بخش هشتم : کربلا خیمه گاه
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: سفرنامه عتبات عالیات
- بازدید: 5506
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه روز گذشته رسيديم به روز دوم كربلا يعني پنجمين روز سفرمان تا اينجا آمديم وآنچه در سفر گذشته بود براي دوستان تعريف كرديم، روز دوم كه در كربلا اقامت داشتيم عصر روز دوم عازم شديم براي حرمين. پسرم كه از قبل مطالعه كرده و جز به جز نقاط را بررسي كرده بود تا چيزي از دستمان نرود ما را كه مسئول كارواني هم نداشتيم و خودمان به امان خدا رفته بوديم به جاهاي مختلف هدايت ميكرد علي رغم اينكه خودش تا به اين سفر به آنجا نرفته بود.آن روز گروه ما را هدايت كرد به سمت خیمه گاه . خيمهگاهي كه اين همه ازش شنيديد اين همه راجع بهش در جلسات عزاداري ماه محرم گفتگو شده و شما شنيديد جلسه پيش عرض كردم خدمت دوستان من قبل از اينكه به كربلا برسيم در راه خيمه گاه را ديدم در رويايي كه در اتوبوس من را با خودش برد، آنجا خيمه گاه را از نزديك مشاهده كردم، حضورآقا امام حسين رسيدم و خدمت آقا ابولفضل كه به من فرمودند خوب نگاه كن و به خاطر بسپار كه بعدا فهميدم چرا به من چنين دستوري را امر فرمودند. به قسمت خيمه گاه رفتيم اين مكان تقريبا همان جایی بودكه من در روياي خويش ديده بودم آنجا را همانگونه با وقار، استوار و متين يافتم با اينكه اين قسمت شاهد ماجراهاي سخت ناهنجار پس از شهادت امام حسين بوده ولي به زائر اين مكان استواري و متانت مي آموزد يادمان باشد كربلا ميرويم بدو بدو بدو يك دو ركعت نماز اينجا دو ركعت اونجا نكنيم، هر نقطه اش يك درسي براي زائر خودش دارد كه اگر اون درس را نگيرد برگردد انگار نرفته است، جدا انگار نرفته است، شما اينجا هم بنشينيد زيارت نامه آقا امام حسين را بخوانيد چه فرقي ميكند چرا شما را دعوت ميكنند به اونجا چون نقطه نقطه يك درس دارد يك آموزش دارد و اگر ياد نگيريد و متوجهش نشويد سفر بي فايده است. مكان بسيار باوقار و با متانت و استوار بود و به همان اندازه متانت و استواري را به زائر القا ميكرد، خود به خود بدو ورود احساس ميكردي بايد با وقار وارد شوي، پيامش شايد اين بود كه ميگفت مكاني كه امام تو و علمدارش محافظت ميكردند هيچ وقت حتي در سخت ترين لحظات نشكست تو كه زائراين مكاني بياموز شكستگي و بي مقداري در مكتب امام تو جايي ندارد، شكسته و حقير شده هم نزد امامش جايي ندارد، در ورودي كه دالاني قرار داشت در ورودي بود و دالاني و باز در ديگري و وارد ميشديم ميگفتند اين قسمت محل خيمه گاه حضرت عباس بوده آقا ابولفضل، آقايان مستقيما از همان در وارد ميشدند اما ما خانمها را طبق معمول چرخ ميدادند از يك پشت ديگري كه خودش كلي حساب كتاب داشت و اينطوري زيگزاگي ما در دالانهاي ميله كشيده و بدبو وكثيف ميكشاندند تا بازرسي كنند ما از اون قسمت وارد شديم نميدانم آيا مردهاي ما موقع ورود عظمت اون قسمت را درك كردند يا خير، من اصلا با دوستانمان در طول سفر گفتگويي به اون شكل نداشتم، احوالاتي كه اونجا داشتم اينها اونجا نشنيدند وامروز همراه شما ميشنوندواقعا نميدانم آيا اين عظمت را درك كردند و وارد شدند، اگر درك كرده باشند ديگه بعد از اون هرگز تن به ذلت و گناه و پستي نبايد بدهند اگر كسي از اون در ورودي وارد بشود و عظمت اون خيمه را، خيمه علمدار امام حسين را حس كند ديگر به گناه نبايد رو كند كه اگر بكند خسر الدنيا و الاخره كه اگر بكند ميشود همان چيزي كه الان در قرآن خوانديم آيات خدا را تكذيب كرده پس ستمكار است پس رستگار نخواهد شد.موقع خروج ما خانمها هم از همان در خارج ميشديم من به خوبي ازآنجا كه قدم گذاشتم حس كردم اينجا همان جايي است كه بايد ياد بگيرم تا روزي كه چشمم به اين دنيا باز است شكسته نشوم پست و بي مقدار و حقير نشوم وقتي از خيمه گاه علمدار امام حسين عبور كردم احساس كردم كمر همتم را ايشان گره زد خدا كند مردان ما هم اين را فهميده باشند توي اون سفر جايي براي گفتگو نبود جايي براي تذكر به ديگران نبود لااقل من كه مردش نبودم ولي اميدوارم خودشان فهميده باشند.
بالا كنار ديگ كاچي يه يك دوستي انتهاي كار كه در ديگ را باز مي كرديم تا كاچي را بكشيم بگفتم كه ميداني تو امروز براي هر كه از ذهنت عبور كرد فكر كردي دعا كردي دعاي تو گرفت و حتما پاسخ ميگيرد ولي شرمندهام ازاول نگفتم چون نميشود گفت، من بگويم مسير فكري پيدا ميكند تازه ميآيد ذهنش را جمع ميكند به اين دعا بكنم ولي اون را نمي خواهد، همه ما اينطوريم اونجا هم همينجور است بودن با من يا هر كس ديگري اگر نخواهي خودت باشي، اگر نخواهي بفهمي، اگر نخواهي بهره ببري، اگر نخواهي روي نفست پا بگذاري هيچ فايده اي ندارد کربلاتل زینبیه بعد از خيمه گاه به تل زينبيه رفتيم جايي است كوچك ولي پر از رمز و راز. اين مكان جايي است كه خانم حضرت زينب از خيمه گاه خودش را دوان دوان به اين نقطه كه بلندتر بود ميرساندند از آنجا صحنه جنگ را كه امروزه مكان حرم آقا امام حسين است نظاره ميكردند وقتي در آن جاي كوچك پر از رمز و راز ميايستادي عليرغم هياهوي مردم عليرغم شلوغيهاي ديگران تپش هاي قلبشون، انديشه هاي متفاوتشون درباره جنگ كه حالا چگونه است، دردهاي درونشون،يادآوري خاطرات تلخ مرگ مادر، پدر و برادرشون، همه و همه توي اين مكان زنده و پر تپش است، ساعتها وقت لازمه كه ذره ذره اين تپشها را در درونت احساس كني، اگر زائر اين را بفهمد همه اينها را در ميابد و وقتي دريافت همه وجودش پر از رنج و غصه و سختي ميشه قلب فشرده، چشمها اشك ريز، دهانها خشك داغ، كف پاها داغي خاك و شن صحراي كربلا را در آن مكان احساس ميكند، خداي من اصلا قلم نمي تواند بنويسد آن چيزي را كه در تل زينبيه ميشود احساس كرد خاطرات تلخ بانويي كه شايد قريب به چهل سال پنجاه سال از عمر را پشت سر گذاشته و چه سختيهاي بسيار كه نديده وامروز شاهد چه صحنه هايي است، ميشود اين همه را ديد اين همه با استقامت ايستاد؟،اونجا ميآموزي كه ميشود،ميشود،ميشود،كلام جمله اي نمي تواند براي وصف اون حال داشته باشد. من اونجا يكپارچه پر از درد و رنج شدم اصلا از اونجا به حرم امام حسين نگاه نكردم ترسيدم تحمل نداشته باشم، قالب تهي كنم، از تل زينبيه آرام آرام پائين آمديم، از باب زينبيه وارد حرم امام حسين شدیم