منو

پنج شنبه, 01 آذر 1403 - Thu 11 21 2024

A+ A A-

جلسه هفتم چرا عاشورا را انقلاب می نامیم

 بسم الله الرحمن الرحیم

پيامبر اسلام در طول دوران رسالتش آن قدر دقيق و حكيمانه عمل فرمودند براي اينكه سلطنت را به رسميت نشناسند، پادشاهان ايران و روم و مصر را با عنوان پادشاه ياد نمي کردند برايشان لقب "عظيم" بکار مي بردند كه ملك و ملوكيت حتي در همين اندازه هم در سخن ايشان حضور و رسميت پيدا نكند. (مكاتيب الرسول علي بن حسينعلي( الاحمدي) ص 90و97و105(
اما در دوران معاويه اينگونه وانمود مي شدكه سلطنت چيزي جز اسلام نيست.كسي دغدغه تقابل سلطان و قرآن را نداشت. مردم به گونه اي تربيت شده بودند كه اهل اما و اگر و چون و چرا نبودند. صحابه درجه اول و ممتاز پيامبر هم كه به روشني تفاوت مواجهه قرآن و سلطان را درك مي كردند يا شهيد شده بودند يا وفات يافته بودند.سالها پيش سلمان فارسي صحابي بزرگوار پيامبر به زيد بن صوحان گفت:" اي زيد در روزگاري كه قرآن و سلطان در نبرد باشند تو چگونه خواهي بود؟" گفت:" من با قرآن خواهم بود."، سلمان گفته بود:" بله زيد همين گونه هستي."، صعصعه بن صوحان برادر زيد بود. معاويه حكيم حليم صعصعه را در كوفه تحمل نكرد. به محض مستقر شدن در كوفه صعصعه را تبعيد كرد. جاحظ در البيان و التبيين ج1 ص173 گفته است:" صعصعه كسي است كه در سخنگويي به او مثل مي زده اند". بياييم اول زيد بن صوحان را بشناسيم . او از ياران درجه اول علي (ع) بود. در جنگ جمل شهيد شد. وقتي بر خاك افتاده بود، علي(ع) بر بالينش آمد و او را دعا كرد. جمله امام درباره زيد مثل آفتاب زندگي و شخصيت زيد در آن مي درخشد. زيد بن صوحان آنچنان بي اعتنا به دنيا بود كه سلمان او را به رعايت تعادل توصيه مي كرد. پيامبر (ص) درباره اش گفته بود اگر مي خواهيد كسي را ببينيد كه برخي از اعضايش براي بهشت رفتن سبقت مي گيرد زيد را ببينيد، صعصعه برادر همين زيد بود. وقتي اميرالمومنين به خلافت رسيد، صعصعه گفت:" به خدا سوگند اي امير مومنان تو به خلافت زينت بخشيده اي و خلافت تو را زينت نداده است. تو شان خلافت را بالا بردي و خلافت بر شان تو نيفزوده است. خلافت به تو نيازمند تر است تا تو به خلافت".(قاموس الرجال ج 5 ص 495 ).
ولي در مقابل اگر حتي معاويه مثل تمساحي با دست هاي خون آلود و قيافه اي غم زده كه گاهي به خود مي گرفت مثل زمان شهادت حجر بن عدي اما حكام او به صراحت از قتل و غارت و سرکوبي مردم سخن ميگفتند مثلا يکبار يکي از ماموران اخذ ماليات عبيد اله بن زياد مقداري از مالياتها را براي خودش برداشت و سهم عبيداله کمتر شدآن مرد از ترس عبيداله به شام فرار کرد و به معاويه پناه برد و معاويه هم به او پناه داد عبيد اله اعتراض کرد معاويه گفت :"تو بايد سختگير و خشن باشي من هم بايد مهربان و ملايم باشم"، (عقد الفريد ج 4 ص 340). زياد بن ابيه نمونه اي از حکام معاويه بود، مادرش از جمله زنان بد نام دوران جاهليت بود و زياد را به اسم سميه ميخواندند،کسي نمي دانست پدرش چه کسي بوده است،معاويه اعلام کرد زياد پسر ابوسفيان است و آنو قت در مسجد زياد خطبه ميخواند روزي وقتي در مسجد خطبه ميخواند فردي از  ميان جمع سوال کرد اي امير پدر شما کيست ؟ زياد به فرمانده افراد مسلحي که در نزديکيش بودند اشاره کرد و گفت ايشان براي شما توضيح خواهند داد، فرمانده هم فرد را گرفت و همانجا گردن زد.(عقدالفريد ج 1 ص 60)
زياد اينچنين حکومت ميکرد به معاويه نامه نوشت که من با دست راستم عراق را اداره ميکنم دست چپم بيکار است حکومت حجاز را به من بده (سير اعلام البلا ج 3 ص 496)
در دوران نه سال حکومت زيادبر عراق جز سرکوب و قتل خبري نبود، ابن عساکر در ج 9 ص 81 از اصمعي نقل کرده است که دراين دوران نه ساله نه خشتي نهاده شد ونه نهالي کاشته شد. سرکوب و آزار و قتل شيعيان علي (ع) و سبّ علي که خودش سخن پر حسرت ديگري است . ابن عبدالّبر در استيعاب ج 2 ص 523 و 524 ،ابن عساکر ج 19 ص 244 و النجوم الزاهره ج 1 ص 113 آورده اند که زياد بن ابيه در دنياي خودش مرد عاقلي بود،امور دنيايي،خود امور دنيا ميگويد چه ميگويد هر چيزي که ميتواني براي خودت بردار او هم عقلش کامل بود چون همه اش را براي خودش بر ميداشت. اهل دنيا هم براي او ارزش واعتبار قائل بودند چون مانند او تفکر ميکردند.
عمروعاص نمونه روشن و گوياي ديگري بود که دنيا خواهي محور انديشه و عمل او بود. معاويه وقتي تصميم به جنگ با علي(ع) گرفت با عمروعاص مشورت کرد و گفت بيا با هم متحد شويم و براي مقابله با علي از قتل عثمان استفاده کنيم وخونخواهي کنيم. عمروعاص گفت ولي براي خونخواهي عثمان هيچ کدام از ما دو نفر سزاوار نيستيم.(سخنان عمروعاص  جالب است نشان ميدهد که چه قدر آگاه است به ريز مسائل،شخصيتها را چه قدر خوب ميشناسد و چه خوب گناه ميکند) معاويه گفت:" چرا؟واي بر تو باد"، گفت:"براي اينکه تو عثمان را رها کردي وتنها گذاشتي در حاليکه شام و سپاه شام در اختيار تو بود و عثمان به ناچار از يزيد بن اسد بجلي استمداد طلبيد من هم عثمان را تنها گذاشتم و به شام و فلسطين گريختم"، معاويه گفت:" اين حرفها را رها کن دستت را به من بده با من بيعت کن"، عمروعاص گفت:" نه به خداسوگند مگر اينکه مرا در دنيايت شريک کني"، معاويه گفت:" مصر طعمه تو باشد."
عمروعاص قبلا با پسرانش عبداله و محمد مشورت کرده بود که در آن شرايط حساس به کدام گروه برود؟عبداله گفت:" بسوي علي(ع) برو"، عمروعاص گفت:" اگر بسوي علي بروم ميگويد تو همانند يکي از مسلمانان هستي اما معاويه مرا در دنيايش شريک ميکند"، (سير اعلام النبلا ج 3 ص 71 و 72 ).
ساليان جوانها ميپرسند اميرالمومنين با آنهمه شجاعت چرا در خانه خودش حضرت زهرا را آنطور آزار و اذيت کردند و شمشير نکشيد روي آنهايي که وارد خانه اش شدند چرا نکشت مگر ميترسيد،نکته اينجاست محمد بن ابي بکر از ياران صديق امام بود پسر خليفه اول ،عبداله پسر عمروعاص حکم ميکند به سوي علي برو آن درست است اينها نطفه هايي بودند در بطن آدمهاي کافر،آيه قرآن فرموده زنده را از مرده خارج ميکنيم پدرانشان حکم مرده اي را داشتند در مقابل معرفت الهي فرزندانشان حکم زنده هايي که به وجود آمدند اگر آنها کشته ميشدند اين فرزندان چطور دنيا مي آمدند ؟علي ميدانست.
معاويه بعد از شهادت محمد بن ابي بکر عمروعاص را حاکم مصر کرد عمرو در سال 38 هجري ماه ربيع الاول به مصر رفت بر دين و دنيا مردم حاکم شد،امر نماز و امر خراج با او بود، درسال 43 هجري عمروعاص 90 تا 100 سال عمر داشت که ازدنيا رفت آخرين جمله اش اين بود که مقدار کمي از امور دنيايم راسامان دادم  و مقدار زيادي ا ز دينم را تباه کردم اگر به جاي آنچه از دنيا سامان دادم تباه ميکردم رستگار ميشدم.
بيائيم ما ديگر عمروعاص نباشيم ما داريم قصه عمروعاص را ميخوانيم براي چه عمروعاص يک نفر بود مرد، من،شما ،شما،خودمان را عقل کل  ميدانيم نرويم جاي عمروعاص را بگيريم عمروعاص دانشي داشت سياست و بينشي داشت قدرتي داشت ولي در نهايت چه چيزي نصيبش شد ،با آن بينشش دنياي  مردم را جلا ميداد ولي با خود چه کرد ما نمي خوانيم که قصه خوانده باشيم اينها را داريم ميگوئيم که از هرکدام از اين شخصيتها يک نمونه اش در ما وجود دارد يا کامل در ما هست يا بخشي از آن ،آن را در خودتان بشناسيد و بيرون بيندازيد عمروعاص مورد لعن و نفرين است خب اگر در شما خواص و خصلتهاي عمروعاص وجود داشته باشد شما هم مورد لعن هستيد ميخوانيم تا اينها را از سرراهمان برداريم.
عمروعاص دم آخر به عبداله بن عباس گفته بود که او را موعظه کند عبد اله بن عباس گفت هيهات (النجوم الزاهره ج 1 ص 116)
ابن عباس بخوبي ميدانست که عمرو عاص مثل کسي است که خود را به خواب زده و نمي توان او را بيدار کرد عزيزان من شما هم خودتان را در خيلي از جاها به خواب زده ايد بيدار شويد دير است بيدار شويد به اندازه عمروعاص عمر ميکنيد؟ حدود صد سال که فکر ميکنيد فرجه داريد .
عمروعاص جريان حق را خيلي خوب ميشناخت در شرح نهج البلاغه ج 2 ص 65 آمده است که روزي معاويه به عمروعاص گفت:" تو را دعوت ميکنم به جهاد با کسي که از فرمان خداوند سرپيچيده، وحدت مسلمانان را به تفرقه تبديل کرده خليفه را کشته و باعث فتنه شده جماعت را متفرق نموده و قطع رحم نموده است."، عمروعاص از معاويه پرسيد :"چه کسي را ميگويي ؟ علي را ميگويي، معاويه نه تو ونه من باعلي هم طراز نيستيم. هجرت او،سابقه او،مصاحبت او باپيامبر(ص)، جهاد و فقه وعلم او."
الله اکبر، شيطان نفس چه ميکند انساني را با اين همه آگاهي و درک چگونه در تارهاي عنکبوتي خود اسير ميکند. ابن عساکر در ج 19 ص 245 آورده است که غلام عمروعاص به اوگفته بود تو در ميان دنيا و آخرت در ميان معاويه و علي (ع) در حيرت و سرگرداني مانده اي.
چنين آدمي که دنيا خواه است طبيعي است که رابطه اش با معاويه هم بر اساس صدق و امانات و دوستي نيست بلکه بر اساس مچ گيري و زرنگي و زيرکي است. مثل حلقه گرگها كه مدام چشم در چشم يکديگر ميدوزند که مبادا در غفلتي کم توسط گرگ آشنايي پاره شوند بگذاريد يکي دو نمونه بگويم معاويه در حکم عمروعاص براي حکومت مصر نوشت "که حکومت مصر به شرط اطاعت مطلق از معاويه" عمروعاص نوشته را اصلاح کرد که "با اين شرط که اطاعت شرطي را که حکومت مصر است نقض نکند"شرح نهج البلاغه ج 2 ص 67 و 68) چه قدر نکته دار چه قدر سنجيده اين اگر در خدمت بشريت بود چه ميکرد خيلي از ما همينگونه هستيم اينقدر ريز بين هستيم و دقيق و اين قدر توانا هستيم و اينقدر گره مشکلات را ميتوانيم با سرانگشت توانايي باز کنيم اما بلعکس گره ميزنيم و گره هايمان به آخرتمان ميخورد، و هم دنيامون را ميسوزانيم و هم آخرتمان را گره ميزنيم، پول ميبريم خانه بچه ميخورد دو روز ديگر بد نامه اي در کوچه و خيابان ميشود، قاچاقچي ميشود، ربا خوار ميشود ،بعد بر سر ميزنيم من يک عمر زحمت کشيدم به تو نان دادم چرا آبروي من را بردي، اما تو خود قبل از اين آبرويش را بردي، گره باز نکردي گره زدي، پول درآوردي دادي خورد اما چه پولي.
راغب اصفهاني در محاضرات الادبا و محاورات الشعرا و البلغا ترجمه محمد صالح قزويني آورده است که يکبار معاويه حکم حکومت مصر را در دوره اي که عمروعاص در مصر بود به ابوالاعور سلمي داد سلمي وقتي به مصر آمد عمروعاص فهميد، او را قسم داد تا بر غذاي او حاضر گردد، با غلام خود وردان گفت نامه را بدزدد وردان نامه را دزديد، ابوالاعور از غذا فارغ که گشت گفت اميرالمومنين معاويه تو را عزل نموده و مرا ولايت داده است عمرو عاص گفت نامه را بده او هرچه گشت پيدا نکرد فهميد کار عمروعاص است عمروعاص به معاويه نوشت و او را راضي کرد معاويه خنديد و او را بر جاي خودگذاشت.
اين چنين حرکاتي آينه سلطنت معاويه است که چهره واقعي سلطنت را از درون نشان ميدهد روزي عمروعاص به معاويه گفت:" تو سخت مال دوست داري"، گفت:" چرا دوست ندارم مثل تويي را به آن بنده کنم و به آن  دين و مروت از تو بخرم."
فرد ديگري در دستگاه معاويه که بسيار با نفوذ و موثر بود ونفر چهارم بحساب ميآمد، مغيره بن شعبه بود معاوبه، عمروعاص، زياد و مغيره بن شعبه. مشهور به تزوير وباريک انديشي بود دستگاه تبليغاتي معاويه آنها را حکيم و حليم و هوشمند معرفي ميکرد در حاليکه ظلمات فوق ظلمات بودند .
در سير اعلام النبلا ج 3 ص 21 آمده است مغيره بن شعبه مردي عظيم الجثه و زنباره و قسي القلب و حيله گر بود،يک چشمش کور بود عايشه همسر پيامبر گفته بود مغيره در هنگام خورشيدگرفتگي به خورشيد نگاه کرد و چشم چپش تباه شد ولي گفته اند چشمش را در جنگ يرموک يا قادسيه از دست داده بود معاويه بعداز مصالحه با امام حسن مجتبي مغيره بن شعبه را بر جاي ايشان به عنوان حاکم کوفه منصوب کرد مغيره در سختگيري وسرکوب پيروان علي(ع) حدي نمي شناخت چقدر جالب است که اين کارگزاران همانگونه که در رابطه با معاويه  مثل گرگ بودند خودشان همديگر را هم  زخمي ميکردند.ابوعلي مسکويه رازي در تجارب الامم ج 2 ص 15 و ابن اثير در الکامل في التاريخ ج 3 ص 413 آورده است که معاويه در مورد حکومت کوفه با عمروعاص مشورت کرد و پيشنهاد کرد که عمروعاص حاکم کوفه شود پسرش عبداله بن عمرو را به مصر بگذارد عمر وعاص قبول کرد،مغيره بن شعبه به معاويه گفت کوفه را به عمروعاص داده اي پسرش هم در مصراست درواقع خودت را ميان آرواره هاي شير قرارداده اي، معاويه فکر کرد و مغيره را حاکم کوفه کرد عمروعاص به معاويه گفت چگونه دزدي مانند مغيره بن شعبه را بر کوفه حاکم کرده اي، معاويه هم مسئوليت خراج کوفه را از مغيره گرفت مغيره تنها مامور خطبه و نماز بود.جالب نيست مغيره مامورخطبه و نماز مسلمين شد.
عمرو بعد به مغيره گفته بود تودرباره پسرمن با معاويه صحبت کرده بودي گفته بود بله عمر گفته بود اين به آن .آنها گرگند در عيني که مردم را مي درند از درون  هم يکديگر را اگر بتوانند مي درند.
روضه روح من رضاي تو باد          قبله گاهم در سراي تو باد
سرمه ديده جهان بينم                 تا بُوَد گَردِ خاک پاي تو باد
گر همه راي فناي من است           کار من بر مراد راي تو باد
شد دلم ذره وار در هَوَست        دائم اين ذره در هواي توباد

 

 

 

نوشتن دیدگاه