منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

جلسه بیستم ره توشه آگاهی 2

بسم الله الرحمن الرحيم

دنباله بحث تقوا :
برای اینکه جایگاه تقوا را برای شما مشخص کنم به کلام ربانی در قرآن اشاره می کنم . می دانید که جبرئیل امین نخستین آیاتی که در غار حرا بر رسول اکرم تلاوت نمود این بود ،یکی از آیات این بود : "اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ "  سوره علق آیه سه.

خداوند را در این آیه با عنوان رب اکرم معرفی می کند . کلمه " رب " همه می دانید یعنی مربی یعنی پرورش دهنده یعنی درس دهنده یعنی کسی که کلاس اداره می کند؛ اینجوری بگوییم. "اکرم " یعنی با کرامت ترین . یعنی کسی که بالاترین حد کرامت نزد اوست . در حقیقت مربی و خدایی را برای ما در این آیه معرفی می کند که درس کرامت می دهد . وقتی یک معلمی را اینطوری معرفی می کنند یعنی در اصل دارند اعلام می کنند آی ایها الناس  بدوید شاگرد خصوصی می پذیرد . معلمی با این خصوصیات شاگرد خصوصی می پذیرد تا آن را پرورش بدهد و به کرامت برساند اما همین جوری هم نیست . هر شاگردی را هم توی دایره اش وارد نمی کند . چگونه شاگردی را می پذیرد ، سوره حجرات آیه سیزده : " إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَكُمْ " گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست . تو را خدا هی نیا بگو که چرا من هیچی نمی بینم چرا من هیچی نمی شنوم  چرا من من هیچی نمی شوم ؟ کارت اینجا گیر هست . اینجا را درست کن بقیه اش با خداست . پس تقوا محور انتخاب شاگرد خصوصی است . شاگرد خصوصی که می خواهد درس کرامت بگیرد. پس اولین آیه در حقیقت انسان را به متقی شدن ، پرهیزگار شدن فرا می خواند که چی شود ؟ تا به کرامت برسد . از اون طرف آخرین آیه ای که بر پیغمبر نازل شده است سوره بقره آیه 281 است ( ببینید از خودم نمی گویم همه اش از قرآن هست . ) خداوند فرموده است از روزی پروا داشته باشید که بسوی خداوند بازگردانده می شوید و سپس به هر کسی پاداش آنچه کسب کرده است بدون کم و کاست داده شود . هیچکس مورد ستم واقع نمی شود .پس قرآن کریم که کلام پروردگار است با توصیه به تقوا شروع می شود با توصیه به تقوا ختم می شود.
اما در میزان کسب تقوا ! چقدر تقوا کسب کنیم ؟ (این هم سوال هست دیگه !) چقدر کسب تقوا کنیم ؟ باز خداوند در سوره تغابن آیه 16 فرموده است : " فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ " پس تا می توانید از خدا پروا کنید . مرز ندارد . توی این آیه اشاره می شود به توان انسانها . چرا ؟ چون استعداد و استطاعت انسانها نا محدود هست . مرزی ندارد . پس میزان معینی مد نظر نیست که به همون اندازه که رسید ، درجه اش رسید بگوییم بس است بلکه پیمودن پله های تقوا مثل مراحل تکامل در دنیا دارای محدودیتی نیست . این آیه انسان را به تقوای نامحدود توصیه می کند . اسحاق ابن عمار از توی بحارالانوار جلد سیزده و جلد شصت و هفت آمده است . اسحاق ابن عمار از امام صادق (ع) در باب دو آیه شصت و سه سوره بقره و صدو هفتاد و یک سوره اعراف سوال کرد .این آیه چی هست ؟
آنچه را كه به شما داديم با همه توان و قدرت بگيريد و به ياد آوريد آنچه را كه در آن است شايد پروا پيشه شويد . سه تا چيز در اين آيات مي گويد ؛ آن چيزي كه به شما داديم ، چي داده خدا ؟‌ قرآن و باطن آن . با همه توان و قدرت بگيريد ؛‌ اين توان كدام توانهاست ؟ حالا امام جواب مي دهد :‌ و به ياد آوريد آنچه را كه در آن است . ما از قرآن بي خبريم ؛كلّ چيزهايي كه خدا در قرآن دستور داده همه اش را نمي دانيم ، يكي دست بلند كند بگويد همه را مي دانم . خدا دستور مي دهد مي گويد همه را بدان ، شايد پروا پيشه شويد ؛ وقتي يكي آن چيزي را كه خدا داده ، در دستش است همه اش را دانست با تقوا مي شود .
اسحاق پرسيد :‌ هدف پروردگار از گرفتن با قوّت در اين آيه ، قوّت بدني است يا قوّت قلبي ؟ امام فرمودند : هر دو مراد است . يعني بدست آوردن معرفت كتاب خدا يعني كلام خدا ، با قلب قوي و عمل صالح ممكن مي شود . يعني بايستي معارف الهي ، قوانين اخلاقي و فقهي دين را خوب فهميد . اول خوب بفهميد ، ببينيد من تا دستور را دادم آقاي ... گفت :‌ اينها خيلي زياد است ؛ چرا ؟ چون دچار مشكل است ، مي گويد :‌ پس بحث ناخن كوتاه كردن كه ناخن خيلي چيز بدي هم هست ، آن را چكار كنم ؟ چون زمان زياد است . در مراسم حج زمان ، حداكثر دو روز است تازه در حج تمتع ، چون زمان زياد است فوري مي پرسد . قوانين را بفهميد ؛ درد ما اين است كه قوانين را نمي فهميم ، چون نمي فهميم خوب هم اجرا نمي كنيم . ما آدم هاي بدي نيستيم ، ما خيلي آدم هاي خوبي هستيم واقعاً آدم هاي خوبي هستيد شما ، در اين دوره سخت مردم هارند در بيرون ، شما خيلي آدم هاي خوبي هستيد ، نگاه نكنيد من گلايه مي كنم به خدا خيلي دوستتان دارم نه براي اين كه منّت سر شما بگذارم ، نه . شما را دوست دارم براي اين كه از خداي من هستيد ؛‌ من دنبال آن ذره هستم كه در شما مي باشد من آن را مي خواهم ، آن بايد بچسبد به من بشوم ما . چرا اين قدر زن و شوهرها الان مشكل دارند ؟‌ چون ما نيستند اين من است آن هم من است . اين قديمي هاي بي ادب ياد داده بودند زن و شوهر بايد يكي مَن باشد يكي نيم مَن ، چه كسي گفت ؟ هر دوتايشان من هستند ، يادشان ندادند من ها مي چسبند به هم مي شوند ما ، ديگر من نمي مانند . وقتي خوب فهميديد قوانين را با استدلالهاي عقلي و محكم منطبق كنيد وقتي به آنها عالِم شديد به آنها معتقد بشويد ، بعد از پيدا كردن اعتقاد در عمل دقيق آنها تلاش كنيد . نديديد در آيت الكرسي مي خوانيد : لَا إِكْرَاهَ فىِ الدِّينِ ، هيچ اجباري در دين نيست . ديني كه به اجبار بيايد به اجبار هم مي رود . خدا دعوت مي كند : اول بخوان ، اول بفهم بعد با عقلي كه به تو دادم اين ها را مطابق كن بعد كه به آن اعتقاد پيدا كردي ، ببينيد آن فهميدن، اقرار قلبي است ، آن بخش كه به آن اعتقاد پيدا مي كني و به زبان مي آوري مي شود اقرار زباني ؛ بخش سوم عمل كردن است ، از كسي اطاعت كوركورانه نمي خواهند و نمي پذيرند . پس عمل صالح كه نتيجه جستجو ، استدلالهاي درست منطقي و فقهي باشد مهّيا كننده و زمينه ساز و سرچشمه تقواست . چطور كه در قرآن آيات متفاوتي وجود دارد كه عمل صالح را به تقوا رسيدن معرفي مي كند ، مثلاً سوره بقره آيه 183 :  يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلىَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون‏ - روزه بر شما واجب شد چنان كه بر گذشتگان شما واجب شد ، هدف از آن متقّي شدن شماست . روزه يكي از آن كارهايي است ، اعمالي است كه عين اين دستور بيست روزه ما ، آدم را حلقه مي اندازد تنگ مي كند از يك قيف رد