منو

شنبه, 29 ارديبهشت 1403 - Sat 05 18 2024

A+ A A-

جلسه بیست و دوم سلسله جلسات معرفت

بسم الله الرحمن الرحيم


جلسه معرفت 29 سه شنبه مرداد ماه را با نام و ياد حضرت دوست آغاز مي كنيم،

جان نباشد جز خبر در آزمون هر كه را افزون خبر جانش فزون

جان ما از جان حيوان بيشتر از چه زان رو كه فزون دارد خبر

در جلسات پيش آشنا شديم كه علم انسان ساز است، خوب توجه كنيد در جلسات معرفت وقتي از علم حرف مي زنيم اين علم براي ما اون علمي نيست كه قانون ارشميدس چيست، قانون پاسكال چيه، قانون فيثاغورث چيه، اين علم علمي است كه در جهان هستي بهش ميگويند علم معنا.

آشنا شديم كه علم انسان ساز است، به عبارت بهتر علم همان خبر است،آگاهي است، خبر آگاهي است، آگاهي دانش است و دانش حيات، باز هم ميگويم اين دانش مفهومش دانشِ دو دو تا چهار تا نيست، هر مولكول آب دو هيدروژن داره و يك اكسيژن نيست، اين وراي اين صحبتهاست خيلي بالاتر از علمهاي جزيي و مادي زميني است، باز گفتيم كه نفس و مُخرج نفس از نقص به كمال هر دو از موجودات ماوراي طبيعتند، خوب دقت كنيد من هر جلسه روي اين جمله تكرار ميكنم دوباره بيانش ميكنم. بازگفتيم دفتر و آموزگار و انديشه و خواندن و نوشتن و غيره همه اينها كمك كننده اند و مقدماتي هستند براي تحصيل علم، اما علت تامّه و كمالي كه مُخرج نفس از قوه به فعل يعني از نقص به كمال يا از نداري به دارايي، موجودي وراي طبيعته .

براي همين علم، در جهان زمين، استادي است، سخن ميگه، حرف ميزنه، شما به دفترت يادداشت ميكنيد، جزوه ميكنيد،تايپ ميكنيد، پخش ميكنيد همه اينها كمك كننده اين راهند، اما اصل اون مُخرجي است كه نفس را از نقص به سوي كمال مي بره، نه اون پير مطرحه، خوب دقت كنيد اونهايي كه هي دنبال يك پير ميگردند فلان ديار فلان روستا بكوب مي روند دنبالش كه ازش چيزي بياموزند، اينها همشون وسيله كمك كننده اي اند، اما اصل مهم اون مُخرجي است، اون خروج دهنده ايست كه نفس را از نداري به سوي دارايي ميبره، از نقص به سوي كمال مي بره، كه اين مخرج خودش حيّ است، حيات بخش است، دانش دهنده است، وقتي حيّ است و حيات بخش پس بايد قدرت بزرگي داشته باشه تا مستولي بشه و چيره باشه بر نفس، از جهتي چون نفس ناطقه خودش به سوي يك تكامل ميره و مُخرج خودش متكامله، نفس به سوي اين مخرج هميشه در حال حركته پس اين مخرج معشوق و محبوب اين نفس واقع ميشه، نفس كه دوستدار دانشه، معناش اينه كه دوستدار اين مربّي و معلم حقيقي خودش هم هست، حالا اين مخرج را هر اسمي مي خواهيد روش بذاريد، بذاريد، هر نامي مي خواهيد براش بذاريد، بذاريد، در مورد نام ما هيچ گونه دعوايي نداريم.

يك آقايي از آشناهاي ما منكر بود، كاملا هم منكر بود از يك خانواده دو آتيشه مذهبي، دو آتيشه مي گم ها، اما خودش كاملا منكر بود، فاصله ديدار ما يك چيزي حول و حوش شايد ده، دوازده، سيزده سال شد بعد از دوازده سيزده سال مدتي قبل كه رفته بوديم منزلشون خيلي زيبا صحبت ميكرد نام خدا نمي برد مي گفت اوني كه يك اسمي داره، هر مجموعه اي يك گرداننده اي داره اوني كه يك اسمي داره، گفتيم بابا باشه ما با تو هم مراميم، هم كلاميم، ماهم همون را ميگوئم تو اينجوري ميگي ما اون جوري ميگيم، عيب نداره بيا تو گود، همه ما يك جور صداش مي كنيم حالا هر اسمي دوست داري بذار روش.

تو يكي از جلسات خيلي قبل سه شنبه ها يكي از دوستان هميشه از من ذكر هفته مي خواست من يك دفعه همين طور كه داشتم صحبت مي كردم گفتم كه اين هفته بگوئيد "يا بدّوح"، همه پرسيدند يعني چه گفتم نمي دونم، واقعا هم نمي دونم، ولي من مي گويم بگوئيد "يا بدّوح"، بعد با يك بزرگواري صحبت مي كردم گفتم كه آره اينطوري شد، خانمي گفت ذكر بده من هم يك دفعه گفتم "يا بدّوح"، گفت تو اين را از كجا مي دانستي؟ گفتم يعني چي ؟ گفت اين يك كلمه كاملا عِبريه و قديمي از اسما بسيار بسيار بزرگ خداونده، يك موكل خيلي قوي هم داره، گفتم به خدا من نمي دونستم، ولي دل من صداش ميكنه، دل من آخه اسم نمي خواهد كه فقط صداش ميكنه باهاش حرف ميزنه حال مي خواهي هر اسمي تو روش بذار تو بهش ميگي "بدّوح" خوب بگو "بدّوح" تو ميگي" الله" خوب بگو "الله" ولي مهم اينه كه دل من هموني را مي خواهد كه دل تو هم همون را مي خواهد اين خيلي مهم خدا كنه اين جوري باشه.

خلاصه در جلسات پيش گفتيم نفس ناطقه تجرد داره دليلش هم اين بود كه ديديم كه نفس ناطقه در خواب يا خوابهاي مغناطيس از اين بدن طبيعي بي نيازه؛ پس مجرده و با بدن مثالي هركاري كه دلش مي خواهد انجام ميده با كل قوا در حركته، نفس هم استفاده كننده بدن جسمانيه و هم استفاده كننده بدن مثالي، حالا اين بدن مثالي تعريفش خيلي قشنگه بذار وقتش برسه ميگم.

ميگه تن براي روح مثل يك لباسه، مثلا دست ما آستين دست روحه، يك ذره بهش فكر كنيد چي گفتم، دست ما آستين دست روحه، پاي ما لباس پاي روحه، اگه به اين مثال خوب توجه كنيد مي بينيد كه از ظاهر داريم ميريم باطن، تازه از باطن مي خواهيم برويم به باطنِ باطن، از ظاهر مي خواهيم برويم باطن از باطن مي خواهيم به باطنِ باطن برويم، سخته ؟ ولي نه جا مي افته صبر كنيد، شيخ اشراق سهروردي ميگه من نمي گويم:

ني تو گويي هم به گوش خويشتن ني من و ني غير من اي هم تو من

همچون آن وقتي كه خواب اندر روي تو ز پيش خود به پيش خود شوي

اصلا وقتي من اين را مي خوندم من بارها اين شعر را خوندم سالهاست خوندم ولي ديشب كه مي خوندم انقلابي بود اصلا يك هنگامه اي در درون من پيدا شد.

همچون آن وقتي كه خواب اندر روي تو ز پيش خود به پيش خود شوي

اصلا اين دو تا "خود" ها آدم را ميكشد خوب بهش فكر كنيد،كشفش كنيد.

بشنوي از خويش و پنداري فلان با تو اندر خواب گفتست آن نهان

نديديد ميگه خواب بودم خواب مي ديدم انگار يكي به من مي گفت، ميگي كي؟ ميگه نمي دونم، آخه يكي خيلي به من هم گفته براي همين من را ديونه كرد، خيلي از مواقع اين يكي تو خواب به من توضيح داده كه ايني كه تو مي بيني اين نيست اين جوري بايد باشه فلان چيز بايد اون شكلي باشه و من غافل هميشه فكر مي كردم اين يكي كيه، اين يكي منم، عجب اين قدرت داره، قدرت را از كجا كسبش ميكنه و چه قدر زود ذليلش ميكنه، خدا ما رو ببخشه.

تو يكي تو نيستي اي خوش رفيق بلكه گردوني و درياي عميق

آن تويي زِفت[1] است كان نهصد تو است قُلزُم[2] است و غرقه گاه صد تو است

ايني كه بيرونه اون زفته اون نهصد تاييه تويي.

تو اين دو بيت اخير اشاره است كه شيخ اشراق سهروردي ميگه كه تو يكي تو نيستي، تو يكي نيستي، بلكه تو جهاني به حساب مي آيي، تو يك درياي ژرف و عميقي، "توييِ" تو پر و مالاله كجا فروختيش؟" تويي اي" كه بهت داده بود، ازت قول گرفت باهاش آمدي پر بوده كجا فروختي؟ كجا جا گذاشتي؟"توييِ" تو پر و مالاماله، تو در "تويي" كه اين تو ها اشاره به طبقات عوالم نهفته در توست. حالا دنبال مشرقها ميرويم و مغربها، ايني كه اينجا نشسته اوني كه اونجا نشسته، اوني كه اونجا نشسته، هر كدومش يك كره زمينه، توش، از اين دايره ها كه هر دايره اش يك مشرق داره يك مغرب، هر نقطه اش يك مشرق داره يك مغرب، همش مال تو است، تو وارث اين مشرق و مغربهايي اما كيسه ات كوش؟ كيسه ات را كجا گذاشتي؟

ميگه عدد نهصد مقصود فقط نهصد تا نيست بلكه اشاره به كثرته به زياديه ميگه اين توييِ تو در درياي خروشانيه كه صد تا مثل تو توش غرقه، اين تويي من صد تا مثل من هم توش غرقه، من با يكيش نتونستم كنار بيام با يكيش نتونستم بفهمش نود و نه تاي بقيه چي؟

( اينها خيلي بلنده مي دونم خيلي سخته ولي باور كنيد عادت ميكنيد به خدا بعد از يك مدتي بهتون روان ميشه حيفم ميآد كه بهتون نگم من ساده تر از اين و كمتر از اين مي تونم بگم ولي باورتون نميشه كه هر جمله اش را بيست بار خوندم و نوشتم و بهش فكر كردم تا هضم كردم خودم هضمش كردم شما هم مي تونيد هضم كنيد خيالتون جمع باشه.)

بدن انساني رو كه در خواب مي بينيم مادي و طبيعي نيست بلكه بدن مثالي و برزخيه حقيقتي مستعمِل اين بدنهاست اين بدن جسمي شما و اون بدن مثالي كه توي خواب ورجه وُرجه مي كنه و شلوغ ميكنه اينجا ميره اونجا ميره يك حقيقتي با اين بدنها درگيره و مشغوله و صور واقعيه انسان همين حقيقته كه مي تونه با بدنهاي ديگري غير از اين دو بدن هم بپره، كه حالا ما دو تاش رو مي شناسيم، بدنهايي كه همه در طول همديگرند و به ظاهر همه پديد اومدند از اون حقيقت، يعني نفس، پس همه اين بدنها قائم به حقيقتند، يعني با حقيقتند كه حركت مي كنند، بدون اين حقيقت وجودي نداشتند، در واقع صورت انساني همون حقيقته.

عجب بزرگيم من و شما، عجب بزرگيم من و شما، حالا من مي فهمم چرا منصور حلّاج گفت " انا الحق"،

حلاج چي ديده بود ميگفت " انا الحق"،منتها كاسه اش اون چيزي كه ريختند توش ....يادتونه روز عيد چي گفتم يادتون هست گفتم به فرعون زيادتر از كاسه اش و قواش دادند دعوي خدايي كرد به مجنون بيشتر از ظرفيتش دادند عاشق شد به ليلي افتاد تو كوه و دشت به منصور حلاج بيشتر از كاسه اش دادند بيشتر از كاسه اش حقيقت را نشونش دادند ديونه شد گفت " انا الحق"، ديونه نه ها اون ديونه حق گفت " انا الحق"، در واقع منصور به اين جا رسيده بود كه منصوري وجود نداشت هرچه بود فقط حق بود گفت" انا الحق"، خيلي سنگينه فهمش تا حسش نكني نمي توني دركش كني.

خب دردروس گذشته اشاره كرديم كه شيئيت شي به صورتش است نه به ماده اش گفتيم كه روح بدون بدن خودش به تنهايي كار و بار زياد داره اگه ولش كنند، اين بدنها مثل آستين روپوشه، روپوش بازو و بازو روپوش بازوي مثالي برزخي خلاصه اين بازوي برزخي خودش روپوش يك بازوي ديگه است منتها هر مرتبه از وجود حكمي داره، تفاوتش به نقص و كمال شي است .

برمي گرديم به كلمه صورت، كلمه صورت به معاني مختلفي اومده اينها را بررسي ميكنم كلمه صورت گاه اتلاق ميشه به حقيقت نوعيه انواع موجودات، مثلا وقتي ميگوئيم صورت آب، صورت خاك، يعني اين چيزي كه بر اون بالفعل آب يا خاك صادقه، صورت خاك، گاهي كلمه صورت به معني هيئت و شكل اشياست مثلا مي گوئيم اين كاغذ به صورت مثلثه، اين چوب به صورت مربعه، اين نقره به شكل يك جامِ، معلوم ميشه كه صورت به معني دوم يعني شكل و قواعد هندسي است كه بر اشيا عارض ميشه خوب دقت كنيد يكي صورت به اون معنا كه صورت آبه يك صورت به اين معنا كه اين كاغذ شكل مثلثه اين چوب شكل مربعه ی ، اين جام از نقره است حقيقت شي كه همون جوهر اونه تو اين حال تغيير و تبديل پيدا نمي كنه مثلا نقره را از شكل جام به شكل ديگري از ظرف در بياوري جام بوده بكنيم كاسه باز هم نقره است تغيير نمي كنه جز اينكه نقش و شكل ديگري به اون عارض ميشه اما صورت به معني اول كه همون حقيقت و جوهر بالفعل چيزيه اگه بخواهد به صورت ديگري تغيير كنه تو صورت دوم ديديم جام نقره اي بود كرديمش كاسه نقره اي شكلش عوض شد صورتش عوض شد ولي ماهيتش تغيير نكرد اما اونجا كه آبه يا خاكه اگر بخواهد كه صورتي به صورت ديگه تبديل بشه بايد صورت اوليه كاملا زايل بشه يعني اگر هواست آب بشه ديگه هوايي نيست يا اگر آبه هوا بشه ديگه آبي نيست اين زوال يا ناپديد شدن، از بين رفتن، هوا بود هوا از بين رفت شكل جديد شد آب يك زوالي اتفاق افتاد و يك ثبوتي اين در اصطلاح فلاسفه كَوْن و فَساد بهش ميگويند، اوني كه از بين ميره اون صورتي كه از بين ميره فساد پذيرفته و اوني كه حالا به وجود آمده كَوْن بهش مي گويند ،كَوْن و فَساد، به همين دليل جهان طبيعت را دارِ كَوْن و فَساد مي گويند، تو اين جهان همواره و پيوسته صورتهايي زايل مي شوند صورتهاي جديدي به وجود مي آيند، خوب دقت كنيد صورتهايي زايل مي شوند صورتهاي جديدي به وجود مي آيند اگه جسمي داراي شكل و نقشي باشه با داشتن اون شكل و نقش نمي تونه شكل ديگري از همون جنس را پذيرا بشه يعني چي، يك نقش ديگه نمي شه روش پياده كرد، اسكناسهامون را نگاه كنيد، رو اسكناسهامون يك مهري خوره، يك نقشي خورده با وجود اون نقش رو اسكناس ها امكان نداره نقش ديگري بر اونها بكوبيم اگر بكوبيم به طور حتم صورت پيشين بايد خلع بشه وگرنه درهم و برهم ميشه مثلا پولهاي فلزي حالا كه ديگه انگار يواش يواش داره از رده خارج ميشه من نمي دونم من زياد كاري ندارم با حساب و كتاب، از بانكي هامون بايد بپرسيم كه آيا ديگه پنج توماني ده توماني داريم؟

- بيست و پنج توماني وپنجاه توماني، قرار صد توماني بزنند !!

رو اين ده توماني و بيست و پنج تومانيها مون مهري كه خورده اين الان وجود داره اگر قرار باشه مهر ديگري بخوره با وجود اون نقش، نقش دوم امكان پذير نيست، چون نقوش درهم برهم ميشه ديگه گويا نيست نه شكل گوياست و نه خوانا ميشه پس اگر صورت نوعيه اي بخواهد به صورت نوعيه ديگري در بيايد بايد صورت نخستين به كلي زايل شود، حواسها با منه من راجع به اسكناس حرف نمي زنم ها، راجع به پول هم حرف نمي زنم اگر صورت نوعيه اي الان هست قراره خوب نيست و زايل بشه بايد زايل بشه تا صورت دوم ظاهر بشه .

مي گن فلاني هر چي پيرتر ميشه قشنگتر ميشه، مگه آدم پير قشنگ هم ميشه؟ نه والله، كي ميگه قشنگ ميشه آخه، پر از چين و چروكه هيج جاش صاف نيست دندونهاش هم ميريزه چشمهاش هم خوب نمي بينه پلكهاش متورم ميشه، هزار و يك عيب ديگه هم پيدا ميكنه، اما نه بعضي ها قشنگتر ميشوند اينها اون صورت اولي زايل داره ميشه صورت دوميه داره جاش رو ميگيره.

خوب با اين تعريفهايي كه روي اين صورتها كرديم بگوئيد اون حقيقتي كه به نام روان، جان، عقل، نفس ناطقه روح و قلب و از اين قبيل اسما بهش گذاشتيم در مورد اينها چطور حكم كنيم آيا قلب در آنِ واحد دو تا نقش مي تونه داشته باشه؟در آنِ واحد هزاران صور گوناگون از حقايق مادي و معنوي يكي پس از ديگري درانسان نقش مي بنده به انسان وارد ميشه، هم اصناف معقولات بسياره هم انواع محسوسات، يعني اون چيزهايي كه عقل تعقل ميكنه و علم ملكوتي باهاش برخورد داره و هم اون چيزهايي كه در جهان مادي حس مي كنيم، اينها در آنِ واحد بسيار زيادند و در انسان رسم مي شوند بدون اينكه صورت نخستينش زايل بشه يا صورت ها درهم و برهم و آميخته بشه، درسته يا اينكه خود اون گيرنده و پذيرنده كه نفس ناطقه است تباه بشه، پس اين حقيقتي كه به نام روان يا روح هستش وراي جسم و جسمانيه يعني اون قوانين صورت كه ما در عالم ماده بيان كرديم در عالم اين روان گنجايشي نداره يا به عبارتي احكام جسم بر اون جاري نيست.

در زبان دانشمندان بزرگ و حكماي بنام عالم ماوراي طبيعت را به عالم غيب مي نامند و هر چه را كه در محسوسات ماست و مشهودات ماست عالم محسوس يا به عبارت ديگه عالم شهادت مي نامند، غيب در مقابل شهادت، مجموع دارِ هستي را به اين دو كلمه نام مي گذارند عالم غيب و عالم شهادت، پس تا اين جا نتيجه ميگيرم كه گوهر نفس ناطقه و مخرج اون از نقص به كمال هر دو از عالم غيبند در اين شكي نيست در حقيقت راهي به سوي غيب يافتيم، اينهايي كه داريم مي گوئيم همه براي اين است كه شما در مقابل ماديون قرار ميگيري استدلال كنيد كه عالم ماده اينچنين است اگر نقشي بست نقش دوم ،حتما بايد اون زايل بشه ولي هر دم و هر ثانيه بر شما نقوش بسياري وارد ميشه از علوم مختلف بدون اينكه اينها هم ديگر را ضايع كنند تباه بشوند نفس ناطقه خودش از بين بره به قول خودمون بِپُكه، داغون بشه و الي آخر پايان بخش جلسه امروز را سخنان بابا افضل كاشي قرار مي دهم بابا افضل كاشي مي فرمايد:" نفس ناطقه از عالم غيب است دليل بر آنكه نفس ناطقه جز تن است....."

استدلال ميكنه، همه ی علما اولين و مهمترين قدمشون را بر اين مي گذارند كه اثبات كنند انسان موجودي است داراي دو بعد يك بعد جسماني و خاكي زوال پذير و يك بعد روحاني كه اين بعد روحاني از عالم جسم جداست بر خلاف ماديون كه اثبات ميكنند اون بخش به اصطلاح روحاني هم جزو اين بخش ماده است و با از بين رفتن اين بخش مادي اون بخش روحاني هم از بين ميره همه علما مي گويند اول اين را اثبات كنيد و بپذيريد ساده نگيريد بگوئيد:" من كه قبول دارم پس اينهمه حرف براي چي؟ "،اين قبول دارم از اون قبول دارمها نيست اين قبول دارم از اون قبول دارم هايي است كه تا روز محشر بايد پاش بايستي نمي توني از زير كارش در بري پس دقت كنيد.

بابا افضل كاشي ميگه: "نفس ناطقه از عالم غيبه دليل بر اين كه نفس ناطقه جز تنه خارج از عالم تنه هر چه جسم و جسماني بُوَد جز يك نقش نپذيرد از آنكه چو نقشي پذيرفتي به آن نقش ديگر آميختي و هر دو باطل گشتي...."

سكه بيست و پنج توماني روش ميزنند پنجاه توماني ديگه نه بيست و پنج تومانيست نه پنجاه توماني يكي را مي پذيره دو تا را با هم نمي توننه بپذيره هر چي كه از عالم ماده است اين جوريه اين جسمهاي من و شما يكي رو مرد انتخاب كرده يكي را زن نمي تونيم اين دو تا را به هم قاطي كنيم ، جدا از روح هاشون ها روح بحث ديگه است.

" .... هر چه جسم و جسماني بُوَد جز يك نقش نپذيرد؛ از آنكه چو نقشي پذيرفتي به آن نقش ديگر آميختي و هر دو باطل گشتي و لوح روح هزار نقش پذيرد و آميخته نشود مثل آنكه صورت آسمانها و ستارگان و ساير چيزها در خاطر حاضر باشد هم چنين احوال مردمان و صفات حيوانات در ضمير ظاهر باشد و همه ی آن نقش ها صافي باشد"

اگر از ستاره ها نقشي در ضميرتون هست، اگر نقش حيواني هم آمد اينها به همه قاطي نمي شوند همه آنها هم صاف و پاكيزه جدا از هم مي مانند پس معلوم شد كه نفس موجودي است جز بدن و از عالم غيب است .

اين آخرين كلام امروز ما بهش فكر بكنيد ساده نگيريد نگوئيد با خودتان كه همه اينها را مي دانستم من اينها را كه قبول داشتم بله قبول داشتي ولي تا پاي امتحان براتون نيامده بود دو تا مادي گرا را مي گذاشتند كنارتون پاسخگويي به اونها عاجز بوديد حالا بايد اين دلايل را بچينيد كنار هم كه ديگه از اين به بعد در مقابل مادي گراها قرار گرفتيد پاسخ منطقي و كوبنده اي در مقابلشون ان شا ا... داشته باشيد.

ان شا.. خداوند توفيق بده قبل از اينكه پامون را از اين دنياي خاكي بركشيم و جسممون را به عالم خاك بسپاريم اون "تويي" را ببينيم اون "تويي" ديدن داره ها شايد خدا روزيمون كرده اينها را امروز بشنويم حالا بشنويم كه تو ماه رمضان " تويي" هامون را كشف كنيم بيائيم ماه رمضان دنبال اون"تو" ها بگرديم اونهايي كه گفت : در غرقه گاه صد همچون تو هست توجه بكنيم ماه رمضان امسال را ان شا ا... از دست ندهيم يا علي مدد همه شما را به خداي بزرگ مي سپارم با نثار صلواتي براي شادي و فرج آقا امام زمان كلاس معرفتمون را امروز مي بنديم.



[1] -چيزي فشرده كه روي زخم براي نگاه داشتن آن قرار مي دادند

[2] -درياي عميق و خروشان

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید