برای شما کدام امید برای ادامه زندگی از همه پررنگ تر است؟
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون
- بازدید: 48
بسم الله الرحمن الرحیم
پس فکر کنیم برای هر کدامتان هزار و یک امید وجود دارد، می خواهم بپرسم کدام امید در زندگی شما برای این که زندگی تان را ادامه بدهید از همه پررنگ تر است؟
صحبت از جمع: بیشترین امیدی که هست آن رضایتی ست که یک روزی شاید آدم یک جایی بتواند از امام زمان(عج) خودش داشته باشد، با صحبت های شما همان جذبه قشنگ تر از آن چیزی بوده که من دوست داشتم، برای من این باشد که یک روزی چه در این دنیا و چه در عالم آخرت امام خودم را دیدم سرم را پایین نیندازم آنقدر جرات داشته باشم صاف بایستم.
استاد: پس به این امید برای شما خیلی پررنگ است که همه سختی های زندگی را تحمل می کنی .
صحبت از جمع: من امید دارم که خدا مهربان و عادل است و به کسی ظلم نمی کند من به دستگیری و فضل خدا امیدوارم که خدا ما را تنها نمی گذارد.
استاد: یعنی سختی ها را تحمل می کنی به اینکه خدا حتما دستتان را می گیرد و این پر رنگ ترین امیدت در زندگی است.
صحبت دوستان:
به امید تسلیم شدن محض.
به این امید فردا را طالبم که خرابی های امروزم را شاید فردا بتوانم جبران کنم، یک قدم به جلو.
اگر خدا بخواهد در شغلی که دارم مثمر ثمر باشم برای جامعه ای که در آن قرار گرفتم به خصوص جامعه جوانی که با آنها هر روز سرکار دارم و مثمر ثمر بودن هم به لحاظ علمی باشد هم به لحاظ اعتقادی باشد و یک سری مسلمان شیعه امیرالمومنین(ع) تا آنجایی که مغز و روحم یاری می کند در نسل جوان حتی یک کوچک بتوانم سرباز امام زمان تحویل بدهم.
استاد: بگذارید من کتاب شما را خیلی پهن تر از این کنم امروز در این کارهستی، شاید یک سال بعد دیگر سر این کار نبودی قاعدتا می شود یک کار و یک مسیر دیگر، آیا فقط به این امید که در این کار، این کار را انجام بدهی زندگی می کنی ؟
ادامه صحبت از جمع : نه همین طور که شما فرمودید خیلی بسط و گسترش آن زیاد است هر جایی باشم دلم می خواهد که این اشاعه پیدا بکند.
استاد: حالا درست شد که من با این امید که خدا مرا در هر نقطه ایی قرارداد بتوانم سازندگی برای خودم و بقیه به وجود بیاورم زندگی می کنم. قشنگ تر نیست ؟
صحبت از جمع:به نظر من امید خیلی مفهوم مشخصی ندارد در برابر ناامیدی مفهوم پیدا می کند اول باید بگویم بزرگترین نا امیدی هایم چیست که نسبت به آن امید داشته باشم. خودم عامل بزرگترین ناامیدی هستم.
استاد: یعنی چه؟
ادامه صحبت از جمع : وقتی به گذشته نگاه می کنم و جایی که الان هستم حس می کنم چقدر به خودم ناامید هستم چه کارهایی را می توانستم انجام بدهم با تنبلی های کمتر و الان جایگاه بهتری بودم، یک بخش است، چه اتفاقاتی می توانست برای من بیفتد یک بخش دیگر است ، یک بخش دیگر حضور خدا را در اتفاقات زندگیم می توانست اتفاقات بدی باشد افتاده است. اینکه دقیقا باید به چه چیزی امید داشته باشم نظری در ذهنم خداست ولی اینکه به باور این قضیه آدم برسد که دقیقا آدم چقدر به خدا باور دارد که حالا امید داشته باشد خدا دستش را می گیرد این نکته بدی است این ناامیدی است مهم تر است من نسبت به ناامیدی هایم بیشتر شناخت داشته باشم .برای من امید شبیه آرزو می شود.
استاد: ناامیدی عین تاریکی و ظلمت است، آدمی که برمی گردد و به ظلمتش نگاه می کند عاقل نیست، برعکس آن ظلمت پشتت مانده و اگر تو می توانی بفهمی ظلمت آنجاست علتش این است که یک روشنی جلوی شما هست.
ادامه صحبت از جمع:در زمان خدمت با سربازهایی مواجه بودم که می خواستند خودکشی کنند، این سوال امید و ناامیدی را من از آن موقع داشتم، چرا در تاریکی شان روشنایی را نمی بینند اما من روشنایی را می بینم؟
استاد: یکی از دلایلش توقعات است ، انسان هایی که صبح از خواب بلند می شوند و نور خورشید را می بینند ابراز رضایت می کنند به پشت سرش حتما نان هم دستش هم می آید، به پشت سرش حتما چیزهایی را که لازم دارند یکی یکی برایشان می آید. انسان امروز در توقعات و منیت هاش آنقدر دست و پا می زند که آرام آرام در چاه ظلمت فرو می رود. برای همین می پرسیم کدام امید برای شما پررنگ تر است ؟
صحبت از جمع: یک تجربه ایی در این موارد دارم شاید به درد دوست عزیزمان بخورد، وقتی ما شروع می کنیم به کلی گویی کردن، مثل این می ماند که یک کلافی از کاموا را باز کنیم وزمین بیاندازیم، هیچ سررشته ایی برای اینکه ازیک جایی شروع کنیم نخواهیم داشت ولی وقتی شروع می کنیم جزء جزء صحبت کردن می توانی از یک جایی شروع کنی مثل این می ماند که شما بیایی در این حسینیه و ببینی بمب وسطش ترکیده می توانی بایستی و افسوس بخوری و بگویی چطورممکن است آخر، این حسینیه این شکلی شده یادتون می آید روزی که حسینیه افتتاح شد چقدر زیباتر بود آن موقع که سفره چیده می شد، آن موقع که دیوارها بنر داشت .می شود سال ها در مورد این موضوع صحبت کرد ولی می شود پای همین پله ها ایستاد و اولین آجر را برداشت برد حیاط گذاشت . یعنی یک جایی برای شروع کردن وجود دارد من احساسم این است چون این را حس می کنم به خاطر اینکه در گذشته من از این جنس تجربه کردم برداشت من از گفتگوی دوستمان این بود که در پاسخ به سوال شما به جای اینکه یک پاسخ صریح و شفاف بدهد شروع کرد یک عبارت کلی و ملغمه ای از رنج ها و افسوس ها را مرور کردن در حالی که سوال خیلی ساده است وقتی ما دقیقا نمی دانیم دنبال چه چیزی هستیم راه را هم پیدا نمی کنیم ولی اگر فرضا به عنوان مثال من بزرگترین ناامیدی ام این است که مثلا در 20 سالگی نماز شب می خواندم ولی الان نمازم را شاید دست و پا شکسته می خوانم این خیلی شفاف و خیلی واضح است خب راه حل چیست؟ این که می توانم از این به بعد روی ساعتم تایمر بگذارم می توانم از همسرم بخواهم که به من کمک کند با هم نماز بخوانیم، یعنی راه حل دارد وقتی من حقیقتا می دانم معضلم چیست آن امید ظهور می کند یعنی شما امیدوار می شوید که من می توانم آدم معنوی تری باشم چگونه؟ اینگونه که مقصد را برای نماز شب خواندن بگذارم ولی از نمازهای یومیه شروع کنم ولی وقتی مقصدی وجود ندارد و ما در دریایی از این هستیم که چقدر فرق می کند. این عبارت که من در جایگاهی که امروز هستم و جایگاه گذشته را نمی خواهم این جایگاه مفهوم و تعریف و جزئیاتش چیست؟ این جایگاه چه ویژگی هایی را دارد که امروز احساس می کنی آن جایگاه را نداری و اگر آن باشد خوب است آن چه جایگاهی است که اگر باشد خوب است اگر به این سوال جواب دادیم امید ظهور می کند.
استاد: در بحث نماز شاید 28-27 سال پیش چند جوان داشتم که می گفت من دلم می خواهد که نماز بخوانم گفتم خب بخوان می گفت آخر صبح ها خواب می مانم گفتم خب ساعت بگذار بیدار شو گفت بیدار نمی شوم، گفتم من 40 روز تو را بیدار میکنم، 40 روز صبح به صبح برای نماز صبح موبایل یا تلفن خانه اش را می گرفتم و برای نماز صبح بیدارش می کردم. ببینید تمام شد. شما اگر بیائید و کمک به دیگران بدهید یعنی بخواهید که برای دیگران حتی من یک جاهایی می گویم فنا بشوید من یک جاهایی فنا شدم مفت نیامدم تا اینجا، باید فنا بشوی، ناامیدی به دردت نمی خورد.
صحبت از جمع: امید همان معنای زندگی است، یعنی ما چه معنایی برای زندگی مان داریم هر روز با چه هدفی و با چه نیتی می خواهیم زندگی مان را شروع کنیم حالا این را ما خیلی در کسانی که سوگ را تجربه کردند می بینیم که نا امید مطلق هستند و انگار زندگی دیگر کلا برایشان خاکستری رنگ است و امیدوارم دوستان عزیزانشان همیشه سلامت و کنارشان باشند ولی این اتفاق می افتد برای همه و ما می گوییم که باید معنای زندگی را پیدا کنیم از دل همین رنج و دردی که می کشیم. این معنای زندگی می شود همان به عبارتی که امیدی که ما باید برایش برنامه ریزی کنیم هدفی داشته باشیم، به قول دوستمان این که کلی گویی و کلی نگری به این موضوع قضیه را خیلی سخت می کند وقتی که ما بدانیم یک چیزی قابل دسترس و قابل اندازه گیری، واقعی و ملموس باشد و بتوانیم به آن برسیم در جهت خواستنش نه در جهت اینکه من نمی توانم و فکر کنیم که این هدف برای ما خیلی غیر قابل ممکن و سخت است یا همان ناامیدی که سراغمان می آید باید ببینیم در جهت خواستنش چه کاری می توانیم چه قدمی می توانیم برداریم همین قدم ها و نیت های کوچک که هر روز می توانیم برایش یک اقدامی را انجام دهیم ما را به همان معنای زندگی و همان امیدی که در زندگی می توانیم داشته باشیم می رساند.
استاد: درست است
صحبت از جمع : چیزی که به من امید می دهد که چنین روزی بتوانم حالا سرم را بالا نگه دارم یک اعتقادی همیشه دارم خدا ناظر و قادر است اگر قرار باشد بیشتر از این به من بدهد می دهد، خدا می بیند من تلاش می کنم. یک مسئله دیگری هم که خیلی کمک من است این است که حداقل من در یک مملکتی به دنیا آمدم و جایی بزرگ شدم که امام زمان(عج) را میشناسم که می توانم با ایشان صحبت بکنم و از او کمک بگیرم هر اتفاقی که در زندگی من می افتد اگر لازم بوده صلاح خداست، باید چشم بگویم و جلو بروم . در هفته نگاه می کنم چه کار باید انجام بدهم؟ اگر انجام ندادم امیدم به این است که ان شاءالله هفته بعد انجام می دهم.
استاد : بالاخره آن شنبه صبح هایی که می خواهیم شروع کنیم یک روزی می رسد ما امید داریم.
صحبت از جمع : من فکر می کنم یک سری وظایفی را انجام میدهم و از آن یک جاهایی لذت میبرم یا یک جاهایی چون وظیفه هست انجام می دهم . آدم باید یک چیزی بکارد مثلا یک کشاورزی که خانه نشسته امیدی ندارد که گندم درو کند. فرض کنید الان جوانی در سن کنکور است رفته درس خوانده و آزمونی داده منتظر است که نتایجش بیاید و امیدوار است که قبول شود چون زحمت کشیده است . منظور این است که باید یک کاری کرده باشی که حالا امیدی هم داشته باشی که اتفاقی بیفتد من در زندگی خودم بیشتر سرگرم خانواده و آن وظایفی که دارم شاید آن خودش برای من یک امید است .مثلا فرض کنید بتوانم فرزندم را تربیت بکنم یا خدمتی به همسرم یا خانواده خود و همسرم انجام بشود حالا بعضی چیزها هم هستند که در افق بالاتر است امید دارم ولی خب چیزی نکاشتم امید فقط به فضل خدا دارم. یک امیدی که دارم در این دنیا این است که البته در سنین مختلف متفاوت است الان من این حرفی که خدمت شما میزنم شاید 10 سال دیگر از من بپرسید چیز دیگری باشد. 7 یا 8 تا از افرادی که به هر حال از نزدیکان من بودند من آنها را خاکسپاری کردم حالا به واسطه شکل خانواده ما، قبل از اینکه این کار را انجام بدهم برای من دنیا به یک شکل دیگری بوده است . دنیا یعنی زندگی،الان فهم من از زندگی نصفش در آن دنیاست نصفش در این دنیاست ولی زمانی که مثلا 20 سالم بوده تمام زندگی من در این دنیا بوده. علاقه مندی نداشتم که از این دنیا اگر بروم چه می شود. می خواهم بگویم که این دنیا را درادامهاش دنیایِ دیگری می بینم شاید اصلا شکل امیدم دنیایی نباشد یعنی می گویم که الان داریم سَر میکنیم باید سعی کنیم که جوری باشد که هر کاری که میکنیم که آن دانه باشد حالا شاید نتیجه بدهد.
استاد : یکی از چیزهایی که من همیشه توصیه میکنم این است که سعی کنید در لحظه زندگی کنید ، اگر شما بخواهید در لحظه زندگی کنید، زمان برای اینکه تَخم امید را بکارید و محصول بگیرید کوتاه خواهد شد یعنی سریع می کاری سریع محصول میگیری و بهره اش را می بری.
ادامه صحبت : آخر همه محصولات یک روزه داده نمی شود.
استاد : یک روزه نگفتم ، خوب دقّت کن به حرفم ، بعد از فوت حاج آقا برای من همه چیز خیلی سخت گذشت حتی با وجودی که بچه های خیلی خوبی دارم ولی یکباره احساس کردم بین زمین و آسمان واقعا معلّق هستم ، یا باید میرفتم به سمت آسمان، زمین را ترک می کردم ولی در عین حال یک رشته های نازکی به اسم فرزندانم پای مرا گرفته نمیتوانم بروم. به واسطهی کاری که سال های زیادی انجام دادم خدا در اختیار من یک فهمی را گذاشته که حالا نگاه کن چه می خواهی، برگشتم، آسمان را نخواستم یعنی به طور کامل از این دنیا بروم ، حالا برگشتم باید زندگی کنم حالا که برگشتم برای خودم روزانه تعریف می کنم ، یک چیزهایی برای اینکه امیدم باشد که بهره ببرم. هیچ کس باورش نمی شود، جدیدا به فکر خرید یک واکر هستم که روزانه بتوانم با آن به کوچه بروم تا بتوانم راه بروم ، که کربلا می خواهم بروم ویلچر نبرم، که فرزندان و دوستان من اسیر من نباشند. این یک امید شیرین است . خَب ممکن است بگویی بابا ممکن است اصلا نرسی ، خب نرسم! باز هم با ویلچر می روم .
ادامه صحبت از جمع : یعنی الان این موضوع در زندگی شما آنقدر پررنگ است که واقعا به خاطر این زندگی می کنید ؟! ولی شما فرمودید یک دانه از هزار و یکی را بگو که پررنگ باشد .
استاد : بله درست است ولی الان خودت گفتی چیزهایی که امروز مهم است ممکن است 10 سال بعد اینجوری نباشد ، چرا که 20 سال قبل یک جور دیگر بود. الان این یک وجود خارجی دارد من می خواهم از کنه وجودتان بیرون بکشم، شما خیلی دانه هایی دارید که آماده رشد و بهره دهی است ولی شما اصلا به آن توجه نمی کنید ، معلوم نیست چه می شود شاید نشود ، شاید اینجوری ، نه، شاید نداریم آن را بیرون بیاور و از آن بهره بگیر. گاهی اوقات با خودم می گویم حتما باید شمال بروم و حتما باید در جنگل راه بروم ، با این وضعی که الان دارم اصلا نمی توانم در جنگل راه بروم چون خیلی پستی بلندی دارد ولی بسیار به آن فکر می کنم. جنگل زنده است، زندگی است.وقتی تو با زنده ها اوقات گذراندی زنده می شوی، کدام نا امیدی؟ اگر برگردم به ناامیدی ها نگاه کنم همین جا الان درازکش میکنم میخوابم. دیگر هیچ کس نمی تواند مرا تکان بدهد تمام شد. تو فکر کردی کسی مثل من نا امیدی نداشته است ! فراوان داشتم امّا امروز به جای اینکه برگردم به آن نا امیدی ها نگاه کنم به این نگاه می کنم . چقدر قشنگ است . حالا خیلی جالب تر رو هم دارم چون دیگر نه می توانم رانندگی کنم من 32 سال راننده بودم ولی الان دیگر نمی توانم دیگر از من بر نمی آید. نه می توانم رانندگی کنم ، نه می توانم تنها با یک تاکسی بروم. چون با یک تاکسی نمی توانم وسط جاده پیاده شوم جنگل بروم. اگر آن جا که بروم حتما باید فرزندانم برای کمک کنارم باشند و من نمیخواهم از کمک کسی استفاده کنم ولی این امید را دارم که حتما این کار را انجام می دهم و انجام می دهم .
می خواهم شما بدانید این قدر در شما پتانسیلهای نهفته وجود دارد که حتی آن را ندیدید.بنده یک امید بزرگ هم دارم انتخاب کردم زنده بمانم اول به خاطر فرزندان و خانواده ام در این شکی نیست ، دوستانم، من می دانم اگر من نباشم شما چقدر ناراحت میشوید، چرا ناراحتتان کنم ! من دوست ندارم کسی به خاطر من ناراحت شود امّا همه ی اینها جای خود به خاطر همه اینها ماندم امّا یک چیزی بزرگتر از شما وجود دارد این که هنوز خیلی از حقایق هستی را کشف نکردم نمی خواهم کشف نشده بروم. شما خیلی ساده ببینید سال 93 چه موقع بوده است ! دو شب پیش با یک گفتگوی تلویزیونی دیدم وای من چه چیزهایی را آن موقع دیدم که حتی علمش را نداشتم حتی به خاطرم خطور نکرده بود که ممکن است چنین چیزی باشد. پس بنابراین خیلی حقایق دیگری هست. یک امیدم این است که حقایق را کامل درک کنم چون می دانید اگر حقایق را کامل اینجا بگیریم برزخ نداریم.
ادامه صحبت از جمع : شما چه کاری می کنید که حقایق را کامل درک می کنید ؟
استاد : سالم زندگی می کنم.
ادامه صحبت از جمع : ما در حدی که خودمان می فهمیم سالم زندگی می کنیم ولی خداوند به ما قباله ای نداده که اگر سالم زندگی کردی در این دنیا بفهمی آیا چنین رسیدی به ما داده است ؟
استاد: اصلا، پایان ماجرا از آغاز خلقت، یعنی از آن عالم الست از آن بالا که حرکت کردیم تا پایین یعنی از ازل . چون ما اگر دایره ای را در نظر بگیریم الان این پایین هستیم عالم ناسوت پایین ترین درجه و سپس از پایین حرکت می کنیم می رویم و به آن بالاترین باید برسیم . این که آمدیم و تا این پایین رسیدیم باید اینجا ماجرا و حساب کتابمان را ببندیم و اگر نبندیم چه می شود ؟
ادامه صحبت از جمع :به نظر من حساب کتاب من زمانی بسته می شود که اولا من طلبی از خدا نداشته باشم و بتوانم به یک رضایت قلبی از آنچه که خداوند به من داده برسم و در آن چهارچوبی که خداوند برای من مشخص کرده حرکت کنم . حالا من امیدی ندارم که آیا در این دنیا درهایی از نور و حکمت به روی من باز شود یا نه حالا بشود یا نشود . یعنی من این امید را ندارم .
استاد : بنده برای تو هدیه می دهم که بفهمی من چه می گویم آن وقت می گویی من ندارم ؟ من دارم تو را هدایت می کنم .
ادامه صحبت از جمع : شما می توانید بگویید سر این کوچه که می روید آقای بقال هست ولی تا من نروم آنجا که آقای بقال را نمی بینم .
استاد : من هم همین را می گویم که برو تا ببینی هست فقط به یک شرط . هر آنچه که نگاه و درون تو را خالی از خدا می کند از آن فرار کن . در آن جلسه گفتم جسمتان با خودتان چون ابزار کارتان است قلب و روحتان با خدا .
ادامه صحبت از جمع : آن وقت این می شود آن دانه ای که مثلا ما بکاریم . من فکر می کنم در بعضی چیزها باید صبر کرد حتی وقتی صبر می کنم این امید را ندارم که الان یا سال دیگر تمام می شود می گویم هر وقت که خدا بخواهد تمام می شود و آن موقع که تمام می شود فقط شکرگزار هستم ولی این که من بگویم من به امید این که این تمام می شود من صبر می کنم خوب حقیقتا در من این طور نیست شاید مشکلی از نظر روحی دارم ولی خوب می گویم وظیفه من الان در این کار صبر است حالا به یک موفقیت یا به یک شکستی ختم می شود شاید این بد باشد ولی من این طور نگاه می کنم . حتی در خصوص اینکه دوستان گفتند دوست دارند یار حضرت شوند من هم دوست دارم یار حضرت شوم ولی اگر حضرت حجت روزی ظهور کنند و به من بگویند که تو اصلا لیاقت نداری من اصلا از دست ایشان ناراحت نمی شوم و می گویم خوب کار من غلط بوده است . ولی در یک مواردی مثلا تربیت فرزندم من خیلی چیزها را به او می گویم اگر پسرم مومن ترین آدم روی کره زمین شود کار من نبوده و اگر خلافکار هم شود باز کار من نبوده من کار خودم را کردم و آن چیزی که عقلم می رسیده را انجام دادم . دوست دارم که بشود و به قول شما امید هم داشته باشم ولی اگر خیلی مومن شود باز هم کار من نبوده است.
استاد : امید به زندگی برای توست نه برای این که پسرم و همسرم چگونه شود آن چه شود و این چه شود .
ادامه صحبت از جمع : من اینها را جزئی از خودم می دانم .
استاد : من هم مگر بچه هایم را از خودم جدا می دانم ؟ بچه و خانواده زیر مجموعه هستند . اگر تو باید با امید به یک زندگی سبز زندگی کنی که زیرمجموعه تو سبز باشد .
ادامه صحبت از جمع : ولی ممکن است با یک زندگی سبز زندگی کنی ولی زیر مجموعه ات سبز نشود .ائمه ما فرزندانی داشتند که آمدند مثلا در خصوص فرزند امام رضا(ع) آنها هم امامزاده بودند و آمدند خدمت امام رضا(ع) و گفتند این فرزند تو نیست پس آن موقع موسی بن جعفر(ع) باید چه کار می کرد ؟ یعنی منظور این است که آن چیزی که من با خدای خود دارم ورای تمام فرزند و این چیزها است .
استاد : تو کار خودت را بکن . از شما بیش از آن چیزی که می فهمی و می توانی نمی خواهند تو کار خودت را بکن . از آن چه که می فهمی و می توانی، عدول نکن . تمام.
واقعیت این است که هر کدام از شما باید برای خودتان زندگی کنید مفهوم آن این نیست که بقیه خانواده را کنار بزنید . من تمام جان و عمر و نفسم فرزندانم ، نوه ام هستند پس من اینها را می خواهم اصلا اینها همان نخ های نازکی بودند که مرا از آن بالا پایین کشیدند من اینها را دور نینداختم اما به خاطر اینها هم که شده امروز سعی می کنم زیبا بپوشم خوب بخورم به اندازه بخوابم، حرص نخورم، برای آن که یک وجود سبز شاد داشته باشم چون اینها به من احتیاج دارند بعد همین طور که پیش می روم نور می دهم . ندیدید در قرآن خدا می فرماید: پیش می روند و در حالی که نورشان از سمت راست جلوتر می رود . نور می دهم این نور باعث می شود که فرزندان و زیرمجموعه ام به دنبال من در تاریکی قرار نگیرند .
صحبت از جمع : شما یک زیر مجموعه ای را از نوه کوچکتان تا همه افراد این حسینیه تا بزرگترین فرد یعنی مادربزرگ حرکت برای همه اینها و خودتان، اسم این زیر مجموعه را امید می گذارید . خوب ما هم همین کار را می کنیم ما هم زن و بچه ای داریم ولی من امید را چیزی می دانم که فراتر از همه اینهاست شاید اشتباه کنم نمی دانم .
استاد : به آن فکر کن . به آن فکر کنی بیشتر بهره اش را می بری . واقعا به آن فکر کنید همه شما آرام آرام به پیری می روید، اگر به پیری رسیدید آن موقع اول زمانی است که شما احساس می کنید دیگر زندگی فایده ای ندارد در حالی که نباید اینطور شود . این غلط است و ایراد دارد ما به خاطر این به این دنیا نیامدیم، ما تلاشمان را می کنیم که این حرکت را برای شما به وجود بیاوریم . در قلبتان همیشه یک غم ضعیفی وجود دارد آدم هایی که خدا دارند غم دارند ولی آن را رها می کنند .
صحبت از جمع : بالاخره نوساناتی دارد اگر بشود همیشه حضور به لحظه حال داشت خوب است ولی همیشه نمی توان این احوال را حفظ کرد .
استاد : مثلا یک بچه ای مادرش را از دست می دهد معلوم است که ناراحت می شود .
ادامه صحبت از جمع : ممکن است که شخص به هدفش نرسد ناراحت می شود .
استاد : این من شماست که مشکل دارد . من نباید بر تو حاکم باشد اگر حاکم باشد همیشه این بساط را داری و نمی توانی فرار کنی .