منو

جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri 04 26 2024

A+ A A-

ساده زندگی کن

بسم الله الرحمن الرحیم

قبل از شروع مبحث اصلی یک دو بیتی زیبا برایتان می خوانم :

ای صبا گر بگذری در کوی او نزد او ما را جز این پیغام نیست 

کی دل آرامی که جان ما تویی بی تو ما را یک نفس آرام نیست
یک نفس بدون امام زمان آرام نیست.مومنین جهان ، شیعیان مرتضی علی یادتان باشد.ببینید چه کیفی می کنید از این به بعد اگر عادت کنید نفسی را بدون یادش نگذرانید.می گوید چگونه این طوری بشوم؟یک خط می گویم کسی که می خواهد به این نقطه برسد باید بیدار شود بیداری برابر است با درک هیچ بودن خود.ما از بس که یک چیزی هستیم از همه ی نفس ها غافل هستیم بیداری برابر است با درک هیچ بودن خود.ببینید که خودتان هیچی نیستید.یک عصری رسیدیم و در آن قرار داریم که متاسفانه همه ی ما دچارد درد وبدبختی هستیم بیماریم بدبختیم بی پولیم گرفتاریم دعوا داریم با همه چیز. گرفتاریم وقتی که درد وبدبختی خشم و..... به سراغ شما می آید دارد به شما اعلام می کند دارد با شما حرف می زند حرف هایش را بشنو به شما می گوید وقتش است به درون خود نگاه کنی نه به دور و بر خود.وقتی مریض می شوید شما هستی که مریض شدی کی دارو لازم دارد؟شما. نه کس دیگری وقتی گرسنه هستی کی به غذا احتیاج دارد ؟شما نه کس دیگری تنها کسی که نیاز به تعمیر شدن دارد خود شما هستی گوش کنید جنگ نکنید با عالم. عالم ککش نمی گزد همه سردمداران خون خوار آمدند و رفتند دوره ی انها طی شده و رفتند فکر خودت باشد آن کسی که نیاز به تعمیر شدن دارد شما هستید اما افسوس درک حقیقتی به این سادگی برای مردم یک طول عمر کامل می خواهد یک عمر طول می کشد تا بفهمند همه ی آنچه که بر شما اتفاق می افتد در دور و بر شما نیست کجاست؟ در خودت است . برو و نگاهش کن .
و اما بعد.....
می گوید ساده زندگی کن . خب من هم ساده زندگی می کنم . می رویم پیک نیک دستمان هم کثیف شد می گوییم جنگل است عیبی ندارد .. گفتیم ساده زندگی کن اما ساده از دنیایی که فقط یکبار تجربه اش می کنی ساده نگذر . راحت عبور نکن . حتماً تجربه اش کن . گاهی فقط برای خودت زندگی کن . یک تجربه ی خیلی جالب . به این که نگاه می کردم یادم آمد . گفتگو می کردیم و گفتیم آدم هایی که می خواهند به اصطلاح شنونده ی خوبی باشند برای خدا باید ایمان داشته باشند و مومنین را باور کنند . من جدیداً به هر گیاهی که نگاه می کنم در هر ابعادی چه کوچک چه بزرگ و چه خیلی بزرگ یعنی آنقدر که سرم را می توانم بالا بگیرم . با پوست و گوشتم لمس می کنم . خیلی برگشتم عقب . خب من الان در این سن و سال حس می کنم . پس باید قبلاً حس می کردم . چقدر از دست دادم . رفتم و دیدم بچه که بودم بازهم حس می کردم . معنی اش را نمی دانستم . وقتی با گل های لاله عباسی بازی می کردم با گل های میمون بازی می کردم و دستم را به آن می زدم به به چه حسی . هنوز هم همان حس را دارم . پس این وسط چی گم شد ؟ چرا گم شد یک قسمتی از عمر من . یک تکه از عمر من نیست شد . من آنجور می فهمیدم و حس می کردم . اگر آن را می داشتم و ادامه می دادم الان چی می فهمیدم . چرا یک دفعه نفهمیدم ؟ چه اتفاقی افتاد که یک دفعه نفهمیدم ؟ پس چرا حالا می فهمم . حالا چه اتفاقی افتاده که الان می فهمم ؟
ساده زندگی کن . اما ساده از دنیایی که فقط یکبار تجربه اش می کنی نگذر . گاهی فقط برای خودت زندگی کن . کدام شما فقط برای خودتان زندگی می کنید ؟ هیچ کدام . چرا ؟ تو حق زندگی نداری ؟ زندگی مال تو نیست ؟ برای خودتان زندگی کردن خرج ندارد . ریختن یک استکان چای گرم . حوش عطر و تازه . بوی تازگی اش بلند شود . یک چای تازه . بریزی برای خودت و بنشینی پشت پنجره کنار گلدانت . یک جای راحت . یک جای راحت به خودت بدهی . ده دقیقه یا یک ربع یا نیم ساعت مال خودت باشد . زندگی مال شما است . اصلاً از دنیا شما چه می خواهید ؟ اصلاً دنیا قرار بود چه چیزی به شما بدهد بجنبید . قشنگی هایش می رود . حیف است . از شمال می آمدم و درخت ها فوق العاده بود . یعنی یک چیزی می گویم و یک چیزی می شنوید . چقدر پیری قشنگ بود . پیری درخت ها بود . بعد گفتم اگر پیری من هم این طور باشد چقدر من زیبا هستم . چقدر لذت بخش است . همسرم گفتند برویم و زودتر برگردیم . بچه ها را بگوئیم که بیایند . این قشنگی ها همه از بین می رود . گفتم این قشنگی ها می رود یک قشنگی دیگر به جایش می نشیند . مگر نه ؟ همین طور است ؟ دمادم طبیعت به شما می دهد . شما چقدر جذب می کنید ؟ کسب می کنید ؟ خیلی بد است . خیلی خائن هستیم . خیانت کار هستیم به این طبیعت بیچاره .
سوال: اگر بشود این جمله ی آخرتان را یک خورده بیشتر باز کنید که ما ساده زندگی کنیم . ولی به سادگی از تجربه ی زندگی رد نشویم .
استاد : در همین مثالی که زدم . گفتم برای خودت زمان بگذار . فقط برای خودت زندگی کن . تو می توانی آن لحظه ای که می خواهی برای خودت زندگی کنی انتظار داشته باشی وقتی برای خودت هستی یک کیک از بهترین شیرینی فروشی شهر برایت بیاید . یک گالن قهوه از فلان جا بیاید. یک خدمتکار کمرباریک هم در خدمت تو . یک چوب سیگار هم که یک سیگار قشنگ هم نوکش باشد دودش بدهی . خب این که نشد ساده زندگی کردن . آن زن روستایی به اصطلاح خودمان که ما می گوییم بهار خواب ایوان جلوی اتاقش با آن نرده های چوبی اش تکیه می دهد به آن بالشتی که از خورده کامواها درست کرده و سفت است . ولی یک ملحفه خوشگل روی آن است. تکیه می دهد. پاهایش را دراز می کند . می گوید آخیش . یک استکان چای می خورد.این یعنی ساده زندگی کن .
ادامه صحبت : در طول روز حتماً این فرصت را اگر حضور داشته باشم به خودم می دهم . انگار تمام آن انرژی های از دست رفته دوباره به انسان بر می گردد .
استاد : تو یک جمله ای را گفتی که آن بد بود . گفتی حضور داشته باشم این فرصت را به خودم می دهم . این همان چیزی است که من می خواهم به تو بگویم که اصلاً معنی ندارد . این باید جزو زندگی ات باشد . وقتی شد جزو زندگی ات یعنی دیگر تو ساده از زندگی ات و تجربه کردنش نگذشتی . لازم نیست که تو خودت را مجبور کنی . در همان لحظه ها زندگی کن و به لحظه ی دیگر برو . فکر کن مثلاً تو کارگر یک کارخانه هستی . یک ریلی جلوی تو است و میوه های ریز و درشت جلوی تو ریخته شده است و می آید . تو و یک عده ی دیگر ایستاده اید و ریز و درشت را از هم جدا می کنید . مفهومش این است که هیچ ریزی از دستت در نرود . اگر یک لحظه غافل شدی و دو تا ریز رفت باختی . چون آن دوتا ریز می رود و محصول کارت را خراب می کند یا اگر دو تا میوه خراب از دستت در برود آن ها را هم خراب می کنی . این است . ازش ساده نگذر . دانه دانه اش را بخور . مال تو است . بخور . چرا نمی خوری . چرا همه ی ما آماده تف کردن هستیم . همه ی ما تف می کنیم. می گوید اگر این را تف نکنم بعدی را نمی توانم بخورم . تو این را که تف کردی بعدی هم از دستت رفته است . در فاصله ی تف کردن تو زمان که برد این هم رفت . تو نتوانستی بخوریش . اما اگر این را در دهانت نگه داشتی و جویدی آن یکی هم رویش می افتد و دوتایی مخلوط می شوند و چه مزه ی خوبی می دهد . این است . ساده زندگی کن . ولی ساده و آسان از رویش عبور نکن .
صحبت از جمع : این مشکلات خیلی زیاد نمی گذارد که ادم به خودش فکر کند و به خودش برسد .
استاد : راست می گویی . ولی من هم دقیقاً روی سخنم با کسانی بود که مشکلات زیاد دارند .آدمهای بی مشکلات که زندگی نمی کنند اصلاً . شما فکر می کنی که آدم اگر مشکل نداشته باشد پس زندگی می کند . آدم بی مشکل یعنی مرده . مرده ها در قبرستان اصلاً مشکل ندارند . مگر می شود زندگی بدون مشکل . می شود ؟ من گاهی اوقات در زندگی ام تجربیاتی را می کنم که در آن لحظه فکر می کنم خدایا کاش مرده بودم. بعد لحظه ی بعد می گویم غلط کردم آن یکی سخت بود و این یکی خوشمزه بود . غلط کردم . می خواهم این را هم بچشم .
ادامه صحبت : حالا جالب اینجا است که ما اصلاً خوشمزه اش را هم نداریم .
استاد : خب به خاطر اینکه عین همانی بود که الان به دوستمان گفتم . تو آنقدر هول می زنی که این یکی را تف کنی آن یکی خوشمزه رد می شود و تو اصلاً آن را نمی بینی . زندگی اصلاً جای بدون مشکل نیست . و قشنگی آن هم به همین است . چون به طور دائم تو را به چالش می کشاند . می برد بالا می آورد پائین . می برد بالا می اورد پائین . نماز خواندنت را توجه کن . خب اگر ما هم می توانستیم مثل هندوها یا مثل بودائی ها بنشنیم و پاهایمان را چفت هم کنیم بعد بنشینیم صاف و تکان نخوریم خوب تر بود. چقدر بروم بالا و بیایم پائین . ولی ببین یک نماز می خوانی با خدا حرف می زنی چقدر بالا و پائین می روی . دارد به تو نشان می دهد در لحظاتی که با من حرف می زنی دنیا کارش را می کند و تو باید کارت را بکنی .
صحبت از جمع : من قبلاً خیلی به مشکلات فکر می کردم همیشه به گذشته فکر می کردم . حتی موقع راه رفتن . ولی الان یکسالی هست که گفتم تو هر کاری هم بکنی مشکلات هست . پس برای خودت زندگی کن . اگر یک گلی را دوست داری برای خودت پرورشش بده . ناز و نوازشش کن و ببین که چقدر لذت دارد . حتی در طبیعت می روم تقریباً 2 ماه پیش بود که رفته بودیم برغان خیلی قشنگ بود . حتی یک درختی که در میدان بود از همان خزه هایی که شما گفته بودید که رفته بودید سفر چسبیده بود به درخت پر بود و خیلی قشنگ بود . من همانجا احساس کردم که شما کنار من دارید این را توضیح می دهید . حضور شما را من آنجا احساس کردم .
استاد : می دانی آن پنجاه هزار سالی که خدا در قرآن می گوید و می گوید روزی به درازای پنجاه هزار سال یعنی چی ؟ یعنی همین . من در خانه ام زندگی می کنم روزم را می گذارنم . همان یک روزی که درخانه دارم زندگی می کنم و برای عمر من یک روز است آن یک روز را پیش تو هم بودم . چرا پیش تو بودم ؟ برای اینکه یک چیزهایی گفتم که عملاً به شما جذب شدم . و شما جذب من شدی . و من همان روز واحد را با تو هم زندگی کردم . همان موقع که مثلاً دوستمان می گوید رفته بودم فلان جا و اونجا تو با من بودی . یکی دیگر می گوید مشهد بودم و تو آنجا با من بودی . آن یکی می گوید کربلا بودم و .... . بعد می بینی من یک روز عمر کردم از عمرم یک روز گذشته ولی اگر بشماری پنجاه روز گذشته است . سی روز گذشته . یعنی سی روز گذشته در یک روز . دوست من یاد گرفتی که زیبایی ها را ببینی . تا حالا نمی دیدی . حالا یاد گرفتی زیبایی ها را ببینی . مشکلات همان ها هستند ولی یاد گرفتی چه کار کنی .
صحبت از جمع :اگر انسان بخواهد برای خودش زندگی کند بعدا برایش روتین می شود . مثلاً مثل اینکه ورزش کند دیگر هر روز باید ورزش کند، من این و قبول دارم که آدم تا خودش شارژ نباشد نمی تواند اطرافیانش را شارژ کند، ولی به خود رسیدن این اشکال را برای من داشت که زمان کم می آورم.
استاد: گاهی اوقات این توهم را هم به وجود می آورد که وقتی ما میگوییم به خودتان برسید مفهومش این است که بقیه حذف. این قصه نیست ، بخود رسیدن آرام آرام باز طبقه بندی می شود .در دنیا همه چیز طبقه بندی است، ببین آسمان ها را که خدا می گوید هفت طبقه آسمان ،طبقه بندی دارد، اولش اینطوری شروع میشود یاد میگیرید که به خودت برسی ،آرام آرام این رسیدن را حل میکنی در با دیگران بودن، آنهایی که پدر و مادر تو خونه دارند و به خصوص اگه ناتوانی هایی هم داشته باشند گرفتاری هایی هم داشته باشند، سختی های زیادی دارند ،چرا ؟یک کلنجاری اینجا به وجود می آید تو دلت می خواهد آزاد باشی دلت می خواهد که هزارتا کار انجام بدهی،از این طرف این دلت یک چیز دیگر هم می خواهد می گوید هر چیز که تو داری آنها هم داشته باشند به آنها هم بده و اینها کاملا باهم تضاد دارند،اینجا است که تو باید زرنگ باشی اینها را یک ذره تعدیل کنی در هم دیگر ادغام کنی.خیلی از مواقع بودن در دیگران ، این دیگران حالا می خواهد از اقوام درجه یک شما باشد یا یک آدم غریبه خیابان باشد ولی همه این بودن ها ،می تواند یعنی به خود رسیدن، چون تو نیاز داری از جنس خدایی، چون از جنس خدایی نیاز داری که خدایی کنی، خدا چکار می کند؟ به مردم رسیدگی می کند به مردم محبت میکند به مخلوقاتش هر آنچه که فکر می کند دوست می دارد و به صلاحشان است را می دهد تو هم نیاز داری که آن جوری باشی، گاهی اوقات به خود رسیدن در این هم خلاصه می شود.
ادامه صحبت از جمع : ولی آدم یک زمانی را از دست می دهد.
استاد: بله هیچ اشکالی ندارد. من خیلی از مواقع سفر باشیم به خصوص و مادرم در ماشین من باشد یک ریز با من گفت و گو می کند ،حق هم دارد چون توی خانه من را گیر نمی آورد چون اکثرا کار دارم، من سفر را که شروع می کنیم به خصوص اگر باماشین است اکثرا سکوت می کنم و در حال ذکر هستم ذکرهای مختلف می کنم چون ذکر که می کنم و طبیعت را نگاه می کنم خیلی لذت می برم، ماشین که می رود من منظره ها را نگاه می کنم حالا تصورکن تو ذکر میکنی یکی هم مدام برای تو گفت و گو از چیزهای غیره می کند ببین چه اتفاقی می افتد ،ولی آن را هم در این ماجرا حل کردم.
صحبت از جمع: یک نکته ای به ذهنم رسید در مورد فرمایش دوستمان وادامه فرمایشات شما،به نظرم رسید نهایتا یک جمع بندی خواهم کرد که ارتباط موضوع کاملا جا بیفتد ، من فکر می کنم ما عموما تمایز بین تقدیراتمان را با سرنوشتمان نمی دانیم یعنی برای ما تعریف تقدیر و سرنوشتمان یکسان است در حالی که سرنوشت ما در واقع پاسخی است که ما به تقدیراتمان می دهیم نه خود تقدیراتمان، حالا وقتی برگردیم به گفت و گو دوستمان این است که آنچه که در جهان اطراف ما است ،هست گریزی ازش نیست چون یک قسمتش که اصلاً در حیطه قدرت ما نیست ،یک قسمتش تقدیرات الهی است یک قسمتش مسایل اجتماعی است همه اینها هست، اما فرض کنید که مثلا شما با فرزندتان مسئله دارید به عنوان مثال، شما احساس می کنید این زندگی من است و من مجبورم با یک فرزندی که با او نمی سازم سر کنم در حالی که غافلید از اینکه چیزی که الان دارید حس می کنید و تجربه اش می کنید نتیجه انتخاب شما در مواجه با فرزندتان است نه اصل مطلب که فرزند شما چه جوری است؟ به محض اینکه آدم این را درک میکند تازه شروع می کنیم به اینکه زندگی کنیم چرا؟ چون مسئولیت را از اتفاقات پیرامونمان متوجه خودمان می کنیم یعنی امروز موضوع این نیست که فرزندم یک چیزیش است که من حالم بد است موضوع این است که فرزندم حالا هرچه که هست، هست من یک چیزیم است در مواجه با فرزندم که حالم بد است،اون حس بد فی الواقع نتیجه چیزی است که ما هستیم،به خودمان نمیگوییم هستیم ولی از آن شرمساریم، یعنی مثلا اگر من در رابطه ام با فرزندم مسئله ای دارم اگر چه این را به خودم نمیگویم ولی ناخودآگاه یک جایی در خودم دارم احساس ضعف میکنم اگرچه وقتی صحبتش را بکنم حتی پیش خودم می گویم او یک چیزیش است، او است که عاصی است این است که فلانه و..ولی نهایتا آن چیزی که دارد ما را آزار می دهد این است که ما چقدر ناتوانیم از اینکه این مسئله را هندل کنیم این خیلی زیباست یعنی دریایی از مسئولیتی که ما تا به امروز همواره انداختیم به گردن دیگران،گردن حکومت،گردن آدم های زندگیمان، گردن شرایط ، گردن فقر، یک دفعه همه این بار برمی گردد روی خود ما،اولش شاید وحشت کنیم ولی بعدش بلافاصله احساس قدرت میکنیم چون شما تازه قدرت این را پیدا میکنید که عوض کنید تازه قدرت آن تکیه کردن به پشتی را پیدا میکنید و تازه قدرت لذت بردن از یک چایی را پیدا میکنید به خاطر اینکه تا الان فکر می کردید بقیه دارند این حس را به شما تحمیل می کنند ولی الان متوجه می شوید که شما خودتان بودید که اون چایی را از خودتان گرفتید نه مثلا اون فرزند عاصیتان،خیلی زیباست این یک تجربه فوق العاده است نمی دانم چقدر توانستم بگویم.
استاد: بله کاملا.
صحبت از جمع: من گفت و گو این دوستمان را در قران مؤیدش این آیه ای که نازل به احولات حضرت یونس است که لاالله الا انت صبحانک انی کنت من الظالمین ،یعنی من از ستمگران بودم و کذلک ننجی المؤمنین این نسخه را برای بقیه مومنین هم همینطوری نجات پیدا بکنند،پس ما اگر گرفتار هستیم همانطور که حضرت یونس قومش را با اینکه در واقع ستم کرده بودند و از فرمان خدا سرپیچی کرده بودند معرفی نکرد ،آنجایی نجات پیدا کرد که در مقام معرفی ظالم یا حالا به تعبیری کسی که تخطی کرده از نظام آفرینش و اوامر الهی ،خودش را معرفی کرد همان نقطه مسئولیت است و منحصر به ایشان هم نیست قابل تعمیم است ،همانطور که باز آیه می گوید کذلک ننجی المؤمنین ما مثل این بقیه مومنان را هم نجات می دهیم،پس اولا که دقیقا فضا فضای پر از مشکل بود حالا آن بیان تمثیلی یا حالا واقعی در شکم ماهی و حکم هم پذیرفتن مسئولیت بود و قابل تعمیم هست به همه شرایط جغرافیایی و تاریخی.
استاد: کاملا درسته.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید