منو

جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri 04 26 2024

A+ A A-

بخش اول : تدارک سفری به دیار تربیت و معرفت

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

یک سفرنامه مکه و مدینه داشتم قبلا ً ، که بعد طی جلسات پشت همی که عرض کردم خدمت دوستان سال هشتاد و چهار ، و خیلی خوب بود ، مفید بود . دوستان زحمت کشیدند و تایپ کردند و کپی شد . این بار هم سفرنامه کربلا ، شاید به نفعتان باشد ، شاید به دردتان بخورد . خودم امروز شروع کردم به دوباره خواندن دیدم چقدر به دردم می خورد ، چقدر جالب است ، حالا چقدر شما را پاسخ می دهد نمی دانم .
اما قبل از این که به سفر کربلا بپردازم ، یک صحبتی با همه دوستان دارم که انتظار دارم که حقیقتاً توجه کنند و بعد از این بکار ببندند .
قبل از آغاز سخن جا دارد از همه دوستانی که در کلاس نشستند ، همه دوستانی که آن لاین هستند ، همه دوستانی که الان حضور ندارند و همه آنهایی که فقط من را می شناسند و با من روبرو هستند تشکر کنم ، قدردانی کنم به خاطر این که در طول این سفر پرمخاطره من را ، خانواده ام را ، دوستان همراهم را با ذکرهایشان ، تلاوت قرآنی شان ، توجه پُرمِهرشان نسبت به سلامتی و بهره وری ما از این سفر یاری و همراهی نمودند . من به خوبی پشتیبانی پُرمِهرتان را احساس می کردم و از این بابت در درجه اول از خدای خودم شاکرم به خاطر این که همراهی دوستانی مثل شما را نصیب من کرده ، قدرشناس محبتتان بودم اگر قابل درگاه حق باشم دعاگوی تک تک شما در آن سرزمین پُر عظمت بودم . اما سخن امروز ، 
بگذارید از تدارک این سفر برایتان بگویم ، در ابتدا قرار بود فقط یک سفر خانوادگی که تشکیل می شد از من و همسر و فرزندان و عروسم . من اعتقاد داشتم از یک سال پیش ، سال قبل ، قبل از حلول سال نو تعدادی از دوستان از من شنیدند عرض کردم که سال دیگه عید نوروز ما مکه هستیم . معتقد بودم که ما امسال باید مکه باشیم ، بر این باورم هم سخت پافشاری می کردم ، دل به ثبت نام سفر کربلا نمی دادم ولی بهرحال نوشتند ، ثبت نام کردند بعد کنسل شد چون سفر هوایی نشد ، زمینی شد گفتم : من نمی توانم ، پس همه چیز کنسل شد . اما به ناگاه به شکل بسیار عجیبی ، بسیار عجیبی در یک کاروان آزاد و خاص جا باز شد ، آنهایی که ثبت نام کرده بودند نتوانستند بیایند ، چون تعداد کم شد آنها ماندند لَنگ ، در نتیجه دوستی ما را بلافاصله در آن کاروان ثبت نام کرد .
من حتی تا روزی که سوار هواپیما می شدم در فرودگاه باور نداشتم که به کربلا خواهیم رفت . اما یک روزی در حین این تقلاهایی که برای ثبت نام می شد و کارهایی که انجام می دادند از خدای خودم پرسیدم ، من یک سال پیش این روزها را در حج دیدم چرا الان که آخرین روزهای سال است سکوتی سخت و عمیق من را گرفته است و هیچ چیزی از این سفر مبهم نمی فهمم ؟ همه چیز برایم تاریک است ؟ آیا این فقط یک سفر زیارتی است ؟ آیا این فقط یک سفر سیاحتی است ؟ گردش است فقط ؟ من نمی دانم . بعد از این که پرسشم را بسیار تکرار کردم ، ندایی در قلبم به صدا در آمد که نه زیارت است و نه سیاحت بلکه فقط تربیت است . آن موقع بود که فهمیدم همان طور که سفر حج یک سفر تربیتی و انسان سازی است در مجموعه آن سفر همه با هم تربیت می شوند ، ساخته و آماده می شوند این سفر هم طِیف وسیعی که من هم جزو این طیف هستم در بر گرفته و تربیت می کند ، آن وقت بود که چشمهایم را بازتر ، زبانم را بسته تر نگه داشتم .
