جلسه هفتاد و چهارم سلسله جلسات معرفت
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سلسله جلسات معرفت
- بازدید: 2350
بسم الله الرحمن الرحيم
با نام و ياد حضرت دوست جلسه معرفت سه شنبه چهارم خرداد ماه سال 89 را آغاز ميكنم
كس را به حقيقت ازل راه نشد وز سِر فلك هيچ كس آگاه نشد
زين راز نهفته هركسي چيزي گفت معلوم نيست و سِر كوتاه نشد
آنچه را هم كه ما مي دونيم با بضاعت كم اين حقير و وسعت راهنماي بزرگ من است.
ان شاالله كه دوستان ما جلسه قبل را به خاطر داشتند، مرور كردند، اگر به خاطر داشته باشيد درباره درهاي دوزخ صحبت كرديم، دوزخ و بهشت، آنها را معرفي كرديم و براي شما گفتيم كه بر اساس آيات 71 و72 سوره مريم جمله آدميان در ابتدا گذر از دوزخ ميكنند،كلام الهي است، بعد از اون به بهشت ميرسند. البته اونهايي كه بتوانند از دوزخ بيرون بيايند. بعضي ها كه هم كه تو همون مي مونند. باز بر اساس آيه 179 سوره اعراف. امروز مي خواهم صحبت را ادامه بدهم ،7 تا دوزخ داريم،8 تا بهشت داريم، اين بر اساس اون چيزي كه خيلي از بزرگان توانستند از نزديك، يا به عبارتي تو كشف و شهوداتشون بهش برسند، هر بهشتي در مقابل خودش يك جهنمي داره به جز بهشت اول، بهشت اول دوزخي در مقابلش نداره بهشتهاي ديگر اول مجرداتند، يا به عبارتي مفرداتند، بعد مركبات؛ مفردات همانگونه كه هستند ، هستند تغيير نمي كنند، ترقي و عروج ندارند، درد و لذت، حس و علم ندارند، چون همه اينها كه گفتيم، اين احوالات تابع مزاج است، مزاج را قبلا تعريف كرديم يعني سرشت، يعني طبيعت، يعني آميختن، آميخته شدن و در انسان چهار مزاج معرفي شده است صفراوي، سودايي، دموي و بلغمي، اگر يادتون باشه هر كدوم اينها تركيب شده از دو تا حال بود گرم و مرطوب،سرد و خشك،گرم و خشك و سرد و مرطوب . در مفردات مزاج نيست در مركبات مزاج هست،بهشت اول كه دوزخي در مقابلش نيست آدم وحوا اول تو اين بهشت بودند، تو اين بهشت نه تركيبي، نه ضدي، نه شيطاني، هيچ كدوم وجود نداشت، واقعا چگونه بود تعريف هم نمي شه كرد. فقط هر كسي به وسع وجودي خودش اون را ميتونه بفهمه. اين را من تعريف ندارم. فقط اندكيش را حس ميكنم. براي شما نمي توانم تعريف كنم فقط مي دونم كه اونجا همه اون چيزهايي كه اين تضادها يا اين احوالات را به وجود ميآورد نيست هيچ كدوم نيست.
ديشب با همسرم صحبت ميكردم گفتم كه اونجا فقط خدا هست، به من گفت نگو مگه جاهاي ديگه خدا نيست،ديدم راست ميگه ولي چرا اونجا را من اين قدر قشنگ مي دونم كه همش خدا هست، نمي دونم تعريفي نيست .
از اين بهشت اول آدم و حوا به فرمان "كُن" اومدند بيرون، از آسمان عدم به زمين وجود رسيدند، بحث عدم باز از اون بحثهاي خيلي خيلي عجيبه، عدم يعني نيستي، اين نيستي اصلا خودش يك معناي عجيبي داره، حالا باشه تو يك فرصتهايي اگر توانستيم همه ما با هم بهش برسيم، راجع بهش حرف مي زنيم. خطاب آمد يا آدم، در اين بهشت كه مفرداتند ساكن باش، تو اين بهشت گرسنگي، تشنگي، برهنگي نيست، زحمت سرما و گرما هم نيست، اما به درخت مزاج نزديك نشو . به درخت مزاج نزديك نشو .مزاج را گفتيم چي؟ گفتيم سرشت، طبيعت، كه اگر به اين درخت نزديك شدي بايد از اين بهشت بيرون بري؛ دقت كنيد بهشتهايي را كه دارم معني ميكنم بهشت موعودي كه خدا وعده داده در آخرت را بحث نمي كنم اين صحبت در ابتداي راهه.
القصه نگاه كنيم به آيه 117 سوره طه:
فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى
سپس گفتيم اي آدم بي گمان اين براي تو و همسرت دشمني است( چه چيزي درخت مزاج) زنهار تا شما را از بهشت به در نكند كه به رنج و مشقت افتي
اما آدم نمي دونه رنج و مشقت چيست، به درخت مزاج نزديك شد خطاب آمد سوره طه آيه123:
قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ...
گفت هر دو از اينجا پائين رويد كه شما دشمن يكديگريد، هر سه از آسمان تفريط(يعني يگانه كردن گوشه گزيني ، يك تكه بودن) به زمين تركيب رسيدند ،تو اين بهشت محتاج شدند، گرسنه و تشنه و برهنه شدند، باز خطاب آمد يا آدم تو اين بهشت سوم ساكن باش تو اين بهشت سوم نعمت زياده، تو را منعي نيست، كسي تو را باز خواست نمي كنه، درخواست اين جا معني نداره، هر چي اينجا مي خواهي از هركجا كه مي خواهي بخور فقط به درخت عقل نزديك نشو .كه اگر بهش نزديك شوي از اين بهشت سوم هم بايد برويد بيرون و از بهشت سوم وقتي بيايي بيرون ظالم ميشوي سوره بقره آيه 35، سوره اعراف آيه 19 هر دو همين معنا را دارند:
وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿۱۹﴾
و اي آدم تو با همسر خويش در آن باغ منزل كن و از هر جا كه خواهيد بخوريد ولي به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد.
به درخت عقل نزديك شدند باز خطاب آمد سوره بقره آيه 36، سوره آعراف آيه 24
فقَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ﴿۲۴﴾
فرمود پائين رويد كه شما دشمن يكديگريد و براي شما در زمين تا وقتي معين قرارگاه و برخورداري است.
اين دفعه شش تايي از بهشت آمدند بيرون، دفعه قبل سه تايي بودند واين دفعه شش تايي وارد بهشت چهارم شدند.
توضيح اول: چرا اونها ظالم شدند؟چون خداوند فرموده بود اگر كه نزديك شديد و بيرون رفتيد جز ظاليمن هستيد.تا وقتي كه به درخت عقل نزديك نشده بودند، مكلف نبودند،حلال و حرام بهشون مشخص نشده بود، بازخواستي و در خواستي بهشون نبود، هر چي ميگفتند با هر كي ميگفتند، هر چي مي كردند با هر كي انجام مي دادند، هر چه مي خوردند، از هر كجا مي خوردند ظالم نبودند، چون به درخت عقل نزديك شدند، مكلف شدند،امر و نهي مشخص شد و اگر امر و نهي را پذيرش نمي كردند جزو ظالمين به حساب مي آمدند. عجب، واقعا عجب؛
توضيح دوم، گفتيم از بهشت دوم سه كس بيرون آمد، آدم و حوا و شيطان، از بهشت سوم شش كس بيرون آمد آدم و حوا و شيطان و ابليس و طاووس و مار ، حالا يكسري اَشكال قديمي هست تو بعضي از چيزها نقش شده، معنيش را اينطوري راحت تر ميشه فهميد. آدم روح است، حوا جسم است، شيطان طبيعت است كه تو اون بهشت دوم كه بودند، به چه چيزي نزديك شدند؟ به سرشت، به طبيعت، ابليس وهم است ،طاووس شهوت است و مار غضب، وقتي غضب ميكنيم شكل مار ميشويم.
آدم وقتي به درخت عقل نزديك شد از بهشت سوم بيرون اومد وارد بهشت چهارم شد، همه ملائكه آدم را سجده كردند، الا ابليس كه سجده نكرد. يعني جمله قوتهاي روحاني و جسماني مطيع و فرمانبردار روح شدند الا وهم ،كه مطيع و فرمانبردار نشد.
دوستان خوب من دقت بكنيد اين تعاريف هر جمله اش جاي ساعتها تفكر و تعمق دارد، شايد با خودتون فكر كنيد كه عيب نداره حالا جلسات بعد يكي يكي ازش مي پرسيم ولي جلسات بعد پاسخي ندارم هيچ چيزي ندارم چون پاسخ تون را تا وقتي كه انديشه اي نكرديد نخواهيم داد، پاسختون همين جمله بود پس كار كنيد خلاصه كلام.
القصه گفتيم هشت تا بهشت است، تو اول هر بهشتي يك درخت است، اين درخت يك اسم دارد اون بهشت به اسم اون درخت ناميده ميشود ،درخت اول امكان، امكان يعني توانا گردانيدن بر امري، درخت دوم وجود، درخت سوم مزاج، درخت چهارم عقل، درخت پنجم خلق، درخت ششم علم، درخت هفتم نور الله، درخت هشتم لقا، سالك تا به نور الله نرسد به لقا نمي رسد.
هم نور تو باشد كه تو را داند ديد كين نور بصر تو را بِه نتواند ديد
اين نور اين دو تا چشم خدا را خوب نمي تونه ببيند.اخلاق خوب و نيك بهشتي است اي عزيز خب تو هم دوست بدار، تو هم محبت كن تو هم عاشق باش. اخلاق خوب و نيك بهشتي است، هم وسيع است هم خوش است، اخلاق بد دوزخي است خيلي تنگ و خيلي نا خوش است.
آدمهاي بد اخلاق انگار دورشان زنجير بستي چه خبره باز شو ببين باز كه ميشوي چه قدر خوب است، چه قدر راحت است، چه قدر آسايش داري.
يك دفعه يك مريضي داشتم شايد ده سال پيش هر كاري كردم كه اين نيروهاي الهي وارد بدن اين بشه نمي شد نمي فهميدم اين چرا اين جوري است خوب نگاه كردم ديدم غضبناكه انگار به زور آورده بودنش پيش من ،تو رو مونده بود آمده بود، خب نيا براي چي آمدي؟ براي همين سفت خودش را گرفته بود هيچ چيزي وارد بدنش نمي شد .گفتم من هم ميدونم الان با تو چي كار كنم بهش گفتم كه آقاي فلاني ،گفت بله،گفتم ببين ما اين طوري معامله مون نميشه، گفت يعني چي، گفتم آخه تو خوب نفس نميكشي، گفت ولي من اصلا دماغم كيپ نيست، گفتم اين به درد نمي خوره اين طوري كه من نفس مي كشم تو نفس بكش، وادارش كردم سه تا نفس عميق كشيد هر چي خودش را جمع كرده بود ول شد، خلاصه با گريه از خونه ما رفت بماند، چون عظمت الهي را كه نميشه پنهانش كرد نميشه بهش پشت كرد آدم عاقل كه پشت نميكنه ، بد اخلاقها تنگند، زشتند ، ناخوشايندند،خلاصه زشتند؛ من از اين به بعد انتخاب كردم الان دو روز است انتخاب كردم از اين به بعد آدمهاي خوشگل، خوش اخلاق، باز، شاد و خندان را براي گفتگو انتخاب ميكنم اين را جدي ميگويم با بد اخلاقها ديگه كاري ندارم ،بد اخلاقها زشتند، سياهند،كثيفنددوستشون ندارم با هاشون هم كاري هم ندارم، اخلاق نيك يك لذتي دارد ،علم و معرفت هم يك لذتي دارد، درك كردن اينها هم يك لذتي دارد دروغ كه نمي گويم حرف عجيب كه نمي زنم درسته يا نه؟ همانطوري كه شهوتهاي بدني، لذتهاي جسماني هم يك لذتي دارد اما اينها كجا اونها كجا،اصلا تو مقام مقايسه قرار نمي گيرند. شناختن اشيا، دونستن حكمت جوهر اشيا و اونچه كه قابل دانستن و ديدن است، ديدن خودمون، ديدن پروردگارمون و شناختن پروردگارمون لذتي عظيم است، حلواي تن تناني تا نخوري نداني، اينها را بيخودي نگفتم اين همون حلواي تن تناني است كه تا نچشي نمي دوني چه مزه اي داره، دركي از مزه نداري.
خب بهشت ها را نام برديم وقت بگذاريد تو هر كدوم از اين بهشت ها كه گفتيم تفحصي بكنيد جستجو بكنيد و خودتون تشخيص بدهيد كه كجائيد.
هر بهشتي كه آخر تر است خوشتر است، طبيعي است ديگه همچين عجيب هم نيست به همون نسبت هم هر دوزخي آخرتر است سخت تر است، بدتر است بهشتهاي آخر خوشترند ميدانيد چرا؟ براي اينكه دانش يا به عبارتي فهم تو اون بهشتها بيشتر است. قديمي ها ميگفتند هر كي نفهميد و بُرد ، هركي فهميد و مُرد، بعد من ميگفتم چه بد هر كي فهميد و مُرد، خب من دوست ندارم بميرم پس بهتره كه اصلا نفهمم اما هيچ كس نگفت اين مردن يعني چي؟ هر كي فهميد مُرد، لذتهاي دنيايي و جسماني را رها كرد گفت اينها خاموش اونها يك لذت ديگري است گفتند؛ ولي ناقص گفتند به ما، خب هر چي كه مراتب انسان بالاتر مي رود داناتر ميشود به همان نسبت باز خواست و درخواستش هم زيادتر ميشود، كار بهش دشوارتر ميشود و روز به روز سخت تر ميشود؛ چرا دشوارتر ميشه؟ چون داناتر ميشود؛ بايد بهاي دانايي را داد نمي توان فرار كرد؛ بهاي دانايي رنجي است كه در قبال ناداني ميكشي، بايد داد.
و هر چه انسان داناتر ميشود ، بيشتر بايد از بيرون خودش محافظت كند. ما يك بيرون مون است يك درون مون، از بيرونمون محافظت ميكنيم چه جوري؟ كاري نمي كنيم كه ادب و احترام و عزت كم بشه، ببينيد يك جمله گفتم از بيرونمون چه جور محافظت ميكنيم كاري نمي كنيم كه از ادب و احترام و عزت چيزي كم بشه، ادب و احترام عزت كي؟ خودمون، خودمون،خودمون در جهان هستي، از درونمون محافظت ميكنيم كه به چيزي انديشه نكنيم يا چيزي نينديشيم كه ادب و حرمت و عزتمون را كم كنه،ما وقتي كه انديشه بد ميكنيم، به چيزهاي بد فكر مي كنيم عزتمون مي آيد، پائين احترممون مي آيد پائين، وقتي فكر ميكنم كه اين را اينجا گذاشتم نكنه فلاني برداشت؟ نكنه فلاني اين نيت را داشت اينكار را كرد؟ نكنه فلاني مي خواست به من دروغ بگه؟ همه اينها اولين چيزي را كه پائين مي آورد عزت ماست، احترام ماست. هرچه به بهشت هاي بالاتر نزديكتر مي شويم اين محافظت بايد بيشتر باشه، تا جايي كه هميشه حاضر باشيم، ديگه حق نداريد غايب بشويد. ما حالا مجالس عيد است،عزارداري است خسته هم هستيم خيلي هم خسته ايم ميگوئيم بذار كمي خستگيم را در كنم دراز مي شوم يك فيلم مي گذارم توي دستگاهم، خوب وظيفه ام را كه انجام دادم، مجلسم را اداره كردم، كارهام را كردم نصيحتهام را كردم تا تونستم به مردم گفتم خوب باشيد، دراز ميكشم يك فيلمِ ... ميگذارم تماشا ميكنم. يعني چي؟ يعني اون ساعت تا اون موقع حاضر بودم، اون موقع چي شدم؟ غايب شدم، نه عزيز شما كه به بهشت بالاتر داري ميروي حق غايبي ديگه نداري. يك نفس هم نمي توني غايب بشوي، اگر يك طرفه العين غايب بشي، يك كلمه از سر حضور نگويي يا يك كلمه از سر حضور نينديشي مواخذه ميشوي اين ميشود مقام خشيت و مقام محبت ،اين را ميگويند مقام خشيت و مقام محبت. خشيت و محبت قرينه اند هر دو هم از علم به وجود مي آيند اونهايي كه علمشون بالا ميرود علم دنيايي را نمي گويم ها، اونهايي كه علمشون بالا ميرود، خضوع و خشوعشون خيلي بيشتر است، محبتشون هم بيشتر است، اگر كسي ادعاي دانايي كرد و ازش محبت تراوش نكرد دروغ ميگويد، دروغ ميگويد.
خب يك مرور كنيم وقتمون كوتاه است گفتيم هر چي آدم كه به مراتب بالاتر ميرود، داناتر ميشود، حاضرتر ميشود، كار بهش دشوارتر ميشود، به همين جهت اول به آدم خطاب آمد يا آدم تو بهشت دوم ساكن باش، به درخت مزاج نزديك نشو، گوش نكرد نزديك شد، بهش گفتند كار بهت دشوار ميشود، نزديك شد اومد بيرون، به بهشت سوم رسيد بار ديگر بهش گفتند اينجا ساكن باش به درخت عقل نزديك نشو، چون به بهشت چهارم رسيد خطاب آمد يا آدم چون در عروج به درخت عقل رسيدي و مكلف شدي مشمول امر و نهي شدي، حالا كه مشمول امر و نهي هستي، مردانه تن به كار بده، در نرو ديگه، مردانه تن به كار بده قدم در راه بگذار، كه در راه ماندن كار مردان و دريا دلان نيست، در راه ماندن كار مردان و دريا دلان نيست. به اين دوزخ ها و بهشتها بگذر، به خوشي ها التفات نكن، بسته هيچ چيزي نشو، از ناخوشي ها فرار نكن، امروز همش بحثمون اين بود كه از دست نا خوشيها به كجا فرار كنيم؟از ناخوشي ها فرار نكن، از راه باز نمون اين خوشي و ناخوشي براي اين گذاشتند كه تو، تو سايه و آفتاب پروريده بشوي، گه سايه و گه آفتاب، خودت را به اين ملائكه بنماياني،كه من در جواب پرسش اين ملائكه به اونها گفتم من چيزي ميدونم از آدم كه شما نمي دونيد، پس در سعي و كوشش باش،ايست مكن تا وقتيكه به نور الله برسي.چون به نور الله رسيدي خود را و مرا شناختي، به لقا من مشرف شدي، به بهشت حقيقي رسيدي. دانشت به كمال رسيده، چون مرا يافتي هر دو جهان را يافتي، همه چيز را دانستي، چنان كه در ملك وملكوت و جبروت هيچ چيز بر تو پوشيده نخواهد بود. بهشت، اين بهشت است ،لذت، اين لذت است.
هر كي خدا را نديد صفات خدا را نشناخت، نابينا آمد و نابينا رفت. سالك چون به نور الله رسيد رياضتها و مجاهدتهاي سختش تمام شد. تمام ميشود عزيزان من، مال همه ما يك روزي تمام ميشود فقط بدو، بدو كه برسي به اون نقطه كه بگويند بس است، ديگه از اين به بعد رونده نور الله است، يادتونه يك جلسه گفتيم رونده كيست، مقصد كجاست، ديگه وقتي به نور الله رسيدي رونده نور الله است، نور الله چنان سير ميكنه كه همه حجابهاي نوراني و ظلماني برداشته ميشه. سالك خدا را مي بينه و ميشناسه، يعني نور الله به درياي نور ميرسه، و وقتي درياي نور را ببينه مي فهمه كه به نورِ اوست كه هم مي توان ديد و هم ميتوان شناخت و اين بهشت هشتم است.
بسياري از كساني كه به نور رسيدند تا اينجا را توصيف كردند اما بعضيها مي گويند بعد از اين هم يك بهشت ديگر هست، نمي دونم ، هنوز به اينجاش هم من نرسيدم، فقط گاهي اوقات، گاهي اوقات كه از دست دنيا خلاص مي شوم جرقه است نه بيشتر از اون، اما اين يكي را نمي دونم، مي گويند كه يك بهشت ديگري است و در آن درختي است كه نامش درخت قدرت است سالك وقتي به نور الله رسيد و به لقاي خدا مشرف شد پس به عين اليقين ميرسد، تا اون موقع به علم اليقين همه چيز را يقين داشت، ولي بعد از اون به عين اليقين مي داند كه خدايي است كه هيچ ذره اي از ذرات عالم نيست كه نور خدا به ذات با او نباشد بر اون محيط نباشد، امروز هم قبول داريم ولي باور نداريم همه ما اين را قبول داريم ولي باور نداريم.
سالك از هستي خودش اينجا بر مي خيزد، هستيش را ايثار ميكنه، از غرور و پندار بيرون مي آيد اون وقت است كه خداي عالم، خداي تعالي سالك را به هستي خودش هست ميكند، به هستي خودش هست ميكند، به صفات خودش آراسته ميكند، تا هر چه سالك گويد خداي گفته است، هر چه سالك كند خداي كرده است، سالك دانا و توانا شود، صاحب قدرت و همت گردد. اين را بهشت نهم مي گويند. من نمي دونم.
حسن ختام صحبت امروز يك چيز كوچولو هم تعريف كنم ميگويند كه در همرهي خضر و موسي پيامبر، يك روز در بيابان گرسنه بودند غذا طلب كردند، آهويي آمد ما بين خضر و موسي ايستاد، اون طرف كه سمت خضر بود گوشتش پخته بود، بريون بود اين طرف كه سمت موسي بود گوشتش خام بود، خضر شروع كرد به خوردن بَه بَه هم ميكرد موسي هي نگاه كرد هي نگاه كرد خضر فرمود يا موسي آتش و هيزمي آماده كن گوشتي بريان كن بخور. موسي سوال كرد چرا چنين است؟ سمت تو پخته سمت من خام؟خضر فرمود يا موسي من در آخرتم، تو در دنيا ،(بي جهت نگفتم ها)، گفت من در آخرتم تو در دنيا، رزق دنيا اكتسابي است رزق آخرت آماده و پرداخته است، دنيا سراي عمل است ،آخرت سراي جزا، رزق ما آماده و پرداخته رسد، رزق شما به سعي و كوشش شما موقوف شود.
آيه 37 سوره آيه آل عمران سند بر گفته ام:
... كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿۳۷﴾
هربار كه ذكريا در محراب بر او وارد ميشد نزد او رزق و روزي خاصي مي يافت گفت اي مريم اين روزي از كجا بر تو رسد پاسخ داد اين از جانب خداوند است خدا به هر كه خواهد بي حساب روزي مي دهد.
خلاصه كلام بدانيد آدميان از پادشاه و رعيت، پيغمبر و امت، دانا و نادان عاجز و بيچاره اند، فغان نكنيد از بيچارگي چه خبر است فغان نکنيد، ما تافته جدا بافته نيستيم، به نامرادي زندگي ميكنند فقط زماني راحتند كه در آن حال رضا دادند به قضاي الهي اون هم به نهايت كمال، بي چون و چرا، بي اندازه گيري، بي حد و مرز، چه بسيار چيزها كه مي خواستند و نبود،چه بسيار چيزها كه نمي خواستند و بود به سوره بقره آيه 216 رجوع كنيد،خداوند مستقيما اين كلام را فرموده .خب سخن امروز ما هم به پايان رسيد تا روزي ديگر،جلسه اي ديگر و وعده ديداري ديگر همه شما را به حضرت حق مي سپارم، يا علي مدد براي شادي و فرج مولا امام زمان اجماعا صلوات.
بسم الله الرحمن الرحيم
با نام و ياد حضرت دوست جلسه معرفت سه شنبه چهارم خرداد ماه سال 89 را آغاز ميكنم
كس را به حقيقت ازل راه نشدوز سِر فلك هيچ كس آگاه نشد
زين راز نهفته هركسي چيزي گفتمعلوم نيست و سِر كوتاه نشد
آنچه را هم كه ما مي دونيم با بضاعت كم اين حقير و وسعت راهنماي بزرگ من است.
ان شاالله كه دوستان ما جلسه قبل را به خاطر داشتند، مرور كردند، اگر به خاطر داشته باشيد درباره درهاي دوزخ صحبت كرديم، دوزخ و بهشت، آنها را معرفي كرديم و براي شما گفتيم كه بر اساس آيات 71 و72 سوره مريم جمله آدميان در ابتدا گذر از دوزخ ميكنند،كلام الهي است، بعد از اون به بهشت ميرسند. البته اونهايي كه بتوانند از دوزخ بيرون بيايند. بعضي ها كه هم كه تو همون مي مونند. باز بر اساس آيه 179 سوره اعراف. امروز مي خواهم صحبت را ادامه بدهم ،7 تا دوزخ داريم،8 تا بهشت داريم، اين بر اساس اون چيزي كه خيلي از بزرگان توانستند از نزديك، يا به عبارتي تو كشف و شهوداتشون بهش برسند، هر بهشتي در مقابل خودش يك جهنمي داره به جز بهشت اول، بهشت اول دوزخي در مقابلش نداره بهشتهاي ديگر اول مجرداتند، يا به عبارتي مفرداتند، بعد مركبات؛ مفردات همانگونه كه هستند ، هستند تغيير نمي كنند، ترقي و عروج ندارند، درد و لذت، حس و علم ندارند، چون همه اينها كه گفتيم، اين احوالات تابع مزاج است، مزاج را قبلا تعريف كرديم يعني سرشت، يعني طبيعت، يعني آميختن، آميخته شدن و در انسان چهار مزاج معرفي شده است صفراوي، سودايي، دمويو بلغمي، اگر يادتون باشههر كدوم اينها تركيب شده از دو تا حال بود گرم و مرطوب،سرد و خشك،گرم و خشك و سرد و مرطوب . در مفردات مزاج نيست در مركبات مزاج هست،بهشت اول كه دوزخي در مقابلش نيست آدم وحوا اول تو اين بهشت بودند، تو اين بهشت نه تركيبي، نه ضدي، نه شيطاني، هيچ كدوم وجود نداشت، واقعا چگونه بود تعريف هم نمي شه كرد. فقط هر كسي به وسع وجودي خودش اون را ميتونه بفهمه. اين را من تعريف ندارم. فقط اندكيش را حس ميكنم. براي شما نمي توانم تعريف كنم فقط مي دونم كه اونجا همه اون چيزهايي كه اين تضادها يا اين احوالات را به وجود ميآورد نيست هيچ كدوم نيست.
ديشب با همسرم صحبت ميكردم گفتم كه اونجا فقط خدا هست، به من گفت نگو مگه جاهاي ديگه خدا نيست،ديدم راست ميگه ولي چرا اونجا را من اين قدرقشنگ مي دونم كه همش خدا هست، نمي دونمتعريفي نيست .
از اين بهشت اول آدم و حوا به فرمان "كُن" اومدند بيرون، از آسمان عدم به زمين وجود رسيدند، بحث عدم باز از اون بحثهاي خيلي خيلي عجيبه، عدم يعني نيستي، اين نيستي اصلا خودش يك معناي عجيبي داره، حالا باشه تو يك فرصتهايي اگر توانستيم همه ما با هم بهش برسيم، راجع بهش حرفمي زنيم. خطاب آمد يا آدم، در اين بهشت كه مفرداتند ساكن باش، تو اين بهشت گرسنگي، تشنگي، برهنگي نيست، زحمت سرما و گرما هم نيست، اما به درخت مزاج نزديك نشو . به درخت مزاج نزديك نشو .مزاج را گفتيم چي؟ گفتيم سرشت، طبيعت، كه اگر به اين درخت نزديك شدي بايد از اين بهشت بيرون بري؛ دقت كنيد بهشتهايي را كه دارم معني ميكنم بهشت موعودي كه خدا وعده داده در آخرت را بحث نمي كنم اين صحبت در ابتداي راهه.
القصه نگاه كنيم به آيه 117 سوره طه:
فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى
سپس گفتيم اي آدم بي گمان اين براي تو و همسرت دشمني است( چه چيزي درخت مزاج)زنهار تا شما را از بهشت به در نكند كه به رنج و مشقت افتي
اما آدم نمي دونه رنج و مشقت چيست، به درخت مزاج نزديك شد خطاب آمد سوره طه آيه123:
قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ...
گفت هر دو از اينجا پائين رويد كه شما دشمن يكديگريد، هر سه از آسمان تفريط(يعني يگانه كردن گوشه گزيني ، يك تكه بودن) به زمين تركيب رسيدند ،تو اين بهشت محتاج شدند، گرسنه و تشنه و برهنه شدند، باز خطاب آمد يا آدم تو اين بهشت سوم ساكن باش تو اين بهشت سوم نعمت زياده، تو را منعي نيست، كسي تو را باز خواست نمي كنه، درخواست اين جا معني نداره، هر چي اينجا مي خواهي از هركجا كه مي خواهي بخور فقط به درخت عقل نزديك نشو .كه اگر بهش نزديك شوي از اين بهشت سوم هم بايد برويد بيرون و از بهشت سوم وقتي بيايي بيرون ظالم ميشوي سوره بقره آيه 35، سوره اعراف آيه 19 هر دو همين معنا را دارند:
وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿۱۹﴾
و اي آدم تو با همسر خويش در آن باغ منزل كن و از هر جا كه خواهيد بخوريد ولي به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد.
به درخت عقل نزديك شدند باز خطاب آمد سوره بقره آيه 36، سوره آعراف آيه 24
فقَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ﴿۲۴﴾
فرمود پائين رويد كه شما دشمن يكديگريد و براي شما در زمين تا وقتي معين قرارگاه و برخورداري است.
اين دفعه شش تايي از بهشت آمدند بيرون، دفعه قبل سه تايي بودند واين دفعه شش تاييوارد بهشت چهارم شدند.
توضيح اول: چرا اونها ظالم شدند؟چون خداوند فرموده بود اگر كه نزديك شديد و بيرون رفتيد جز ظاليمن هستيد.تا وقتي كه به درخت عقل نزديك نشده بودند، مكلف نبودند،حلال و حرام بهشون مشخص نشده بود، بازخواستي و در خواستي بهشون نبود، هر چي ميگفتند با هر كي ميگفتند، هر چي مي كردند با هر كي انجام مي دادند،هر چه مي خوردند، از هر كجا مي خوردند ظالمنبودند، چون به درخت عقل نزديك شدند، مكلف شدند،امر و نهي مشخص شد و اگر امر و نهي را پذيرش نمي كردند جزو ظالمين به حساب مي آمدند. عجب، واقعا عجب؛
توضيح دوم، گفتيم از بهشت دوم سه كس بيرون آمد، آدم و حوا و شيطان، از بهشت سوم شش كس بيرون آمد آدم و حوا و شيطان و ابليس و طاووس و مار ، حالا يكسري اَشكال قديمي هست تو بعضي از چيزها نقش شده، معنيش را اينطوري راحت تر ميشه فهميد. آدم روح است، حوا جسم است، شيطان طبيعت است كه تو اون بهشت دوم كه بودند، به چه چيزي نزديك شدند؟ به سرشت، به طبيعت، ابليس وهم است ،طاووس شهوت است و مار غضب، وقتي غضب ميكنيم شكل مار ميشويم.
آدم وقتي به درخت عقل نزديك شد از بهشت سوم بيرون اومد وارد بهشت چهارم شد، همه ملائكهآدم را سجده كردند، الا ابليس كه سجده نكرد. يعني جمله قوتهاي روحاني و جسماني مطيع و فرمانبردار روح شدند الا وهم ،كه مطيع و فرمانبردار نشد.
دوستان خوب من دقت بكنيد اين تعاريف هر جمله اش جاي ساعتها تفكر و تعمق دارد، شايد با خودتون فكر كنيد كه عيب نداره حالا جلسات بعد يكي يكي ازش مي پرسيم ولي جلسات بعد پاسخي ندارم هيچ چيزي ندارم چون پاسخ تون را تا وقتي كه انديشه اي نكرديد نخواهيم داد، پاسختون همين جمله بود پس كار كنيد خلاصه كلام.
القصه گفتيم هشت تا بهشت است، تو اول هر بهشتييك درخت است، اين درخت يك اسم دارد اون بهشت به اسم اون درخت ناميده ميشود ،درخت اول امكان، امكان يعني توانا گردانيدن بر امري، درخت دوم وجود، درخت سوم مزاج، درخت چهارم عقل، درخت پنجم خلق، درخت ششم علم، درخت هفتم نور الله، درخت هشتم لقا، سالك تا به نور الله نرسد به لقا نمي رسد.
هم نور تو باشد كه تو را داند ديدكين نور بصر تو را بِه نتواند ديد
اين نور اين دو تا چشم خدا را خوب نمي تونه ببيند.اخلاق خوب و نيك بهشتي است اي عزيز خب تو هم دوست بدار،تو هم محبت كن تو هم عاشق باش. اخلاق خوب و نيك بهشتي است، هم وسيع است هم خوش است، اخلاق بد دوزخي است خيلي تنگ و خيلي نا خوش است.
آدمهاي بد اخلاقانگار دورشان زنجير بستي چه خبره باز شو ببين باز كه ميشوي چه قدر خوب است، چه قدر راحت است، چه قدر آسايش داري.
يك دفعه يك مريضي داشتم شايد ده سال پيش هر كاري كردم كه اين نيروهاي الهي وارد بدن اين بشه نمي شد نمي فهميدم اين چرا اين جوري است خوب نگاه كردم ديدم غضبناكه انگار به زور آورده بودنش پيش من ،تو رو مونده بود آمده بود، خب نيا براي چي آمدي؟ براي همين سفت خودش را گرفته بود هيچ چيزي وارد بدنش نمي شد .گفتم من هم ميدونم الان با تو چي كار كنم بهش گفتم كه آقاي فلاني ،گفت بله،گفتم ببين ما اين طوري معامله مون نميشه، گفت يعني چي، گفتم آخه تو خوب نفس نميكشي، گفت ولي من اصلا دماغم كيپ نيست، گفتم اين به درد نمي خوره اين طوري كه من نفس مي كشم تو نفس بكش، وادارش كردم سه تا نفس عميق كشيد هر چي خودش را جمع كرده بود ول شد، خلاصه با گريه از خونه ما رفت بماند، چون عظمت الهي را كه نميشه پنهانش كرد نميشه بهش پشت كرد آدم عاقل كه پشت نميكنه ، بد اخلاقها تنگند، زشتند ، ناخوشايندند،خلاصه زشتند؛ من از اين به بعد انتخاب كردم الان دو روز است انتخاب كردم از اين به بعد آدمهاي خوشگل، خوش اخلاق، باز، شاد و خندان را براي گفتگو انتخاب ميكنم اين را جدي ميگويم با بد اخلاقها ديگه كاري ندارم ،بد اخلاقها زشتند، سياهند،كثيفنددوستشون ندارم با هاشون هم كاري هم ندارم، اخلاق نيك يك لذتي دارد ،علم و معرفت هم يك لذتي دارد، درك كردن اينها هم يك لذتي دارد دروغ كه نمي گويم حرف عجيب كه نمي زنم درسته يا نه؟ همانطوري كه شهوتهاي بدني، لذتهاي جسماني هم يك لذتي دارد اما اينها كجا اونها كجا،اصلا تو مقام مقايسه قرار نمي گيرند. شناختن اشيا، دونستن حكمت جوهر اشيا و اونچه كه قابل دانستن و ديدن است، ديدن خودمون، ديدن پروردگارمون و شناختن پروردگارمون لذتي عظيم است، حلواي تن تناني تا نخوري نداني، اينها را بيخودي نگفتم اين همون حلواي تن تناني است كه تا نچشي نمي دوني چه مزه اي داره، دركي از مزه نداري.
خب بهشت ها را نام برديم وقت بگذاريد تو هر كدوم از اين بهشت ها كه گفتيم تفحصي بكنيد جستجو بكنيد و خودتون تشخيص بدهيد كه كجائيد.
هر بهشتي كه آخر تر است خوشتر است، طبيعي است ديگه همچين عجيب هم نيست به همون نسبت هم هر دوزخي آخرتر است سخت تر است، بدتر است بهشتهاي آخر خوشترند ميدانيد چرا؟ براي اينكه دانش يا به عبارتي فهم تو اون بهشتها بيشتر است. قديمي ها ميگفتند هر كي نفهميد و بُرد ، هركي فهميد و مُرد، بعد من ميگفتم چه بد هر كي فهميد و مُرد، خب من دوست ندارم بميرم پس بهتره كه اصلا نفهمم اما هيچ كس نگفت اين مردن يعني چي؟ هر كي فهميد مُرد، لذتهاي دنيايي و جسماني را رها كرد گفت اينها خاموش اونها يك لذت ديگري است گفتند؛ ولي ناقص گفتند به ما، خب هر چي كه مراتب انسان بالاتر مي رود داناتر ميشود به همان نسبت باز خواست و درخواستش هم زيادتر ميشود، كار بهش دشوارتر ميشود و روز به روز سخت تر ميشود؛ چرادشوارتر ميشه؟ چون داناتر ميشود؛ بايد بهاي دانايي را داد نمي توان فرار كرد؛ بهاي دانايي رنجي است كه در قبال ناداني ميكشي، بايد داد.
و هر چه انسان داناتر ميشود ، بيشتر بايد از بيرون خودش محافظت كند. ما يك بيرون مون است يك درون مون، از بيرونمون محافظت ميكنيم چه جوري؟ كاري نمي كنيم كه ادب و احترام و عزت كم بشه، ببينيد يك جمله گفتم از بيرونمون چه جور محافظت ميكنيم كاري نمي كنيم كه از ادب و احترام و عزت چيزي كم بشه، ادب و احترام عزت كي؟ خودمون، خودمون،خودمون در جهان هستي، از درونمون محافظت ميكنيم كه به چيزي انديشه نكنيم يا چيزي نينديشيم كه ادب و حرمت و عزتمون را كم كنه،ما وقتي كه انديشه بد ميكنيم، به چيزهاي بد فكر مي كنيم عزتمون مي آيد، پائين احترممون مي آيد پائين، وقتي فكر ميكنم كه اين را اينجا گذاشتم نكنه فلاني برداشت؟ نكنه فلاني اين نيت را داشت اينكار را كرد؟ نكنه فلاني مي خواست به من دروغ بگه؟ همه اينها اولين چيزي را كه پائين مي آورد عزت ماست، احترام ماست. هرچه به بهشت هاي بالاتر نزديكتر مي شويم اين محافظت بايد بيشتر باشه، تا جايي كه هميشه حاضر باشيم، ديگه حق نداريد غايب بشويد. ما حالا مجالس عيد است،عزارداري است خسته هم هستيم خيلي هم خسته ايم ميگوئيم بذار كمي خستگيم را در كنم دراز مي شوم يك فيلممي گذارم توي دستگاهم، خوب وظيفه ام را كه انجام دادم، مجلسم را اداره كردم، كارهام را كردم نصيحتهام را كردم تا تونستم به مردم گفتم خوب باشيد، دراز ميكشم يك فيلمِ ... ميگذارم تماشا ميكنم. يعني چي؟ يعني اون ساعت تا اون موقع حاضر بودم، اون موقع چي شدم؟ غايب شدم، نه عزيز شما كه به بهشت بالاتر داري ميروي حق غايبي ديگه نداري. يك نفس هم نمي توني غايب بشوي، اگر يك طرفه العين غايب بشي، يك كلمه از سر حضور نگويي يا يك كلمه از سر حضور نينديشي مواخذه ميشوي اين ميشود مقام خشيت و مقام محبت ،اين را ميگويند مقام خشيت و مقام محبت. خشيت و محبت قرينه اند هر دو هم از علم به وجود مي آيند اونهايي كه علمشون بالا ميرود علم دنيايي را نمي گويم ها، اونهايي كه علمشون بالا ميرود، خضوع و خشوعشون خيلي بيشتر است، محبتشون هم بيشتر است، اگر كسي ادعاي دانايي كرد و ازش محبت تراوش نكرد دروغ ميگويد، دروغ ميگويد.
خب يك مرور كنيم وقتمون كوتاه است گفتيم هر چي آدم كه به مراتب بالاتر ميرود، داناتر ميشود، حاضرتر ميشود، كار بهش دشوارتر ميشود، به همين جهت اول به آدم خطاب آمد يا آدم تو بهشت دوم ساكن باش، به درخت مزاج نزديك نشو، گوش نكرد نزديك شد، بهش گفتند كار بهت دشوار ميشود، نزديك شد اومد بيرون، به بهشت سوم رسيد بار ديگر بهش گفتند اينجا ساكن باش به درخت عقل نزديك نشو، چون به بهشت چهارم رسيد خطاب آمد يا آدم چون در عروج به درخت عقل رسيدي و مكلف شدي مشمول امر و نهي شدي، حالا كه مشمول امر و نهي هستي، مردانه تن به كار بده، در نرو ديگه، مردانه تن به كار بده قدم در راه بگذار، كه در راه ماندن كار مردان و دريا دلان نيست، در راه ماندن كار مردان و دريا دلان نيست. به اين دوزخ ها و بهشتها بگذر، به خوشي ها التفات نكن، بسته هيچ چيزي نشو، از ناخوشي ها فرار نكن، امروز همش بحثمون اين بود كه از دست نا خوشيها به كجا فرار كنيم؟از ناخوشي ها فرار نكن، از راه باز نمون اين خوشي و ناخوشي براي اين گذاشتند كه تو، تو سايه و آفتاب پروريده بشوي، گه سايه و گه آفتاب، خودت را به اين ملائكه بنماياني،كه من در جواب پرسش اين ملائكه به اونها گفتم من چيزي ميدونم از آدم كه شما نمي دونيد، پس در سعي و كوشش باش،ايست مكن تا وقتيكه به نور الله برسي.چون به نور الله رسيدي خود را و مرا شناختي، به لقا من مشرف شدي، به بهشت حقيقي رسيدي. دانشت به كمال رسيده، چون مرا يافتي هر دو جهان را يافتي، همه چيز را دانستي، چنان كه در ملك وملكوت و جبروت هيچ چيز بر تو پوشيده نخواهد بود. بهشت، اين بهشت است ،لذت، اين لذت است.
هر كي خدا را نديد صفات خدا را نشناخت، نابينا آمد و نابينا رفت. سالك چون به نور الله رسيد رياضتها و مجاهدتهاي سختش تمام شد. تمام ميشود عزيزان من، مال همه ما يك روزي تمام ميشود فقط بدو، بدو كه برسي به اون نقطه كه بگويند بس است، ديگه از اين به بعد رونده نور الله است، يادتونه يك جلسه گفتيم رونده كيست، مقصد كجاست، ديگه وقتي به نور الله رسيدي رونده نور الله است، نور الله چنان سير ميكنه كه همه حجابهاي نوراني و ظلماني برداشته ميشه. سالك خدا را مي بينه و ميشناسه، يعني نور الله به درياي نور ميرسه، و وقتي درياي نور را ببينه مي فهمه كه به نورِ اوست كه هم مي توان ديد و هم ميتوان شناخت و اين بهشت هشتم است.
بسياري از كساني كه به نور رسيدند تا اينجا را توصيف كردند اما بعضيها مي گويند بعد از اين هم يك بهشت ديگر هست، نمي دونم ، هنوز به اينجاش هم من نرسيدم، فقط گاهي اوقات، گاهي اوقات كه از دست دنيا خلاص مي شوم جرقه است نه بيشتر از اون، اما اين يكي را نمي دونم، مي گويند كه يك بهشت ديگري است و در آن درختي است كه نامش درخت قدرت است سالك وقتي به نور الله رسيد و به لقاي خدا مشرف شد پس به عين اليقين ميرسد، تا اون موقع به علم اليقين همه چيز را يقين داشت، ولي بعد از اون به عين اليقين مي داند كه خدايي است كه هيچ ذره اي از ذرات عالم نيست كه نور خدا به ذات با اونباشدبر اون محيط نباشد، امروز هم قبول داريم ولي باور نداريم همه ما اين را قبول داريم ولي باور نداريم.
سالك از هستي خودش اينجا بر مي خيزد، هستيش را ايثار ميكنه، از غرور و پندار بيرون مي آيد اون وقت است كه خداي عالم، خداي تعالي سالك را به هستي خودش هست ميكند، به هستي خودش هست ميكند، به صفات خودش آراسته ميكند، تا هر چه سالك گويد خداي گفته است، هر چه سالك كند خداي كرده است، سالك دانا و توانا شود، صاحب قدرت و همت گردد. اين را بهشت نهم مي گويند. من نمي دونم.
حسن ختام صحبت امروز يك چيز كوچولو هم تعريف كنم ميگويند كه در همرهي خضر و موسي پيامبر، يك روز در بيابان گرسنه بودند غذا طلب كردند، آهويي آمد ما بين خضر و موسي ايستاد، اون طرف كه سمت خضر بود گوشتش پخته بود، بريون بود اين طرف كه سمت موسي بود گوشتش خام بود، خضر شروع كرد به خوردن بَه بَه هم ميكرد موسي هي نگاه كرد هي نگاه كرد خضر فرمود يا موسي آتش و هيزمي آماده كن گوشتي بريان كن بخور. موسي سوال كرد چرا چنين است؟ سمت تو پخته سمت من خام؟خضر فرمود يا موسي من در آخرتم، تو در دنيا ،(بي جهت نگفتم ها)، گفت من در آخرتم تو در دنيا، رزق دنيا اكتسابي است رزق آخرت آماده و پرداخته است، دنيا سراي عمل است ،آخرت سراي جزا، رزق ما آماده و پرداخته رسد، رزق شما به سعي و كوشش شما موقوف شود.
آيه 37 سوره آيه آل عمران سند بر گفته ام:
... كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿۳۷﴾
هربار كه ذكريا در محراب بر او وارد ميشد نزد او رزق و روزي خاصي مي يافت گفت اي مريم اين روزي از كجا بر تو رسد پاسخ داد اين از جانب خداوند است خدا به هر كه خواهد بي حساب روزي مي دهد.
خلاصه كلام بدانيد آدميان ازپادشاه و رعيت، پيغمبر و امت، دانا و نادان عاجز و بيچاره اند، فغان نكنيد از بيچارگي چه خبر است فغان نکنيد، ما تافته جدا بافته نيستيم، به نامرادي زندگي ميكنند فقط زماني راحتند كه در آن حال رضا دادند به قضاي الهي اون هم به نهايت كمال، بي چون و چرا، بي اندازه گيري، بي حد و مرز، چه بسيار چيزها كه مي خواستند و نبود،چه بسيار چيزها كه نمي خواستند و بود به سوره بقره آيه 216 رجوع كنيد،خداوند مستقيما اين كلام را فرموده .خب سخن امروز ما هم به پايان رسيد تا روزي ديگر،جلسه اي ديگر و وعده ديداري ديگر همه شما را به حضرت حق مي سپارم، يا علي مدد براي شادي و فرج مولا امام زمان اجماعا صلوات.