندگان چه کسانی هستند ؟ همان هایی که تلاش می کنند تکالیف بندگی شان را به بهترین حالت ممکن و در کمال رضایت انجام بدهند پشت سرتان چوب که نگذاشته اند گفته اند نمازت را بخوان نگفته یواش دولا راست بشو یا تند ، در قرآن گفته نشده امّا اگه تو فکر بکنی جلوی چه کسی ایستادی آن وقت نمی توانی اینجوری کنی تو برو من بیام، این که نشد نماز. بله، پیشی گیرندگان، پیشی گیرندگان اند. جزء آن پیشی گیرندگان باشیم. آن وقت بودی به طورحتم جزء مقربینی لازم نیست من شما را مقرب بدانم یا شما مرا مقرب بدانی اصلا دلیل ندارد همه ی ما با هم یکی هستیم همه با هم برابریم من به شما میگویم شما یاد می گیرید شما هم از دهانت چیزی بیرون می آید من یاد می گیرم از گفتوگوی شما یاد میگیرم همین نه بیشتر از این ، آن وقت است که همگی مقرب هستیم. مقرب یعنی نزدیک شدگان به خدا.
صحبت از جمع : این طی مسیری را که شما فرمودید کامل و روشن فرمودید که اوّل با آن چیزهایی که به عنوان عبادت به ما گفته اند و بعد از آن ظرف انسانیت کامل شود و ما به آن مقام سلامت برسیم خیلی مسیر ملموس و یک مسیری است که قابل درک است حالا به هر مرحله ، شاید مرحله اینکه ما ظرف انسانیتمان کامل می شود من هیچ برداشتی ندارم حالا مثلا ظرف انسانیت کامل بشود قرار است چه اتفاقی بیفتد ولی خب مشخص است که در ابتدای کار عبودیت است، چیزی که به ذهنم رسید زمانی که شما سوال فرمودید اگر انسان بخواهد بزرگ شود اول اینکه چه خوب است که انسان نخواهد بزرگ شود.
استاد : وظیفه مان این است که بزرگ شویم.
ادامه صحبت از جمع : ولی من رشد انسان را در این نمی بینم که خودش را بزرگ بداند.
استاد : ما این بزرگ شدن را به این دلیل مطرح کردیم، فلان چوپان در فلان صحرا، تو فکر کردی چه کار می کند ؟ در آغوش خاک و سبزه و شاخه های خشک گوسفند می چراند اما به این نقطه سلامت وارد می شود. آیا منظور این است که بزرگی او مثل آقای بهجت است؟
ادامه صحبت از جمع : شایدم بزرگتر باشد، اصلا منظورم این است که بنده برای بزرگ شدن یعنی به نیّت بزرگ تر شدن من نیّتم این نیست که در این حرکت بزرگ تر بشوم چون اصلا آنجا دیگر با عبودیت تناقص پیدا می کند. من بیشتر اینجوری متوجه شدم که انسان هر چه بتواند از تعلقاتش بگذره و آنها را در حقیقت ندیده بگیرد، اصلا جوری نباشد که بخواهد دیگران فکر کنند که او بزرگ است این برای انسان بزرگی می آورد. نکته ای که شما فرمودید که با عبودیت شروع میشود خب همهی ما الان روی اینکه با عبودیت شروع کنیم شاید اتفاق نظر داشته باشیم که چقدر راه خوبی است اما من فکر میکنم خیلی ها عبودیت داشتند، در طول تاریخ که ما نگاه میکنیم مثلا معروف هست که در زمانی که جنگ نهروان میخواست اتفاق بیافتد این کسانی که در اردوگاه خوارج بودند چنان صدای ذکر و دعا و قرآن خواندن از اینها بلند بود که ظاهرا ابن عباس بود که آمد خدمت امیرالمؤمنین(ع) و به ایشان عرض کرد که شما واقعا میخواهید با این ها بجنگید؟ یعنی آنها عبودیت را داشتند، ولی حالا چطور بود که این عبودیت دقیقا در جهت عکس یعنی به جای اینکه ظرف انسانیت اینها را کامل کند ظرف انسانیت اینها را انگار خرد کرده بود. من با خودم که فکر میکردم میدیدم که اینها هم اتفاقا یک جمله قشنگی هم میگفتند «لا حُکْمَ إلاَّ لِلّهِ» امّا اینها درواقع خودشان را بزرگ میدیدند یعنی میگفتند ما آن قدر عبادت کردیم که اصلا دیگر حکم خدا را خودمان میفهمیم. بنده برای خودم خیلی دوست دارم که از این فرار کنم که هر موقع بگویم که مثلا من یک چیزی را میفهمم مخصوصا در اموری که مربوط به دین می شود البته فکر میکنم امام صادق (ع) به عُمران می گوید که سعی کن که گردنت را زیر بار اینکه فتوایی بدهی که فکر میکنی تو میفهمی ندهی. یعنی ما در عین عبودیت باید جایگاه خودمان را هم بدانیم ممکن است این عبودیت باعث یک حباب انسانیت در ما بشود مثل سکّه طلا که مثلا 20 میلیون حباب دارد ، چه وقت می شود ؟ آن موقعی که من مثلا اهل نماز و روزه، نماز شب، روزی یک جزء قرآن و... هر چه که از عبودیت در همین ظواهر یعنی چیزهایی که در شریعت هست من انجام میدهم و اگر یک لحظه ای در ذهن من بیاید که آن کسی که انجام نمی دهد از من پایینتر است آن برای من اولین نشانه است که این مسیر عبودیت من این ظرف انسانی مرا کامل نمی کند بدتر آن را می شکند. به خاطرهمین شما گفتید به انسان صفر کیلومتر چه می گویی، دوستان خیلی نکته های خوبی اشاره کردند و شما هم کامل کردید من هر چه در آن لحظه فکر کردم به این نتیجه رسیدم که فقط به یک انسان صفر کیلومتر اول اینکه خودم از همه صفر کیلومتر تر هستم برای اینکه ما فکر میکنیم حالا یک مسیری را رفته ایم زمانی که پسرم خیلی کوچک بود پسرم سوره توحید را یاد گرفته بود و با 10 تا ایراد این را می خواند بعد ما هم کیف می کردیم که بچه ام قرآن می خواند و هم در دلمان می خندیدیم. وقتی 5 یا 6 بار تکرار شد با خودم گفتم خب الان فکر می کنی که این قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ که پسرم می خواند واقعا با قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌی که من می خوانم بالاتر است؟ یعنی در برابر حقیقت قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ که خداوند درون آن قرار داده که می گویند اگر 3 بار بخوانی یک ختم قرآن انجام دادی که من اصلا این را نمی فهمم. پس من هم عین هر بچه ی کوچولویی که بار اوّل می خواند فقط الفاظ را بهتر تلفظ میکنم من با خودم گفتم که اگر حالا واقعا اگر یک شخصی به من مراجعه بکند به عنوان یک شخص صفر کیلومتر و بخواهد یک راهی را برود ببخشید من حتی استاد به او معرفی نمی کنم یعنی نمی گویم برو پیش استادم ، به او می گویم فقط به خدا پناه ببر یعنی در این عالم به چه می خواهی برسی ؟ می گوید می خواهم به خدا برسم می گویم چرا پیش من آمدی ؟ به همان خدا پناه ببر چون او هم سمیع و هم بصیر و هم علیم است حالا در ادامه راه ممکن است با استادم آشنا بشود حالا چه به واسطه من یا با شخص دیگری آشنا شود که به او کمک کند. میخواهم عرض کنم خدمتتان که من یک چیزهایی داریم الان 10 سال 20 سال یک تجربیاتی دارم این تجربیات برای من است مثلا ممکن است من در سن 18 سالگی به واسطه ای حالا بیماری افرادی با شما آشنا شدم اصلا جایی نرفتم به کسی بگویم ولی با خدای خودم نجوا داشتم افتادم در یک مسیری آن چیزی که شما به من گفتید ممکن است خیلی برای من خوب بوده و خیلی جاها کامل از آن استفاده نکردم مثلا شما 100 تا گفتید من 5 تا استفاده کردم ولی هیچ لزومی ندارد الان یک آدم صفر کیلومتر با من مواجه شد بهترین چیز آن چیزی باشد که برای من اتفاق افتاده است میتوانم فقط به او بگویم که به خدا پناه ببر و همیشه خودت را در این عالم کوچک بدان.
استاد: بسیار خوب است من حالا میخواهم این را بگویم شما وقتی میگویید که به خدا پناه ببر من صفر کیلومتر میگویم خب خدا را چطوری باید بشناسم .
ادامه صحبت از جمع : اگر خدا را نشناسد اصلا نیامده است.
استاد: چرا آمده منتها یک چیزی این وسط خیلی مهم است.
ادامه صحبت از جمع : منم مگر خدا را خوب میشناسم؟ حضرت رسول فرمود که : ما عَرفناکَ حَق مَعِرفَتِک.
