دلنوشته شماره صد و سیزدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: دلنوشته
- بازدید: 2576
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا می دانید که همه چیز در عالم هستی صدایی مخصوص به خود دارند؟ قطعا می دانید، چرا که با اصوات متفاوتی که از موجودات مختلف صادر می شوند همیشه روبرو بوده اید. شاید هم بدانید که بعضی از اصوات در طول موج شنوایی ما قرار ندارند نتیجتا ما نمی شنویم اما اثبات شده و مورد قبول است اما نمی دانیم که چیزهای دیگری هم وجود دارد که صدای خود را دارند اما واقعا هستند. امروز می خواهم بگویم به همه، پدر و مادرم، برادرها و خواهرم ،فرزندان و همسرم، اقوامم، دوستانم، همه همسفرانم که آیا شما می دانید سختی های شما صدا دارد؟ این صدا برای من قابل شنیدن، در نتیجه درک کردن و بالاخره رنج بردن است. آری چنین است. نیمه های شب بیدار شدم. یک مرداد نود و پنج بود. صداهایی نامفهوم از گفتگوی پدر و مادرم از طبقه پایین به گوشم رسید. کمی صبر کردم تا تشخیص دهم گفتگو در چه زمینه ای است اما نتوانستم با گوش هایم بشنوم پس رها کرده برای خوردن کمی آب به آشپزخانه رفتم. دیگر صداها را نشنیدم اما در آنجا یکباره حسی شنیداری اما متفاوت از شنیدن های معمولی را فهمیدم. خیلی عمیق تر شاید بتوان گفت از لایه های زیرین دستگاه شنوایی برخوردار شدم. نمی دانم اما خیلی متعجب شنیدم. به دنبال آن حسی دلگیر کننده و پر از اندوه بر من مستولی شد. بالافاصله به پنجره پاسیو نزدیک شدم. نزدیک شدم با کنجکاوی خیلی بیشتر به آن ها گوش دادم. توانستم بفهمم که هر کدام به نوعی از شرایطی که در آن قرار داشتند، از ناتوانی هایشان و از اینکه نمی توانند از زندگی لذت کافی از نظر خودشان ببرند با هم حرف می زند و برای یکدیگر دلسوزی می کردند و من فهمیدم اندوهی که بدون شنیدن حرف های آن ها بر من جاری گشته بود بی دلیل نبود. همین امر سبب شد که به پشت پنجره پذیرایی بیایم و به خانه های روبرویم چشم بدوزم و دریابم آیا صدایی به سوی من می آید یا خیر. در کمال تعجب دریافتم که صدای ناله ها و شعف های بسیاری در فضای کوچه ما به گوش می رسد . حتی یکی از درختان حیاطمان که احتمالا در جریان آبیاری آنروز فراموش شده بود یا سهم کمتری آب گرفته بود ناله می کرد. صدای سختی کم آبیش به گوش جان می رسید. با در نظر گرفتن آنکه بنده در حیاط خانه دور و بر درختان نمی گردم چون وقت ندارم اما سختی های درخت را شنیدم. فهمیدم سختی های آدم ها صدای خود را دارند و چه بسا زمان هایی که بی دلیل در شرایط نرمال یکباره غمزده می شویم، گاهی حتی دلتنگی ما را به حد خفگی می رساند و نمی دانیم چرا ما ناخودآگاه صدای سختی های آدم های دور و برمان را، نمی دانم شاید از فاصله های دور را می شنویم و بار سنگینی را بر وجود خویش احساس می کنیم و نمی دانیم چرا. بنده این صدای سختی ها را بسیار شنیده ام اما نمی دانستم چیست و امروز به وضوح درک کردم و حالا می گویم عزیزانم رحم کنید.رحم کنید. به جامعه بشری رحم کنید. آدم های بسیاری در رنج هستند. می دانید وقتی سببی برای سختی های خریدنی برای خود بوجود می آورید تنها خود را در سختی قرار نمی دهید بلکه آدم های بسیاری همراه شما دچار سختی می شوند. خداوند شاعر را رحمت فرماید که گفت :
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
آیا این دو بیت قدیمی و متداول در محاوره عموم مردم و کتب بچه ها در مدارس امروز برای شما مفهومی عظیم تر و وسیع تر و تکان دهنده تر کسب نکرد؟ آیا پس از فهم این مطلب باز هم می توانی بگویی که سختی اش از برای من است به دیگران چه مربوط؟ همانگونه که خوردن و خوابیدن و تفریح کردن ما آدم ها به مرز خطرناک و فجیعی رسیده است واژه های محاوره ای هم به مرز انفجار خود رسیده اند و تا دیر نشده است باید اندیشه ای کرد. عزیز من، دوست من، همشهری من، هموطنم، همسفر دیار معرفتم بدان و آگاه باش که دیگر جسمم و قلبم توان شنیدن صدای سختی ها، رنج ها و مشکلاتی که هر دم برای خویش خریداری می کنی ندارد. خودت را دوست بدار. در مواجه با ابتلائات جزع و فزع کمتر بنما تا با امواج درد و سختی با ارتفاع کمتری روبرو شوی. من که نشسته ام . من دیگر نشسته ام تا موج های سختی و درد مجبور نباشند با ارتفاع بلندتری از روی من رد شوند من هم تماس کمتری با آن ها داشته باشم. در نتیجه افراد اطرافم را با درد و رنج کمتری مواجه نمایم تو هم چنین نما. دوستتان دارم حتی اگر بر زبان نیاورم. با اشک هایتان اشک می ریزم حتی اگر قطره ای از آن ها بر گونه ام جاری نشود. قلبم همراه شما هر دم می شکند اگر مرا کنار خویش بیاد آوری شاید کمتر جزع و فزع نمایی پس مرا هم دوست بدار.
نمیدانم شما چگونه فکر می کنید . نگاه کنید شما را هر دم به یک وادی جدیدتر رهنمون می شوید . من هم همراه شما هستم . من کمی زودتر و شما توسط من هل داده می شوید . چون همه چیز را می دانید . اگر کسی بگوید که من نمی دانم دروغ می گوید . در وادی طریقت آدم ها باید هر صدایی را بشنوند . هر نوری را ببینند . و اگر نتوانند نوری را ببینند در ظلمت گم می شوند . حالا می خواهید چکار کنید ؟ امروز شما را هدایت کردند به این که صدایی غیر از صداهای معمول را هم بشنوید . از خانه هایتان شروع کنید . جوانها سعی کنید صدای قلب پدرو مادر را بشنوید . نه صدای تالاب تالاب قلب را بلکه صدایی که در قلب آنها می چرخد و شما را فریاد می زند منظورم است . پدر و مادر شما هم بچه هایتان . همسران عزیز شما هم یکدیگر را درک کنید . و هیچ چیزی به اندازه گذشت و بخشش زیبا نیست . هیچ موجودی به زیبایی بخشش نیست . اول خودتان را ببخشید . یکی از دلایلی که مردم نمی توانند دیگری را ببخشند این است که خودشان را نمی توانند ببخشند . و این بسیار بد است و این ها پشت آدم ها قایم می شوند و بعد می گویند که او را نمی توانم ببخشم . نه این طور نیست تو خودت را نمی توانی ببخشی . زیرا هر ماجرایی که اتفاق می افتد اول من مقصرم و بعد تو مقصری . این را اگر باور کند شروع می کند به بخشیدن خودش و بعد بخشیدن دیگری .
صحبت از جمع : منظور درک صداست یا شنیدن صدا ؟
صحبت استاد :خدمت امیر المومنین رسیدند و پرسیدند که شما که عبادت می کنید آیا خدا را می بینید ؟ گفتند مگر می شود خدایی را ندید و او را عبادت کرد . بعد پرسیدند پس خداوند چه شکلی است ؟ گفتند که نه با چشم سر که با چشم جان . چشم های سرتان به قدر کافی باز است و به قدر کافی نگاه می کند . و ما تلاشمان این است که چشم های سرتان را ببندید . هر چه چشم سرتان بیشتر بسته باشد چشم جانتان بیشتر باز می شود . و این با گوش جان است . در یک دوره ای شما را با رویاهایتان هدایت می کنند که آدم ها را حس و درک کنید ولی تا کی ؟ باید از آن حالت در بیاید .