مي كند اين ها را صاف مي كند ولي چه فايده ؛ تا از قيف درشان مي آورد رهايشان مي كند دوباره كج و كوله مي شوند ، چون مي خواهند اينها صاف بشوند متقي بشوند . سوره بقره آيه 179 :‌ وَ لَكُمْ فىِ الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَأُوْلىِ الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون‏ - اي خردورزان حيات و زنده ماندنتان در اجراي حكم قصاص است ، اين حكم از آن جهت بر شما واجب شد كه با تقوا شويد . در قصاص چه هست كه به با تقوا بودن ما كمك مي كند ؟
سوره بقره آيه 21 : يَأَيهَُّا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون‏ -                                                اي مردم پروردگاري را كه شما و پيشينيتان را آفريد عبادت كنيد تا زمينه تقوا را در شما ايجاد كند . تا تو بنده خدا نباشي به تقوا دست پيدا نمي كني . پس رابطه عمل صالح و تقوا يك رابطه متقابل است ، عين رابطه متقابلي كه بين علم و عمل است . در بحارالانوار جلد 75 مي خوانيم : كسي كه به آنچه مي داند عمل كند خداوند به او مي آموزد چيزي را كه نمي داند . وقتي دانستي و تو عمل نكردي به درد نمي خورد ، خود دانيد .         
دو همسر را با يكديگر دلي پيوسته بود ، يعني خيلي همديگر را دوست مي داشتند . عهدي بسته كه هيچ يك را در همه عمر يار ديگر اختيار نباشد ،(با هم عهد كردند كه در همه عمرشان هرگز يار ديگري براي خودشان نگيرند . آخ اگر تو نباشي من هم ديگر نيستم ، واي اگر تو نبودي من مُردَم ، من بي تو .. از اين قصه ها) . خوب به حرفم توجه كنيد يك چيزي مي خواهم بگويم كه بايد به آن عميق بشويد كه بهره اش را ببريد .
قضا را (يعني از روي تقدير ، قضاي روزگار) مِقراض اجل (مقراض يعني قيچي ، بُرَنده) رشته پيوندشان را بِبُريد آن مرد بِمُرد . زنش را كه بناي كامراني در عالم جواني آباد و سرو قامتش از بار غم آزاد بود ، آغاز گريه و زاري نمود كه اي عزيز من در مفارقت تو جانم را با تن موافقتي نيست ( تو نيستي آن روحم ، آن جانم با تنم موافقت ندارد) مرغ نفسم را با اين قفس رفاقتي نِه . اينك از بيماري غم تو بيهوشم عنقريب در حجله گور با تو هم آغوش .
دريغ و درد كه چون رفتي از بَر ، اي دلبر    شدم چو موي ، ميان خود ، از غمت لاغر
ز داغ توست ، همه رويم آتشين لاله             به مرگ توست ، همه گيسويم سِيَه مَعجر
ز تاب آه همه ماه غنچه من ، خشك              ز آب ديده همه سال نرگس من ، تَر
چندان مويه كنان زاري كرد و بي قراري گرفت كه آشنا و بيگانه بر ، وي رقّت آمد . مادرش زني كار افتاده بود ، دختر را تسلي نمود كه اي فرزند ، تا چند از ابرِ ديده گُهر ريزي ، بر روي ماه اختر فشاني (تا كي مي خواهي گريه كني) . شوهر زنده بسيار است ، دلبر خواهنده بيشمار ، چندي صبور باش ، صورت را به ناخن غم متراش تا دلبري در بَرگيري كه در جواني و جمال با بَدر و هِلال برابري كند .
مَبار اين همه بر روي لاله ات ، ژاله             مباش اين همه بر عارض مَهَت ، اختر
غمين مباش اگر شد فداي تو ، جاني              كدام جان ، كه ندارد همين هوس در سر
دختر گفت : اي مادر از اين سخن درگذر ، مرا بعد از شوهر ، مرگ بهتر است نه يار ديگر . پس چون روزگاري به سوگواري به سر آمد ، لباس ماتم از بَر به در كرد ، به تَفَرّج بوستان و دعوت دوستان مايل شد . كِسوَتهاي لطيف ( يعني لباسهاي قشنگ ، خوب) در بَر ، جوانان صاحب جمال نظر كردن گرفت تا غمش رو به زوال نهاد ، شادي اش به حد كمال رسيد . قوه شهواني قوت يافت ، نفس حيواني حركت نمود . ماتم شوهرِ مرده را از خاطر به در برده ، ياري ديگر اختيار نمود . مادرش لطيفه اي به خاطر رسيده او را به كناري كشيد و گفت : اي فرزند بي وفا ، تو را چه شد كه عهد شوهر را شكسته با ديگري پيوسته ؟ گفت : در بي وفايي و نقض عهد موّدت ، او سبقت گرفت ، از كنارم كناره گرفت . گفت : در سوگواريش آن همه بي قراري ات چه بود ؟ به او گفت : چرا تو بي وفايي كردي ؟ گفت : او بي وفاتر بود مرا گذاشت و رفت .
گفت : در سوگواريش آن همه بي قراري ات چه بود كه پندم را نشنودي ، شكيبايي ننمودي ؟ مي گويد خب  تو كه اين را مي دانستي پس چرا اين قدر بي قراري كردي ؟ گفت :‌ تا ديگران را به وفاداريم اعتقاد ،‌ به ياريم اعتمادي باشد ؛ عجب از تو دارم كه با همه پختگي خام بوده اي بوي بي وفاييم را از آن نوحه سرايي استشمام ننموده اي .
مرده را جز بي وفايي ، بهره نيست                ماتم زنده براي زندگيست
پس بر وفاي زنان و اَبناي زمان اعتباري نيست . هر بي اعتباري را شايسته دوستداري نِه . اينجا مثال زد به زن ، مثال خيلي در زندگي هايتان هست كه دلتان را به آنها خوش كرديد و چسبيديد .
چو صحبت نفاقي است يا اتفاقي                       دل مرد دانا از اين هر دو لرزد
چو صحبت نفاقي است يعني طرف منافق است ، از سر نفاق حرف مي زند ؛ يا اتفاقي ، يعني نمي فهمد ولي هر چه از دهانش در مي آيد مي گويد . دل مرد دانا از اين هر دو لرزد مي خواهم در اين بيست و دو ، سه روز دل مرد دانا داشته باشيد .
اگر خود نفاقي ست ، جان را بكاهد             وگر اتفاقي ست ، هجران را نيارزد
آنان كه درِ كوي وفا زنند ، در ِ وادي محبت رهزن عهد نپايند ، دوستي را نشايند . قوم ديگر كه در ثبوت قدم مردانه و بر راه وِداد يگانه اند ( يعني در راه خدا ) چون دست اجل پاي جدايي در ميان آرد ناچار بي وفايي كنند ؛ يعني جز مرگ كار ديگري نمي كنند .
زان كه عشق مردگان پاينده نيست                  چون كه مرده سوي ما ، آينده نيست
عشق آن زنده گزين ، كو باقي است                وز شراب جان فزايت ساقي است
زان كه عشق مردگان پاينده نيست ، تصوير اينترنت الان هست يك ساعت ديگر نيست . صفحه هاي تلويزيون الان هست يك ساعت ديگر نيست ، يك چيز ديگه است يك هجو ديگر است . آدم هاي دور و برتان الان هستند بعد نيستند . وعده هاي دروغين خيابان و كوچه و بازار بسيارند .
زان كه عشق مردگان پاينده نيست                   چون كه مرده سوي ما آينده نيست
مرده فقط مرده آدميزاد را نمي گويند .
عشق آن زنده گزين ، كو باقي است                   وز شراب جان فزايت ساقي است
اين يك بيت آدم را مست مي كند ، آدم را گيج مي كند ، آدم را بيهوش مي كند . آن زنده اي كه عشقش باقي است ، آن زنده اي كه ساقي است .
سعنان تقوا را از دست ندهيد . مي رويم به استقبال موجهاي عظيم ، بزرگ ، در بر گيرنده كه يا ما را مي كشد و يا از آن به سلامت سر مي بريم بيرون ، ببينيم كه در پايان كدام از ما سرِ سلامت از اين موجهاي سنگين به در برديم ؟   يا علي مدد

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه