تعمقی در سوره واقعه بخش دوم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: تعمقی در سوره واقعه
- بازدید: 3099
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
در آیه 7 جلسه پیش خواندیم که خداوند فرموده : شما سه دسته هستید. یک دسته اهل سعادت بودند چه اهل سعادتی ، یک تعریف تأکیدی برای آن . دسته ای تیره بخت ها بودند ، آن هم تأکید در تعریفش ، چه تیره بخت هایی . دسته سوم پیشگامان که پیشگامند . یک شکل این سوره در اینجاست که ما همه چیز را در روز رستاخیز و بعد از آن ، بعد از حساب و کتاب مشاهده می کنیم . همه اینها در آنجا صدق می کند و درست است ؛ اما من دوست دارم هر آنچه را که در آنجا قرار است به دست بیاورم اینجا بِچِشم یا به عبارت دیگر اینجا امتحان کنم و از ویژگیهای عظیم این کتاب خدا در همین است که هر آنچه که وعده فرموده است ، وعده اش را در دنیا به نوعی تحقّق بخشیده که بنده ببیند و از آن بهره ببرد ،چون زندگی دنیا هم مختصر است ، کوتاه است هر چقدر خوب ، هر چقدر بد بهرحال تمام خواهد شد . اما در این کتاب عنوان شده است به گونه ای که ما مختصری در اینجا بچشیم و به آن باور و یقین برسیم که پس از این دنیا بطور دائمی در آن خواهیم بود ، حالا چه عذاب باشد ، چه زیبایی و خوبی و نیکی .
دسته ای اهل سعادتند ، دسته ای تیره بخت هستند این ها کاملاً مشخص است ، دسته ای که دنیا را درست زندگی می کنند و وقتی که در دنیا هستند خواه نا خواه چون آدمهای درستی هستند در میان مردم به نیکی یاد می شوند . تیره بختها هم که آدمهای نادرستی هستند ، اختیارشان با خودشان است و وضعشان مشخص است . اما پیشگامان چه کسانی هستند ؟ پیشگامان آنهایی هستند که از حرام کامل خودداری کردند ، از حلال به اندازه نیازشان بهره بردند . پیغمبر خدا(ص) فرموده است : سر سفره حداقل یک قاشق مانده سیر شوید ، آن یک قاشق را صرفنظر کنید یا یک لقمه آخر را صرفنظر کنید . مگر آن لقمه آخر شما چیز حرام می خواستید بخورید ؟ نه ، چرا پیغمبر خدا این را فرموده است ؟ چون در صرفنظر کردن از این یک لقمه آخر نیکی های بسیار نهفته است . شما را لاغر می کند ؛ شکمتان را خیلی پُر نمی کند ، خوب است ... من با این ها کاری ندارم . من این را می دانم : وقتی شما توانستی نفست که دارد با شدّت تمام و با ولع می خورد یک دفعه به او بگویی ایست ، نخور، در بحث دوری از گناه به همین شدّت می توانی وارد شوی و موفق باشی . من می گویم اینها پیشگام هستند ، چرا ؟ چون کسانی هستند که به جهت این که در دنیا خوشنام باشند و به جهت این که بعد در آخرت بهشت را از آن خودشان کنند نیکی را پیشه نکردند . این ها نیکی را دوست می دارند ، نه فقط وظیفه بدانند به عبارت خیلی بهتر ، انگار نیکی کردن و خوب بودن در رگهای اینها جاری است و غیر از این نمی توانند باشند . خانمی هست که شوهر به مرز مرگ آزارش داده ، حالا خودش که هیچ خانواده شوهر از شوهر بدتر . پدرشوهری که نزدیک صد سال دارد دیگر از کار افتاده است ، در همان خانه اجاره ای که خودش می نشیند یک اطاق را در زیر زمین درست کرده برای زندگی پدر شوهرش ، گاهی به نان شب محتاجند؛ اما همین خانم اگر غذا بپزد غذای بچه هایش را کنار بگذارد ، اگر غذا باقی نماند خودش نمی خورد غذای خودش را جمع و جور می کند و می برد به پدر شوهر می دهد آن وقت او با عصا چند تایی می زند و چند تا ناسزا می گوید ، شرعاً وقتی آدم نگاه می کند می گوید : خب نبر ، می گوید می میرد ؟ خدا را خوش نمی آید پیر است . حالا در جوانی به این خانم چکار کرده است ؟ تا توانسته آزار رسانده است . خب به نظر شما این خانم چه کسی است ؟ من به او می گویم : پیشگام ، چون این با تمام سلول های بدنش خدا را باور دارد و پاسخ خدا را ، وعده خدا را حق می داند . در این شرایط سخت هم دارد کار می کند این پیشگام است منتظر دستمزد هم نیست ، حالا به نظر شما من پیشگام هستم یا او ؟ یک دانه از حرفهای مرا هم بلد نیست بزند ، او پیشگام است .
پیشگامان که پیشگامند ، یعنی زودتر از آنچه به آنها دستور بدهند حرکت کردند . شما الان کجای کار هستید ، شما چقدر حرکت کردید ؟ می دانید که سوره واقعه را بسیاری از بزرگان خدا دستور دانند هر کس رزقش کم است ، چلّه بردارد با شرایط خاص، رزقش باز می َشود . آخر برای چه ؟ برای آن که آن کسی که این را می خواند اگر بفهمد ، زندگی او عوض می شود . آن ها مقرّبانند . این خانم دختر شماست و دوستش دارید ، آن آقا پسر شماست و دوستش دارید ، برادر زاده ات را دوست داری . اما دیده اید که خیلی از مواقع یک آدم غریبه به آدم ها نزدیک می شود ، از اولاد بالاتر است ، از پدر و مادر بالاتر است ، از هر چیز در دنیا که فکرش را بکنید برای شما بالاتر است ، این را مقرّب می گویند . آن هایی که اینگونه پیش گامند با خدا اینگونه مقرّب هستند . اجر آن هایی که اهل سعادت هستند سر جایش است ، پاداششان جای خود است ، وعده خداوند حق است . شاید به همان اندازه که به اهل سعادت می دهد به مقرّب هم می دهد ولی چاشنی مقرّب یک جو محبتی است که با هیچ شیرینی ، هیچ میوه ای و هیچ خوراکی جبران نمی شود . نمی دانم اصلاً شما محبت ویژه را هرگز با خود داشته اید یا خیر . اگر نداشته اید خیلی برای شما متأسفم . شما هم ، باید محبت ویژه به دیگران داشته باشید و هم محبت ویژه از دیگران دریافت کنید . اگر دریافت کنید یا بدهید ، بدون عوض ، بدون مقابله آن وقت محبت به خداوند و محبت خداوند به خود را درک می کنید وگرنه درک نمی کنید . اگر ندارید فکری به حال خودتان بکنید . محبت ها گفتنی نیست ، داشتنی است ، جاری شدنی است ، همیشگی و دائمی و جاری ، بدون مانع .
صحبت از جمع : فرمایشی که درباره پیشگامان فرمودید خیلی عالی بود و خانمی را که مثال زدید . اما بنده این را با موردی که دو جلسه قبل فرمودید راجع به حقوق خانم ها و این که خانم ها اگر حقوقشان را بشناسند خیلی زیباتر می توانند زندگی کنند . من تفکیک بین این دو مورد را متوجه نمی شوم .
استاد : یک چیزی حق آدم ها است ، حق را باید تو بخواهی و من اگر که از من خواسته ای به تو بدهم ، اصلاً شکی در آن نیست . اهل سعادت چنین اند ، به جا حق خود را می خواهند ، حرفشان را می زنند یا می گیرند ، یا می بخشند . . اما این دسته از آدم ها با آن اهل سعادت یک فرقی دارند . آنها می دهند و می گیرند ، در حق و حدود خود. اما این جا فقط می دهند ، اگر به آن ها دادند شاکر می شوند ، فکر نمی کنند که حق شان بوده است اما هرگز انتظاری بیشتر از این ندارند ، هر کجا برسد می بخشند . به این خانمی که من گفتم هر دادگاهی ، قانونی و مرجع تقلیدی چه بسا بگویند خدمت به این دو فرد هر دو را حذف کن . چون با سختی پول در می آورد و با سختی هم خرج می کند ، یعنی این وعده را می خورد مطمئن نیست که وعده بعد را دارد ولی همین وعده ای را که دارد هم به او می دهد بخورد هم به پدر وی ، حتی اگر لازم باشد خودش نمی خورد ، فقط نان خالی می خورد ولی به آنها خدمت می کند . حالا شما به او بگو چرا خدمت می کنی ؟ بایدی در کار او نیست ، او انتخاب کرده است . روزی که خداوند ما را آفرید با ما قرار و قانونی گذاشت . تو چقدر به قرار و قانون خود با خداوند پایبند بودی ؟ آیا هرگز شد بخاطر این که تو پایبندی به عهد خود نداشتی ، تو را در آن چیز هایی که نیاز روزمره ات است خالی بگذارد ؟ به تو داد ، تا چه موقع باید این کار را بکند ؟ برای خداوند بایدی نیست ، برای خداوند ، این سفره ای است که همواره پهن است اگر یک روز نتوانی بخوری ، تو نمی توانی بخوری ، تو کاری کرده ای دندان هایت افتاد ، تو کاری کرده ای که دست نداری که از داخل آن برداری و بخوری ولی او برای تو پهن کرده است . بنده ای که خدا در او جاری است ، این چنین می بخشد . هرگز منتظر یک جمله تشکّر هم نیست و هیچ وقت هم کلاس معرفت نرفته است ، سواد خواندن و نوشتن هم ندارد . تنها چیزی که به این آدم یاد داده و آموزش داده شده است این است : قلب . آن قلبی که در درونش جاری است نه یک تکه گوشت مفت و مزخرف ، با ضربانش هستی و بدون آن نیستی چون دیگر از کار می افتد و به درد نمی خورد . اشتباه نکنید ، کلام من این نیست که بایستید ، تو سری بخورید . کلام من این نیست ، مردم به شما زور بگویند ، حق شما را ندهند و شما هیچ چیز نگویید که فکر کنند ملّت مسلمان تو سری خور است . اصلاً چنین چیزی نیست ! همه جا حق خود را بخواهید ، پای آن بایستید ولی یادتان باشد که اگر امروز این را به من بخشیدی ، تو بخشیدی ولی عوض آن را نخواستی . اگر به من می گفتی که من امروز این را به تو می بخشم ولی یک روز عوض آن را بده من همین الان این را به تو پس می دادم ، می گفتم من نمی توانم عوضش را بدهم مال خودت . او نمی بخشد برای اینکه از او تشکّر کنند اصلاً ، ابداً حتی منتظر پایان آن هم نیست . حتی یکبار هم نگفته است که چه موقع می میرند من خلاص شوم ! حتی این جمله را به کار هم نمی برد . چرا ؟ چون اعتقاد دارد . اصلاً متوجه نمی شود بحث های فعلی ما را ، بحث ما کاملاً عرفانی است و او اصلاً این ها را متوجه نمی شود ولی او می داند که یک پهنه ای را باید برود و دارد می رود و در این پهنه هر کسی و هر چیزی را بتواند با خود می کشد و می برد ، در حالیکه هیچ وظیفه ای با خود ندارد . این آن نکته ای است که می خواستم امروز حتماً به آن تذکّر بدهم . به دیگران نبخشید ، به دیگران چیزی ندهید ، اما اگر امروز چیزی را داده ای با خودت بیندیش خدایا ! به تو داده ام ، من با بنده تو کاری ندارم ،آن وقت چون چشم انتظار برگشتش نیستی ، چشم انتظار تشکّرش نیستی این قدر در آسایش زندگی می کنی که حد و حصر ندارد . من یکی از چیز هایی که از خود می بخشم و خیلی زیاد هم می بخشم سعه صدرم است ، زمان خود را در اختیار مردم قرار می دهم ، آرامش قلبم را می دهم . برای مردم یک حوضچه آب روشن حاضر می کنم ، می گویم بیا به این آب هر چه می خواهی بگو ، نمی گذارم تاریک شود .
پیشگامان کسانی هستند که در هر امر الهی بالاترین حد را می گیرند ، من این گونه می بینم شما هم همین طور ببین ، ببین چقدر زندگی برای شما راحت می شود . چون خیلی از آدم هایی که در اطراف ما هستند هرگز تغییر نمی کنند . من پزشک نیستم اما فرض می کنیم مغز انسان ها باید به اندازه یک تخم مرغ باشد ولی در بعضی افراد نوک این تخم مرغ کنده شده و افتاده است ، تو نمی دانی که این بخش را ندارد و هر کاری می کنی تا کاری که مخصوص این بخش است و او ندارد را انجام دهد ، او نمی تواند ، پس تکلیف تو چیست ؟ می توانی به عنوان این که خداوند به تو یک بچه معلول داد ، با بچه خود چه می کنی ؟ در خیابان می گذاری ؟ تحویل پرورشگاه می دهی ؟ چکار می کنی؟ می گوید : بچه ام پاره تنم است نگهش می دارم . نمی توانی ؟ حذفش کن . بچه که پاره تنت است اگر نتوانستی تحویل بهزیستی بده . پدر و مادر که پاره تنت است را اگر نتوانستی ببر به خانه ی سالمندان بهتر از این است که با خفّت از او نگه داری کنی ، با خفّت نگه ندار . اگر نگه داشتی او منّت بر سرت گذاشته که پیش تو مانده است . اگر از او می پرسیدند ترجیح می داد یک جایی باشد میان غریبه ها ، تو سری هم بخورد اما این قدر اخم تو را نبیند . باید با این دید به این موضوع نگاه کنی . پس به انتخاب توست ، تو چه انتخاب می کنی ؟ همه آنهایی که در اطراف ما هستند ، فرقی نمی کند . مسیر معرفت ، شناخت هسته های درونی آدم هاست و نگه داشتن حرمت این هسته ها . آدم هست که به خانه من می آید و زمانی که پایش را داخل منزل ما می گذارد اول جنون من است ، چون مداوم با صدای بلند صحبت می کند ، چیزی که من اصلاً تحمل آن را ندارم . اما هیچ وقت به او رو ترش نمی کنم . سر همان سفره ای می نشانمش که خود بر سر آن می نشینم ، همان خوراکی را که خودم می خورم به او نیز می دهم و این نه بخاطر اوست ، چون زمانی که قدر و منزلت آدمی را تقسیم می کردند اگر قدر و منزلت آدم ها صد تا بود به این فرد شاید پنج تا هم نمی رسید . من به قدر و منزلت او نمی دهم . هسته درونی او برای من محترم است و دوستش دارم با این که خود این فرد من را دیوانه می کند ولی این دیوانگی را می پذیرم و آن هسته درونی را نمی رنجانم . نمی خواهم از خود مثال بزنم اما از کدام یک از شماها مثال بزنم ؟ من هم ساده به دستم نیامده است . برایش بسیار گریه و سوگواری کرده ام ، اما یک روز فهمیدم که خدا بر من منّت گذاشته است ، همه چیز را این جا نگاه کرده ام . که وقتی یک روزی ، روز انتها شد ، دیگر مجبور نباشم آن جا پله پله هر طبقه ای را امتحان کنم بعد بالا بروم . چون گفته شما را می برم بالاترین مقام صالحین . من از کجا بدانم این مقامی که مرا برده گذاشته ، بالاترین است مگر این که پایینی ها را دیده باشم . پایینی را دیده باشم وقتی آن بالا می رسم می گویم خدایا شکر ، وعده تو حق است و چقدر خوب است آن پله پله ها را اینجا ببینم ، آنجا که خیلی سخت است ، زمان خیلی طولانی است ، نه . به زندگی یک طور دیگر نگاه کنید ، خدا رحمت کند سهراب سپهری را گفت : چشم ها را باید شست ، چشم هایتان را بشویید .
صحبت از جمع : در صحبتهایی که فرمودید یک نکته ای که خیلی مهم بود ، کلمه انتخاب بود این که آن آدم این طوری نیست که یک دفعه چشمش را باز کند و بگویید من چقدر حق داشتم بی خیال شده بودم ، نه . او می داند که من این حقها را داشتم اما انتخاب می کند که از این حق هایش بگذرد . و به نظرم جمله ای که در این آیه خیلی مهم است و این 2 آیه انگار باید با هم بیایند "اولئک المقربّون " است ، نه این که فقط نزدیک خدا هستند خیلی شبیه خدا هستند . یعنی مثل خدا که صمد است آنها هم صمد هستند ؛ مثل خدا که رحیم است آنها هم رحیم هستند .
استاد : دقیقاً همان چیزی را گفتید که من دلم می خواست بگویم و نگفتم . ببینم کدام یک از شما شکل خدا هستید ؟ چه کسی دلش می خواهد شکل خدا باشد ؟ همه ، ولی دروغ می گویید چون نفستان نمی گذارد .
صحبت از جمع : همان طور که شما صحبت می فرمایید انگار یک نفر در سر من ترجمه می کند . دقیقاً حرفهایی را که من از استادان بزرگ دنیا شنیدم این ها را شما به یک زبان دیگر تکرار می کنید . شما چند مورد را توضیح دادید که یکی ، دو تا از آنها مسکوت ماند ؛ اولی در مورد قلب بود و کیفیت قلب و این که تمام استادان بزرگ این را تأکید کردند که شما از آنجاست که خدا را می شناسید . اصلاً اینتیوشن که رقیق ترین و ظریف ترین قسمت عقل است در قلب قرار دارد و اصلاً جا و مکا نش در قلب است ، وقتی شما به ماورای عقل رفتید بعد از آن از طریق قلب است که وحدت را با خداوند پیدا می کنید . یک مثال زیبایی است ، یک استاد بزرگ جهان بشریت به نام آدی شانکارا چاریا است ، ایشان استاد روشن بینی بود که در حدود سه هزار سال قبل زندگی می کرد و شاگردانی داشت . اینها استدلالیون بودند و از طریق عقل ، بررسی کردن و منطق و مسائل خیلی بالای علم جلو می رفتند . ایشان 4 شاگرد داشت و 3 تا از اینها فوق العاده عاقل و باسواد و عظیم بودند و یکی دیگرشان به پای اینها نمی رسید . اینها در محضر استاد زندگی می کردند و هر روز با هم بحث می کردند ، سؤال و جواب می کردند و دانش بیشتر آشکار می شد . این یکی خیلی فروتن بود و جارو می کرد ، برای بقیه غذا درست می کرد ، لباس هایشان را می شست و.... و در بحث ها هم شرکت می کرد . یک روز دیدند این در حالی که دارد جارو می کند یک نغمه های الهی از او به گوش می رسد و استاد می دانستند که این ها نغمه هایی است که فرشتگان دارند می خوانند ، چون ایشان استاد در وحدت بودند . از او پرسیدند تو اینها را از کجا یاد گرفتی ، گفت اینها را خدا از درون به من داده و من همین طوری فهمیدم . قبل از این که هر کدام از این بزرگان که خیلی دانشمند و استاد بودند برسند به روشن بینی ، ایشان از طریق قلبش رسید و از طریق سرویسی که به دیگران می داد . خدمت به طرز خیلی زیادی در تمام طُرُق بالا رفتن آگاهی توصیه شده است . نکته بعدی صحبت شما که مربوط می شود به سوال دوستی که در مورد حقوق خانم ها کردند . مثالی که شما زدید فقط یک مثال بود در این مثال این شخصی که شما می شناسید ایشان یک زن است ؛ این شخص می تواند یک مرد باشد ، هیچ فرقی نمی کند . این شخص می تواند یک کسی باشد که از مرز زنیّت و مردیّت مدتهاست که فراتر رفته و انسان است . اینها در مورد جنسیت نیست یا حتی در مورد نوع خدمت نیست . کسانی هستند در این جهان یک جایی در خلوت خودشان چلّه نشسته اند یا در غار خودشان در سکوت نشسته اند و دنیا با نَفَس اینها زنده است . خدمت در هر سطحی که هستید انواع مختلف دارد و آن خانم آن طوری که از دستش برمی آید . و این به هیچ عنوان معنی این را نمی دهد که شما یک چیزی را که بغض شده در گلوی شما بخورید ، چون این خدمت محسوب نمی شود . و این جریان انتخاب خیلی مهم است که شما فکر کنید حقتان را خورده اند ولی چون جایی ندارید مجبور هستید با بدبختی بسازید ، آن نمی شود خدمت ؛ اگر قلبتان ناراضی باشد ، اگر نخواهید که انجام بدهید . یا مثلاً به یک نفر غذا می دهید چون که مجبور هستید ، اینها نیست . این ها یک انتخاب های قلبی است
استاد : بگذارید یک اشاره دیگری به بحث خدمت و به بحث محبّت بکنم . اگر خواستید بفهمید که آنچه را که شما تحت عنوان محبّت نزد خودتان دارید انجام می دهید واقعاً محبّت است یا نه ، یک راه خیلی خوب دارد ، خیلی هم ساده ، می دانید آن چه هست ؟ شما شاید در طی یک روز ده مرتبه پیش بیاید برای آدم های مختلف ، کارهای مختلف بکنید . حالا یکی مثل بنده زبانش دائم کار می کند ، یکی قدرت یدی اش کار می کند ، یکی پولی کمک می کند ، یکی می رود و کارهای مختلف انجام می دهد ، یکی مراوداتش به گونه ای است که کارهای مردم را راه می اندازد ...... هر خدمتی که کردید الان اتفّاق می افتد درست است ، در حال ، در ثانیه ، در دقیقه ، در خاطر شماست و تا وقتی در آن هستی باید به خاطر داشته باشی تا کارت را تمام کنی ؛ یک لحظه بعد از آن خارج شدی اگر به خاطرت آمد تو خدمت نکردی .. من دارم یادت می دهم . این پشت سر یکی گرسنه اش بود ، من فهمیدم گرسنه اش است ، غذایی را که می خوردم آهسته گذاشتم جلوی او ، بر هم نگشتم که او بفهمد که از چه کسی گرفته است ، راه افتادم و رفتم . بچه ام گفت مامان غذایت کجاست ؟ خوردم ، دروغ هم نگفتم چون یک مقدارش را خورده بودم و قدم بعدی فراموش می کنم که اصلاً او چه کسی بود غذایم را به او دادم ، می توانی ؟ اگر می توانی تو جزء اَلسّابِقُون اَلسّابِقوُن هستی ، اوُلئِکَ المُقَربُون هستی در غیر این صورت کلاهت پس معرکه است . حالا نگاه کنید ببینید کارهایی که تا الان انجام دادید چطوری بوده است ؟ اگر هنوز به یاد می آوری جهیزیه دختر ، دختر خاله ات را تو گرفتی دادی ، چرا ؟ چون جهیزیه نداشت پدرش از دنیا رفته بود ، مادرش مشکل داشت تو کمک کردی هم در پولش ، هم در خریدش ، هم در آماده سازی اش ، هم به خانه داماد بردنش .... اگر هنوز به خاطر داری تو اصلاً خدمت نکردی . اگر تو هنوز به خاطر داری که در فلان زمان مادرشوهرم بیمار بود ، من برایش چنین و چنان کردم ، اگر هنز در ذهنت است تو خدمت نکردی . سخت است ، می دانم . در خانواده یاد گرفتم ، مادرم هم همیشه این طوری بودند ، همیشه خدمت کننده به پدرم بوده است . در همه چیز او را مقدّم شمرده اند . من هم این طوری یاد گرفتم سالهای اول زندگی ام هم همین کار را انجام دادم ، خیلی ها هم تعریفم را کردند . یک کمی آمدم جلوتر ، دیدم همسرم را دوست دارم و به خاطر این که دوستش می دارم ، همسرم است ، یک جاهایی دلم می خواهد بهترین باشد ، اگر اشکالی هم باشد رفع می کنم .... سالها گذشت یک مقدار از پا افتاده شدم . به من گفتند دیدی چکار کردی ، این همه دویدن می ارزید که حالا زودتر از سنی که داری این قدر از کار افتاده باشی ؟ با خودم فکر کردم شاید راست می گویند یک مدّت زمانی با این اندیشه زندگی کردم ، بعد دیدم نه این در سَر من نمی رود ، فایده ندارد . گفتم پس من چکار کردم ، چه کاری را انجام دادم که اضافه بود ؟ من هر کاری را که انجام دادم اولاً : فکر کردم وظیفه ام است ، پس کار زیادی که انجام نداده ام . ثانیاً : خب دوستش داشتم که انجام دادم . تازه فهمیدم که این همه عشق و محبت و صفا را وای که چقدر وقت توی سطل زباله شهرداری نگه داشتم. بوی تعفنش همه جا را برداشته است. درش آوردم. سطل را دور انداختم. خدایا من عاشق تو هستم. همسرم از تو است. نمی توانم دوستش نداشته باشم. بهم بد هم کند دوستش دارم.ببینید اینجا رسید. حج اول رفتم در خداشناسی خیلی به من کمک کرد. وقتی آمدم با خودم فکر می کردم آخ جون که رسیدم. چقدر هم با این کیف کردم چقدر هم با این تفکر خوب زندگی کردم.حج دوم که مکه رفتم حج عمره بود. تازه آنجا فهمیدم تا حالا خدا را نمی پرستیدم. یک چیز دیگری بود. تازه خدا را پیدا کردم و چون خدا را پیدا کردم برگشتم به سختی دچار شدم. تاوانش را دادم ولی الان که اینجا نشستم پشیمان نیستم. باز هم بخواهد تاوان بگیرد حاضرم که بدهم. از آدم می گیرد. امروز دیگر فکر نمی کنم که خیلی به همسرم لطف کردم.بنده برای بچه هایم هر چه داشتم تقدیم شان کردم. شاید باید بیشتر از این می دادم ولی خوب نداشتم. اما دار و ندارم را دادم. به قول آن بزرگوار که می گفت جوانی سوال کرد یعنی چی دو تا قطره اشک می ریزی واسه امام حسین (ع) همه گناهانت را خدا می بخشد. گفت باید هم ببخشد اما اگر سر صفا باشد، صحت و درستی باشد. باید هم ببخشد.چراکه خدا وقتی گناهان یک بنده ای را می بخشد همه هستی اش را نداده است اما امام حسین(ع) در صحرای کربلا دار و ندارش را داد. دقت کردید؟ پس پاسخش اگر بیشتر از این ها هم باشد باز هم کم است. ما خیلی خودمان را بزرگ نمی بینیم. فکر می کنیم داریم تاوانش را پس می دهیم. زن و شوهرها یادتان باشد همسرتان را دوست نداشته باشید که او هم شما را دوست داشته باشد.
صحبت از جمع : روی سخنم با آن قسمت از سخنرانی تان هست که فرمودید اگر فلان نیکی را انجام دادی و بعد یادت آمد دیگر در زمره " والسابقون السابقون" نیستی، است. ببینید بشر آلزایمر که ندارد. وقتی یک اتفاقاتی در زندگی ات می افتد شما بالاخره حوادث و جریانات یادت می ماند ولی یک قاعده ای است در مورد بیماری. می گویند وقتی شما در سلامت کامل هستی تک تک اعضایت را حس نمی کنی. مثلا کسی ادعا نمی کند که دست دارد، معده دارد، شش دارد ولی اگر همین اعضا دچار عارضه شوند آنها را حس می کنی. مثلا از درد دستت به وجود دستت پی می بری. پس اگر مثلا حس کردی شش داری این بدان معناست که شش ات دچار اشکال است. چون این وجود یکپارچه است شما این اجزا را حس نمی کنی مگر اینکه یک اشکالی در آن پیدا شوند. بنده فکر می کنم این دو تا قابل جمع است. یعنی فی الواقع این که من در حق آقای فلانی یک لطف بزرگی کردم حقیقتی است و انجام شده است. اگر من حسش می کنم و هنوز درگیرش هستم این قسمت قضیه است که اشکال دارد. ولی آیا انسان کاملا موضوع کار نیکی را که انجام داده است را باید فراموش کند؟
پاسخ استاد: ببینید زیگیل را دیدید؟ یکی از ساده ترین شیوه های درمانش این است که با نخ ابریشمی بیخ زیگیل یعنی آخرین ذرات نزدیک به پوست را ببندی و بکشی که ارتباط زیگیل با پوست را ببری در حالیکه اگر نخ را کمی بالاتر ببندی باز هم زیگیل کنده می شود منتهی تهش یک ذره می ماند و بعدها خودش می افتد اما برای اینکه خلاص شوی می گویند آن بیخ را بگیر، دو سه تا گره محکم بزن و سپس بکن. بنده به خاطرم میاد که برای پدر بزرگم آن موقع که هشت سالم بود چیکار می کردم. اما این را بعنوان اینکه بنده خدمت گزار بودم به خاطر نمی آورم. ممکن است یاد بیاورم بگویم پسرم یادت باشد شما هم بابابزرگ داری باید به ایشان محبت کنید.من هم به بابا بزرگم اینطوری محبت می کردم و چقدر دعای خیر این پیرمرد در حق من کارگشا بود چون هر وقت برایش کار می کردم می گفت بابا دستت را در خاکستر کنی طلا برداری. بنده طلا برداشتم. بنده داشتن شماها برایم طلاست. بچه هایم طلا هستند. خانواده ام طلاست. دوستانم هم طلا هستند. بنده این همه طلا را اگر می خواستم داشته باشم باید سکته قلبی می کردم چون هر آن ممکن بود دزد بزند و ببرد ولی چه کسی می تواند شما را بدزدد. همه تلاشم را می کنم ابلیس شما را ندزدد. شما مال بنده هستید. این همان خاکستری است که چنگم را کردم داخلش و طلا برداشتم. اما او به بنده محبت کرده است و منت گذاشته است. بنده اینطوری نگاه می کنم. اون با انتخابش که در آن دوران سختی داشته باشد به بنده منت گذاشت که بنده برایش محبت کنم، صاحب آسایشی شوم. هیچوقت آدم یادش نمی رود. بنده هم قبول دارم اما این به آن مفهوم نباید باشد که شما هر وقت یاد آوردی راجع به خدماتت تعریف کنی و توقع هم پیدا می کنی.
آقا امام حسین(ع) فرمودند که مردم در دنیا سه دسته اند. یک عده گناه نمی کنند به جهت اینکه از آتش جهنم می ترسند، یک عده گناه نمی کنند به جهت اینکه طمع به بهشت دارند. زیبایی های بهشت را شنیدند و می خواهند آنها از آن خودشان باشد اما یک عده ای گناه نمی کنند چون آنقدر خدا را بزرگ و ناظر می بییند که حیا می کنند و مهمتر اینکه پیش می روند و خودشان را جزیی از خدا می دانند. مثل یک سلول چسبیده به یک ترکیب بزرگ. خوب این سلول اگر کثیف باشد مایه خجالت است.پس گناه نمی کند. از ترس جهنم گناه نکنی عالی است ولی بس نیست؟ بیا جلو نترس. حالا به طمع بهشت گناه نکن. خوب اینها را که گفته بودند بس نیست؟ حالا می خواهم همه مان گناه نکنیم، دست همدیگر را بگیریم، با هم همسفر شویم چون همه مان از یک جنس هستیم و همه یک جنس به یک سمت می رود و پرت و پلا نیست.
ادامه صحبت از جمع: امام حسین(ع) می فرمایند حوائج مردم نسبت به شما از نعمت های خدا برای شماست.
پاسخ استاد: ببیند باید خیلی ساده عبور کنیم از همه چیز. خیلی ساده چشم هایمان را هم بگذاریم و بگوییم ندیدم. دروغ نمی گوید. ذهنتان را درغگو نکنید. یک چیزهایی واقعیت است و ذهن شما باید آنقدر فعال و روشن باشد که این واقعیت ها را تشخیص دهد. ما دروغ نمی گوییم اما سعی می کنیم که نبینیم برای اینکه آرامش داشته باشیم. خوب دقت کنید شاید بگویید می خواهم وسواس ر احذف کنم بله خیلی چیزها در ذهن های ما وسواس است حتی این که یاد آوریم به فلانی خدمت کردم ولی چرا باز هم اینکار را می کند؟ خوب نمی تواند بیشتر از این. خدمت نکن بهش. اما اگر کردی به خاطر نسپار. آزارش نده. ما نمی توانیم همه چیز را با پول بخریم. یادمان باشد. مردم را آزار ندهید و بعد برایشان پول دهید، کادو بخریم. کار غلطی است آزارش نده. نیاز به خرید کادو نیست. اگر آرامش و سکون در شما وجود نداشته باشد مطمئن باشید قدم های بعدی تان را نمی توانید بردارید
صحبت از جمع: بزرگترین احسانی که می توانید بکنید که برای خودتان خوب باشد این است که در قلبتان برای دیگران خیرخواهی کنید. حتما نباید پولدار باشید خیریه بدهید، انفاق دهید، غذا دهید.
صحبت از جمع: سوال بنده در مورد این سابقون است. معمولا ترتیباتی که در قرآن است بر اساس حکمتی است.. قبلا هم در سوره مومنون صحبت کردید این ترتیب را شما فرمودید. اینجا می خواهم بدانم این سابقون از آن دو دسته دیگر از نظر درجه و مقام درجه بالاتری دارند چون بلافاصله بعدش "اولئک المقربون" آمده است که صد در صد این به سابقون بر می گردد. چون اون مقربون اون نزدیکی خداوند از لحاظ معنوی است خوب باید جایگاه بالاتری نسبت به دو دسته قبلی داشته باشد.چرا در سومین دسته نام برده شدند؟
پاسخ استاد: برای اینکه شما سابقون را به ترتیب یک، دو، سه در نظر می گیرید. اگر ما اینطوری در نظر بگیریم باز هم سه بالاتر از یک است. ببینید سه بالاتر از دو، دو بالاتر از یک است. اما در این حالت هم باز باید جای دو و یک عوض می شد. خداوند در اینجا اول اهل سعادت را می گوید برای اینکه بنده ای که آیات را می خواند هول نکند. تیره بخت ها اندک هستند. خیلی نیستند. شما نگاه نکنید.درست است امروز گناهکار زیاد است اما همه شان تیره بخت نیستند. تیره بخت ها کسانی هستند که دیگر از حد فهمیدن و درک کردن و عمل کردن خارج شدند. اینها مخلد می مانند. برای همین هم خداوند در قرآن ابتدا اهل سعادت را می گوید یعنی آنهایی که در زندگی شان طبق روابط و قوانین الهی که خدا در دنیا گذاشته است در سطح زمین دارند حرکت می کنند و رعایت می کنند پس عموم مردم می شنوند هول نمی کنند. می گوید در مقابل اینها دسته دوم هم هستند.آهای کسانیکه قوانین الهی را رعایت نمی کنید اگر نخواهید انجام دهید شما تیره بخت هستید. عموم مردم را این دو دسته تشکیل می دهند ولی یک دسته ای است که از آنها بالاتر است و در تمام دوره ها وجود دارد. اینها همان پیشگامانی که پیشگامند. اینها نیازی به اینکه قوانین را بخوانند ندارند. قوانین را از قلبشان می خوانند و عمل می کنند. اینها را دسته سوم می آورد چون اگر دسته سومی را اول می آورد، مرتبه اول قرار می داد همان اولش مردم پس می افتادند ما که نمی توانیم اینجوری باشیم پس بقیه اش بیخیال. ولی نه دو دسته عمومی را آورد. اهل سعادت بصورت عمومی در دنیا و اهل شقاوت بصورت عمومی در دنیا. گفت شما هم اینچین می شوید و گروهی دیگر آنچنین. مواظب باشید در این دسته نمانید. خارج شوید و به اصحاب یمین بپیوندید چرا که ظاهر کار با بهشت است اما باطن کار در دنیاست که بنده ها روی آن تفکر کنند.اگر اولئک المقربون را می آورد در اول که همه پس می افتادند. همه می گفتند امکان ندارد ما برسیم.
اینها سه دسته اند.سه صریح است. این سه دسته پیوستگی دارند. اگر اهل سعادت نباشد به اولئک المقربون نمی رسد. اول اهل سعادت است بعدا بنده می گوید این کم است دوست نمی دارم بیشتر از این می خواهم آنوقت می افتد در السابقون و السابقون. هر سه گروه پیوستگی به دنبال هم دارند ولی واقعا سه دسته هستند.
صحبت از جمع : استاد در تفسیر نمونه در مورد این والسابقون اشاره به امیرالمومنین(ع) و نجار قوم حضرت عیسی(ع) کرده است. اگر برگردم به صحبت شما، اگر در ابتدا می گفت همه مثل امیر المومنین(ع) باشیم که همه مان پس می افتادیم.
پاسخ استاد: خود آقا امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند به خانه ای سر زدند. به طرف گفتند برای آخرتت همچین خانه ای بسازی ارجح تر است چون دنیا کوتاه تر است. بعد آن شخص راجع به برادرش گفت که غذای سخت می خورد، لباس خشن می پوشد،دوری گزیده است. امام علی(ع) گفتند بروید و بیاوریدش. شخص نزد امام رسید و امام وی را دعوا کرد و گفت چرا اینکار را می کنی. گفت یا امیر المؤمنین مگر خودت لباس سخت نمی پوشی؟ مگر غذای سخت نمی خوری؟ امام پاسخ داد من با تو فرق می کنم. بنده پیشوای مسلمین هستم. من باید آن چیزی استفاده کنم که کمترین جامعه ام استفاده می کند تا بفهمم چی استفاده می کند ولی برای تو یک چیز دیگر مقرر شده است. در تعادل زندگی کنید. حالا اگر بخواهیم به تفاسیر هم نگاه کنیم و بگوییم آقا امیرالمؤمنین (ع) منظور است خوب ما نمی توانیم آقا امیرالمؤمنین شویم. همان اول جا می زنیم و می نشینیم بر روی زمین. وقتی نمی توانیم تمام شد
متأسفانه قرآن را یک دوره هایی کتابخانه ها نفیس کرد، زیبا کرد و آنجا قداست بهش داد و غیر قابل دسترس برای عموم. ولی امروز به لطف خدا و نگاه آقا امام زمان(عج) سبب شده است که می نشینم راجع به قرآن حرف می زنیم و از آن استخراج می کنیم که ما چطور زندگی کنیم. دیگر این خارج از دسترس ما نیست. این دیگر برای حضرت عیسی و موسی نیست. این فقط برای پیغمبر ما و امیرالمؤمنین(ع) نیست. این برای ماست. برای اینکه ما از آن بهره بگیریم.