پسربزرگم تیرماه سال قبل می خواست برود کربلا اگر یادتان باشد ، غوغایی هم کردند خودش و دوستانی که می خواستند همراهشان بروند . حتی سرراهی هایشان را هم از دوستانشان گرفتند که آماده سفر بشوند و یکباره به ناگاه ابلاغ کردیم که نرو ، خیلی برایش گران شد ولی خُب خُلف دستور نمی کند ، گفت نمی روم . دوستانی که با او همسفر بودند آنها هم به تبع گفتند ما هم نمی رویم و نرفتند . به من گفت مامان این کاروان جا دارد آیا انصاف است که این ها را خبر نکنم ؟ اینهایی که آن موقع می توانستند بروند و نرفتند . گفتم : مختاری . آن ها را خبر کرد . در گروه ما در آخرین ساعات یکی ، دو تا جا خالی کردند از سفر منصرف شدند باز تکاپو شروع شد ، وای داد بیداد این کنسل کرده حالا چکار کنیم ؟ مامان چه کسی را جایگزین کنیم ؟ من هیچ نظری ندادم و صرفاً گفتم افرادی را ببرید که تقریباً آزادتر هستند و شکافی در خانوارشان بوجود نمی آید . یکی دو تا از دوستان را در آن آشفتگی های ذهنی و روحی انتخاب کردند ، اطلاع دادند و آن ها هم با ما همسفر شدند . هیچ نظر خاصی بر فرد خاصی نبود که بیاید یا اصلاً نیاید . اما وسیله خوبی بود که دوستان ما امتحانشان را بر اساس تعالیمی که گرفته بودند پس بدهند . می خواهند امتحان پس بدهند باید این ها را در نظر می گرفتند .
اولین قدم : تن دادن به انتخاب الهی . دوم : ترجیح دادن خوشحالی دیگران بر خوشحالی خودشان . سوم : احترام گذاشتن به تصمیم گیری کسی که حرکتشان را در سِیر و سلوک به دستش سپردند و با او پیش می روند . چهارم : پذیرش این که امروز هر کجا هستیم به طور حتم انتخاب حضرت حق بوده ، چرا که ما به او توکل کردیم و نیمه انتخابمان را در دنیا هم به پروردگارمان سپردیم ، پس به انتخاب پروردگارشان باید احترام می گذاشتند . پنجم : توجه به این که اگر انتخاب نشدیم و قسمتی برای شرکت در این سفر نداشتیم    
، بخشی از آن مربوط به عملکرد قبلی خودمان است که باید مجدداً بدون حب و بغض آنها را بررسی کنیم و بخشی مربوط به این که ، ما باقی ماندیم به سفر نرفتیم بر اساس وظایفی که به گردنمان گذاشته شده ، پس باید وظایفمان را جستجو کنیم و به خوبی انجام بدهیم . اگر بخواهم راجع به جنبه های تربیتی همین قسمت صحبت کنم لااقل باید دو ساعت حرف بزنم و شما ببینید که چقدر ریز و عمیق شما را امتحان کردند و شما با امتحانتان چکار کردید ؟ ولی می گویم : اگر در خانه کَس است ، یک حرف بس است
حالا توجه کنید ، اگر گریه کردید که چرا من را گذاشتند دیگری را ترجیح دادند . اگر گریه کردید که اگر من این مشکلات را نداشتم من هم می توانستم بروم . اگر گریه کردید که من پول نداشتم ، پس من را نبردند اگر پول داشتم من را هم می بردند . یا اگر فلانی آن قدر چاپلوسی نکرده بود او را نمی بردند ، من را می بردند . خلاصه از این صحبت ها زیاد ، اگر این طوری فکر کردید که من بسیاری از این افکار را یا حضوراً از افراد شنیدم یا از پس پرده های حجاب به گوش شنیدم ، برایتان متاسفم بروید دیه بدهید ، استغفار کنید . خیلی مفت مشتتان را باز کردید ، اثبات کردید ادعاهای قبلیتان مبنی بر معرفت و آگاهی و خلوص پوچ و تو خالی بود . اگر با خودتان حالا یک دسته این جوری فکر کردند : چه بیکارند این ها ، در این اوضاع بد پا می شوند می روند عراق ، این دیگر از خشک مذهبی شان است ، راست گفتند هر کسی که به مذهب رو می آورد در همه کارش افراط می کند تندرو می شود .... خلاصه از این قبیل سخنان فیلسوف مآبانه هم این گوش مبارک شنیده ، صدایش را به هیچ کسی در نیاورده که ذهن کسی نسبت به آدمها خراب بشود . یک بار خیلی جدی از خودتان بپرسید ، یک بار بپرسید ، بپرسید این همه به دیگران گفتید سه شنبه ها راستی تو کجا می روی ؟ شانه هایت را باز کردی ، بالت را باز کردی گفتی : می روم کلاس معرفت ، می روم کلاس خودشناسی ، می روم کلاس آموزه های قرآنی نگفتید ؟ به مردم پُز ندادید ؟ به شما گفتند که بابا ما را هم ببر ، گفتی که نه نه نه نمی شود آنجا کاملاً  خصوصی است و باید اجازه گرفته بشود ، نگفتید ؟ گفتید دیگه . حالا همه این ها فقط بار بود به گُرده شما ؟ یا واقعا آموزه های دینی با شما عجین شده بود ؟ واقعا جای اندیشه دارد ، تفکر دارد به آن فکر بکنید .
در قرآن خداوند اشاره می فرماید به پل صراط ، بارها خواندید الحمدلله همه تان هم می دانید . اگر از روی پل صراط به سلامت عبور کنید از دروازه های بهشت وارد می شوید در بهشت پروردگار جاویدان و بدون تشویش و نگرانی به سر خواهید برد .
اول جلسه کلی راجع به بهشت حرف زدیم دیگر ، مگر غیر از این است ؟ آنجا وعده های خدا را درست و راست مشاهده می کنید ، قرآن فقط برای آخرت نیست ، برای روز محشر فقط نیست ، بلکه برای همین دنیاست ، پند برای همین دنیاست ، هشدارها و بشارت هایش هم برای این دنیاست و هم برای آخرت است . درد نیا هر چند مدت یک بار ، حواس هایتان را جمع کنید چی دارم می گویم ، در دنیا هر چند وقت یک بار آموزه هایی را که آموختید ، به دست آوردید آزمایش می کنند یک پل صراط می گذارند جلوی پایتان می گویند برو از رویش رد شو ، اگر آن درس ها را که قبلا شنیدید فقط شنیدید و به خودتان بار کرده باشید روی پل صراط این جوری می کنید می افتید پایین ، هیچ بهره ای نخواهد بود . در هنگام عبور از این پل پاهایتان می لغزد ، سُر می خورید به قعر تاریکی ها پرتاب می شوید ، آن وقت مدت درازی باید دست و پا بزنید تا بتوانید خودتان را نجات بدهید . اما اگر درس هایتان را خوب فهمیده باشید ، با جان شما عجین شده باشد ، با قدم های استوار این پل امتحانی را طی می کنید . از سر دیگرش به بهشت جدیدی که از معرفت و آگاهی تشکیل شده در دنیا قدم می گذارید و عمق آن چه را که پشت سر گذاشتید آن موقع خیلی خوب خواهید فهمید . آن وقت خواهید گفت : خدا را شکر که وعده ها و درسهای خدا را باور کردم ، عمل کردم ، جزو زیان کرده ها نشدم .
الغرض : این شرح حال از شما که ماندید . حالا ببینید تکلیفتان را بررسی کنید ، خودتان برگه امتحانی تان را که در این روزهای گذشته گذراندید یک دور تصحیح کنید و جوابتان را بگیرید .
اما شرح حال ما که رفتیم ، فقط شما که امتحان نمی دادید که ، پل صراط شما ماندن بود در دنیا ، پل ما رفتن بود در دنیا . اما ما که رفتیم : خطرناکی لحظاتمان از شما کم نبوده است . چون این سفر برای این جمع سفر کرده یک پل صراط بود که امیدوارم همه آنهایی که با ما بودند از این پل عبور کرده باشند .
برتری جویان ذهنی ، آخ جون من رفتم ، دیدی بالاخره من را انتخاب کردند فلانی جا ماند . شعف از این که من انتخاب شدم بقیه جا ماندند . لذت این که من حتماً یک مزیتی داشتم ، یک ویژگی بالایی داشتم که من را برتر از دیگران دانستند و نگه داشتند و من را با خودشان بردند ، دیدی امام حسین (ع) من را دعوت کرد ، من هی می گویم این سفرها دعوتی است ، امام حسین (ع) دعوتت نکند نمی توانی بروی ، بعد هم چه کِیفی می کند امام حسین (ع) دعوتش کرده است . از این دست افکار شوره زار عجیبی است در وجود آدم ها ، اگر ماهها استغفار کند ، ریاضت بکشد ، سختی بکشد به سختی می تواند از این شوره زار پاک بشود بیرون بیاید . ان شاءالله که جمع سفر رفته ما دچارش نشده باشند . این حالا بخش تفکری بود .
اعمالمان در حین سفر : اعتراضات به جا و نا به جایمان ، دلخوری های به جا و نا به جایمان ، کوچک شمردن انسان های دیگر حتی اگر واقعا هم کوچک باشند ، کم ارزش باشند و از این دست حرکت ها ، هر کدام یک میخ آهنی که از آن زیر فرو می کردند به پای ما که از پل داریم عبور می کنیم و هر یک دانه میخ باعث سرنگونی ما از آن پل به قعر تاریکی ها می شد .
قبل از ادامه سخنم شما را خدا ، سفر کرده ها و سفر نکرده ها بعدش سراغ من نیایید . بعدش نیایید از من بپرسید آیا من از پل گذشتم ؟ من هیچ جوابی برای هیچ کدام شما نخواهم داشت . چون هر چی که باید می گفتم قبلاً گفته بودم ، حقی و تکلیفی هیچ کدام به گردنم ندارید . من همه را گفته بودم ، از من سوال نکنید ، سراغم را نگیرید . اما یک چیزی ، اگر نرفتنتان یا رفتنتان جوری حرکت کردید که مقبول درگاه حق افتادید شما را پذیرش کرد باید تاثیر مستقیم در زندگی شخصی شما داشته باشد ، بخشی از وجود شما را روشن کرده باشد ، خودتان می توانید درکش کنید ان شاء الله . خب این حالا یک ذره تلخ بود و هولناک ، بگذارید بروم قسمت شیرین تَرش .

 

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه





تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید