نگاهی نو به یاران امام حسین(ع) در دشت خون و بلا بخش دهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: نگاهی نو به یاران امام حسین(ع) در دشت خون و بلا
- بازدید: 5099
بسم الله الرحمن الرحیم
برای توضیح بیشتر درباره روز عاشورا و ادامه مطلب شب گذشته می خواهم شما ببرم به فضای قبل از اسلام در مکه. هر واقعه بزرگی یک پیشینه از قبل دارد که زمینه ساز است و یک فضا که در آن اتفاق می افتد و یک فضای بعد از آن دارد که بازتابش را نشان می دهد و اگر کسی بخواهد عمیقا مسئله ای را درک کند و بفهمد باید از آن خیلی قبل شروع کند و بعد به خیلی بعد برسد تا بفهمد چه خبر است.در مکه، امیه نامی بود که مشهور بود به بخل، بی عفتی و حرامخواری.کلامم از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 3 می آِید. عموی این امیه اسمش هاشم بود. هاشم به فضایل اخلاقی، نجابت، سخاوت و حکمت شناخته شده بود. می بینید هابیل و قابیل چطور تکرار می شود. هر کاری که می کنید می گویند تا هفت نسل بعدت ادامه دارد. پس لرزه هایش تا هفت نسل بعد می رود. هاشم عموی امیه بود. فرقی نمی کند همخون هستند. همخون ها حتما که نباید دو برادر باشد .
عمویش (هاشم) به فضایل اخلاقی، نجابت، سخاوت و حکمت مشهور بود به همین دلیل امیه به عمویش هاشم سخت حسادت می کرد.فضایل هاشم به عبدالمطلب پسرش رسید.حرب فرزند امیه بود. او هم طبعا از پدرش برد.وقتی که حرب بزرگتر شد نتوانست موقعیت برجسته عبدالمطلب را تحمل کند. چون می دید همه او را احترام می کنند،عزت می گذاردند،باور دارند و به نیکی یاد می کند و طبیعتا او درست برعکسش بود. نتیجتا علم مخالفت برافراشت.زمینه دشمنی بنی امیه علیه بنی هاشم به عصر جاهلیت و قبل از پیغمبر(ص) بر می گردد. خانواده امیه را می شناسیم.ابوسفیان فرزند حرب بود.حرب فرزند امیه، ابوسفیان فرزند حرب بود. نوه همان امیه حرامخوار.خواهر ابو سفیان اسمش ام جمیل بود. قرآن از این زن به حماله الحطب یاد می کند.هند جگر خوار همسر ابوسفیان بود. فرزندان ابوسفیان معاویه، عتیه،خنظله، یزید، عنبثه می باشند. این یزید آن یزید پسر معاویه نیست. اینها فرزندان ابوسفیان هستند.هیچکدام در دشمنی با پیامبر کوتاهی نکردند. حالا قبل از اینکه مبعوث شود بهش حسادت می کردند، آزار و اذیت می کردند بعد که پیغمبر شد و فهمیدند رتبه خیلی بالا رفت سه تا جنگ بدر و احد و احزاب را اینها راه انداختند و محور اصلی اش ابوسفیان بود. ابوسفیان تا فتح مکه تسلیم نشد. فتح مکه که رسید بالاجبار تسلیم شد.رسول خدا (ص) با عنوان طلقاء او را آزاد کرد. امیرالمؤمنین در نامه خودش به معاویه چنین فرموده است: " هنگامیکه خداوند عرب را فوج فوج به دین خود داخل ساخت شما از کسانی بود که یا به جهت رغبت به دنیا یا از ترس داخل اسلام شدید. سند: نهج البلاغه نامه 17
بعد از اینکه ابوسفیان به ظاهر اسلام آورد این عباس نقل می کند شبی را در مسجد مدینه بعد از نماز عشاء پشت ستونی نشسته بودم.همه مردم رفته بودند فقط معاویه و ابوسفیان آنجا بودند. در آن زمان دیگر ابوسفیان کور شده بود و نابینا بود . به معاویه گفت نگاهی کن در مسجد جز ما کسی نباشد. معاویه نگاه کرد ولی مرا ندید. ابوسفیان به معاویه چنین گفت :"ای فرزندم تو را به آیین پدران و نیاکان ات سفارش می کنم.از دین محمد(ص) بر حذر می دارم زیرا این دین سبب فقر و بیچارگی ما شده است و سخن محمد(ص) درباره حشر و روز قیامت تو را نترساند. یعنی اینها بیخود و چرند و پرند است از این حرفها تو نترس. تو جوانی . سند :حدیقه الشیعه محقق اردبیلی
در ترجمه الغدیر ج 19 آمده است وقتی خلافت به عثمان رسید ابوسفیان در جمع امویان که عثمان هم حضور داشت گفت حکومت پس از قبیله تیم و عدی( قبیله تیم قبیله ابوبکر بود و عدی قبیله عمر) به عثمان گفت بعد از این قبیله ها به دست تو افتاده است. آن را مثل توپ دست به دست بگردان و ارکان حکومت را بنی امیه قرار بده. این جز سلطنت نیست.یعنی تو آغاز سلطنتی .من بهشت و دوزخ سرم نمی شود.
رسول خدا(ص) در خواب می بینند که بوزینه هایی ( یعنی میمون) بالای منبر پیغمبر داخل مسجد قرار گرفتند.( و بنده وقتی امروزاین مطلب را می نوشتم پشتم یخ کرد که بنده قبل از مراسم حج در تبریز با برادر حاج آقا صحبت می کردم و از ایشان خواهش می کردم مکه می رود در یک جای بخصوص سوره ای را برای بنده و خانواده ام تلاوت کنند. بنده داشتم با حاج آقا صحبت می کردم و توضیح می دادم که در یک لحظه دیدم که مسجد پیغمبر(ص) بوزینه ها بر روی در و دیوار راه می روند. میمون ها از در و دیوار بالا می رفتند. امروز که این را می نوشتم یکهو پشتم یخ کرد.). پیغمبر(ص) چنین خوابی را دیدند. قرآن در آیه شصت سوره اسرا چنین می فرماید: " آنگاه که به تو گفتیم به راستی پروردگارت بر مردم احاطه دارد. خوابی را که به تو نمایاندیم و نیز آن درخت نفرین شده در قرآن را صرفا برای امتحان مردم قرار دادیم. ما آنها را می ترسانیم اما آنها را جز سرکشی بزرگ نمی افزاید." مفسرین فریقین یعنی فرقه های اسلامی شجره ملعونه را خودشان خاندان بنی امیه معرفی می کنند. در تفسیر کبیر فخر رازی ج 2، الدر المنثور سیوطی. در روایات اهل سنت داریم که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ص 182 آورده است که پیامبر فرمودند آنگاه که معاویه را بالای منبر من مشاهده کردید او را بکشید. یعنی آغاز فتنه آشکار است. در نهج الحق و کشف الصدق علامه حلی می خوانیم روزی رسول خدا(ص) خطبه می خواندند معاویه دست فرزندش یزید را گرفت و از مسجد خارج شد. خطبه را نشنید.(یعنی نمی خواهم بشنوم.) پیامبر(ص) فرمودند لعنت خدا بر کشننده ( آنکس که بچه را می کشد) و کشیده شده (یعنی آن بچه ای که دستش در دست پدرش است وپدرش دارد می کشدش) .وای بر امت من از معاویه که صاحب کفل بزرگ است. خوب می دانید چطور یزید پسر ابوسفیان هم بود پسر معاویه هم هست. اسم معاویه می تواند تکرار شود . پیغمبر (ص) نشانه می دهند. معاویه که صاحب کفل های بزرگ است که مردم اشتباه نکنند. ابوسفیان وقتی پیامبر(ص) رحلت فرمود و اصحاب سقیفه جمع شدند و برای خودشان حکومت اجرا کردند موقعیت را مناسب دید که بیاید دو دستگی بین مسلمانان بوجود بیاورد.
در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 می خوانیم ابوسفیان برای فتنه انگیزی در شرایط سقیفه به خانه امیرالمؤمنین(ع) آمد. گفت خلافت را به پست ترین خانواده قریش داده اید. منظورش قبیله ابوبکر بود. به خدا قسم اگر بخواهید سقیفه را پر از سواره و پیاده علیه ابو فضیل ( کنیه و لقب ابوبکر) می کنم.یعنی از تو پشتیبانی می کنم. امام که از نیت پلید معاویه و ابو سفیان خبر داشت گفت تو همواره به اسلام و مسلمین خیانت کردی و می کنی ولی هرگز نتوانستی به آنها ضرر برسانی. هیچ نیازی به پیاده و سواره تو نداریم. ابوسفیان و پسرش معاویه خیلی ظریف وارد نظام تصمیم گیری خلافت بعد از رحلت پیامبرخدا شدند . مستقیم حکومت را نگرفتند. خیلی ظریف و ریز وارد بحث حکومت شدند و از زیرپایه شروع کردند به زدن. عبدالله علایلی اهل سوریه می گوید طایفه بنی تیم با تسلط ابوبکر در جریان سقیفه به پیروزی نرسید بلکه امویان بودند که به تنهایی پیروز شدند. اوج این پیروزی امویان در زمان خلافت عثمان بود چون در زمان عثمان ابوذر صحابه مؤمن و سختگیر پیغمبر(ص) را که اصرار داشت همه چیز بر سنت پیغمبر (ص) اجرا شود به ربذه تبعید کردند تا در آنجا مرد. مروان حکم و پدرش را که پیغمبر تبعید کرده بود و دستور داده بود تا پایان عمر باید آنجا بمانند آنها را مدینه برگشت دادند. عثمان مروان تبعیدی را به دامادی انتخاب کرد. امور مملکت را به دست مروان داد. خمس غنائم آفریقا را که بالغ بر یک میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود تماما به این تازه داماد بخشید. پول بیت المال است. سند :تاریخ یعقوبی ج2 .
اعمال مروان سبب نارضایتی مردم شد. عثمان که خطر را نزدیک می دید و می دید که غوغا بلند می شود به معاویه پیغام داد که به کمک او بیایند. معاویه دوازده هزار سرباز را در ذی خشب آماده کرد و گذاشت اما خودش تنهایی پیش عثمان آمد. گفت آمدم ببینم چه می خواهی عثمان. عثمان گفت : به خدا قسم تو می خواهی من کشته شوم که بعد از من متولی خون من باشی. ادعا کنی که می خواهی انتقام خون مرا بگیری . عثمان این را به خوبی متوجه شد. معاویه برگشت و قول داد که نیرو می آورد اما هیچ نیرویی نفرستاد تا عثمان را کشتند. سند :تاریخ یعقوبی ج 2
در زمان عثمان مردم دو دسته شدند. یک دسته شیعه علی و یک دسته شیعه عثمان. تا جایی پیش رفتند که این دو دسته شیعه بر روی هم شمشیر می کشیدند. شیعه ها! اهل سنت !شما برادرید و مسلمان.شما زیر نفوذ معاویه زمان نروید که به روی هم شمشیر بکشید. این دو گروه به روی هم شمشیر می کشیدند. اینها سیاست های معاویه بود. داشت پایه های امپراطوریش را پایه ریزی می کرد. خلافت اسلامی را به پادشاهی مورثی تبدیل می کرد. ارزش های جاهلی را جایگزین ارزش های اسلامی می کرد. اینها اهدافی بود که معاویه دنبال می نمود. مغیره بن شعبه هر وقت معاویه می آمد به محل زندگی او یک دیداری از او می کرد.پسرش می گوید یک دفعه که پدرم از پیش معاویه بر می گشت خیلی در فکر بود. پرسیدم که چه شده چه اتفاقی افتاده است. پدرم گفت به معاویه گفتم حالا که اسباب قدرتت فراهم شده است و برادران بنی هاشمی ات همه در ضعف قدرت هستند. و پر و بالی ندارد بهتر نیست با ایشان قدری مهربان تر باشی و سهمی از بیت المال برای ایشان قائل باشی؟ و دستانشان را بگیری. می گوید معاویه با یک لحن بسیار تند به من گفت ابوبکر خلیفه شد بعد از مرگش چندان نامی از آن نماند. عمر بن خطاب هم خلیفه شد مرد. بعد از آن هم چیزی ازش باقی نماند مگر اینکه افعالش را نقد می کردند اما محمد(ص) این برادر هاشمی که تو می گویی بعد از گذران این همه سال و ضعفی که تو در بنی هاشم می گویی وجود دارد هر روز در ماذنه های مساجد پنج بار نامشان را می برند و او را به نیکی یاد می کنند و به رسالتش اقرار می کنند ومن می خواهم که نام او را دفن کنم. هرگز هرگز با بنی هاشم نیکی نخواهم کرد. معاویه تلاشش را کرد که نام رسول خدا (ص) را دفن کند، نگاه خلیفه اول و دوم با نگاه معاویه متفاوت بود. امیر المؤمنین در زمان خلافت دو خلیفه تلاش بسیار می کرد که جامعه را از فتنه معاویه آگاه کند. در خطبه 162 نهج البلاغه می خوانیم یکی از یاران حضرت اشاره می کند به حوادث بعد از رحلت پیغمبر(ص) و به آقا عرض می کند چطور مردم شما را از این مقام که شایسته بودید بازداشتند. حضرت می فرمایند ای برادر اسدی در چنین شرایطی این حرف سنجیده نیست. یعنی اینکه فکر نکن به این که خلافت را این دو برگزیدند و من نبودم. فعلا از غارتی که صدای آن در گوشه و کنار بلند است سخن بگو. داستان پسر ابی سفیان و نفاقی که در میان است که می خواهند با آن نفاق نور خدا را خاموش کنند راجع به اینها بگو. ببینید کلام امیرالمؤمنین(ع) به ما اثر نمی کند؟ ما امروز دعوای شیعه و سنی نداریم ما امروز بحث مسلمان و وهابیت داریم نه شیعه و سنی. نگذارید ما را بکشانند در آن ورطه.و در این تنگنا نیفتید. همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم. طرح سقیفه و غفلت از ماجرای غدیر مسئله ای است که در جایگاه خودش خیلی مهم است و خیلی قابل تفکر اما از آن سختر و سنگینتر این است که جریان سقیفه و غفلت مؤمنین آن زمان از ماجرای غدیر و جانشینی امام میدانی را ایجاد کرد برای فرهنگ اموی. آرام آرام امویان آمدند با اهل سنت مخلوط شدن و در پشت سر، کارهایشان را کردند و امروز بر گردن ماست که از این خلط مطلبی که بوجود آمده جلوگیری کنیم. تفکیک شده بررسی کینم اگر موفق نشویم همان اتفاق امروز می افتد که در حال شیوع و جریان هم است. پشت نام اهل سنت داعش و وهابیت پنهان می شوند که به میدان بیایند و به زودی می خواهند میدان را قبضه کنند و اگر ما متوجه نباشیم .
سیدالشهدا در آن شرایط عمق فاجعه ای که بر سر اسلام را آورده بودند را درک می کردند در شب عاشورا مدد خواستند از حضرت حق، نجوا کردند، راز و نیاز کردند که خدایا در روز عاشورا چنان رقم بزن که قدم به قدم پیش روم و صحنه های عریان از مطالب ارائه شود. اگر عمر سعد حمله همه جانبه می کرد شایدیک ساعت هم نمی کشید کاملا با خاک یکسان می شدند اما نفر به نفر به میدان رفتند. شما اگر شرح حال اصحاب را بخوانید خیلی جالب است رجز خوانی شان دل آدم را تکان می دهد.آدم آدم میدان رفت . رجز خواند ،خودش را معرفی کرد ،بعد گفت تابع کی هستم ،مولای من کیست مولای من پسر کیست. هر کدام شان که رفتند میدان تا بخواهند بجنگند و شهید شودند به اندازه هزار نفر پیام دادند. جمع کثیری از سپاه عمر سعد در رفتند. نیامدند به سپاه امام بپیوندند اما از آن پشت در رفتند.تعدادی هم از افراد شبانه به سپاه امام حسین پیوستند و شهید شدند. چرا؟ این ها روشنگری هایی بود که اتفاق افتاد.
همه سپاه دشمن شداد و جنایتکار نبودند ، همه شمر ملعون که نبودند. همه را شنیدند سینه به سینه گشت و به دست آیندگان رسید. حالا توجه بفرمائید اگر واقعه کربلا اتفاق نمی افتد چی می شد. . یک نسل دیگر صحابه پیغمبراز دنیا می رفتند. صحابه ای که پیغمبر را درک کردند. خیلی هایشان هشتاد و پنج و شش ساله بودند. با مرگ طبیعی بدون انعکاس مرگشان در جامعه از بین می رفتند. یک نسل که عبور می کرد دیگر چهره ای از اسلام باقی نمی ماند. اینجاست که می گویند کربلاست که چهره اسلام را تا به امروز نگه داشته است. چون شما را همین سر و صدا ها به میدان می برد و به تماشا وا می دارد. تماشای شما، شما را به تفکر وا می دارد. تفکر شما ، مسیر باز می کند تا به سرمنزل مقصود برسید یعنی به حقیقت . دیگر چهره ای از اسلام نمی ماند در عوض جاهلیت اموی چهره ای جدید با نام اسلام ترسیم می کرد . چهره جاهلیت تحت نام اسلام برمی گشت که اسلام را خاک کند . مردمی که از این چهره اسلام که می دانستند برای نجات بشر آمده است وقتی بدی می دیدند کاملاً متنفر می شدند و اسلام را بوسیده ، کنار می گذاشتند . باید این را با پوست و گوشتمان بفهمیم که امام حسین(ع) چه کار کرد ؟ امام حسین(ع) فقط نَمُرد ، یک سیلی به آدم می زنند آدم دردش می آید ، دومی را که به آدم می زنند نصف دردش می آید ، سومی را که می زنند سِر شده ای . تیر اول درد می آید ، تیر دوم کمتر ، تیر سوم دیگر آدم نا ندارد که درد داشته باشد . باید فهمید که امام حسین(ع) در میدان کربلا چکار کرد ، خودش و یارانش چکار کردند ؟ ما می توانیم اینها را جمع کنیم ؟ وقتی امام حسین(ع) عبایشان را پهن می کنند جسد تکه تکه فرزندشان را توی عبا می گذارد آن موقع که دلمان می سوزد گریه می کنیم ، می توانیم تکه تکه های اعتقادمان را در عبای حضرت جمع کنیم ، زیر نامشان به هم بچسبانیم ، می توانیم ؟ یعنی باید بتوانیم ، اگر نتوانیم عزادار حسین(ع) نیستیم ، کار نکرده ایم که ! هر شب یک خورده گریه کنید که ادای وظیفه کرده باشید و میان گریه هم خواسته هایتان را بخواهید ، دردهایتان را بگویید یادت برود اصلاً امام حسین(ع) چکارکرد . نه این نیست ، نمی شود دیگر نمی شود . امسال چیزهایی را دارم می گویم اگر عمر من بود و سال بعد بودم و اجازه دادند که اینجا باشم ، آن وقت وقتی جمع می شویم ، می شویم 5 نفر . چون آنهایی که نخواستند در مسیر درست حرکت کنند دیگر نمی توانند باشند .
بعد از انقلاب عاشورا و تأثیرش در جامعه اسلامی شاهد هستیم که اولاً : هیچ کسی دیگر جرأت ابراز شعارهای بنی امیه را نداشت ،ثانیا : بنی عباس که سنّی مذهب بودند با شعار خونخواهی برای امام حسین(ع) از کلّ جهان اسلام یاری گرفتند ، اصلاً یارگیری می کردند و بالاخره بنی امیه را حذف کردند . همین نشان می دهد که در زمان قیام بنی عباس وجدان عمومی ملت مسلمان آماده عبور از فرهنگ اموی شده بود در حالی که بسیاری از سنت های پیامبر(ص) از طریق نفاق بنی امیه دیگر فراموش شده بود ، دیگر نبود یا اگر بود دیگر ارزشی نداشت . اما بنی عباس برای دشمنی با بنی امیه هم که بود دوباره این سنت ها را احیا کرد .
در الارشاد ج 2 می خوانیم : صبح عاشورا سیدالشهدا عمامه پیغمبر(ص) را بر سر گذاشتند ؛ این صبح عاشورا عجب حکایتی دارد ، آن صحرا چه چیزها که به خودش ندیده است. آقا عمامه پیغمبر بر سرشان گذاشتند ، لباس رزم را در آوردند ، لباس عادی پوشیدند ، نعلین به پا کردند به جای کفش رزم ، به جای اسب سوار شتر شدند آمدند جلو برای لشگر کوفه سخنرانی کردند . هنگامه جنگ است ،چرا سخنرانی ؟لباس رزم کجاست آقا ؟ آقا می دانند دارند چکار می کنند ؟ ایشان می خواستند که آنها را متوجه جنبه روحانی خودشان بکنند ، فکر نکنند با سرباز رزمی روبرو هستند . بفهمند با یک موجود روحانی از سلاله پیغمبر(ص) روبرو هستند تا بفهمند به جنگ چه کسی آمده اند ؟ کسی که می خواهد آنها را از دام امویان نجات بدهد . کلام امام آن روز و سخنانشان خیلی زیباست . همه سخنان ایشان را می خوانم : ای مردم ! گفتار مرا بشنوید ، شتاب نکنید تا شما را به آنچه حق شما بر من است پند دهم ، عذر خود رابر شما آشکار نمایم . پس اگر انصاف دهید سعادتمند خواهید شد ، اگر انصاف ندهید پس نیک بنگرید تا کاری نکنید که برای شما پشیمانی به بار آورد . سپس درباره من آنچه می خواهید انجام دهید ، مهلتم ندهید . همانا ولیّ من، آن خدایی است که قرآن را فرو فرستاد و اوست سرپرست و یار مردمان شایسته . سپس حمد و ثنای پروردگار را به زیباترین کلام بیان فرمودند و سپس فرمودند و اما بعد : نسب و نژاد مرا بسنجید و ببینید من کیستم ، به خود آیید ، خویش را سرزنش کنید ، بنگرید . آیا کُشتن من و دریدن پرده حرمتم برای شما سزاوار است ؟ آیا من پسر دختر پیغمبر شما و فرزند وصیّ او نیستم ؟ آن کسی که پسر عموی رسول خدا(ص) و اولین کسی بود رسول خدا را در آنچه که از جانب پروردگارش آورده بود تصدیق کرد . آیا حمزه سیدالشهدا عموی من نیست ؟ آیا جعفربن ابی طالب که با دو بال که در بهشت پرواز می کند عموی من نیست ؟ آیا به شما نرسیده آنچه رسول خدا درباره من و برادرم فرمود که این دو سرور جوانان اهل بهشت هستند ؟ پس اگر تصدیق سخن مرا بکنید حق همان است . به خدا از روزی که دانسته ام خدا دورغگو را دشمن دارد ، دروغ نگفته ام اگر مرا به دورغ نسبت دهید پس همانا در میان شما کسانی هستند که اگر از آنان بپرسید شما را به آنچه گفته ام آگاهی دهند . پس بپرسید از جابربن عبداله انصاری ، ابا سعید خُدری ، سهل بن سعد ساعدی ، زید بن ارقم ، انس بن مالک اینها همه شان صحابه پیغمبر(ص) بودند ؛ در جامعه اسلامی زنده بودند ولی در صحرای کربلا نبودند . می گوید اگر باور ندارید اینها مورد احترام و راستگویی پیش شما هستند از آنها بپرسید تا به شما آگاهی دهند که این گفتار را از پیغمبر(ص) درباره من و برادرم شنیده اند . آیا این گفتار رسول خدا جلوگیری از ریختن خون من نمی کند .............
من وقتی این را می نوشتم اینجا ایستی کردم و یک خط هم زیر نوشته ام کشیدم.به خودم گفتم : این گفتار آقا سبب نمی شود که دیگر خشم نکنی ، تند نشوی ، به کسی نگاه بد نکنی ، پشت کسی قضاوت نکنی ، آخر الان صحرای کربلا نیست که من بگویم آقاجان من می آیم در سپاه شما ، من حرف شما را قبول دارم ، من الان در میدانی که قرار گرفتم باید کلام امام را صحّه بگذارم و اعلام آمادگی کنم ، چطوری ؟ اگر قبول دارم آقا درست فرموده نباید امروز که روز عاشوراست من هم اعلام کنم بگویم آقا قبول است ، باور کردم ، لااقل دیگر این کارها را انجام نمی دهم . هر کسی آن چیزی را که خیلی بیشتر دوست می دارد و آن چیزی که بیشتر دوست می دارد و گناه است باید به حرمت آقا امام حسین(ع) امشب عهد کند که ترک کند . نکنی پس چکار کردی ، هیچی ؟ امام با این کلمات و سخنانشان حجت را تمام فرمودند تا مرز فریب خورده با مرز اموی جدا بشود . آن سپاه دو دسته بودند ، یک دسته ای همچون شمر و مابقی آنها ، اینها اموی بودند یعنی تربیت یافته کلاس معاویه بودند . اما همه آنهایی که در آن سپاه بودند از این قِسم نبودند ، فریب خورده این امویان بودند برای همین است که من از بچگی ام می شنیدم وقتی که اسرا را می آوردند مردم فکر می کردند این ها خارجی هستند ، به خودم می گفتم مگر می شود ؟ مردم ندانند ؟ یعنی این قدر حماقت وجود دارد ؟ بله ، حماقت تحت نام فریب خوردگی وجود دارد . حضرت ،حجت را تمام کردند تا مرز فریب خورده ها با اموی ها جدا شود . امویان را یک جریان فریبکار معرفی می کنند ، تذکر می دهند که ارزش های دینی را به ضد ارزش بدل می کنند ، مراقب باشید . کار را به جایی رساندند که وقتی لشگر عمرسعد به خیمه گاه حضرت یک حمله کرد آقا فریاد می زدند : شیعه های ابی سفیان! برای این که به آنها بفمانند شما دارای چه مُهری هستید آنها را شیعه ابی سفیان صدا می کردند . کلام را اینجا خاتمه می دهم اما صحبتم تمام نمی شود .
سول از جمع : پیرو صحبت شما یکی از شبکه های تلویزیون برنامه ای دارد که کانال و شبکه هایی را معرفی می کند که به اسم اسلام چه سنّی ، چه شیعه عمداً بین شیعه و سنّی را به هم می زند تمام صحبت های شما را جوان هایمان که آگاه هستند و توانایی های فنی اش را دارند می توانند با این ها مقابله کنند .
استاد : صحبت شما متین است من هم دوست می دارم چنین کاری را حتماً بچه ها انجام بدهند ؛ اما قبل از هر حرکتی انسان ها که اعم از جوان یا پیر ،حرکت اول ساخته شدن خودشان است . اشکال ما در اینجاست که شیعه هستیم ولی شیعه موثر نیستیم . شیعه موثر خوب می داند ، خوب بهره برداری می کند و خودش را درست حرکت می کند دیگران را جلب می کند . ما چون شیعه موثر در جامعه نیستیم در نتیجه هر حرکتی را هم آغاز می کنیم نصفه رها می کنیم . چون بعد از آن توان ادامه دادن نداریم. اما کسی که مثل صحابه رسول خدا(ص) در نزد رسول خدا(ص) درس گرفت ، آمد نزد امیرالمومنین ، آقا امام حسن(ع) تا رسید به آقا امام حسین ( ع ) این اگر حرف هم نزند آدم را مرعوب می کند . آدم هایی که در سپاه امام بودند از آدم هایی که در سپاه عمر سعد بودند از لحاظ ادوات جنگی و توانایی جنگیدن خیلی بالاتر نبودند . بیاییم رویایی نگاه نکنیم که یک تن هزار نفر را می کشت ، اصلاً از این خبر ها نبود چون اگر قرار بود چنین باشد امام حسین(ع) یاری فرشتگان را می پذیرفت و یاری ظعفر جنی و گروه جنیان را که خدمت رسیده بودند قبول می کرد ، این که قشنگ تر بود همه از ترس می مُردند نه با شمشیر . فرد سر جای خود ایستاده بود می دید سرش جدا شده است ، خب بقیه از ترس می مردند ، فرار می کردند اما امام این ها را قبول نکردند ، چرا ؟ چون باید به نمایش گذاشته می شد، معتقد شیعه یعنی چه ؟ یعنی چه کسی ؟ و از او چه کاری بر می آید ؟ قاسم بن الحسن(ع) نوجوانی است که از روی اسب پایش به روی زمین نمی رسید ، زره اندازه او پیدا نمی کردند . او چگونه می خواهد جنگ تن به تن بکند با ملعون هایی چون شمر ؟ آن اشعه تابناک اعتقاد و یقین و باوری که در قلب اوست این قدر کوبنده است و اینقدر تابنده است که افراد مقابل را مرعوب می کند و می ترساند ، عقب می نشینند . ما قبل از اینکه بیاییم و اندیشه کنیم یک چیزی حاضر کنم که جواب ایشان را بدهم و او را بکوبم ، کلی زحمت بکشم یک جلسه بگویم ولی جلسه دوم چیزی ندارم به او بگویم اما اگر که از درون، چشمه جوشان حقیقت بشنویم آن وقت هر دم جواب داریم اصلاً نیاز نیست برویم دنبال جواب از جایی بگردیم ، این چشمه جوشان به طور دائم از درون دارد می جوشد و بالا می آید . هرکسی هر چه بگوید جواب داریم ، وقتی به تو حمله می کند و ترس را در تو نمی بیند او می ترسد . اما ما ؟ کلی خوانده ایم و حدیث و غیره هم آماده کرده ایم و حالا نشسته ایم در جمع ، چه اتفاقی می افتد ؟ اولی را می گوید ، خوب جواب می دهیم . دومی را می گوید خوب جواب می دهیم به سومی که برسد دست و پایمان شروع می کند به لرزیدن چون دیگر نداریم ، این ها را حفظ کرده بودیم . حفظ کردن خوب است اما پشت آن باید در مغز باشد که زمانی که ورق خورد و بالا آمد ورق بعدی بگردد . اگر نداشته باشی نمی شود . حرف من امسال این است ، درِ دیگ جوشانت را بردار ، بگذار غلغل کند و سرازیر شود و دشمن بمیرد از ترس ولی الان ما می میریم از ترس . دلیل دارد می میریم ، چون حقیقتی در نزد ما پیدا نمی شود . اگر آن حقیقت نزد ما باشد چرا بترسیم ؟ اگر بعد از گذشت صد ها سال از عزاداری امام حسین ( ع ) تا که به ما برسد ، اگر به جای طبل ها ، دل ها و باور ها بزرگ شده بود ، امروز دنیا از مسلمانان می ترسید . با همه کوچکی ما، باز هم از ما می ترسند ، خداوکیلی می ترسند . چرا می گویم می ترسند ؟ چون برای ما سنگ پرتاب می کنند . اگر می خواهند ما را در مضیقه بگذارند و مدام می خواهند ما را بترسانند علتش این است که خودشان می ترسند ، اگر از ما نمی ترسیدند که این کارها لازم نبود . محصول ماه محّرم امسال باید خیلی متفاوت باشد از محصولات محّرم های سال های قبل . ده روز آمده اید ، هر کدام از یک گوشه این شهر بزرگ آمده اید . گرما ، سرما ، سختی . اگر نمی خواهید این بهره را ببرید پس برای چه آمده اید ؟ امشب سفره دل خود را باز کنید . این جا بودید ، این جا باز کنید وقتی که بچه ها می خواهند شام غریبان بگیرند .اگر نیستید ؟ در خانه خود باز کنید ، شام غریبان بگیرید . غریب این ماجرا تویی ، منم ، اوست . ما غریبیم . اگر نمی توانیم امام خود را ببینیم ، مقصریم ؟ پس غریبیم . شام غریبان برای خود بگیریم ، نه برای اسرای کربلا . از آن ها که گذشت و تمام شد . سر لوحه تمام این صحبت ها اول خودم هستم . من همه چیز را از خودم پیمانه می کنم و جلو می روم . شاید به نظر بیاید که می خواهم بگویم من ؟ اما کدام من ؟ منی که نمی تواند امام زمان خود را ببیند باید بمیرد وقتی نمی بیند دیگر کدام من ؟ و این جا نشستن ، من دارد ؟ این که روی آتش نشستن است و توبیخ دارد ، بفرمایید تقدیم شما . من دو دستی می دهم به شما . هر کدام دوست دارید بیایید و بنشینید این جا . اگر دوام آوردید ؟