جلسه دهم راههای جلوگیری از پوچ گرایی محافل دینی ،اخلاقی واجتماعی
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: راههای جلوگیری از پوچ گرایی محافل دینی ،اخلاقی واجتماعی
- بازدید: 3923
بسم الله الرحمن الرحيم
در جلسه پیش اشاره کردم که در جنگها فرمانده ها گاهاً وسایل برگشت را آتش می زنند یا راه را خراب می کنند چرا که نگاه سربازها به جلو باشد.هرگز به عقب گرد اندیشه نکنند.یا حتی در جنگهایی که اقوام ایرانی مثل بلو چها ،بختیاریها و.... گاهاً با دشمنان مستکبر غریبه مثل انگلیس و غیره در سالیان گذشته انجام داده اند ،گاهاً دیده شده که خاکریز هایی که مقابل دشمن به وجود آورده اند افراد جنگ جو زانو ها ،پاها را با طناب بسته اند. برای اینکه وقتی یورش دشمن بالا می رود بر اساس ترسی که به آنها وارد می شود به عقب برنگردند و مقابله کنند.جلسه پیش عرض کردم این یک روش احراقی است یعنی یک روش آتش زدن.آتش زدن هر آنچه که قبل وجود داشت.قران بالاترین تعلیم دهنده چنین روشی است در سوره ذاریات آیه 56 می خوانیم وَ ما خَلَقتُ الجِنَ و الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدون یعنی خلق نکردیم جن و انس را مگر برای عبادت .چقدر این آیه را تا به حال خوانده اید.100 بار 200 بار به آن برخورده اید در قران بارها و بارها .اما امروز می خواهم یک نکته هایی را در این آیه اشاره کنم .امیدوارم خوب توجه کنید.در این آیه خداوند نمی فرمایند:که عبادت کردن را برای زندگی جن و انس قرار دادم .بلکه می فرمایند کل زندگی اجنه و انسانها فقط برای عبادت آفریده شده .یعنی هر کاری که عبادت محسوب نشود جایی در زندگی ندارد، خب عبادت هم جلوه های بسیار زیادی دارد شکی در آن نیست اما فی الواقع همین است و غیر از این هم نیست.مثلا سرکه اگر شیرین شود شما می خورید؟می گویی ای بابا سرکه ترشه .سرکه که شیرین نمی شود.می گویند شربت شده بخور.می گویی نه همچین چیزی امکان ندارد .ماهیت سرکه ترش شدنش است.ترش بودنش است .درخت انگور ،انگور می دهد ،گلابی نمی دهد یا یک چیز غیره ای نمی دهد .اگر بدهد شما می خورید؟نه.می گویید درخت انگور باید انگور بدهد .در این آیه هم خداوند تذکر می دهد .کاری که عبادت نباشد معنی انسان بودن تو نیست.انسان را دعوت می کند تا همه عزمش را جزم کند خودش را در جریان عبادت قرار دهد .یک دوستی در این هفته از من یک سوالی کرد .گفت چکار کنم یاد خدا بیشتر در زندگیم نمایان شود؟من به او یک پیشنهاد ساده کردم .آن موقع فکر کردم که چه پیشنهاد ساده و راحتی به او کردم اما از آن روز مدام به گفته ام فکر کردم و تازه پی بردم حرفی که زده شده به طور حتم از من نیست این حرف از استاد اعظم این کره خاکی صادر شده که به قلب و ذهن من القا شد و من بیانش کردم .چقدر بزرگ است و چقدر فراگیر، دلم می خواهد خوب به آن گوش دهید.به او گفتم از فردا صبح که از خواب بلند می شوی از اعضای بدنیت شروع کن بعداًگسترش بدهید به بیرون .هر عضوت هر چقدر هم که کوچک است ولی وقتی به کار گرفتی ،بهره بردی به آن نگاه کن.انگشتت را می گذاری روی دکمه آیفون می زنی .نوک انگشت .این نبود می خواستی چکار کنی با نوک دماغت روشن کنی؟این نوک انگشت بهترین وسیله و آسانترین وسیله برای زدن آن دکمه است کی به تو داده است؟خودت بگو کی به تو داد این وسیله به این خوبی و راحتی را ؟کی به تو داد؟خودت جواب بده خدا .نخواندید آیات قران مرتب می گوید بپرس چه کسی این را آفریده ؟بگو خدا .پس چرا به حرفهایش گوش نمی دهید؟تو هم از خودت بپرس.انگشتش را تا می کند این طوری قلاب می کند یک چیزی را بلند می کند این دو بند انگشت به این کوچکی عجب زوری دارد و چقدر کار ساز است.کی به تو داده .تو ساختیش؟می گوید نه .خدا .شروع کن،نفس می کشی،نگاه می کنی،هوا را فرو می دهی و خارج می کنی .دانه دانه اینها را وگاهاًوقت نمی کنی سلسه مراتب پشت هم به همه اش برسی. چون انقدر زیاد و پشت هم است که تو فرصت نمی کنی در استفاده از این دو نعمت پشت هم هر دو را سوال و جواب کنی.بعد از چند ساعت نگاه می کنی می بینی که از صبح تا حالا یک ریز با خدا بودی .مدام گفتی و پرسش کردی و جواب دادی .خوب کی بود؟خدا بود.این همان چیزی است که در این آیه به ما تذکر داده می شود .مفهومش این است که عبادت را به صحنه زندگیت نبر ،بلکه تمام فعالیت های زندگیت ،تلاشها و اندیشه هات را به عالم عبادت ببر .نه عبادت را به عنوان یک مهمان یک گوشه این زندگی قرار بدهی.زندگیت را کامل بر دار برو اجاره نشین عالم عبادت باش.دائمی آنجا سکنی کن.آن وقت اگر فعالیتی انجام شد ،دیدی در این عالم جا ندارد یا اجازه نمی دهند وارد شود فوری بفهم که این حرکت یا فعالیت در راستای هدف تو و خواسته پروردگارت نیست.اگر انجام دهی چه اتفاقی می افتد؟تو بی معنا می شوی.هیچی به هیچ جای دنیا بر نمی خورد.تو بی معنا می شوی.تو پوچ می شوی.نمی خواهی که پوچ شوی ،می خواهی؟حالا با خودشان می گویند که ای بابا این حرفها چیست که می زنی ما که تا حالا به این حرفها فکر نمی کردیم ،کاری با این حرفها نداشتیم مگر ما زندگی نمی کردیم ؟که حالا ما را آوردی انداختی در این چاله.حالا مجبور شویم یک جور دیگر حرکت کنیم.اشکال درست همین جا است تا وقتی در عالم الهی عبادت، زندگی نکنی ،چهار چوب زندگیت را در این عالم، تنظیم نکنی نمی توانی بفهمی چقدر اعمال در زندگیت انجام می دهی که بی معنا است .بی محتوی است .پوچ است.باید در این عالم باشی.و چهار چوبت در این عالم بسته شده باشد تا بتوانی بفهمی کارهایت چقدر پوچ است.صبح تا غروب دویدی یک کار با معنا نکردی که معنا دهد تو آدمی.همه کاری کردی همه چیز را نشان دادی الا آدم بودنت را .خوب معلوم است آخر شب دمق و پریشان و کسل ،شاخ می کوبیم .چون هیچی نداریم و اگر کسی در این عالم نباشد آن وقت در سرازیری بی خبری می افتد و انقدر می رود تا در پوچی و بی خودی غرق می شود آن وقت دیگر شناخت و آگاهی بر ای بر گشت هم برایش وجود ندارد.اما امروز تا دیر نشده اگر زندگیتان را به عالم عبادیت منطبق کنید مشکلتان حل می شود.نه این که قدری عبادت چاشنی زندگیتان کنید اصلا این درست نیست
اگر زندگیتان را به عالم عبادت وارد کنید تازه متوجه خرابیهایتان میشوید و شروع میکنید اصلاح خرابیهایتان. این کارخانهها را دیدید؟ به مقدار زیادی آبمیوه و شکلات تولید میکنند با طعم آناناس، گیلاس، توت فرنگی. یکی بپرسد در این فصل توت فرنگی، گیلاس، آناناس کجا بود؟ همهشان طعم آناناس دارند. چه چیز به آن میزند؟ اسانس! خود میوه آناناس، گیلاس در آن هست؟ چرخ کرده و آبش را گرفته است؟ خیر! فقط اسانس دارد. کلی هم از من و شما پول میگیرد، کلی هم مرض به جونمان میریزد چرا که هر چه میخوریم اسانس هست و رنگ و تقلب. ما هم چاشنی اعمال عبادی را به زندگی مان میزنیم یک چند رکعتی نماز میخوانیم، باعجله دولا، سه لا، چهار لا. نمیفهمیم چی میگوییم وقتی هم نماز میخوانیم در افکار پوچ و پریشانمان سرگردان هستیم. ذکر میکنیم، تسبیح را یک دست میگیریم، صلوات شمار هم دست دیگر. این را یک ذکر میکنیم دیگری را ذکری دیگر و بعد شمارش میکنیم که لااقل خودمان را راضی کرده باشیم که در حال ذکر هستیم بااینکه هیچ توجهی هم به ذکری که کردیم نداشتیم. آن وقت این اعمال عبادی را چاشنی میکنیم میچسبانیم به زندگیمان. فکر میکنیم که زندگی مان عبادی شد. خیر! اینجاست که با همه نمازهایی که خواندیم هیچ خبری از آگاهی نیست. هیچ خبری از امنیت و آرامش وجود ندارد. تماماً عین تعبیر قرآن است. در آیهای در قرآن میخوانیم خداوند میفرمایند که اعمالشان مثل موج های سیاه دریا که روی هم سوار میشوند موجی از پس موجی دیگر آن را میپوشاند. اگر امروز متوجه بی معنایی کارها و اعمالمان در زندگیمان نشویم خیلی زود پوچ میشویم ولی اگر حواسمان را جمع کنیم، آرامآرام اثاث کشی کنیم، زندگی مان را از بیرون ببریم در چهار دیواری عبادت، شاید راه نجاتی باشد. عاداتمان دنبالمان خواهند آمد و آزارمان خواهند داد ولی این خوبی را دارد که متوجه شویم خطر پوچی با چه زنگ گندهای در حال آمدن است. در این زمان شروع میکنیم به خودمان اعتراض کردن! عزممان را جزم میکنیم تا از این ورطه خارج شویم. مولوی چقدر قشنگ میگوید:
هیچ نامی بیحقیقت دیدهای؟ یا ز گاف و لام گل، گل چیدهای؟
گل تشکیل میشود از کلمه گاف و لام . از گاف یا لام می شود گل چید؟
اسم خواندی ،رو مسمی را بجو مه به بالا دان نه اندر آب بجو
ماه در آسمان است اونجا را بنگر. برای اینکه عکس ماه را ببینی روی حوض خونت را نگاه نکن که ماه آنجا نیست و ماه در آب ماه تقلبی است.
تا قیامت گر کسی می می، کند تا ننوشد باده، مستی کی کند؟
" عبادت میکنم، عبادت میکنم، عبادت میکنم از ترس صاحب خانه قربت الی الله " ، شما را به هیچ کجا نمیرساند. در همه جلسات گذشته تا اینجا عرض کردم مراقب باشید فرهنگ غربی توسط صهیونیست جهانی طوری تدوین شده است که همه چیز را در قالب مادی و زمینی تعریف می کند. جنبه قدسی جریان زندگی را تحریف و بیرنگ کند و این خطر کوچکی نیست. من و شما امروز نفهمیم نسل بچههای ما معدوم هستند و بخش عمدهای از آن گردن ماست. حالا میخواهم بگویم با همه این تعاریف به این نکته ظریف دقت کنید چون این نکتههایی که عرض میکنم مثل پی ساختمان است. هر جا خواستید خانه بخرید طرف که شروع میکند به گود کندن هر روز بروید نگاه کنید ببینید آن زیر چه میریزد. چه جوری پی ساختمان را میبندد. بحث من هم مثل پی ریزی ساختمان میماند. پی محکم باعث میشود هر آنچه در بالا میسازیم قابل اعتمادتر و اطمینان تر باشد .پس خواهش میکنم نگویید چقدر تکراری است. به خدا تکراری نیست بلکه جمله شما شیطانی است. تقصیر من نیست چون القای شیطان است و شما هم پذیرفتهاید. من خودم میگویم ولی هیچ از آن برایم تکراری نیست. حالا من نمیدانم شما که میشنوید چرا برایتان تکراری است؟ نه تکرای نیست اما بپردازیم به نکته اصلی. هر فعالیتی که در زندگی جاری است اگر بخواهد جنبه قدسی داشته باشد لازمهاش این هست که باطن داشته باشد. معجزه حضرت موسی (ع) را با جادوی جادوگران دیدید؟ جادوگران جادو انداختند همه از ترس فرار کردند اما حضرت موسی (ع) عصایش را انداخت همه جادوها را خورد. چطوری آن جادوها را خورد؟ آن حیوانات غول پیکر و وحشتناک را خورد؟ چون سحر جادوگران باطن نداشتند. یک رنگی بود و راحت خورده میشد. اما عصای حضرت موسی (ع) باطن داشت. شکلش عصا بود باطنش قدرت حق. هر چیز بخواهد به عالم قدس وارد شود باید باطن داشته باشد. گفتیم همه زندگی مان باید در عالم عبادت باشد ،پس همه چیز باید به آسمان معنویت وصل شود. بگذارید یک مثال ساده و عامیانه بزنم به گوش شما آشناست. افراد عامی دائم میگویند: " این کار را برای رضای خدا انجام میدهند "یا میگویند : "خدایا این کار کوچک را از من قبول کن." درست است؟ در عرض یک روز از این دست جملات چقدر میشنوید؟ یا از دیگران میشنوید یا خودتان تکرار میکنید. خودتان به مردم ارائه میکنید اما هیچ وقت به آن توجه لازم را نمیکنید چرا که وقتی کاری را انجام میدهید و میگویید ان شاءا.. خدا از من قبول کند، این یک جمله است. این کار دارای وجهی غیر از ظاهرش است و دارای باطنی است. کاری که خدا قبول کند دیگر در حد کار ظاهری ما نیست بلکه امری است با باطن قدسی الهی؛ در حد خدایی. خداوند اونجوری قبولش میکند ، این دیگر اعتباری نیست. یکی از پدیدههای شهری که هر روز باهاش مواجه هستیم این هست که امروز این خیابان دو طرفه است، فردا میآیید یک طرفه است. همیشه هم دستتان را در پوست گردو میگذارد. یک طرفه کردن یا دوطرفه کردن خیابان و کوچه یک امر اعتباری است. هیچ باطنی برایش وجود ندارد پس این کار یک کار قدسی الهی هم نیست اما افکار ما، سخنان ما، الفاظی که بکار میبریم، نوع گویشی که بکار میبریم همه و همه چون بر مبنای فکر ارائه میشود، فکر دارای باطن است. الفاظ در رابطه با اتصالشان بافکر ما معنی پیدا میکنند. برعکس حرکات که ریشهای در باطن ندارند. مواظب باشید الفاظتان در فضا باقی میماند آنگاه جوابش را چطور میدهید؟ بعد از خودتان هیچ پاک کنی پاکش نمیکند. اجازه ندهید زندگیتان به یک مجموعهای از قراردادها برای رفع نیاز های دنیایی تبدیل شود. آن وقت دیگر نشاط نخواهید داشت. امید اتصال به بیکرانهها در شما میمیرد و جالب اینجاست در این حالت هم اعمال عبادی وجود دارد. فکر نکنید اگر کسی به این نقطه رسید اعمال عبادیش از بین میرود. خیر! نمازش را میخواند، روزهاش را هم میگیرد، ذکر هم میکند، عمل خیر هم میکند، پول برای انفاق هم می پردازد چقدر هم خوشحالی میکند که الهی شکر امسال پولم رسید و پول برای انفاق دادم چهارتا خانواده بیبضاعت یک چیزی بخورند و الی آخر. پایه گذاران نظام سیاسی آمریکا از" جان لاک " خط میگیرند. "جان لاک " میگوید :"به جامعه بشری باید بفهمانیم وجود خدا و اعتقاد به خدا برای جامعه مفید است. “
خدا او را حفظ کند عجب چیزهای خوبی می گوید.در دیار کفر عجب آدمی پیدا می شود.ای خدا بگویم او را چی کار کند او سعی می کند دلایلی ارائه کند که خدا هست و اعتقاد به خدا مفید است درست مثل خوردن مولتی ویتامین. مولتی ویتامین را بخورید ویتامین است، قوی می کند و برای تو مفید است.جهت خدا دانی او، این سمت و سو را دارد، مواظب خدا دانی و حتی خدا داری خود باشید کدام سمت و سو می روید اعتقاد به خدا را می گوید مفید است نه اینکه حق است ،در نگاه اول آدم می گوید چه اشکالی دارد راست می گوید، حرف خوبی هم می زند اعتقاد به خدا مفید است راست می گوید اما مفید بودن باطن ندارد مثل مولتی ویتامین برای بدن مفید است اما باطن ندارد فقط تاثیر دنیایی دارد و بس مثل اینکه خیابان دو طرفه را یک طرفه می کنیم تا ترافیک ایجاد نشود مفید است.اما باطنی این عمل ندارد، چند وقت بعد همین یک طرفه را دوباره دوطرفه می کنیم باز هم مفید است اما باطن ندارد. اگر بحث ما روی مفید بودن و مضر بودن باشد کلام درست است اعتقاد به خدا مفید است اما روی مفید بودن و حق بودن است با ظرافت کامل حق بودن را ضایع می کنند آروم آروم پاک می کنند ،خدا را قبول دارید مفید باشد بس است تا شما را ببرد به سمت اعمال بی باطن ،که برای تو پوچی بیاورد. دو جنبه مفید بودن و حق بودن این باطن ندارد این یکی باطن دارد مگه می شود اینها را باهم مقایسه کرد اصلاً امکان ندارد. مفید و مضر باهم حق و باطل باهم مقایسه می شوند؛ حالا یک مثال بزنم که یک ذره دلهایمان دوباره پرتپش شودوقتی دل ما دل حسینی و ابا عبدالله ی می شود چون امام حسین ( ع ) حق هست این حق بودن حضرت برای ما هم مفید است.به ما کمک می کند به درجات عالیه برسیم .چرا؟ چون از منظر حق بودن امام نگاه می کنیم مسئله کاملاً روشن است آن وقت ما خودمان را از اهل کاروان امام حسین (ع) می دانیم.
من دارم به تولد خانم حضرت زهرا (س) می رسم ولی هنوز از عاشورا بیرون نیامده ام ، چی کار کنم ؟نمی توانم در بیایم ،چون هنوز زنده ام کاش من هم آن موقع بودم کاش این فرصت را داشتم با آنها می میمردم، حالا اگر کسی نگاهش از موضوع حق بودن امام به صرف مفید بودن تغییر پیدا کند چه می شود ؟ الان می گویم چه می شود،خوب دقت کنید: مثال از صحرای کربلا می آورم .در ایام محرم بحث من امسال روی صحابه امام بود گفتم خود ایشان را که نتوانستیم بشناسیم بیاییم صحابه را بشناسیم شاید از صحابه به امام برسیم آنجا اشاره کردم به ضحاک بن عبدالله مشرقی این آدم با امام شرط کرده بود که آقا جان من همراهتان می شوم تا جایی که بدانم برای شما مفید هستم می مانم هر وقت احساس کردم که دیگر مفید نیستم اجازه می دهید بروم ؟آقا گفتند : باشد.روز عاشورا آمد و جنگید کنار امام هم بود یک اسب هم در داخل چادرها پنهان کرده بود وقتی همه نفرات امام شهید شدند و دید که دیگر کسی باقی نمانده است با خود فکر کرد بمانم امام را می کشند نمانم هم امام را می کشند من دیگر به درد امام نمی خورم زندگی خود را بردارم و در بروم ، با امام هم شرط کردم . خدمت امام آمد . گفت : آقا جان حالا بروم ؟امام فرمودند برو اسب خود را تاخت زد از میان این جنگل خود را نجات داد، بعد از آن همیشه ابراز پشیمانی کرد.چرا نماند ؟ چرا کنار امام خود شهید نشد ؟آن آدم بی اعتقادی نبود در صف دشمن امام حسین (ع) هم نبود پس چی بود ؟چه اتفاقی افتاد؟ او از منظر حق بودن امام حسین (ع) در صحنه کربلا نگاه نکرده بود فقط از موضعی که مفید است یا مفید نیست برای امام به مسئله نگاه کرده بود.توجه به مفید بودن او را تاجایی که مفید واقع می شد کنار امام نگه داشت.ولی این توجه به مفید بودن او را تا شهادت کنار امام خود نگه نداشت.چون شهادت فقط با ترازوی حق سنجش می شود و می توان درک کرد.حق و باطل با هم ، مفید و مضر باهم سنجش می شود.
در نگاه قدسی همه چیز نظر به باطن اعمال دارد. حق بودن عمل اصل است ،هرچند که حق به واقع مفیدترین چیزها است ولی نگاه صرف به مفید بودن اعمال، بحث باطن قدسی اعمال را پوچ می کند. حق باشد مفید هم باشد اشکالی ندارد مفید باشد حق را نبیند سرتاسر اشکال است.
در ترجمه الغدیر جلد 5 آمده است :بنابر روایت فریقین در اهل سنت که متفق القول این روایت را از آقا رسوال الله قبول دارند می خوانیم که آقا فرمودند : علی با حق است و حق با علی است هرکجا او باشد حق به آن سو می گراید و از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر به من باز گردند. یعنی ملاک انسانها را درسنجش حق و باطل آقا امیرالمومنین قرار دادند .گرچه که یک عده ای خام، بعضی از کارهای آقا امیرالمومنین را مفید نمی دانستند اما آنها نمی دانند علی تا وقتی علی است و تا ابد در همه دوران تاریخ و بشریت را تغذیه می کند و انسانها را به عالم قدس وصل می کند که حق باشد نه مفید باشد. خداوند عالم برای ما کتاب و الگو فراوان قرار داده است، اگر می خواهید شروع کنید از همین جا شروع کنید یاد خدا را در زندگی خود جاری کنید ما آقایی داریم که اگر خودش را نمی بینیم سیره پدرش در دسترس ما است به سیره پدرش چنگ بزنید برای هر نکته ای که از این سیره می فهمیم خدا را یاد کنیم که چقدر خدا با ما مهربان بوده است ، هست و خواهد بود که چنین آقایی را به ما عنایت فرموده است.
غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود این خماری از سر ما می گساران می رود
پرده را از روی ماه خویش بالا می زند غمزه را سر میدهد غم از دل و جان می رود
بلبل اندر شاخسار گل، هویدا می شود زاغ با صد شرمساری از گلستان می رود
محفل از نور رخ او نور افشان می شود هرچه غیر از ذکر یار، از یاد رندان می رود
ابرها از نور خورشید رخش، پنهان شوند پرده از رخسار آن سرو خرابان می رود
وعده دیدار، نزدیک است یاران، مژده باد روز وصلش می رسد ایام هجران می رود