استاد: شما برای اینکه پاکیزه و طاهر باشید حمام را به شما نشان میدهند میگویند حمام کن شستشو کن آن وقت همیشه شما بوی خوب شامپو میدهی بوی عطر می دهی و همیشه پاکیزه یعنی برای مسیر انسان ها یک چیزی را تعیین کردند گفتیم بندگی، عبودیت، کجا پیدا کنم چطوری بنده باشم؟ آن شاعر موسی و شبان میگفت: تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه سرت .آن را خوب است تا آنجا میرود خوب است ولی برای اینکه بیشتر از این برود موسی هایی باید بیایند که برای او یاد بدهند این خدایی که تو اینطور می شناسی به صورت یک بت یا به صورت یک عروسک نیست، یک موجود دیگر مثل خودت نیست که تو بخواهی برای او کاری بکنی برای همین می گویند بندگی .بله خوب است به هم کمک کنیم ولی اینکه مقایسه کنیم غلط است فلانی من خیلی ها را میشناسم اصلا نماز نمی خوانند، اما طرف می آید پیش من شاکی است من اینجوری من آن طور هستم… تنها چیزی که به او میگویم این که من برای تو به خدا التماس میکنم تو برای خودت به چه کسی التماس می کنی می گوید خب من به خدا. میگویم تو با این خدایی که به او التماس می کنی آیا هیچ وقت او را اطاعت کردی آیا هیچ وقت درمقابلش سلامی گفتی که علیک بشنوی اینها یک چیزهایی که در مسیر برای آدم ها به وجود می آید ولی واقعیت این است اگر من و شمایی که امروز تا این حد خدا را به قول خودمان اینقدر میشناسیم دینمان را میشناسیم تکالیف را میشناسیم اگر بخواهیم سر سلامت ببریم هر چه را که یاد گرفتیم درست انجام میدهیم. برای خودتان، من نگفتم برای کس دیگری برای خودتان درست انجام دهید. خدا میگوید مهربان باشید مهربانی کنید خدا میگوید زکات بدهید خب زکات بدهید خدا میگوید دست همدیگر را بگیرید، شما هم دست همدیگر را بگیرید.
صحبت از جمع: این فرمایشاتتان صحیح است منتها برای صفر کیلومتری گفتم و یک نکته ای که شما فرمودید ظرف انسانی، چون ظرف انسانی در عالم فراگیر باید باشد چیزی که من خیلی از آن پرهیز دارم به خاطر وقایعی که در دنیا می بینم و نسبت به آن سعی میکنم دقیق تر باشم، الان این اتفاق خیلی بدی که در 2 سال هست در یک قسمتی از کره زمین افتاده است و شما میبینید انسان ها به شدت آسیب می بینند و کشته میشوند و خیلی ها یتیم می شود ماهیت درونی همه اینها این چیزی که من متوجه شدم در این عالم یک قسمت بزرگ آن یک ماهیت ایدئولوژی الهی دارد یعنی آن کسی که یهود است می گوید که من میخواهم این ارض مقدس را بگیرم آنجا معبد سلیمانم را بسازم ماشیح من که هنوز ظهور نکرده ظهور کند آن کسی که مسیحی است شما ببیند قطعا سرچ کنید میتوانید پیدا کنید یک فرقه ای درست شده است در آمریکا که به آن اوانجلیس می گویند . اینها میگویند اگر جهودها بروند آنجا این معبد را بسازند مسیح ما دوباره برمیگردد اینها هم به آنها کمک میکنند یک مشت مسلمان بنده خدا هم آنجا هستند هم نظر ایدئولوژی دارند که میگویند اینجا قبله ما است اینجا سرزمین ما است که قطعا هست و یک جنگی بین سه تا گروه از ادیانی که همه ابراهیمی است همه هم قرار است موحد باشند من منظور این است میگویم الان این میرود جلوی آن دیوار ندبه از این کلاه ها هم میگذارد سرش و یک شعائری هم انجام میدهد به نیت این که خداوند را نزدیک بشود ما که مسلمانیم متاسفانه چندین فرقه خودمان در خودمان جنگ داریم همه از این مسیر عبودیت داریم عبور میکنیم اما ببخشید آن چیزی که ذات و فهم دین است من نمیگویم ما نداریم ما ان شاء ا… داریم ولی خب بالاخره ما هم باید به خودمان نگاه کنیم نداشته باشیم شاید یک جایی الکی یک چیزی را به آن متوسل میشوم و میگویم این حتما باید باشد شاید خدا رضایت نداشته باشد که من اینقدر مته به خشخشاش میگذارم به خاطر همین هست که علاوه بر عبودیت من میگویم نمیدانم این مسیر یعنی چه چیزی باید در کنارش باشد شاید این چیزی که شما برای جمع ما فرمودید کافی باشد یعنی ما با همین عبودیت برسیم ولی چون گفتید به یک آدم صفر کیلومتر میترسم این باید یک مغزی داشته باشد نمیشود که برود دیوار ندبه اش را بگوید و بگوید خدا را میپرستم او در کلیسا برود هی صلیب بکشد آخرش خدا را میپرستد ما هم که مسلمان هستیم رو به قبله خودمان نماز بخوانیم یک جاهایی همدیگر را بکشیم و بگوییم تو راست میگویی او بگوید تو راست میگویی او بگوید تو کافری ما بگوییم تو نمیفهمی همدیگر را بکشیم ما که دیگر قبول داریم خدا واحد است پس یک مغزی یک جای کار ظاهرا گم میشود .
استاد: بحث بندگی و عبودیت رابطه تو فقط با خداست رابطه با ایشان با ایشان …نیست به این توجه کن.
ادامه صحبت از جمع: موضوع این است که رابطه افراد با خدا به اینجا کشانده است.
استاد: نه افراد با خدا نیست اگر بروی در بطن همه این گروه ها بایستی و به آنها توجه کنی یک سری خودخواهی ها و برتری طلبی ها وجود دارد من بحثی را که کردم گفتم تو را میخواهم به وادی سلامت برسانم.
ادامه صحبت از جمع: من متوجه شدم یعنی شما میگویید اگر انسانها هر کدام انفرادی به وادی سلامت برسند دیگر اصلا از خدا سواستفاده انجام نمیشود .
استاد: آفرین ما تلاشمان بر این است که شما را به تنهایی، ما که میگویم، دقت کنید بعضی چیزها که بزرگ است من هیچ وقت نمی گویم من، میگویم ما. چون من زبانم است اما گوینده و تعلیم دهنده بزرگ دیگری است که آن را به شما میرسانم تمام شد من الان اصلا وارد بحث های گروهی مسلمان ها مسیحی ها یهودی ها فلانی نمی شوم.
ادامه صحبت از جمع: هر فرقه ای باشد اگر وارد آن وادی سلامت شده باشد هیچ وقت درگیری ندارد.
استاد: قرآن میگوید مسیحی یهودی صائبی یعنی ستاره پرستان حتی میگوید اگر در دین خودشان در اعتقادشان پایبند باشند و انجام بدهند بر آنها اندوه و بیمی نیست آیه قرآن است دیگر.
ادامه صحبت از جمع: با توجه به اینکه من در خدمت این کلاس هستم و این استفاده را میکنم برعکس شیشه انسانیت را خرد نمیکنم ولی این همان بزرگ بینی الارمش هست که من دارم یک جایی را اشتباه میکنم یعنی مثلا فرض کنید من یک عبودیتی میکنم و برای من یک نخوت و کبری به وجود بیاورد یک جای کارم می لنگد بعد آنجا شما باید چه کار کرد؟
استاد: آن جاست که پناه به خدا. شما در هر لحظه پناه به خدا، در هر لحظه پناه به خدا اگر لحظه ای غافل بشوی به خودت دقیقا مثل بند بازی میماند یک طناب دستت است یک طناب هم زیر پایت است لحظه غافل شوی افتادی پایین در تمام لحظات با این طناب زیر پا و این طناب دستت باید همسفر باشی این طناب ها برای ما توسل و توکل به خداست به این صورت من خیلی نمیدانم خیلی نمیشناسم آنچه را که آموختی به پیغمبرت و به من رسانده منم اطاعت میکنم سعی میکنم انجام بدهم اگر جایی نقص داشتم نقص من را اعلام کن.
ادامه صحبت از جمع: این چیزی که من متوجه شدم بنده باید وارد عبودیت شوم و با یک مراقبه دائمی حواسم باشد که نفسم به چه سمتی می رود و همیشه هم به خداوند پناه ببرم.
استاد: بطور دائم تا لحظه مرگ نمی توانی جدا بشوی.
ادامه صحبت از جمع: یعنی به آن وادی سلامت هم که وارد میشوی باید حواست باشد.
استاد: بله هر لحظه ممکن است بیرون بیفتی پس باید مراقب باشی.