منو

شنبه, 03 آذر 1403 - Sat 11 23 2024

A+ A A-

جلسه سیزدهم ره توشه آگاهی 2

 بسم الله الرحمن الرحیم


در جلسه پيش صحبتي داشتيم در مورد حس هاي ظاهري . در مورد پنج حس ظاهري كه همه شما خوب مي شناسيد ، بينايي ، بويايي ، چشايي ، شنوايي و بسايي يا لامسه صحبت كرديم . فكر هم نمي كنم كه اين ها حس هايي باشد كه بخواهيم دوباره به شما معرفي شان كنيم ، بحث بينايي كه مطرح مي شود چشم عامل بينايي است يا بحث شنوايي ، گوش عامل شنوايي است . اين ها را جلسه قبل صحبت كرديم و گفتيم كه در قديم پنج رَه مي گفتند ، پنج تا راه است پنج تا راه براي اينكه به مسائل بيرون خودمان دست پيدا كنيم كه اگر يادتان باشد يك مثالي هم زدم كه گفتم اين پنج ره روي حفاظ ها و ديوارها چيزهايي بوجود آوردند چون قديم پنجره ها اين طور قدي نبود ، شيشه ها قدي نبود همه شان شبكه ، شبكه هاي كوچك ، كوچك بود كه درون چهارچوب ها قرار داشتند و وصل مي شدند كه بعداً به نام پنجره ناميده شدند حتي اگر كه پنج تا راه هم نبود ولي ديگه پنجره ناميده شد . همان جلسه عرض كردم خدمت دوستان كه پنج حس باطني هم وجود دارد و تا اينجا بسنده كرديم .
امروز مي خواهم درمورد يكي از اين حواس پنج گانه باطني صحبت كنيم . حكما معتقدند در انسان قوه اي وجود دارد كه آنچه را كه حواس ظاهري از بيرون دريافت مي كند آنها را درك مي كند . حواس ظاهري يكسري چيزها را مي بيند درك مي كند ، دَركيّات يا اِدراكات حواس ظاهري را يك قوه اي در درون دريافت مي كند . بگذاريد يك مثال بزنم ؛ مثلاً وقتي قوه بينايي يك چيزي را مي بيند يك صورتي را ملاحظه مي كند ، درك مي كند اين صورت را به يك قوه اي در درون تحويل مي دهد اين قوه را به آن مي گويند : حس مشترك . ذائقه وقتي چيزي را چشيد دركي دارد شيرين است ، ترش است ، سرد است ، گرم است و .... اين دركش را به اين حس تحويل مي دهد ، خلاصه كلام اين جوري بگويم : اين حسهاي پنج گانه ظاهري ما جاسوسان اين حس مشترك دروني هستند . اين حواس پنج گانه جاسوسان اين حس مشترك دروني هستند . اخبار و اطلاعات گوناگون را از سراسر مملكت دريافت مي كنند ، هر چه در اطراف وجود دارد جمع مي كنند به وزير پادشاه يعني حس مشترك تحويل مي دهند ، وزير هم كارش چيه ؟ هر آنچه كه اطلاعات به دستش رسيده تحويل پادشاه مي دهد . پادشاه در انسان نفسش است ، اينجا نفس همان پادشاه است ، حس مشترك وزير است يا وزير اعظم است . حواس پنج گانه ظاهري ، وزراي بيروني ، جاسوسان داخلي براي حس مشترك . پس آنچه كه بين حواس ظاهري و نفس وساطت مي كند قوه اي است به نام حس مشترك . حالا زيبايي كار در كجاست ؟ گاهي اوقات اوصاف مختلفي از يك تكه شيء‌واحد با حواس ظاهري درك مي كنيم . به عنوان مثال يك تكه نبات را اگر در دست بگيريم حس بينايي مي گويد زرد است يا سفيد است . ذائقه ما نوع مزه را تعيين مي كند ، شيرين است . لامسه ما ، پوست ما دريافت مي كند كه سطح اين زبراست يا سفت است . گاهي اوقات اين طوري نمي گويد ، نمي گويد كه سفيد است مي گويد سياه نيست حكم را سَلبي مي دهد ، عجب بلاست اين حواس ما ، به جاي اين كه بگويد مثلاً شيرين است مي گويد ترش نيست . خب بگو شيرين است ديگه ، مي گويد ترش نيست . اما براي اين كه حكمي داده بشود و قوه اي حكمي ر اصادر بكند تمام خصوصيات آن شيء‌را لازم دارد اما اگر قرار باشد از اين يك تكه نبات فقط چشم ما گزارش بده مي گفت كه اين زرد است يا سفيد . ديگر نمي توانست درك بكند كه شيرين هم هست ، نمي توانست درك بكند كه سفت است ، زبر است يا نرم است . يعني هر كدام از اين قواي پنج گانه ظاهري به تنهايي يكسري از مشخصات يا مسائل اشياء را بيان مي كند و درك مي كند ولي ما به طور حتم براي اين كه اطلاعاتمان كامل بشود يك قوه ديگري را لازم داشتيم كه تمام اين احكام را يا تمام اين ادراكات را دريافت كند و يك جواب منطقي و قابل قبول از اين همه درك تحويل بدهد . مثلاً شما اگر نگاه بكنيد آتش گردان ديديد همه تان قطعاً ، آتش گردان يك كاسه يا يك حصيرك فلزي است ، گِرد كوچك يا بزرگ در آن ذغال را آتش مي زنند مي گذارند بعد يك دسته فلزي بلند دارد و بر سرش يك حلقه ، بعد يك نفر شروع مي كند اين را به چرخاندن . اين را اين جوري كه نگاه مي كني يك جسم است ، يك جسم كه در آن ذغالي شعله ور وجود دارد اما وقتي مي گردد يك دايره روشن است . پس ما يك قوه اي را لازم داريم كه اين حواس وقتي كه مطالب را دريافت مي كنند ، درك از آن دارند اگر به گونه اي غير واقعي هم درك كرده باشند ، تحويل مي دهند حكم صحيح برايش بيايد . خوب دقت كرديد مي گويد چشم من چشم شش ميليون دلاري است تا آن دورها را مي بينم همان چشم شش ميليون دلاري هم ممكن است درك غلط داشته باشد . تا اين جا درست شد براي همه قابل فهم بود .
سوال از جمع : جمله آخر كه فرموديد ، حسهاي بيروني ممكن است خطا كند اما آن دروني درستش مي كند ، مي شود يك مثال بزنيد براي ما ؟‌
استاد : همين الان عرض كردم ، آتش گردان اگر شما الان ثابت نگاهش كني همان چيزي است كه توصيف كردم . اما اگر اين را نديدي در دست من وارد شدي در حاليكه من اين را مي چرخانم ، چشم شما دركش از يك دايره آتشين است ، يك دايره شعله ور است ، يك دايره قرمز است .
ادامه سوال از جمع : همان لحظه دارد درست مي بيند ديگه ، پس كدام قوه است كه اين را درستش مي كند ؟ اگر آن اطلاعات قبلي را نداشته باشد ؟ يعني كسي كه وارد مي شود دارد يك دايره آتشين مي بيند درونش هم همين بيروني را تأييد مي كند .
استاد : درونش تأييد نمي كند ، درونش آن ادراكات را دريافت مي كند و اين حس مشترك تنها بسنده نمي كند به حس بينايي شخص ، بلكه حسهاي ديگر هم ادراكاتشان را از مطلب مي فرستند با آنها يك حكم صريح و قابل قبول را ارائه مي دهد .
ادامه سوال از جمع : به شرطي كه حسهاي ديگر دريافت داشته باشند ديگه ؟
استاد : بله ، ما مگر نداريم . شما وقتي چشمت مي بيند ، گوش تعطيل است ؟ بويايي تعطيل است ؟‌
ادامه صحبت از جمع : نه ، ولي از آن شي اي كه داريم مي بينيم بايد صدايي ساطع بشود كه شنوايي من بتواند استفاده كند ؟
استاد : بطور حتم و مي دانيم كه اين طور هم هست .
ادامه صحبت از جمع : يعني مثال شما در جايي است كه از يك شيء‌آثار مختلف براي حس هاي مختلف باشد .
استاد :‌ولي وقتي بحث يك دانه حس مي شود اين حس مي تواند ادراكاتش اشتباه باشد ، پس حس مشتركي لازم است .
سوال از جمع :‌من آخر بحث آمدم ولي يك چيزي دستگيرم شد و يك تجربه قبلي . شما براي آن آتش گردان تا قيامت كه آن آتش گردان را بچرخاند اگر بار اول شما باشد كه مي بينيد به همان سرعت بچرخاند اين استدلال را ممكن است نداشته باشيد كه اين يك نقطه آتشين است ؟ يعني در درون آدم هم بايد يك منبعي باشد .
استاد : بله درست است ، ما فعلاً آنچه را كه صحبت مي كنيم در اين لحظات صحبت مي كنيم . شما نبوديد مثال زدم ، يك تكه قند يا يك تكه نبات چشم يك دركي دارد ، چشايي يك دركي دارد ، لامسه يك دركي دارد و اين مجموعه دركها را تحويل مي دهد به يك حس دروني كه به آن مي گويند حس مشترك يعني مي تواند هم شيرين بودن را بفهمد ، اين طوري بگوييم ديگر ، وقتي مي گويند شيرين است از شيريني دركي دارد ، هم زرد بودن را بفهمد هم زبري و سفتي را بفهمد .
سوال از جمع : خب بالاخره چشم ما مي بيند يا حس مشترك ؟ بگذاريد توضيح بدهم يعني مي خواهم وجه تمايزش را شما براي ما بيشتر توضيح بدهيد كه الان جايگاه اين حس مشترك چيست ؟‌خب زماني كه نبات شيرين است و من آن را زرد مي بينم دريافت شيريني من به وسيله حس چشاييم تأثيري در زرد ديدن آن توسط حس بينائيم ندارد اين تلفيق در نهايت چه تجربه اي را به من مي دهد ؟ چه كمكي را به من مي كند ؟
استاد : خب اگر اين حسهاي ظاهري كه هر كدام يك جوري درك دارند در يك جايي تلفيق نشوند و يكي نشوند براي شما نبات را بوجود نمي آورند . دقت كرديد ؟
ادامه صحبت جمع : دقت كردم ، تصورش برايم سخت است .
استاد : سخت است بله ، من هم كلي كار كردم ، زحمت كشيدم بارها تصور كردم .
ادامه صحبت از جمع : چون من كه دارم زرد مي بينمش ،‌بعد شيريني اش را هم كه حس مي كنم . حالا آن حس نبود هر كدام از اين حسها كار خودش را داشت مي كرد .
استاد : ولي نبات به شما نمي گفت ، هر كدام ساز خودش را داشت مي زد . اين مجموعه اطلاعات هركدام يك ساز خودشان را داشتند جدا .
صحبت از جمع : اين‌كه حواس به تنهايي خطا مي كنند هميشه با ما بوده يك مثال ديگري كه مي توانيم بزنيم همين كه ما هر روز صبح مي بينيم كه خورشيد از مشرق در مي آيد بعد شب هم در مغرب فرو مي رود هر روز ما اين را مي بينيم و چشممان هم همين را مي گويد ولي اگر آن حس مشترك و عقل تميزدهنده يا حالا هر چه كه اسمش را بگذاريم يا اگر تفكيكش كرده باشند من نمي دانم ولي اين را ما مي دانيم كه خورشيد اصلاً نه از آن طرف بالا مي آيد نه از اين طرف فرو مي رود در حقيقت اين زمين است كه دور خورشيد مي چرخد و اين تَشَبُه را بوجود مي آورد كه اين حركت دارد انجام مي شود و در حاليكه عيناً چشم ما مي بيند ولي اصلاً چنين اتفاقي نمي افتد .
استاد :‌به اين توجه بكنيد چون مي خواهم اين را بستش بدهم يه يكسري مسائلي كه مشاهده مي كنيد . انسان گاهي صورتهايي را مشاهده مي كند كه در بيرون وجود خارجي ندارد . به عنوان مثال كساني كه مبتلا به ماليخوليا هستند اين ها صورتهاي عجيب و ترسناكي را مي بينند كه مايه وحشتشان مي شود يا مردم در موقع خواب صورتهايي را مشاهده مي كنند ، صداهايي را مي شنوند ، بوهايي را حس مي كنند و الي آخر . در حاليكه اين ادراكات از همديگر متمايزند و مي شود هر كدام را از آن يكي تشخيص داد يا انسان هايي هستند كه داراي نفسهايي شريف و كامل هستند مثل پيامبران و اولياي الهي . اينها در حال وحي يا مكاشفه يا الهام صورتهاي خاصي را مي بينند ، صداهاي خاصي را مي شنوند كه از همديگر متمايز هستند . يا افراد ضعيف النفسي را مي بينيم در مقابل حوادث سخت مثل :‌جنگ ، زلزله ، سيل و .... وقتي قرار مي گيرند دچار وحشت مي شوند ، نفسهاي آن ها از عالم طبيعت كنده مي شوند و در شُرُف مرگ قرار مي گيرند در آن حالت صورتهاي خاصي را كه متناسب با حالات روحي آنهاست مشاهده مي كنند . بطور حتم همه آنچه را كه بنده عرض كردم صورتهاي ادراك شده اند و موجودند . ولي بايد توجه داشت اين صورتها وجود خارجي ندارند ، مشكل است بايد به آن خوب توجه كنيد . اين صورتها موجودند ولي وجود خارجي ندارند حالا علت دارد كه مي گوييم وجود خارجي ندارند . اگر صورت خارجي داشتند ، ببينيد شما هم موجود هستيد ، هم صورت خارجي داريد ، وجود خارجي داريد . اما من الان براي شما مي گويم اينجا چيزي را مي بينم كه هيچ كدامتان نمي بينيد يك دانه از آن مثالها ، در مجالسمان آخرش كه مي خواهم فاتحه بگيرم مي گويم ارواح بد وارث ، ارواح بي وارث ، ارواح حاضر در اين جمع . من آن صورتها را مي بينم شما نمي بينيد چرا ؟ چون داراي وجود خارجي نيستند كه شما بتوانيد ببينيد . افراد با حواس سالم بايد اگر اين ها وجود خارجي داشته باشند آنها هم بتوانند رؤيت كنند ، شما هم بايد بتوانيد رؤيت كنيد همان طور كه من مي بينم اما شما نمي بينيد ، من مي بينم . خدا رحمت كند .... را جلسه اي نيست كه من اينجا باشم پشت اين ميز باشم و او اين جا نباشد ، من مرتب مي بينم ولي شما كدامتان تا حالا ديديد ؟ نمي بينيد . علت اين كه من مي توانم ببينم اين كه اين صورت خارجي ، اين صورتي كه رؤيت مي شود وجود دارد ، هست ولي وجود خارجي يا جسميت خارجي ندارد . به همين دليل است پيامبران وحي دارند ، فرشته يا مَلِك بر آنها حاضر مي شود ، الهامات دارند ، مكاشفات دارند اما اين ها براي مردم عادي قابل درك نيست . پس اين صورتهاي ذكر شده براي اين كه من ببينم يا شما يك وقت بخواهيد ببينيد بايد يك جايي نزد يك قوه اي درك شده باشد خب اين قوه چه قوه اي است ؟ اشتباهتان همين است‌همه فوري مي گويند قوه خيال ، نه قوه خيال نيست . قوه خيال در حالاتي مثل مكاشفه ، رؤيا و ... صورتهاي جزئي و جسماني را درك مي كند ، من خيال كردم كه آقا... آمد داخل ، آقا .... يك صورت است كه داراي وجه جسماني هم هست اين فرق مي كند قوه خيال در حالت هاي خاصي مثل مكاشفه ، رؤيا و .. صورتهاي جزئي و جسماني را درك مي كند در حاليكه اين قابل قبول نيست . قوه خيال قوه اي است كه صرفاً صورتهاي جزئي را جمع آوري مي كند و نگهداري مي كند درك آنچناني از آن ندارد در حاليكه آن حالت كه به آن شكل ديده مي شود و درك مي شود ، درك نياز دارد توسط يك قوه . اين قوه تمام صورتهاي جزئي كه از راه حواس درك مي شوند را در خودش نگهداري مي كند اگر قوه خيال شأن دركي داشته باشد بايد همه صورتهايي را كه حفظ كرده ، نگهداشته به صورت بالفعل هم مشاهده كند يعني قوه خيال نه تنها اين صورتها را درك كرده ، در خودش ذخيره كرده بايد برايش قابل مشاهده هم باشد ، در حاليكه اين طوري نيست . به اين ترتيب يك قوه باطني غير از خيال داشته باشد كه صورتهاي مورد بحث را درك بكند ، قوه خيال تمام صورتهايي را كه در اطرافش هست ضبط مي كند ، حفظ مي كند ، نگهداري ميكند درك كامل را از آن ارائه نمي كند اما حس مشترك تمام اين صورتهاي جزئي را مي تواند درك كند و براي شما پاسخ لازم را بياورد . پس از حالا به بعد ، امروز فقط همين جا ايستادم ، مي خواستم راجع به قوه خيال هم صحبت كنم ولي دست نگهداشتم ، گفتم همين يكي هضم بشود ، جذب بشود ، اشكالاتش دفع بشود تا بشود بعد راجع به آن حرف زد . حس مشترك ، حسي است در درون شما كه حواس ظاهري شما هر آنچه را كه درك مي كند تحويل به آن مي دهد و اگر اين حس مشترك باطني پاك و تميز نباشد چه اتفاقي مي افتد ؟ به آن فكر كنيد ، چه بلايي سرتان مي آيد ؟ به آن فكر بكنيد .
صحبت از جمع : من يك مثالي مي زنم مي خواهم ببينم كه درست متوجه شدم يا نه . فرض كنيد من يك انساني را مي بينم نوع چهره اش را كه مي بينم يك تعبيري از شخصيت اين آدم مي كنم . مي گويم اين آدم كه اين طوري كرد اين منظور را داشت آيا اين از درك حس مشترك است يا نه ؟ حالا ممكن است غلط باشد ، خيلي جاها ممكن است سوء ظن باشد بحث هم آن نيست ، بحث هم اين است كه اين دركي كه مي شود از حس مشترك است .
استاد : حس مشترك خيانت نمي كند دردركيات شما . دركيات شما را مي گيرد ، هر آنچه كه درك كرديد مي گيرد ، وزير اعظم است به چه كسي تحويل مي دهد ؟ به پادشاه . آن چيزي كه قضاوت مي كند نفس شماست نه حس مشترك شما . منتهي اين حسها وقتي مي خواهد در اختيار نفس باشد به دوشكل مي تواند قرار بگيرد . بگذاريد در حسهاي ظاهري بگويم ؛ من عينكم را در مي آورم چشمم مي بيند ، عينكم را هم مي گذارم چشمم مي بيند ولي كدام يكي را تو بهتر قبول مي كني وقتي به تو جواب مي دهم اين جا چه هست ؟ وقتي كه عينك دارم ، چرا ؟ چون چشم ظاهري من در ظاهر يا در سيستم خودش داراي اشكال است نتيجتاً يك كمك كننده مي خواهد تا اين اشكال را بر طرف كند در غير اين صورت به قضاوت ديدش يا دركياتي را كه حواله مي كند نمي شود مطمئن بود ، درست است . حواس باطني هم كه امروز راجع به حس مشترك حرف زديم همين جور است . اگر اين حواس تحت تأثير گناه و آلودگي قرار بگيرد ديگر دركياتي را كه از اين جا مي گيرد همان چيزي را كه دريافت كرده است را تحويل نمي دهد يا وقتي تحويل مي دهد چون نفس با اين كارگزارها درگير شده ، چون اشكال دارد ديگه نفس شما خطا كرديد نفستان از آن پاكيزگي و صافي خارج شده ، نتيجتاً اين دركياتي را كه يا اين ابلاغاتي را كه دريافت مي كند درست قضاوت نمي كند .
ادامه صحبت جمع : براي نفس است ديگر .
استاد : قضاوت براي نفس است .
سوال از جمع : فرموديد كه آن چيزهايي كه وجود دارد اما موجود نيست را حالا مثلاً انبيا و اوليا مي بينند . اين دريافت كننده و آن بيننده حس مشترك است ؟ بر مبناي فرمايش خودتان ابتداعاً نمي توانم بگوييم حس مشترك است چون شما فرموديد كه حس مشترك  وزرايش حواس بيروني هستند . زماني كه روح را چشم نمي تواند ببيند قطعاً حس مشترك نمي تواند حس كند اگر كه قائل به اين باشيم  كه تنها دريافت كننده ها يعني تنها كساني كه اطلاعات مي دهند به حس مشترك حواس بيروني هستند . اگر قائل به اين باشيم آن ارواح را حس مشترك نمي تواند ادراك كند . اين درست است ؟
استاد :‌شما وقتي راجع به ارواح صحبت مي كنيد مقوله مان عوض مي شود . چون بحث روح يك مقوله جداگانه اي است ، كنار بگذاريم .
ادامه صحبت از جمع : منظورم غير محسوسات است .
استاد : روح ما به ازاي خارجي ندارد . ما در مورد حالا بگوييم تصاوير ، بگوييم در مورد مطالبي داريم صحبت مي كنيم كه درعين اين كه در امواج اطراف ما موجودند ما به ازاي خارجي ندارند .
ادامه سوال از جمع : خب ، همين را حس مشترك دريافت مي كند ؟
استاد : حس مشترك دريافت مي كند .
ادامه سوال از جمع : خب ، پس حس مشترك به جز حواس پنج گانه بيروني دريافت كننده هاي ديگري هم دارد .
استاد :‌بله ، اجازه بدهيد بعداً به آن هم مي رسيم .
سوال از جمع :‌شما فرموديد كه اگر توسط حواس پنج گانه مان گناه انجام بدهيم نفسمان هم دچار مشكل مي شود . واسطه بين نفسمان و حواس پنج گانه مان هم باز حس مشترك است و فرموديد حس مشترك خيانت نمي كند . اين چه واسطه اي است كه از آن آلودگي رد مي شود از اين طرفش از آن طرف هم به نفس مي دهد ولي خودش ..
استاد : نشد ، نفس گناه مي كند ، چون چشم وقتي مي بيند ادراكش را مي فرستد براي حس مشترك ، حس مشترك هم ابلاغ مي كند كه نفس اينجا دارد به گناه نگاه مي كند . اگر ادامه بدهد ما مي بينيم ديگر ، خيابان شما داريد راه مي رويد ماشاءالله زياد هم خانم هايي كه بحث ظاهرشان خدا به داد برسد ، شما كه نمي توانيد چشمت را ببندي راه بروي ؟ داري مي روي چشمت مي خورد ، چشم ديد درك كرد كه اين چيه به حس مشترك رساند ، حس مشترك ابلاغ كرد ، اين نفس است كه تصميم مي گيرد دستور مي دهد باز هم باز شو نگاه كن .
ادامه سوال از جمع :‌خب ، دوباره آن كه ادامه مي دهد و چشم گناه مي كند و نفس آلوده مي شود باز با واسطه حس مشترك به نفس مي رسد . من مي خواهم بگويم اين آلودگي ها روي اين حس مشترك تأثيري نمي گذارد ؟
استاد : چرا ، ولي نه به آن معنا كه خودش تصميم گيرنده باشد .
ادامه صحبت از جمع : نه خودش هم  اختلال پيدا مي كند .
استاد : عين چشم مي ماند ديگر ، چرا خداوند در قرآن مي گويد كه روز محشر شما را اعضايتان بازخواست مي كنند . خب نگاه نكن مگر مجبور بودي نگاه كني ؟ آره مجبور بود چون الان تحت تسلط نفس دارد حركت مي كند ولي آن روز مي گويد به عنوان يك موجوديت مستقل پروردگارا مرا در اختيار اين گذاشتي كه با من اين را ببيند ، آن را ببيند ، اين كار را بكند ، اين كار را بكند ولي اين ، اين كارها را كرد . فرصت تكامل يا فرصت بهره وري من را هم از من گرفت قصاصش كن . اما در دنيا اين طوري نيست ، شما به او دستور مي دهي دوباره نگاه مي كند .
خب ، اين صحبت امروزم ، يادتان باشد تمام حواس ظاهري شما در خدمت است كه ادراكات شما را به يك حس دروني بفرستد و آن حس دروني امين شماست عين آن چيزي را كه به او تحويل مي دهيد ، تحويل نفس شما مي دهد . به نفستان بگوييد پاكيزه باش ، باتقوا باش ، درست باش كاري نكن كه اين مجراهاي به اين زيبايي ، اين كانالهايي به اين قشنگي كه خدا عطا كرده آلوده بشود ، خاك بگيرد يا خدايي نكرده تبديل به يك مرداب بشود . خيلي حواستان را جمع كنيد پنج تا حس در آن واحد تند ، تند جمع مي كند مي فرستد در يك كانال ، آن يك كانال مي فرستد نفس . نفس صورت خارجي ندارد اما حكومت مي كند اگر بر اساس قواعد دين حكومت كند شما برنده هستيد ، نفستان ، روحتان ، خداي شما يكي مي شود يعني در طول قرار مي گيرد . اما اگر كه بر اساس دين و قواعد خدا حركت  
نكنيد ، نفستان ، روحتان و خداي شما در يك راستا نخواهد بود يك مسير عرضي است كه در آن خدا مي داند چه خبر برسد ، آيا هيچ وقت نفس شما در اين مسيرعرضي مي تواند برسد به روح تا در مسير طوليش قرار بگيرد ؟ پيغمبر خدا را از مسجدالحرام به مسجد الاقصي بردند از آنجا عروج فرمودند ، خدايا هر چه مي فهميدم گفتم ، آن چيزي را كه مي فهميدم به خدا از شما مضايقه نكردم . پيغمبر خدا را از مسجدالحرام به مسجدالاقصي بردند و از آنجا عروج فرمودند ، شما هم عروج كنيد ، راه باز براي همه ولي جاده اي است بس دراز كه اگر ندويد در دنيا به آن نمي رسيد . كسي نمي داند شايد امسال سال آخرمان باشد ؟ شايد هم آغاز زندگي مجددمان باشد ؟ شايد تولدي مجدّد با شد ؟ هيچ كسي نمي داند ، ولي خودتان را حاضر كنيد .
سوال از جمع : بسم الله الرحمن الرحيم ، بحث معرفتي كه شما امروز كرديد خيلي زيبا بود ، چند ماه درگيري من است اسمش را هم گذاشتم از جنسش شدن ؛ هركاري هم انجام مي دهم مي گويم نه ، تو از جنس اين نيستي ، تو بايد از جنس اين بشوي تا بتواني موفق بشوي . وقتي شما مي روي در آب چشمت در آب است چيزي را درست نمي بيني ، با بيني نمي تواني نفس بكشي اما داري حس مي كني ، دهانتان را باز كنيد آب را مي چشيد ، دستتان ، پايتان ، همه جاي بدنتان دارد آب را حس مي كند . آن وقت مي توانيد آب را حس كنيد و يك نظر كارشناسي درباره آب بدهيد ، مي دانيد منظورم چيه ؟ وقتي از جنس گذشت بشوي به آن فكر هم نكنيم از جنس گذشت شديم . حالا يك مثال مي زنم ، به ... مي گفتم ، اول كه سفره مي انداخت مي گفتم تو اين سفره را نفهميدي ولي عجب سفره اي شد . ساليان گذشت حالا وقتي امروز .... شروع مي كند پارچه را انداختن ديگر پارچه با .... كنار مي آيد وقتي پارچه را مي اندازد زيبا چيده مي شود سفره . به او گفتم تو در امامزاده سريع شروع مي كني به چيدن ، سفره قشنگ چيده مي شود من كه شروع مي كنم آن جوري نمي شود چون تو از جنس هنر شدي ، اين قدر سختي اش را كشيدي ،‌آن قدر تاوانش را دادي از جنس آن شدي ولي من چون از جنسش نشدم ، فِر پارچه ، فِر من نمي شود . سوالم را بپرسم الان دارم مي روم جايي كه بالاخره از جنس خوبان است ، از جنس خداست ؛ براي شروع ، چكار كنم از جنس چيزهاي خوب بشوم ؟ از جنس گذشت ، صبر ، انسانيت ، وفا ، معرفت ...
استاد : اين جا كه در خانه تان را بستي رفتي بيرون ، خانه ماند ، مغازه هم ماند ، همه چيز ماند ، هر چه پشت سرت بود ماند بگذارش و برو . اگر بتواني اين كار را بكني آنجا يك چيز ديگر مي شوي ، از حالا امتحان كن صبح به صبح كه از خانه مي آيي بيرون دغدغه هاي خانه را بگذار خانه ، نيست ديگر . در مغازه ات وارد مي شوي فقط مغازه ات است . در مترو سوار مي شوي فقط محيط مترو است . اگر توانستي اين كار را بكني ، آنجا موفق مي شوي . چيزي كه آنجا سد راهتان است ببين لازم نيست شما كاري بكنيد ، چون شما را مي برند براي اين كه پالايشت كنند . حالا اگر تو سفت اين لباسهايت را سفت نگه داري بگويي نه نه نه نمي شود ، من اصلاً نمي توانم اين ها را در بياورم ، من را بشوييد . خب چه اتفاقي مي افتد ؟ مي روند دوش مي گيرند روي سرت با لباست خيست مي كنند ، غير از اين است ؟ درسته آب خورد به تن تو ولي عملاً شسته نشد . از اينجا كه رفتي هر چه تعلق خاطر داري بگذار ، تعلق خاطرات را با خودت مبر آنجا هر طرفي هم چرخاندنت تو هم همان طرفي بچرخ ، آن وقت خِيرش را مي بيني . با بقيه هم حرف نزن ، هر كسي به كار خودش . بازار هم نرو ، ميان اجتماع خارج از حرمين كمتر قرار بگير اجتماعات بيرونش خيلي جالب نيست . فضاهاي درونش پاك و پاكيزه و راحت است . آن وقت آزار نمي بيني ، بهره هم مي بري .
جا گذاشتن همه چيز خيلي مهم است . آن وقت ياد مي گيريد محل كارتان مي رويد مسائل بيرون را مي گذاريد و داخل محل كار مي شويد ، آن وقت كارمند خوبي مي شويد ، كارگر خوبي هستي ، نظافت چي خوبي هستي ، خياط باشي ، خياط خوبي هستي چون مطلق از جنس كارَت مي شوي و كارَت را انجام مي دهي . مسجد كه وارد مي شوي ديگر ذاكر خوبي هستي ، گرچه كه بايد عادت كني ذاكر باشي . بعد آنجا هم هميشه با وضو برو و تمام نمازهاي مستحبيت را هم در راه بخوان . در حين حركت نمازهاي مستحبي را بخوان و برو . دائم الذكر ، دائم النماز اما نه به آن معنا كه وقتي نشستي تو خانه خدا آن قدر دولا و راست بشوي كه خم بماني . لازم نيست اصلاً بنشين ببين در آن خانه چه خبر است ؟ صداهايي آنجا هست وراي صداي تو ، وراي صداي آدم ها . آن صداها را گوش كنيد آن جا اگر آن صداها را بتوانيد بشنويد ديگر اينجا هم مي شنويد ، هر جاي ديگر هم كه باشيد مي شنويد . اصلاً فلسفه اين كه برويد حج به خاطر همين است يك سرآغاز باشد براي يك فصل نامه هاي جديد در زندگيتان . يك بهره وري هاي جديد از قواي درونيتان . برو ببينم كه حضرت خضر(ع) برايت قرآن مي خواند تو گوش كني ؟ مي خوانند ايشان در خانه خدا براي همه حاجي ها مي خوانند ولي بعضي ها مي شنوند ، بعضي ها نمي شنوند . اين ديگر تقصير خودت است من كه گفتم گوشهايت را چكار كن ؟ چشم ها را بايد شست ، گوش ها ر ابايد شست ، زبان را بايد شست ، امعاء و احشاء داخلي را بايد شست ، تك تك سلول ها را بايد شست و با هر كدام به گونه اي جديد عمل كرد . برو ببينم مي تواني ؟ يك دانه هم ذكر به شما مي دهم همه آن هايي كه مي شنوند ؛ تسبيحات اربعه نماز . اگر خدا توفيقتان داد يك دفعه بيت المعمور رفتيد " مي برند در رؤيا " من توفيقش را داشتم قبل از سفر حج در رؤيا رفتم و بسيار صحنه زيبايي بود ، زيبايي تصوير يك طرف ، زيبايي صدا يك طرف ديگر ، تنها چيزي كه آنجا به گوش مي رسيد اين ذكر بود . من تمام حج اين ذكر را كردم ، طواف هايم ، سعي هايم مي گفتند نه اين ذكر را بگوييد ، آن ذكر را بگوييد گفتم شما هر چه دوست داريد بگوييد به من چكار داريد ؟‌من اين را دوست دارم ، من اين را مي گويم . حالا هم آن چيزي را كه به خودم پسنديدم به شما هم تحويل دادم .
هر كسي رفت التماس دعا ، حق و حساب من يادش نرود ، دستمزد من يادش نرود . چه كسي مي خواهد برود ؟ آقا ... بله خبرش را دارم ، ان شاءالله مي رود . شما را يك توصيه جدا دارم ، يك توصيه خيلي خاص . چون تو مي روي ولي رو لبه چاقو مي روي ؛ پسرم لبه چاقو ، لبه اي است كه اگر عمود باشد دستت هم عمود بيايد پايين روي آن قرار بگيرد ، دست تو را نمي بُرد . اگر لبه چاقو عمود قرار نگيرد يك دهم ميليمتر يا دستت يك دهم ميليمتر اين طرف و آن طرف بيايد پايين قطع مي كند دستت را . سفر تو هم اين شكلي است خيلي بايد مواظب باشي . همه چيز كاملاً عمود و همه چيز كاملاً حساب شده روي لبه تيغ و تيز تقوي   ان شاءالله

 

 

 

نوشتن دیدگاه