منو

جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri 04 26 2024

A+ A A-

تعمقی در سوره یوسف بخش سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

سوره یوسف را که آغاز کردیم ، در عمل وارد داستان یوسف نبی شدیم و با آنچه که در این قصّه قرآنی وجود دارد روبرو خواهیم شد . قصه حضرت یوسف(ع) از قصه های بسیار عظیم و پُر از محتوای قرآن است و پُر از حکایت های زیبا که اگر آدمی به دنبال درس گرفتن باشد فقط همین یک قصّه می تواند توی همه زمینه ها ، از انتخاب جفت ، از پرورش کودک ، از چگونه حرکت کردن و.... تا آخر عمرش بهره مند شود و نیاز به قصه دیگری ندارد . در ادامه آیاتی که در جلسه قبل تلاوت شده است خوانده بودیم که برادران یوسف با خودشان فکر کردند که اگر یوسف از پدر دور بشود و نباشد حُبّش کم خواهد شد و پدر به ما توجه خواهد کرد و این یکی از بدترین فکرهایی است که یک انسان می تواند بکند ؛ چون هرگز نمی توان با دور کردن دیگری دلی را به خودتان نزدیک کنید چون انسانی که دوری را انتخاب کرد در دوری باقی می ماند و قصه حضرت یوسف بهترین مثال ممکنه در این زمینه است که برادرها در این قصّه دوری باقی ماندند . اراده کردند یوسف را از پدر دور کنند تا حبّ پدر را به خود نزدیک ، این تنها قصه ای که همه مردم بیشترین میزانش را می دانند و دیدیم که این اتفاق اصلاً نیفتاد ؛ پس توی زندگی هایمان یاد بگیریم ، دوری برای کسی انتخاب نکنیم که در ازای آن برای خودمان نزدیکی بگیریم ، هرگز برای ما نزدیکی نخواهد آورد و یکی از چیزهایی که متأسفانه در میان مردم متداول است گرفتن سِحر و دعا و جادو و...... این قصه ها هست ، چون ما نمی توانیم خلاف قرآن بگوییم ؛ خداوند در قرآن فرموده : این ها را می گیرند برای این که افرادی را از هم دور کنند یا فردی را در نظر فرد دیگری کوچک و پَست جلوه بدهند . کسی که کوچک پَست خواهد شد آن کسی است که اراده کرد این را بگیرد ، چون در پهنه وجودش پستی و دوری را انتخاب کرد . در آن فضا ، در آن پهنه وجود هیچ چیزی رشد نخواهد کرد جز گیاه تلخ دوری ، جز گیاه تلخ پَستی . در ادامه آیات جلسه قبل امروز می خوانیم که بالاخره شبی برادران به دور پدر جمع شدند ، گفتند :
قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَ إنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (۱۱)
ای پدر ! تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمی دانی . در حالی که ما قطعاً خیرخواه او هستیم . این آیه دقیقاً مؤید کلامی است که عرض کردم ؛ این برادران نفهمیدند که در پهنه وجودشان فقط دوری و بدخواهی است . در بدخواهی هرگز خیرخواهی رشد نمی کند ، آن هم پیامبر خدا نتواند تشخیص دهد ، نتواند بفهمد که آنچه که در این حیطه روبرویش وجود دارد فقط بدخواهی است ، تنگ نظری است . آمدند گفتند : ای پدر ! چطور شده که تو ما را بر یوسف امین نمی دانی . وقتی یک پهنه ای معنی سیاهی و زشتی و بدخواهی است آیا آدم می تواند از آن انتظار امانتداری داشته باشد ؟ مصداق کلامش در زندگی روزانه ما : خانمی که خودش محدوده کلام خدا را اجرا نمی کند آیا می تواند امین مردش باشد و مرد به او اطمینان کند ، مالش ، اولادش و زندگی اش را به او بسپارد ؟ اکثر مواقع این گِله مندی ها وجود دارد ، خانم ها می گویند مردها به ما اطمینان نمی کنند ، بخصوص اگر مرد مذهبی باشد ، پایبند احکام قرآن باشد . وقتی در خانم امانتداری را مشاهده نمی کند چطور می تواند امانتهای زندگی اش را به زنش بدهد و بر عکس آن مردهایی که در پهنه وجودشان پاکی ، امانتداری و درستی خیلی کمرنگ است یا اصلاً وجود ندارد چطور می توانند انتظار داشته باشند که جفتشان و همسرشان به آنها اطمینان کنند ؟ شما می روی زمین بخری و زمین را خوب می شناسی ، می فهمی که این خاک هرگز حاصلخیز نخواهد بود ، به درد ساختمان می خورد ولی به درد کِشت و کار نمی خورد خب کمال حماقت است که آدم پول بدهد و آن زمین را برای کشت و کار بخرد ، چون در خودش ندارد ، شاید در خودش چیز دیگری داشته باشد ولی این را ندارد . گفتند : ای پدر ! تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمی دانی . در حالی که ما قطعاً خیرخواه او هستیم . اولاً : مؤمن هرگز خودش را در هیچ خصلتی قاطع و کامل نمی داند اگر یکی ادعای کامل بودن کرد آن وقت است که باید بیفتید دنبالش و به او شکّ کنید چون شیطان همیشه همجوار آدمی راه می رود . پس اگر مدعّی شدند خیرخواهند قطعاً همین یک جمله کفایت می کرد که پدر به این پسرها اطمینان نکند . ، قرآن در زندگی ما است ، اگر قرآن در زندگی مان نباشد می شود قصّه های اسطوره ایِ قدیمی ، به چه درد می خورد ؟ 100 مرتبه دیگر قصّه حضرت یوسف(ع) را بخوان اما اگر از آن در زندگی ات چیزی جاری نشود دیگر ارزش ندارد . شما می روید معامله بکنید ، بخرید ، بفروشید ، اجاره کنید ، قرارداد ببندید و هزار تا کار دیگر ، کلام فرد روبروی شما تعیین کننده حیطه وجودی اش است . طرف برمی گردد می گوید : شما خیالت راحت باشد 100% من این قرارداد را این طوری می نویسم ؛ آیا در دنیا موجودی می شناسید که 100% باشد آن هم موجودی این قدر نحیف و ناچیز ، یک ثانیه بعد سَکته می کند و می میرد ، یک ثانیه بعد یعنی به دقیقه هم نمی کشد . چطور می تواند این قدر به خودش مطمئن باشد ؟ این به خودش مطمئن نیست بلکه بر حیله ای که اندیشیده ، بر آن مطمئن است که حتماً آن کاری را که می خواهد انجام بدهد ، می دهد . به گفتگوی مردم وقتی که با آنها روبرو می شوید توجه بگذارید این قدر هم آه و ناله نکنید ، حقمان را خوردند ، مالمان را بُردند ، حواستان را جمع کنید .
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَ إنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (۱۲)
فردا او را با ما بفرست تا بخورد و بازی کند . یکی از چیزهایی که بچه خیلی دوست دارد ، جایی باشد وسیع ، در آنجا چیزهایی طبیعی در اختیارش برای خوردن و اسبابی برای بازی کردن . گفتند : فردا یوسف را با ما بفرست تا توی صحرا هم بخورد ، هم بازی کند ؛ ما بخوبی نگهبان او خواهیم بود . پسرها باز کلام دوم را دادند ، گفتند : ما نگهبان او خواهیم بود . چه کسی می تواند نگهبان فرد دیگری باشد ؟ در این عالم هیچ کسی . ان شاءالله شان کجا رفت ؟ نداشتند ، چون اعتقاد ندارند ؛ چون در آن پهنه خیانت ، دروغ ، دزدی ، شرارت ریخته شده است . شما باید به این جمله بندی ها خوب توجه کنید چون بطور حتم در این جمله بندی هایی که این جا وجود دارد در زندگی روزمره تان زیاد برخورد می کنید . بنده چون از صندوقم وام می دهم بعضی ها می آیند و می گویند حاج خانم شما این مبلغ را به ما پرداخت کنید ، من ضمانت می کنم ماهیانه این قدر می دهم . من همان جا خط قرمزش را می کِشم چون ضمانت نامه اش باطل است ، ضمانت نامه اش ایراد دارد ؛ کجای ضمانت نامه اش ایراد دارد ؟ به این که شرطهای الحاقی درستش را نگذاشته است . اولاً ان شاءالله ، اگر خدا بخواهد پس می دهم ؛ ثانیاً اگر نَمُردم ؛ ثالثاً : اگر خدا توفیق درستکاری را به من داد . هیچ کدامش را ندارد تمام بندهای الحاقی اش سوخته ، پس قراردادش سوخته و به درد نمی خورد . ما به خوبی نگهبان او خواهیم بود .
قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (۱۳) گفت : این که او را ببرید سخت مرا اندوهگین می کند . می گوید اصلاً بردن این بچه چون کوچک است ، قلب مرا می شکند ، مرا ناراحت می کند که از او دور شوم . بخش اول آن اندوه قلبی یعقوب نبی بود . بخش دوم : می ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد . یعنی غفلت شما برادرها هم پایی دارد با وجود گرگ . ببینید چطوری دارد با پسرهایش حرف می زند ؟ مستقیم به آنها نمی گوید من می دانم که شما می خواهید چکار کنید ؛ می گوید می ترسم غافل شوید و گرگ او را بخورد . یعنی اگر که شما افکار پریشانی در خودتان دارید مقامتان ، مقام گرگ است .
قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (۱۴)
گفتند : اگر گرگ او را بخورد با این که ما گروهی نیرومند هستیم البته در این صورت ما زیانکار خواهیم بود . ببینید خودخواهی و خودپسندی تا به کجا ؟ می گویند : اگر این اتفاق بیفتد و گرگ او را بخورد ، نمی گویند ان شاءالله این اتفاق نمی افتد ، با وجود ما که یک گروه خیلی نیرومند هستیم ، خودشان را خیلی بزرگ می دانند و توانا ؛ هر کجا مقابل آدمی قرار گرفتید که خودش را خیلی بزرگ می بیند فرار کنید چون حتماً صدمه اش را می خورید ؛ حواستان هست ؟ که اگر این اتفاق بیفتد پس ما زیانکار هستیم ؛ همین قدر ؟ فقط شما زیانکار هستید ؟ می گویند ما زیانکار شدیم ، عاجز بودیم از این که بتوانیم یوسف را نگهداریم . یوسف را نگهدارنده کَس دیگری بود نه شما . تمام این ها درس است برای این که وقتی ما با آدم ها برخورد می کنیم در این برخوردها از گویششان بفهمیم نسبت به ما چکاره اند ، چه کسی هستند و بر اساس درکمان به آنها نزدیک شویم یا از آنها دوری کنیم . می آیند و می گویند یکی آمده خواستگاری ، ممکن است شما به ما جواب بدهید . نه دختر را دیدم ، نه پسر را چه جوابی بدهم . شما بگو که به صلاح است یا نیست ؟ بنده این طور مواقع یک پاسخ دارم ، ده ، دوازده یا پانزده جلسه اجازه بدهید دختر و پسر در یک محیط امن گفتگو کنند . اگر از من بپرسند چه گفتگویی ؟ آن وقت متن گفتگو می دهم ، می گویم طرفت را این طوری بشناس ، این گویش ها را با او داشته باش ، این را بگو ببین چه جوابی می دهد . اما اگر از من نپرسند باز هم هیچی نمی گویم اما توصیه می کنم که بگذارید با هم صحبت کنند ، با هم گفتگو کنند چون در گفتگوها بهرحال آدمی یک راهنمای درون دارد ، یک جایی راهنمای درونش یک چراغی برای او روشن می کند ، حواست را جمع کن ، ببین این چه گفت . در گفتگوی با دیگران هوشیار باشید ، چه می گویند ؛ به همان نسبت هم مواظب خودتان باشید چون گفتگوی شما ، شما را به آن ها می شناساند اگر بخواهند بشناسند . این هوشیاری را یک نوع سیاست و مکر تلقّی نکنید ، همانی که هستید باشید ، خوب یا بد تا آن کسی که مقابل تو هست او هم همان طوری که هست مقابل تو قرار بگیرد
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ (15)
پس وقتی او را بردند و هم داستان شدند ، یعنی چه ؟ یعنی یوسف را به صحرا بردند با هم قول ها و کلام هایشان را یکی کردند . تا او را در نهانخانه چاه نهند . در آنجا با فاصله کمی چاهی بود که تقریباً هم آب نداشت ، خیلی اندک آب داشت ، کمتر مورد استفاده قرار می گرفت . تا او را در نهانخانه چاه نهند ؛ او را پایین فرستادند و در چاه گذاشتند . بچه است ، گریه می کند ، نگران می شود ؛ به او وحی کردیم که قطعاً آنها را از این کارشان در حالی که نمی دانند خبر خواهی داد . چه پیام جالبی ! خداوند فرمودند : به یوسف وحی فرستادیم ؛ وحی کلامی است که شخصیتی او را می آورد . وحی فرستادیم ، که معمولاً این طور کلام ها را جبرئیل می آورد ؛ که چه ؟ که ناراحت نباش یک روزی این کارشان را در حالی که فکر می کنند تمام شده و دیگر از تو خبری نخواهد شد و دیگر صحبتی نخواهد شد ، خودت خبرش را به آنها می دهی یعنی یک دفعه آنها خودشان را در مقابل تو می بینند . حالا اگر به شما بد کردند ، اگر با شما رفتار نامناسب کردند شما هم بدانید ، مَلَک وحی تان خواهد گفت : صبور باش یک روزی می آید در حالی که آنها یادشان رفته با تو چه کردند تو مقابل آنها از آن کار زشتی که کردند خبر می دهی ؛ می گویی یادتان است فلان روز این کار را انجام دادید ؟ یادت است آن روز این طوری گفتی ؟ و بسیاری از این کلام ها . پس تا آن روز صبور باشید . بر عکس این هم صدق می کند ، مواظب باشید کاری نکنید فکر کنید کسی نفهمید ، کسی نمی داند یک روزی مقابل شما می ایستند و از آن چه که انجام دادید ، گفتگو می کنند ؛ هر دو حالتش صدق می کند. سوال:بر اساس آیات خوانده شده در سوره یوسف در بحث روابط فردی اگر بدیی دیدیم . کاری نکنیم . درخودمان نگهش بداریم و صبر کنیم که بعدا به روی آن طرف بیاوریم که این کار انجام شد . اصلا بحث حق گرفتن هم نیست . صرفا بحث این است که دردی کشیده شده و حالا شما به ما این مژده را دادید که صبر کنید .
استاد: حضرت یوسف دردرون خودش نگه نداشت . خداوند به او نوید داد که تو امروز را بگذران و بیا . روزی خواهد رسید که آنچه که برایت اتفاق افتاده ، تو به برادرانت خبر خواهی داد. در حالیکه آنها اصلا نمیدانند که تو برادرشان هستی . بحث انتقام گیری نبود . و حضرت یوسف سالهای دراز زندگی کرد . چه کارها و چه دوره هایی را طی نکرد و در انتها برادرانش هم که آمدند به هیچکدام هیچ چیز نگفت . هیچ حرکت نا مناسبی نکرد . حتی پیش پدر بدگویی نکرد ، ولی شرمندگی برای برادرانش بود .این هست آن وعده ی خداوند . شما آنچه را خداوند مقرر کرده است براساس عقل باید طی کنید نه اینکه زمین بنشینید که یک روزی خدا خودش آن را برای شما بگیرد اما واقعیت این است برای اینکه حقش را بگیرد از هر ناحقی حرکت نکرد، شما دقت کنید یوسف نبی (ع) وقتی که عزیز مصر شد هم جای پدر را می دانست هم برادرها را میشناخت و هم مقام بالایی داشت میتوانست حرکت کند به سمت پدر مشکلی نداشت اما قرار نبود این کار را بکند قرار بود این اتفاق به گونه ای بیفتد که برادرها در مقابل برادر خودشان بمانند در قبال عمل غلطی که انجام دادند، احقاق حق تان را بکنید ولی نه از هر راهی. اگر مسیر مستقیم و درست اگر میتوانید حق تان را بگیرید خوب بگیرید برای شما گذاشتند اما برای اینکه حق تان را بگیرید که حق شماست، از هر بیراهه ای عبور نکنید صبر کنید خداوند برمیگرداند.

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید