اربعین روز ورود به سرزمین و آزادگی و عشق
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: مقالات گوناگون اهل بیت
- بازدید: 4360
بسم الله الرحمن الرحیم
در اندیشه های دور و دراز خویش مثل همیشه چشم بر صفحه تلویزیون دوخته و هیچ نمی دیدم یکباره صدایی گرم و پر هیجان ، من را به خود آورد چشمانم تصویر تلویزیون را دید ، گوش هایم صدا را شنید . گزارشگر در میان خیل مردمانی که با شور و اشتیاق به سمت کربلا حرکت می نمودند با شعف بسیار مصاحبه می کرد ، خودش هم حرف می زد . مردم هم به اشکال مختلف ابراز احساسات می نمودند ، به فکر فرو رفتم راستی چه خبر است ؟ چرا برای اربعین چنین فضایی به وجود می آید ؟ شاید بگویید این ها محصول تبلیغاتی است که شده ، شاید درصدی هم حق با شما باشد ، اما حرکت ، حرکت خودجوشی است که از برای امسال یا سال گذشته نیست که متأثر از تبلیغات حکومتی یا دسته ای باشد . حرکت مردم مسلمان به سوی کربلا یعنی وادی السلام عاشقان حضرت حق از چشمه سار زلال و شّفاف قلب آغاز گشته و هر لحظه پرجوش و خروش تر به حرکت در می آید . تلاش من بر آن شد که ریشه این جوشش را بیابم .
برگشتم به اول محرم ، آغاز دهه ، شروع عزاداری ها ، مردم هر ساله با چه شور و حرارتی شهر را سیاه پوش می کنند . از سر هر کوی و برزن صدای نوحه خوان ها به گوش می رسد در حالی که امام حسین(ع) و کاروانشان به منزل کربلا به طور کامل هنوز نرسیدند . اما مردم در این روز ها گریه ها می کنند ، بر سر و سینه های خود می کوبند و در شام غریبان ، همه چیز به یکباره خاموش می شود . راستی عجیب نیست ؟ واقعاً عجیب نیست ؟ البته در روز های بعد از شام غریبان باز هم در هر کوی و برزن مراسم سوگواری و عزاداری برپا می شود اما دیگر از آن همه هیجان و برآشفتگی و بر سر و روی کوبیدن دیگر خبری نیست ، همه چیز ساکت می شود تا آرام آرام به اربعین برسیم .
اربعین یعنی چهلمین روز از عاشورا گذشته است . دوباره همه چیز یک دفعه اوج می گیرد اما نوع این اوج گیری با نوع اوج گیری در دهه عاشورا کاملاً متفاوت است ، شکل آن فرق می کند . هیچ وقت از خود پرسیده اید چرا این گونه است ؟ در آغاز محرّم انسان ها به جوش و خروش می افتند ، بطور ناخودآگاه در لایه های درونی خود تلاش می کنند که جلوی وقوع فاجعه کربلا را بگیرند . همه ما اول محرم که می رسد می دانیم چه خبر است ، هر کدام به تعداد سال های سن خود حداقل این ماجرا را به این تعداد به طور کامل شنیده ایم ، اما باز جوش و خروش می کنیم . به طور ناخودآگاه در درون خود سعی می کنیم جلوی وقوع این فاجعه را بگیریم . انسان با خود ، از درون خود در جنگ می شود . می گوید می خواهم کاری کنم و خواهم کرد و دهه را با جوش و خروش می گذراند . هر کس در وسعت وجودی ، مالی و جسمی خودش کاری را انجام می دهد . یک نفر غذا می دهد ، یک نفر آشپزی می کند ، یک نفر تا یک هفته قبل از کمر درد ، در رختخواب بوده است حالا سینی چایی می گیرد بین عزاداران می گردد ، یک نفر پول فراوان می دهد . یک نفر رئیس فلان شرکت بوده است و امروز علم به دوش می گیرد و جا به جا می کند ، هر کسی می خواهد یک کاری انجام بدهد . هر کسی به گونه ای دارد تلاش می کند . بعضی ها اشک می ریزند ، بعضی ها نوحه می خوانند . تا قبل از این با صدای بلند موسیقی گوش می داد در اتومبیل خود و سایرین را اذیت می کرد و امروز نوحه گوش می دهد ، پشت فرمان هم گریه می کند . آدم ها را ببینید ، آدم ها را تقبیح نکنید ، تحقیرشان نکنید . من نمی گویم درست است ولی آن ها را به حال خود رها کنید . هر کسی به یک گونه ای دارد دست و پا می زند . یک نفر شرح ماوقع کربلا می کند و ناخودآگاه در این عرصه یک جولانی می دهد . چرا جولان می دهد ؟ می خواهد بگوید امروز دیگر امام تنها نیست . من و همه من های دیگری که در تکاپو هستند ، کاری خواهیم کرد. می رود تا سال بعد ، ولی می دانم سال بعد من باشم یا نباشم یک نفر دیگری پیدا می شود که مانند این چند روز گذشته ای که سخنرانی اربعین پارسال من را در فضای مجازی گذاشت ، می گذارد تا بقیه بخوانند . هر کس به یک گونه ای می دود . هر کسی به یک شکلی یک کاری انجام می دهد . شما چه کار کرده اید ؟ بیشتر غر زدید یا بیشتر کار انجام داده اید ؟ در حقیقت بیشتر غر زدید درست است ؟ اما همه آن هایی که غر زدند و همه آنهایی که کار انجام دادند ، دویدند ، به عصر عاشورا که رسیدند تازه متوجه شدند که نه تنها خودشان ، همه آن هایی که با آن ها همسفر بودند هیچ کاری نتوانستند بکنند . یک بار دیگر فاجعه کربلا اتفاق افتاد ، یکبار دیگر شمر لعین در گودال قتلگاه بر سینه مبارک امام ما نشست و من و شما تماشاگر صحنه بودیم و هیچ نتوانستیم بکنیم .
چرا از عاشورا می آیی بیرون با خود فکر نمی کنی چرا تو نتوانستی کاری انجام بدهی ؟ پس تو چه کاره بودی ؟ من با خودم خیلی دعوا می کنم ؟ من ماه هاست دیگر شب ها که می خوابم ، سر من که به بالشت می رسد خوابم می برد ولی گاهی فقط چند دقیقه ، وقتی بیدار می شوم دیگر نمی خوابم . قبلاً زمانی که خوابم نمی برد ، کتاب می خواندم ، قرآن می خواندم ، می نوشتم . الان دیگر هیچ کاری نمی توانم بکنم ، الان فقط سرگردانم ، پریشانم . چرا باز نتوانستم کاری بکنم ؟ پس من به چه دردی می خورم ؟ آیا من فقط وظیفه ام این است که هرساله فاجعه کربلا را مثل یک رخت نو که آنرا در بقچه پیچیده بودم ، در بیاورم ، عطر و ادکلن بزنم و در نمایش و وزش باد بگذارم که بقیه ببینند و عطر آن را ببویند ؟ تا چه موقع ؟ وقتی آدم در عصر عاشورا به این جا می رسد ، آن وقت بر زمین می نشیند ، به سر خود می کوبد که باز هم نشد . عدّه ای همین جا متوقف می شوند ، بر می گردند . می گویند : خب نشد دیگر از ما که کاری بر نمی آید ، ما بالاخره عزاداری خود را کردیم ، بر می گردیم . به زندگی های عادی خود بر می گردند ، من با این ها هیچ کاری ندارم . خودشان می دانند اما عدّه ای هم در اندیشه های دور و دراز خود فرو می روند ، شروع می کنند به کاوش کردن آن چیزی که در گذشته داشتند ، از این دسته آدم ها خیلی منطقی ها و عاقل هایشان پناه می برند به کتب تاریخی . می گویند : بخوانیم و ببینیم چه خبر است ؟ عدّه ای به سراغ کتب تاریخ می روند و شروع به مطالعه می کنند و همه چیز را نقد و بررسی می کنند . این جا امام می توانست چنین کند ، افسوس که نکرد . شاید اگر این کار را کرده بود این گونه نمی شد ، فلانی هم این قدر موجود بدی نبود ، در آخر کار از کار های خود پشیمان شد و الی آخر ، از این بیشتر هم پای خود را بیرون نمی گذارند . اما یک دسته دیگر هستند که علت آن چه را که گذشته در عملکرد خود جست و جو می کنند . چون می فهمند اگر ماجرای کربلا هر ساله تازه می شود و دوباره تکرار می شود ، بیانگر یک چیز است : هنوز عدّه کثیری در سپاه ابلیس به سر می برند ، تلاش می کنند که یزیدیان تاریخ پیروز شوند و این داغ بزرگ از قلب تاریخ، سرد و آرام نمی شود مگر این که در پیکره هستی حق جاری شود ، هر وقت حق جاری شد این داغ خاموش و آرام می شود . وقتی آدم به این جا می رسد به خود نگاه می کند و می گوید : در این پیکره هستی من کجا هستم ؟ ما هر کدام یک جایی را اشغال کرده ایم ، مثل دانه های پازل . می گوید من کجا را اشغال کرده ام ؟ چقدر مسیر را سد کرده ام ؟ و چقدر این سد من محکم و پایه دار است ؟ همه این تفکرات و اندیشه ها زمان می خواهد تا به محصول درست بنشیند .
همه ما با عدد چهل و اسرار عدد چهل کاملاً آشنا هستیم . از عاشورا تا اربعین ، چهل روز یا چهل وادی فاصله است و آن هایی که حتی یک وادی را در تفکّر کردن از دست نداده اند با نزدیک شدن اربعین یعنی چهلمین وادی ، از جای خود بر می خیزند ، فریاد کشان ، بر سر کوبان به سوی حسین بن علی(ع) شروع به دویدن می کنند . چرا ؟ چون تک تکِ زادگان ابلیس را در خود پیدا کرده اند و برای اینکه بتوانند آن ها را از خود بیرون کنند نیازمند یک قدرت بزرگ هستند ، قدرتی که حساب خود را پس داده است ، نشان داده که در جهان چطور در هر محله با جنود شیطان جنگیده است ، باید از خود فرار کنند و به این قدرت بزرگ بپیوندند . آن وقت شروع به فرار از خود و پناه بردن به حسین بن علی(ع) می کنند . آن ها که می توانند و می روند ، می روند به سوی سرزمینی که یک روزی ، عدّه ای با افتخار جنود ابلیس را از آن جا راندند و آن را محل امن بندگانِ در حالِ فرار از خود قرار دادند .
خدا توفیق بدهد بروید ، زمانی که در عراق و کربلا می گردید همه جا شما را می گردند ، شهر قشنگ نیست فقط به آدم خوف می دهد . اما پایت را که داخل حرم می گذاری انگار که به بهشت خدا وارد شده ای . دیگر هیچ چیز تو را تهدید نمی کند ، انگار آن جا همه چیز تو را دوست می دارد ، امنیت تو کامل است . این ها به سوی حسین بن علی(ع) فرار می کنند ، این جا دیگر بحث عزاداری و نوحه خوانی نیست . عزاداری و نوحه خوانی یک مبحث کوچک از ماجراست . این مرحله ، مرحله تجلّی ظهور مقام امام و حجّت خدا بر آدمهاست ، که هر کدام در این مرحله تا چه اندازه تطهیر شوند و به آدمیّت خویش برگردند .
در سفرنامه حج نوشته ام ، بارها هم صحبت کردم ، در سعی صفا و مروه در اعمال حج این فرار از خود و پیوستن به نور را در یک عده زیادی مشاهده کردم . افسوس که آدمها اعمال را در هر کجا ، مکه ، مدینه ، کربلا ، مشهد و...... انجام می دهند ولی به اسرار اعمال انجام داده توجهی نمی کنند ، به همین دلیل هم نوری را که در پایان اعمال دریافت می کنند خیلی زود از دست می دهند . خیلی از انسان ها یا پای پیاده رفتن را نداشتند ، یا امکان آن را در جریان زندگی شان پیدا نکردند ، خانم است با همه وجودش می خواهد برود همسرش اجازه نمی دهد . مرد است با همه وجودش می خواهد برود خانمش جلویش را می گیرد ، بچه هایش جلویش را می گیرند ، پدر و مادرش جلویش را می گیرند و....... اشکالی ندارد ، مهم این است که بفهمی که باید از آن خود درونی ات فرار کنی . آنها رفتند آنجا بِدَوند ، پیاده بروند ، سختی بکشند این را بفهمند . تو اینجا هم می توانی بفهمی ، باید از آن خود درونی ات فرار کنی هیچ راه دیگری ندارد . به نور امامت که در پهنه هستی گسترده است بپیوندی ، هیچ راه دیگری نیست ، شما چکار کردید ؟ هیچ تلاشی در این زمینه کردید ؟ هیچ حرکتی کردید ؟ شاید الان با خودتان فکر می کنید من که تا به حال به این مسئله این طوری نگاه نکرده بودم حالا چکار کنم ؟ کاش شما قبلاً این حرفها را می گفتید ! اگر شما گفته بودید من هم از عاشورا تا به حال به آن فکر کرده بودم ؟ بله شما راست می گویید اما بگذارید من یک تجربه خیلی خوب را بگویم شاید به درد شما بخورد .
سال 84 به حج تمتع رفتم ، بعد از این که از آنجا برگشتم حال و هوای خیلی خوبی بود ، دلم نمی خواست این حال و هوا را از دست بدهم ؛ راهی هم برای نگه داشتن آن احوالات نمی دانستم ، در هیچ کتابی هم نخواندم . کتابها راه های منطقی را به من نشان دادند ولی هر چه را که به دست آوردم از تفکّر کردن و اندیشیدن به دست آوردم . هیچ راهی بلد نبودم ، چطوری من این سفر حج را برای خودم نگه دارم ؟ چون دیگر نمی توانم ثبت نام کنم ، ثبت نام کنم خدا می داند اصلاً عمرم کفایت کند بروم یا نه ؟ که از آن موقع هم در انتظار ثبت نام هستم و هرگز دیگر نشد که ثبت نام کنم برای حج تمتع . با خودم فکر کردم چکار کنم ؟ هر روز حداقل یک ساعت اختصاص دادم به این که در یک خلوتی بنشینم ، معمولاً هم بعد از نماز این کار را انجام می دادم ؛ در خیالم به حج بروم . یادتان است چند جلسه در تطهیر خیال با هم صحبت کردیم ، گفتیم آنهایی که خیالشان ادب شده است اینجا به دردشان می خورد . در خیالم به حج می رفتم ، تمام چیزهایی را که طی کرده بودم ، یعنی از داخل خانه ، کیفم را برداشتم ، سوار ماشین شدم ، آنجا خداحافظی کردم ، همه را دیدم گریه می کنند ، بعد پریشان شدم ، .... تمام این ها را هر روز ، روزی یک ساعت می گذاشتم و کلّ اعمال را انجام می دادم . نمی دانم چقدر وقت گذشت یک روز متوجه شدم که این سِیر دیگر در خیال نیست ، من دیگر خیال نمی کنم بلکه انگار در یک زمان بسیار کوچک اما کاملاً واقعی ، می روم اعمال حج را یکایک انجام می دهم و برمی گردم و چقدر زیبا بود . بسیاری از اسرار حج را در این زمان های بسیار کوتاه بر خودم مکشوف دیدم و پس از چقدر زمان که باز هم نمی دانم چقدر طول کشیده بود ، تمامی اهداف حج سر تیتر زندگی روزمره ام قرار گرفت و دیگر از من جدا نشد و هنوز هم با آن زندگی می کنم . امروزه خیلی از بن بست های مسیر زندگی را ، در پیچ و خم هایش ، این اعمال را قرار می دهم و از بن بست خارج می کنم.
این تجربه بزرگی بود که پس از آن در مورد فهم عاشورا سالی را با امام حسین(ع) و خاندانشان از مدینه حرکت کردم ، هر روز یک بخشی . قدم به قدم از همه زوایای این سفر ، از لابلای آنچه که در اسناد تاریخی وجود داشت مطالعه کردم و با آن زندگی کردم . این ، یک سال و شاید هم بیشتر، از عمر من را پُر کرد ، اما به روز هفتم محرم رسیدم متوقف شدم ، چون دیگر نتوانستم ادامه بدهم توان همراه شدن نداشتم ؛ به زمین نشستم ، آن موقع به خوبی متوجه شدم من هنوز همسفر نیستم ، خیلی چیزها هستم ولی همسفر نیستم . الان شاید سه یا چهار سال است که مقتل می خوانم . گاهی با خواندن سرگذشت صحابه آقا به احوالات آنها ، رابطه شان با مولایشان فکر می کنم و می آموزم . گاهی با نگاه به عملکرد امام در شرایط حسّاس از نوع گفتارشان و گفتگویشان سعی می کنم کمبودهایم را برای این همسفری بیابم و رفع کنم . به ادب و محبّت میان خواهر و برادر نگاه می کنم ؛ به اطاعت و فرمانبرداری برادر کوچکتر می نگرم . خلاصه به تک تک لحظات این کاروان عشق و عاطفه ، در تمامی آن ده روز نگاه می کنم و امروز باور دارم که تا وقتی تک تک لحظات زندگی ام ، دانه دانه افکارم ، نوع دوست داشتنم ، نوع اطاعت و تسلیم و رضایم ، نوع ارتباطم با دیگر مردمان اطرافم چون رفتارهای امام و خانواده شان و یارانشان نشود عاشورا و عمق فاجعه آن تمام نمی شود .
بیمارهای قندی وقتی جایی از بدنشان زخم می شود ، هزار نوع درمان می کنند اما همیشه این زخم تازه است ، می رود ، برمی گردد ، چرا ؟ باید قندش را ریشه کن کنی ، دیابتش را برداری . اگر بخواهی از عمق فاجعه کربلا بیرون بیایی ، باید مثل آنها حرکت کنی .
هر ساله خودم را از درون می زنم ، می گِریم ، آخر تا چه موقع می خواهی این طوری بمانی ، تا دوباره شرح شهادت و اسارت تکرار شود . دل مبارک امام ، مولایت ، امام زمان(عج) خون بشود ، چشم های عزیزش اشک ریزان بشود ، تا چه موقع ؟ عظمت عاشورا در همین نقطه است . انسان ها را دعوت به همراه شدن می نماید . فریاد هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی امام حسین(ع) در هر زمان و علی الخصوص در محّرم طنین افکن است ، در همه دنیا . این فریاد خاموش نمی شود ، امسال از کلّ کشورهای غربی و آسیایی ، چند هزار آدم فقط از مرزهای ما به کربلا رفتند ، برای چه ؟ اینها در هر کجای دنیا که هستند فریاد هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی را می شنوند و آن فریاد ، آنها را می کشد و با خودش می آورد . این فریاد خاموش نمی شود تا همه را ، همسو با امامشان قرار بدهد ؛ این است آن چیزی که در عاشورا نهفته و خارج هم نمی شود . این ها تفکراتی است ، دریافتهایی که جا مانده هایی از روز عاشورا ، شهادت ، اسارت ، اگر فی الواقع خونخواه حسین بن علی(ع) باشند دریافت می کنند . مخصوص من نیست ، برای همه شماست به شرط این که خونخواه حسین(ع) باشید . حسین بن علی(ع) گریه کُن نمی خواهد ، حسین بن علی(ع) منتقم می خواهد ، خونخواه می خواهد . خونخواه حسین(ع) اول خون خودش را می ریزد بعد خون مقابلش را ؛ اول جهادش را با خودش شروع می کند بعد با مقابلش . اگر چنین شد آن وقت با رسیدن اربعین از جا بر می خیزیم ، می دَویم ، چه با پا ، چه با قلب تا شاید از شیطان درون و بیرون خویش رهایی بیابیم ، به سرزمین آزادگی و عشق وارد بشویم که جنود شیطان را به این سرزمین ورودی نیست . مبارک باد بر تمامی آنهایی که 40 روز جنگیدند ، 40 روز اندیشیدند و در پایان ، فرار از خود و پناه به نور را انتخاب کردند ، چه با پا ، چه با قلب . امروز به شما گفته شد ، تکلیف تمام شد ، از فردا چطور می خواهید زندگی کنید ؟ اربعین تمام شد ، از فردا چطور می خواهید زندگی کنید ، چطور زندگی تان را می خواهید اداره کنید ، چگونه می خواهید فکر بکنید ، نمی دانم ؟ به همه آنهایی که توانستند در این ایّام برای خودشان راه نجات پیدا کنند التماس دعا می گویم ؛ شاید که سال دیگر به سوگ اربعین ننشنیم ، به عید عاشقان شهادت بنشینیم.