پرورودگار را از میان کلام مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام درک کنیم بخش هفدهم
- نوشته شده توسط مدیر سایت
- دسته: پروردگار را از میان کلام مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام درک کنیم
- بازدید: 1058
بسم الله الرحمن الرحیم
عهدنامه ی مالک اشتر در نامه ی 53 نهج البلاغه . حضرت فرمودند : ای مالک ، مهربانی با مردم جامعه را به قلبت بفهمان . گاهی اوقات فکر می کنم که اصلاً هیچ وقت انگار آدم نبودم. من این همه نهج البلاغه خواندم . چرا این ها را اینجوری نفهمیدم که امروز می فهمم. تنم می لرزد . نکند یک روزی بیاید که بروم و بعد تازه بفهمم که باز هم خیلی چیزها بوده که من نفهمیدم. آن وقت چه کار کنم ؟ چه جوابی بدهم ؟ می گوید : مالک ، مهربانی با مردم جامعه را به قلبت بفهمان . مبادا همچون درنده ای باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی . امام می فرمایند مردم دو دسته هستند . دسته ای برادر دینی تو هستند ، دسته ای دیگر همانند تو در آفرینش هستند.اگر گناهی از آنها سر می زند یا علتهایی بر آنها عارض می شود خواسته یا ناخواسته اشتباهی مرتکب می شوند آنها را ببخش بر آنها آسان بگیر همانگونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد، این نامه را مولا امیرالمومنین به مالک اشتر که همه ما مالک اشتر را خوب می شناسیم فرستاده، یعنی آنکه حکومت در دست می گیرد در یک استان در یک شهر حتی یک روستا بفهمد و اجرا کند، من روستایی را می شناسم بروید ببینید بخشداری چکار می کند ؟ آنجا بخشدار خدایی می کند ، تعیین تکلیف می کند تو بمیر تو بمان، تو حقی تو ناحقی، چرا؟ چون صاحب مقام بخشداری شده حالا فرمانداری که جای خود دارد پاسگاههای انتظامی که جای خود دارد امیرالمومنین به مالک اشتر این را نفرمود . فرمود که امروز من و شما بخوانیم اگر آقا شما بخشدار شدید اگر آقا شما امروز فرماندار شدید اگر خانم شما رئیس شورا شدید یادتان باشد چگونه باید حرکت کنید، این فقط برای برای بخشدار و فرماندار و رئیس نیروی انتظامی و و و نیست یادمان باشد به تک تک افراد جامعه یک جامعه خوب و معتقد و با تقوا هم دستور امام واجب است آنکه راننده ست، آنکه مدیر است، آنکه آبدارچی ست، آنکه کاسب محل است، چه بگویم؟ آنکه پدر خانواده ست، مادر، اولادها باید اینرا بفهمند، همه باید بفهمند و تلاش کنند در اجرای این دستور امام .دوست داشتن دیگران یک تمرین نیست یک دوره آموزشی نیست که بروید پول بدهید یاد بگیرید یک مراقبه و مدیتیشن هر روزه نیست، با اینها ایجاد نمی شودامام فرمودند به قلبت بفهان که با مردم مهربان باشد اگر مهربانی در قلب آدمی لانه نکند، هرگز نهادینه نمی شود وقتی نهادینه نشد از قلب به سوی مردم هم جاری نمیشود دیدید بعضیها خیلی سعی می کنند مهربان باشند دائم قربان صدقه این و آن می روند؟ دائم این و آن را نوازش می کنند، کادو می خرند، ولی شما از ناز و نوازشش شان چندشتان میشود؟ ؟ من خیلی داشتم این مدلی، چون آنهایی که این کار را می کنند قلبشان مهربان نیست مهربانی از قلبش حرکت نمی کند افراد زیادی هستند که در نمایشنامه دنیا نقش یک موجود مهربان را بازی می کنند، آنقدر زیبا و طبیعی هم ایفای نقش می کنند که بیننده های نمایششان را به گریه می اندازند، در ایفای نقش همان دم اگر شما یک حرکتی بکنید که طرف دوست نداشته باشد یا آنرا ناراحت و عصبانی بکند باید نمایش جدیدش را تماشا بکنید، ببین دارد چکار می کند چه پاسخی دارد مثال ساده و پیش پا افتاده و تکراری در جامعه مان است چه ماشینهای شیک و گران چه ماشینهای متوسط تر ما در خیابانها و در جاده ها می بینیم که رانندههایشان خیلی آرام و متواضعند خیلی شیک و باکلاسند خیلی زیاد، دیدن آنها قلب انسان را صفا می دهد اما از همینها کافی ست به هر دلیلی سبقت بگیرید به آنها چراغ بزنید بوق بزنید یا اصلا ناخواسته انحرافی بدهید که آنها را کمی بترساند آنوقت باید راننده آرام و متواضع و باکلاس را تماشا کنید چه ها می کند؟ چه الفاظ زشتی بر زبانش جاری می شود چطور تلاش می کند به هر قیمتی که هست کار شما را تلافی بکند بزند پدر در بیاورد، شما را بترساند حتی به قیمت اینکه یک خطر جدی بوجود بیاورد شما فکر می کنید چرا؟ جوابش ساده است تواضع و مهربانی در قلبش لانه ای ندارد هرچه هست پوسته ای ظاهری ست تنها در حد یک نقش است که دارد بازی می کند پس اصلا لحظه ای فکر نمی کند شاید آن راننده ای که جلوی او رفت به او بوق زد و یا حتی او را ترساند شاید مشکلی داشت شاید برایش چیزی پیش آمده و هزاران شاید دیگر پس بهتر است من کمکش کنم حداقلش اینست که از سر مسیرش کنار بروم، می خواهد تند برود بگذار برود شاید با خودتان فکر کنید اگر قرار باشد ما همیشه اینکار را بکنیم آنوقت همه یاد می گیرند و این طور رفتار می کنند تا در این مسابقه سرعت همیشه برنده باشند شاید هم اینطور باشد اما یک بار به عمرتان در طول یک بزرگراه در طول یک سفر چند ساعته بشمارید ماشینهایی که ادب ندارند نزاکت ندارند باعث آزار بقیه می شوند، راننده هایی که اینطور خطا می کنند و در ازایش بشمارید چندتا راننده باشخصیت از کنارتان عبور کرد آنوقت متوجه می شود که این دسته خیلی تعدادشان کم است، اما بدی آنقدر زشت است که همیشه زیاد و متعدد به چشم می خورد پس اگر شما در قلبتان مهربانی باشد اگر شما در قلبتان تواضع باشد و نسبت به دیگران اجرا کنید مطمئن باشید در جامعه زشت پروری نخواهد بود، ما مردمان مهربان و پر عشقی بودیم هنوزم هستیم ،اگر نباشیم بدرد نمی خورد چون حیوانات خیلی مهربانند، ما به اندازه آنها مهربان نیستیم؟ هستیم بیاییم اینقدر این عشق و محبت را قوی و شفاف کنیم تا زشتیهای بی محبتی در زیر چارد اینهمه محبت مخفی بشوند و بالاخره اصلاح بشوند، امام فرمودند مردم دودسته اند آن راننده ای که آن کار را می کند ببینید جزو کدام دسته اند؟ یک دسته شان برادرهای دینی شما هستند، شما حق ندارید نسبت به برادر دینی تان حرف زشت بزنید، آزار بدهید، باید دوستش داشته باشید، باید امکاناتش را فراهم کنید، دسته دوم حداقل اینست که در آفرینش شکل شما هستند، شکل آدمیزادند، پس باز هم باید رعایت کنید آنکه برادر دینی ماست باید در جوار ما امنیت و صلح را درک کند آنکه در آفرینش مثل من و شماست باید او را هم مراقبت کنیم تا به یک نقطه صلحی با خودش و با جامعه برسد، امام فرمودند اگر آنها خواسته یا ناخواسته خطایی کردند آنها را ببخش به آنها آسان بگیر همانطور که می خواهید خدا شما را ببخشد و خدا به شما سخت نگیرد .یادمان باشد در هر رابطه ای در جامعه در هر مرحله ای قوانینی وجود دارد که این قوانین باید رعایت شود . سر چراغ قرمز باید ایستاد . شکی در آن نیست . ولی یادمان باشد قانون را با ضرب و شتم و ناسزاگویی نمی توان به خطاکار آموخت و او را وادار به اجرای آن کرد . بگذارید یک داستانی را بگویم شاید یک راهکار خوب برای هرکدام ما باشد اگر در چنین قصه ای گرفتار شدیم . مردی بود که خانه ای خرید بزرگ و زیبا و با امکانات خیلی خوب . در همسایگی اش خانه ای وجود داشت که قدیمی بود . صاحب این خانه ی قدیمی آدم حسودی بود . تلاش می کرد تا همسایه ی جدید را هر دم آزرده کند . یکی از کارهایی که می کرد ، زباله اش را می آورد کنار خانه ی این بنده ی خدا می ریخت . یک روز صبح که مرد خوشحال از جایش بلند شد و به ایوان خانه رفت ، دید سطلی پر از زباله در آنجا قرار دارد . رفت سطل را برداشت و زباله هایش را خالی کرد ، سطل را شست و تمیز کرد و برق انداخت . از درختان میوه ای که در حیاط خانه اش داشت میوه های تازه چید و سطل را پر کرد . رفت در خانه ی همسایه . در زد . همسایه خوشحال شد که دیدی بالاخره صدایش را درآوردم . آمده که دیگر با من دعوا کند . اما در را باز کرد و مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : هرکسی آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد . یعنی من میوه زیاد داشتم با تو قسمت کرد . تو زباله زیاد داشتی . در برخورد با آدم ها نگاه کنید . شما چی دارید ؟او هرچیزی دارد . آورد وسط . شما چی دارید ؟ بخشندگی . بزرگی . تواضع . محبت . عشق . صلح . از همان تقدیم کنید . آنهایی که حسود هستید یا آنهایی که با حسود روبه رو هستید ، راه مقابله با حسود را به شما یاد دادم . این رویارویی با حسود بود . اما مقابله با حسادت خودمان را چطوری انجام دهیم ؟ طرف می داند که بسیار حسود است . هر دم بیاندیشیم هرکس از آنچه که بیشتر دارد با دیگران قسمت می کند ، فقط این جمله را فکر کنیم . آن وقت است که از اینکه در درون ما فضولات بدبوی حسد وجود دارد ، متنفر می شویم . از خودمان متنفر می شویم. آن وقت تلاش می کنیم که درونمان را پاکیزه کنیم . از حسد خالی کنیم و به جایش از آن چیزهای خوبی که آن دیگری دارد و به واسطه ی آن بر من برتری دارد از آنها پر کنیم . این هم راه مقابله با حسادت خودمان . چه زیبا گفت دکتر شریعتی ، خدا رحمتش کند ، گفت : کبوتران سفید بال اگر با کلاغ ها پرواز کنند هرگز بال هایشان چون بال های کلاغ ها سیاه نمی شود ، اما قلبشان سیاه می شود . اگر شما با حسود مقابله با حسادت کنید قلبتان سیاه می شود . مراقب معاشرت ها ، برخوردها ، واکنش هایتان در مقابل خطاها ، زشتی و بدی های دیگران باشید . چون این برخوردها می توانند قلب شما را سیاه کنند . این اصلاً خوب نیست . چون ما انتخاب شده برای این دوران هستیم . باید کاملاً هوشیار باشیم . مولانا می گوید :
ای در کرم و عزت نورافشانی خورشید و مه و ستاره ها چاکر تو
درها همه بسته اند الا در تو تا ره نبرد غریب الا بر تو
سوال: بحث محبت شد ، نشانه ی محبتی که برای خدا هست چی هست ؟ و حالا برعکس آن ، نشانه ی بغضی که برای خدا هست چی هست ؟
استاد : خیلی ساده . شما از کجا می فهمی من شما را دوست دارم ؟ مگر شما از خدا در درون ات نداری ؟ مگر من از خدا در درونم ندارم ؟ شما از کجا می فهمی من شما را دوست دارم ؟ از آنجائیکه همیشه خیرتو را می خواهم . هر چه از من بخواهی انجام می دهم . خلاف خواسته ات حرکت نمی کنم . سعی می کنم تو را آزار ندهم و تو را ناراحت نکنم . شما میفهمی که من شما را دوست دارم . اگر بخواهی نشان دهی که خدا را دوست داری اولین قدم آنچه را که می گوید بکن ، بکن . آنچه را که می گوید نکن ، نکن . وقتی این را اطاعت کردی ، آرام آرام تو را راه می دهد . جلوتر می آیی . وقتی جلوتر آمدی در تشعشع نور قرار می گیری . چون در تشعشع نور قرار می گیری یک حیطه ی بازتر و بزرگ تر پیدا می کنی ، آن وقت عاشقش می شوی . بندگی یعنی چی ؟ یعنی همین . عصیان نکنید . خلاف آنچه که از شما خواسته است نکنید . آن وقت می بینید که عشق به خدا چطور شما را هدایت می کند و جلو می برد . امروز اتفاقاً راجع به عشق و عاشق و معشوق فکر می کردم . در یک لحظه . آن قدر عظیم بود ، هول کردم و بیروم آمدم . خدا می داند که هول کردم و بیرون آمدم . گفتم خدایا انگار هنوز قلب من حاضر نیست . به من وقت بده . حالا حرفی را که زدم به آن فکر کن . خودت به تنهایی . ببین به چی می رسی .
ادامه ی سوال: آیا مقدمه ی محبت به دیگران رسیدن به آن عشق به خدا است . بقیه اش دروغین است .
استاد : نمی گوئیم دروغین است . بقیه اش اساس برخوردهای نفس ما با هم است . شما همسرت را دوست می داری . به او رسیدگی می کنی . از او مراقبت می کنی . سعی می کنی خواسته هایش را برآورده کنی . اگر در راستای اوامر الهی باشد . وقتی این کار را می کنی ، عملاً اطاعت می کنی از خدایی که در درون همسر تو است . و بعد از خدایی که در درون تو است . چون آن خدا می خواهد خدایی کند . در نماد تو می خواهد خدایی کند . چه جوری می خواهد خدایی کند ؟ می خواهد به همسر تو محبت کند . می خواهد توجه کند . می خواهد خواسته هایش را برآورده کند .
ادامه سوال: ولی بغض را متوجه نمی شوم.
استاد : بغض این است که شما از کسیکه امر خدا را زیر پا می گذارد و بی حرمتی می کند رو بر می گردانی . همراه اش نمی شوی . همسفرش نمی شوی . و اگر در جایی امام شما ، راهنمای شما فرمان دهد با او جهاد می کنی. این بغض است.
ادامه سوال: از کجا بفهمم که برای خودم نکردم؟
استاد: چون آن چه که خداوند دوست می دارد و دستور می دهد، و آن چه را که نمی خواهد، از قانون درون من و تو تبعیت نمی کند اولین قدم شناخت آن چه که خدا می گوید چه در امر چه در نهی، چرا این قدر می گوییم قرآن بخوانید؟ چرا این قدر می گوییم با قرآن مأنوس بشوید؟ چون قرآن به شما می گوید امر خدا برای شما چیست، نهی خدا برای شما چیست، شما امر و نهی خدا را بشناسید، آن وقت ببین امر و نهی ای که تو داری می کنی با این، روی یک الگو است یا نه، روی یک الگو بود همان است، اما اگر نبود نه. به عنوان مثال حج رسیده پول هم داری به همسرت می گویی من به حج می روم، خانومت می گوید: من را هم نمی بری؟ می گویی: نه، استدلال می کنی برای این که زندگی پس انداز می خواهد، اگر پس انداز می خواهد تو هم نرو ، اگر این قدر داری که هر دو واجب الحج هستید با هم بروید ، می گوید: نه من می خواهم که حج بروم بیایم برای تو تعریف می کنم ولی در عوض این یکی خرج را خرج خانواده های نیازمند کنم. نگاه کن ببین این چیزی که تو می گویی با آن چیزی که خدا می گوید یکی است؟ نیست، متوجه می شوی. خیلی ریز و ظریف است ولی اگر یک مقدار ظریف و هوشیار باشی، اصلاً اصل هوشیاری است، نمی دانید چه خبر است، چه عالمی در انتظار ماست، چه روزهایی پیش روی ماست، خیلی سخت است. کاش همسفر من هم با من بود چون هر جا که به تنگ می آمدم با او حرف می زدم بعد همیشه به آرامش و صبر دعوتم می کرد الان وقتی یک چیزی را نگاه می کنم قلبم می خواهد بایستد هیچکس نیست که به من بگوید آرام باش، جز خدا، خدا را دارم شکر، ولی نماد خدا را هم روی زمین می خواستم، نیست. تا وقتی نماد خدا را روی زمین کنارتان دارید قدر بدانید او را بفهمید از او بهره ببرید استفاده کنید.