منو

سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue 03 19 2024

A+ A A-

چالشی در تماشاخانه دنیا

بسم الله الرحمن الرحیم

شمس تبریزی علیه رحمه می گوید: کسی یک مسئله را مُخمّر کند چنانکه حق آن است بهتر باشد از آنکه هزار مسئله بخواند، خام بر همدگر. ..
حالا می گویم یعنی چی کلام خیلی زیبایی است قدری تامل کنید ؛ درچند ماه اخیر یا بهتر بگویم حداقل شش ماه اول سال امسال چقدر کتاب خواندید ؟مقاله خواندید؟ اخبار گوش کردید؟ کلیپ های متعددی که امیدوارم همه اش حاوی مطالب ارزشمند بوده خواندید؟ عمیق به مسأله نگاه کنید چقدر موقع مطالعه سرتان را تکان دادید آی آی آی گاهی شعف کردید گاهی آهی از روی تاسف برآوردید خیلی مهم است چون می بایستی به لحظه لحظه ی خواندن هایتان توجه بگذارید تا ره به جایی ببرید. از آنچه که خواندید بخشی را سرسری از آن عبور کردید و فکری روی آن نداشتید اصلا جای تعمق ندارد هیچی کاری با آن ندارم، آن بخشی که شعف یا تاسف شما را بارور کرد آنها را نگاه کنید چقدر از آنها را به خاطر دارید؟ الان فوری می گوید؛ این را نگو من حافظه ی خیلی ضعیفی دارم؛ درست است من هم حافظه ی ضعیفی دارند اما حتی آنهایی که حافظه ی ضعیفی دارند وقتی یک مطلب برای آنها خیلی مهم است بارها می خوانند می خوانند تکرار می کنند تا در جایی آن را در ذهن شان در حافظه شان سکنا بدهند تا اینجا هم کفایت نمی کند وقتی جا دادند آن را می آورند عمل می کنند تو حیطه ی عمل انقدر تکرار می کنند تا ملکه ی ذهن شان بشود پس اگر همه ی آنهایی را که خواندید فراموش کردید یا به خاطرش ذوق کردید یا به خاطرش یک آه تأسف بار کشیدید و الان خیلی به خاطر ندارید به دلیل این است که فقط دقایقی بر سر آنها ایستادید بعد از آن تکراری نبوده تفکری هم نبوده به حیطه ی عمل هم وارد نشده حالا چی مانده؟ بالاخره از آنها فقط یک یاد کم رنگی مانده و بعد به وادی فراموشی سپرده شده است شمس در آن جمله اش همین را می گوید ؛ می گوید اگر یک مطلب بیاموزی آن را آنقدر نگه داری و عمل کنی چنانکه حق آن مطلب است ؛ ببینید ما وقتی مطلبی را می خوانیم دین مطالب روی گردن مان می آید ،میگوید وقتی یک مطلب را خواندی و آموختی آن را آنقدر نگه داری و به آن عمل بکنی که حق آن مطلب ادا شده باشد این خیلی بهتر از این است که هزار تا مسأله بیاموزی روی هم سوار کنی آخر سر فرغون شهرداری را بگیری توی آن بریزی دیار فراموشی بفرستی، شمس به زبان ساده این را می گوید. القصه کلام شمس من را خیلی به فکر فرو برد چند روزی به آن مشغول بودم به همین دلیل اول روی خودم امتحان کردم اولین قدم خودم را به حیطه ی آزمون دعوت کردم خیلی سخت بود "من" ذهنی در اینجا بسیار تاخت و تاز کرد تا بتواند جایگاه با ارزش و نسبتا دائمی را برای خودش دست و پا کند ولی آن "خود" درونی ام که حالا تو محیط شفاف تری قرار گرفته فرصت جولان را به این "منِ" ذهنی نداد جلویش ایستاد گفت نمی شود و این من، منِ سرافکنده مجبور شد خاموش بشود و تن به این آزمون بدهد نمی گویم نتیجه برایم خیلی رضایت بخش بود اما نسبتا قوی بود که من را مجبور کرد تا شما را به چالشی بسیار بزرگ بیاندازم چون فکر می کنم با اوضاع بسیار سختی که در آن غوطه ور هستیم به سختی سرمان را از زیر سیلاب این اوضاع بد بیرون نگه می داریم تا بمانیم و روزهای سخت را که بالاخره رفتنی است تماشا کنیم و به روزگار صلح و آرامش که به ما وعده داده شده برسیم. همگی متفق القول هستید که باید یک کاری بکنیم من در طی عقب گرد به این شش ماه گذشته ام به نکته هایی برخوردم در بعضی ها خیلی خوب عمل کردم و هنوز هم در همان راستا در حرکت هستم بسیار هم کمک کننده بود در بعضی موارد خیلی سختی کشیدم حتی دچار شکست شدم به آنها رجوع کردم و دیدم به گونه ای آموزشم نقص داشته است،عملکردم خیلی خوب و رضایت بخش نبوده است چرا؟ بعد از تفحص بسیار دریافتم،آموزه هایی را که دریافت کرده بودم کامل بوده چون از جایگاه بزرگی آمده است اما به دلیل کم توجهی من روی آنها عملکرد خوب نبوده است دچار شکست شدم مثلا در تماشاخانه دنیا نقش های بسیاری را از خودم مشاهده کردم سعی کردم در این مدت همه این نقش ها را در یک راستا و مسیر بیاورم و با هم اینها را هدایت کنم اما در یکی دوجا نتوانستم این کار را کنم، به عنوان مثال همیشه گفتم بخشش رهایی می آورد یا گفتم شریعت پلکانی است برای گذر آدمی و رسیدن به معرفت و بعد از آن حقیقت،خودم هم سعی کردم این پله های شریعت را درست بالا بروم کوتاهی نکنم مثلا بحث غیبت و تهمت و امثال آن،دقیقا همین جا بخششی را که معتقد بودم رهایی می آورد نتوانستم تمام و کمال انجام دهم در نتیجه یکی دوتا نقش هم در تماشاخانه دنیا کج و معوج مانده است،در راستای اصلی نیفتاده است و من گیر آن ماندم، چون کسی را که در نبود من غیبت من را کرده است آن هم در حالی که می دانم خودش به گناه تهمت و غیبت خیلی خوب آشنا است نتوانستم ببخشم،چرا؟ چون استدلال می کردم که اگر این را ببخشم و بگذرم در حق آدم های دیگر ظلم کرده ام، اما فراموش کرده ام که الان بزرگ ترین ظلم را در حق خودم روا داشتم این برای من کاوشی بود می دانم شما هم کم از این گفت و گوها ندارید، که بسیار دارید می خواهم شما را ملزم کنم به مطالعه مجدد مقاله ای تحت عنوان تماشاخانه.دقیق مطالعه کنید نکته های اساسی اش را یادداشت کنید حتی اگر تجربیاتی داریدبنویسید اگه همکاری خوبی انجام شود ما مسیر بسیار پر ارزشی را در پیش رو داریم که در مسیر آگاهی و بیداری اولین قدم آن است که چه داشتم؟ از داشته هایمان اگر خوب استفاده نکنیم بعدا در سفره ما چیز به درد بخوری قرار نخواهند داد.من از خودم با شما چطور سهیم می شوم می گویم که من در این تفحص و جست و جو خودم رسیدم به این نقطه که نتوانستم ببخشم یا نخواستم ببخشم آن کسی را که پشت من غیبت کرده است و فکر می کردم که کار بسیار شرعی انجام می دهم چرا که باعث می شوم او دیگر در حق دیگران این کار را نکند و بعد دیدم که این یک کلاه شرعی بیش نبوده است که بر سر خودم رفته است من در اسارت آن آدم باقی ماندم که اصلا لزومی نداشت باقی بمانم من تمام لحظه هایی که به کار زشت او فکر کردم می توانستم تمام آن لحظه ها را با اردک ها و غازها و پرستوها سر و صدا کنم و بازی کنم کیف کنم و لحظه به لحظه زندگی کنم زندگی مرا دزدید و من دو دستی تحویلش دادم قشنگ تر اینجا است که او یک دفعه عمل کرد غیبت کرد من هزار بار شاید بیشتر لحظات قشنگی را که خیلی خوب می توانستم از آن بهره ببرم چرک و سیاه تحویلش دادم اگر این را پیدا نکنیم باز هم می توانیم از پشت پنجره پرواز و کوچ پرستوها پرنده های مختلف را ببینیم و هیچ لذتی نبریم و آن وقت است که دیگر زندگی نکردیم و آن وقت است که امروز پایم درد می کند فردا دستم، پس فردا کلیه ام از کار می افتد و بعد ریه ام یک روزی می آید قلبم تپش می کند یک روزی می آید مغزم درد می کند و این دردها را هیچ کس به من نداده است حتی آن کسی که غیبت کرده است جز خودم ،تحفه ای بود که برای خودم به ارمغان آوردم به چه دلیل ؟ می خواهم وادارتان کنم اینها را ببینید چون من دوست ندارم از شما جدا شوم من انتخاب کردم همراه و همسفر این دنیا و آن دنیا با شما باشم بیایید با هم برویم. یک دختر جوانی دیروز با من حرف زد جیگرم سوخت چقدر انتظار و سختی کشید تا شوهر کرد چقدر سختی کشید تا بچه دار شد ولی در تمام این زمان ها شاکی بود از دست مادرشوهرش و شوهرش از نامهربانی ها از بی توجهی ها از اینکه بین او و دیگران فرق می گذارند و هزاران اگر دیگر، امروز نتیجه اش سه تا غده در گلویش است 35 سال ندارد با یک بچه کوچک،و التماس می کند من را دعا کن، برای او چکار کنم ؟ از این غده های در گلو همه ما داریم می خواهم غده های در گلو در قلب در ریه در معده و سیستم عصبی را با هم بکنیم و بیندازیم بیرون، تا همسفرهای خوبی در دنیا و ان شاالله در جهان برزخ و در جهان آخرت با هم باشیم و آن دنیا ببینیم وعده های حق انجام شدنی بود دروغ نبود و چه خوب که ما باور کردیم.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید